تاریخ انتشار: ۰۹:۳۲ - ۲۶ بهمن ۱۳۹۶

در شهرداری زبان، ساختِ شعر هم مجوز می‌خواهد!

دوستی دارم اهل موسیقی؛ نه فقط اهل موسیقی، که اسم و رسمی دارد در این هنر و هم مدرس موسیقی‌ است و هم خلاق در خلق اثر و هم مسئولیتی دارد در این حوزه- برای سر و سامان دادن کلاس‌های موسیقی در سطح پایتخت-. هفته پیش بود که در دفترش، دیدار و چای‌نوشی و گپ کشیده شد به اینکه چرا شعر، بی‌قاعده شده؟!

رویداد۲۴-دوستی دارم اهل موسیقی؛ نه فقط اهل موسیقی، که اسم و رسمی دارد در این هنر و هم مدرس موسیقی‌ است و هم خلاق در خلق اثر و هم مسئولیتی دارد در این حوزه- برای سر و سامان دادن کلاس‌های موسیقی در سطح پایتخت-. هفته پیش بود که در دفترش، دیدار و چای‌نوشی و گپ کشیده شد به اینکه چرا شعر، بی‌قاعده شده؟!به صراحت نگفت «بی‌قاعده» است مثال آورد از موسیقی که سر ردیف و دستگاه و نت و الباقی قضایا، بحثی نمی‌ماند میان اهل موسیقی اما اهل شعر، حتی
بر سر اینکه این فقره، شعر است یا نیست، مجادله دارند و اختلاف رأی. گفت در موسیقی، بر سر ارزش هنری یک اثر یا استادی فلان هنرمند، اتفاق نظر هست حتی اگر یک موسیقیدانی مخالف آرای سیاسی یا اجتماعی یا فلسفی آن استاد باشد اما شاعرها با کوچک‌ترین اختلاف عقیده‌ای، هرگونه ارزش هنری شاعر مورد نظر را انکار می‌کنند. گفت چه متر و معیاری وجود دارد که بخواهیم میان شاعران یک نسل یا چند نسل، جایگاه برتر هنری را برای یکی قائل شویم و برای دیگری کمتر قائل شویم؟ در محیط دفترش، که محیطی اداری بود مجال بحث مفصل نبود، به اختصار و اشاره، ذکر دلیل کردم و ذکر مصیبت، که نقد ادبی در این موارد، روشن‌کننده راه است اما اغلب در ایران، نقد ادبی را نه مخاطبان و نه شاعران جدی نمی‌گیرند. تا حدی قانع شد اما نه تا حدی که در حوزه موسیقی، اجماع اهل موسیقی بر سر حل مناقشات احتمالی، قانع‌اش می‌کرد.

نقطه آغازین این متن، آن دیدار و گپ است اما برای روشن شدن برخی معیارها، مفصل‌تر نوشته شده؛ امید که بر ابهام‌ها نیفزاید.

فیل در تاریکی
پیل اندر خانه تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی‌ شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بُد است
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن می‌کرد هرجا می‌شنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
[مثنوی معنوی/ مولانا جلال‌الدین]
شعر، هنر هزارساله ایران است به روایت آنچه که مکتوب در دست است و پیش از آن هم بوده، که شناختِ دقیقی از آن در دست نیست. تا پیش از ظهور نیما و شعرش، ورود به شعر و ساخت و ساز در این حوزه، منوط به قواعد مشهود و قوانینی بود که همگان بر آن اتفاق نظر داشتند؛ این اتفاق نظر، البته نسبی بود یعنی درک خواص و مخاطبان عام از شعر، دو چیز متفاوت بود همچنان که میان پیروانِ سبک هندی با سبک‌های پیشین، اختلاف نظر وجود داشت اما این اختلاف نظر منوط به «چگونگی نگرش به قوانین» بود نه «نفی قوانین». نیما که با «شعر نو» از راه رسید، در همان تنهایی و بی‌شاگردی و بی‌مخاطبی خودش در ربع قرنِ پس از نخستین «شعرهای نیمایی»‌اش، اول در نامه‌هایش-که نوعی رسانه نشر نقد و نظر ادبی بود- و بعد اندک اندک از 1320 به بعد در شعرهایش، قواعد را مشخص کرد قواعدی که اختلاف قابل ملاحظه‌ای با قواعد هزارساله نداشت اما دهه‌ها به طول انجامید که حتی مستعدترین و دانش‌مردترین شاگردانش نیز به این نکته واقف شوند و در این میان، تکلیف عموم مردم روشن بود!
نیما، تازه خود از سمت بلاتکلیفی در نوگرایی‌اش به سمت روشنایی قدم برداشته بود که دریافت شاگرد محبوب‌اش، وزن را هم از شعر حذف کرده است. اختلاف حاصل از این کار شاملو، میان استاد و شاگرد، تا آخرین روزهای زندگی نیما هم به طول انجامید و شاگرد محبوب، به شاگرد مغضوب بدل شد.
شاملو نیز در این سال‌ها -به روایت آنچه که در مقدمه «همچون کوچه‌ای بی‌انتها» نوشته- خود در تاریکی و بی‌دانشی قدم برمی‌داشت تا راه نجات را در بازگشت به قواعد قدمایی شعر یافت اما هنرش این بود که آن قواعد را همچون شاعران هندی‌گو و نیما، با شعر متفاوت خود وفق داد؛ گرچه این وفق، تا دهه چهل به اوج خود رسید اما درک این نکته که «قواعد»ی وجود دارد، تا دهه‌ها برای عامه مردم و شاعران معاصر یا پیرو، نامشخص بود و اگر در تشریح و همه‌گیرشدن قواعد مورد نظر نیما، اخوان و حقوقی سنگ تمام گذاشته بودند -نه در یک کتاب، که در چندین مکتوب مفصل و نه در یک دهه که در دهه‌های متمادی-، دکتر کدکنی و دکتر پورنامداریان، نقشی مشابه را ایفا کردند در تشریح قواعد مورد نظر شاملو در شعر سپید.
موجِدان حرکت‌های شعری پس از شاملو، اما برای حل این مشکل نامشخص بودن قواعد، ابتدا با نظریه‌پردازی و انتشار بیانیه شروع کردند اما بیانیه‌ها آن قدر کلی بود که می‌توانست از موج نو تا شعر حافظ و شاهنامه فردوسی را در بر بگیرد! مشکل البته در حوزه این دربرگیرندگی نبود-که اتفاقاً نقطه قوت بود- مشکل این بود که نظریه‌پردازان بعدی مشخص نمی‌کردند که چگونه ممکن است شعر بیژن الهی و چهارپاره‌های نادر نادرپور و شعر یدالله رویایی، با قواعد یکسانی شکل گرفته باشند و برای سنجش ارزش هنری‌شان از ترازویی استفاده شده باشد که با آن شعر حافظ و مولانا و نظامی و خیام را هم می‌شد تعیین وزن کرد؟ و مخاطبان بر ایشان خرده می‌گرفتند که چرا به چنین نتایجی رسیده‌اند و البته مشکل از نتیجه نبود، مشکل این بود که ایشان همچون اخوان و حقوقی و کدکنی و پورنامداریان، بحث را چنان گسترده و جزء به جزء پیش نبرده بودند تا نوآمدگان، تکلیف‌شان روشن شود که عمری در ستون و ناودان و تخت فرض کردن فیل در تاریکی بوده‌اند!
هر کاری، نخست تخصص می‌خواهد هنر   هم!
مدرنیته در دوران مدرن، هر چه را اگر از گذشته طعن و لعن کرد اما تخصص را بر صدر نهاد و ارج و چون تخصص، خود رو به نخبه‌گرایی داشت در نتیجه «سهل بودن» که دسترسی عام را ممکن می‌کرد، چندان ارجمند نبود؛ پست‌مدرنیسم که انقلابی اجتماعی علیه مدرنیسم بود به سوی یکسان‌سازی طبقات اجتماعی گام برداشت و حذف «تفاوت» و چون «تخصص» نیز نوعی «تفاوت» بود و مهم‌ترین این «تفاوت»ها، پست‌مدرن‌ها با متخصصان آن گونه روبه‌رو شدند که انقلابیون فرانسه با اشراف کشورشان؛ این بار گیوتین ایشان، سهل‌گرایی بود؛ وقتی هر حیطه تخصصی، ساده می‌شد دیگر همه مردم یک‌سان بودند و دلیلی بر برتری‌جویی نبود! گرچه پرچمداران انقلاب اجتماعی پست‌مدرنیسم، در عرصه هنر، خود از طبقه متخصصان بودند[همچنان که پرچمداران انقلاب فرانسه از طبقه اشراف] با این همه تا تیغه گیوتین را بر گردن خود احساس نکردند و کار هنر، به هرج و مرج و آشوب منتهی نشد، از عملکردشان پند نگرفتند.
در حوزه‌های تکنولوژیک البته راه حلی برای این بلیه اندیشیده شد و «دسترسی آسان به نتایج تخصص» جای «دسترسی آسان به خود تخصص» را گرفت؛ در نتیجه «استفاده محدود از رایانه» که روزگاری برای نخبگان هم دشوار بود اکنون بدل شده به استفاده خیلی آسان از تلفن‌های همراه هوشمند که حتی کودکان کم‌سن و سال هم از آن برخوردارند اما عموم کاربران تکنولوژی، خود قادر به تولید تکنولوژی نیستند.
خب، در چنین اوضاع و احوالی، به گمانم روشن باشد که برای شعر چه اتفاقی افتاد! شبکه‌های اجتماعی مجازی، این امکان را فراهم کردند که هر کاربری در هر جای جهان، به شرط آنکه برخورداری‌اش از «زبان» تا محدوده لااقل 500 کلمه ممکن باشد -چون ماده اولیه شعر «زبان» است- به تولید و عرضه «شعر» دست بزند؛ در چنین موقعیتی دیگر حتی «شعر بودن» یا «شعرنبودن» مهم نبود، مهم، تعداد مخاطبان بود[به هر دلیلی!] و حتی محدوده زمانی «حفظ این مخاطبان» هم دیگر مهم نبود، «توجه مخاطبان» مهم بود تا هر کاربر زبانی، خود را شاعر بداند و چون همگان شاعر شدند، «تخصص»، ارج و قرب‌اش را از دست داد. اوایل این جریان، همه خوش و خرم بودند اما از آنجایی که «تمدن» با شکل‌گیری اجتماعات بزرگ انسانی در شهرها، ارتباط مستقیم دارد، ساخت و ساز شعر نیز باید تابع قوانینی باشد تا شهروندان قادر به برخورداری از امنیت و رفاه باشند. ساخت و ساز بی‌مجوز، «زبان» و «ادبیات» و «هنر» را دچار ویرانی نابهنگام «شهر» کرد البته هنوز زلزله در راه است!
بدنوازی در دستگاه شور عمومی!
روزگار، چندان به ما فرصت زنده ماندن داد تا عجایبی را شاهد باشیم! از اجرای پانتومیم گرفته در فلان مراسم که به حاضران اطلاع‌رسانی مکتوب می‌شد که این «شعر رفتاری» است تا گذاشتن فایل صوتی در رسانه‌های جمعی به‌عنوان «آخرین شعر من برای مصیبت‌دیدگان زلزله» که عبارت بود از نواختن یک قطعه موسیقی کلاسیک غرب با دهان شاعر، که تازه کودکان کم‌سن و سال، این قطعه را بهتر با دهان می‌نواختند! فراتر از مرزهای جغرافیایی ما، نسل دوم و سوم مهاجرانی که راهی اروپا و امریکا شدند، شعر و نثر را با هم یکی می‌دانند و هر شهودی را در نثر، شعر تلقی می‌کنند که با این اوصاف داخل کشور، باز هم خداوند درگذشتگانشان را رحمت کند که از کل شعر، «شهود» لااقل برای‌شان مانده!
در ایران، هنوز کم نیستند از مخاطبان دهه‌های پیشین شعر، که مشکل شعر را از خروج ناگهانی‌اش از وزن عروضی می‌دانند چه این وزن، قدمایی باشد و موجب تساوی در مصراع‌ها شود چه متجدد باشد و با بلندی و کوتاهی مصراع‌ها همراه باشد و چه مثل شعر سپید شاملویی، از وزن قابل تقطیع، با سکته‌های مکرر و متوازن، به موسیقی طبیعی زبان برسد و چه از بحری به بحری دیگر مهاجرت کند و به «شعر آزاد» منجر شود. من شخصاً به‌عنوان مخاطب خاص و منتقد، با این نظر که نادرپور در سال 36 در مقاله‌ای مفصل به آن پرداخته بود و موافقت خود را با «شعر منثور» در زبان فرانسه و مخالفت خود را با «شعر منثور» در زبان فارسی[به دلیل تفاوت گذشته و نظام‌مندی دو «زبان»] اعلام کرده بود، موافقم.

از نظر من هم «شعر منثور» [که البته اغلب، به اشتباه آن را «شعر سپید» می‌خوانند و...نیست] شعر کاملی نیست اما حتی این موافقت یا مخالفت هم، مشکل سده‌ای تلقی عمومی از وزن را اصلاح نمی‌کند؛ وزن عروضی، «موسیقی شعر» نیست، «ساز شعر» است و هر‌سازی را که بد بنوازی، نتیجه‌اش معلوم و سرانجامت همچون بدنوازان محضر ناصرالدین‌شاه قاجار خواهد بود چنانکه –به قول شیخ اجل- افتد و دانی!
درک نادرست از «موسیقی شعر»، گرچه از مشکلات عمومی این آشوب شعری‌ است اما تمام مشکل نیست. ما در شعر هزارساله هم شاهد بدنوازی ساز عروض بوده‌ایم اما لااقل، توجه به صنایع لفظی و معنوی از جمله ایهام و جناس و تکرار گوش‌نواز حروف و تضاد و مراعات نظیر و تلمیح، در چارچوب شکل‌گیری یک «افق فکری فراتر از عامه»، شعری دلپذیر را رقم زده است شعری که مخاطبان را به همزادپنداری و دگرگونی و تفاوت لحظه پیش از مواجهه با شعر - با لحظه پس از آن - سوق داده است.
در واقع، تخصص لازم، پیش از ورود به حوزه «ابداع»، از همین صنایع لفظی و معنوی آغاز می‌شود که در این نابسامانی شعر امروز غایب است حتی در شعرهایی که ظاهراً برخوردار از وزن عروضی هستند اما در رسیدن شاعران‌شان به یک لحظه «لذت‌طلبی هنری» ناکام‌اند چرا که نه «موسیقی» از این آثار به گوش نمی‌رسد نه قافیه، «تمام‌کننده مضمون» است نه «مضمون» شکل می‌گیرد نه «ارجاعی فرامتنی» به «کهن‌الگو»ها -در قالب صنعت «تلمیح»- به چشم می‌خورد نه ارتباط «دال به دال دریدایی» در شکل‌گیری یک مصداق عینی صنعت «ایهام»، خود را به رخ می‌کشد و این تازه، در حوزه «آثار موزون» است و وضع، در آثار غیر موزون، چنان پریشان‌تر است که ناشران بازار کتاب، با شنیدن نام «شعر نو» رنگ چهره‌شان به ارغوانی می‌گراید!
اینگونه است که دوستان و دشمنان شعر امروز، آن را «بی‌قاعده» می‌خوانند در حالی که بی‌قاعده نیست حتی در آوانگاردترین آثار شعر امروز هم، قواعد قدمایی، شعر را شکل داده‌اند و شعر فراتر از مرزهای ما نیز برخوردار از همین قواعدند. اگر «امکانات» افزوده‌ای، شعر بیژن الهی، یدالله رویایی، رضا براهنی، شمس آقاجانی، علی باباچاهی یا مهرداد فلاح را «متفاوت» نشان می‌دهند این «امکانات»[چه مورد پذیرش ما باشند چه نباشند] بر قواعد قدمایی افزوده شده‌اند و محصول «بیش‌اندیشی» شاعرانشان، افزون بر تخصصی‌ است که بدرستی آموخته‌اند.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
نظرات شما
پیشخوان