نقد رویداد24 بر ساخته حسین کندری؛
شنل؛ رازها و دروغهای زندگی ما
شنل(در کنار خانه) بدون شک پدیده پارسال جشنواره فیلم فجر بود. فیلمی که نه کارگردان مشهوری داشت، نه تیم بازیگری جذابی و نه روی کاغذ میشد به داستانش امیدوار بود اما فیلم بدل به یک غافلگیری تمام عیار شد.
رویداد۲۴- مازیار وکیلی: شنل(در کنار خانه) بدون شک پدیده پارسال جشنواره فیلم فجر بود. فیلمی که نه کارگردان مشهوری داشت، نه تیم بازیگری جذابی و نه روی کاغذ میشد به داستانش امیدوار بود اما فیلم بدل به یک غافلگیری تمام عیار شد.
شنل واقعاً داستان پیچیدهای دارد. داستان فیلم انقدر پیچیده و چند لایه است که برای متوجه شدن آن تماشاگر باید همه دقت و تمرکز خود را معطوف به پرده سینما کند. صحرا پنهانی با مردی مسن به نام حمید ازدواج کرده. اما حمید برای ازداواج از شناسنامه یکی از کارگران خود بنام شعبان (که طاهر صدایش میکنند) استفاده کرده. حمید فوت میکند و حالا روی کاغذ صحرا زن شعبان است. شعبان که این موضوع را متوجه شده در صدد اخاذی از صحرا برمیآید... چنین قصهای جان میدهد برای ساخت یک تریلر جذاب و درجه یک.
نویسنده فیلم هم با وامگرفتن دستمایههایی از فیلم تنگه وحشت مارتین اسکورسیزی و افزودن جزئیات فراوان به فیلم شنل را روی کاغذ بدل به فیلمی جذاب کرده است. اولین نکتهای که در فیلم شنل توجه تماشاگر را جلب میکند مسئله هویت است. در فیلم آدمها همگی هویت مخدوش شدهای دارند. شعبان دو نام مختلف دارد و در جاهایی از نام همسر مرده صحرا استفاده میکند. صحرا در طول فیلم سعی دارد هویت خود را مخفی کند. هامون هم نمیتواند پدر شود و بدل به مردی سترون شده است و هویت جنسیتی خود را از دست داده.
آدمهای فیلم شنل هویتی مخدوش شده دارند. آنها یا از روی اجبار و یا برای یک زندگی بهتر هویت خود را پنهان یا انکار میکنند. شعبان در ابتدای فیلم مدام میگوید به شناسنامه خود احتیاج ندارد. انگار آدمهای فیلم شنل بدون شناسنامه و هویت راحتتر زندگی میکنند. این هویت مخدوش از آنها هیولاهایی ساخته که آنها را قادر میسازد هر کاری را انجام دهند. از شعبان که میخواهد به هر نحوی شده صحرا را تلکه کند تا خود صحرا که هویتش را پنهان کرده و با سرکیسه کردن مردی مسن و پولدار به نان و نوایی رسیده همگی با هویتهایی پنهان و مخدوش زندگی میکنند. حتی هامون هم که در ابتدای فیلم شخصیتی همدلیبرانگیز دارد در انتها به دنبال منافع شخصی خودش میرود و سعی میکند با نقشهای حسابشده و دقیق باران( دختر صحرا) را از چنگ صحرا درآورد.
هویت مخدوششده آدمهای شنل آنها را بدل به گرگهای گرسنهای کرده است که همگی میخواهند همدیگر را بدرند و بخشی از فضای رعبآور فیلم به خاطر همین هویت نداشتن آدمهای فیلم است. فیلم درباره مهاجرت افاغنه به ایران هم هست. صحرا نمیخواهد به دادگاه برود و از طریق قانونی مسئلهاش را با شعبان حل کند چرا که او یک مهاجر افغان است و اصلاً به همین دلیل ازدواجش را با حمید ثبت نکرده. این موضوع عملاً به موتور محرک داستان بدل میشود و با تکیه بر این موضوع است که نویسنده داستان فیلمش را پیش میبرد.
اما نکته جالب زاویه دید نویسنده و کارگردان شنل به چنین پدیدهای است. آنها بر خلاف نگاه رایج و روشنفکرانه به این موضوع که ما را به همزیستی مسالمتآمیز با افاغنه دعوت میکند موضعی منفی نسبت به مهاجرت افاغنه دارد و از مصائب آن سخن میگوید. فیلم مهاجران را محکوم نمیکند اما موضع همدلیبرانگیزی هم در قبال آنها اتخاذ نمیکند و از دردها و مصائب مهاجرتهای بیرویه و زندگیهای پنهانی سخن میگوید و یکی از عوامل اختشاش هویت آدمها را همین مهاجرتهای بیوقفه و زندگیهای پنهانی میداند. نویسنده فیلم داستان فیلمش را به کلاسیکترین شکل ممکن روایت میکند. نقاط عطف بسیار خوبی برای داستانش تدارک میبیند و با استفاده از همین نقاط عطف جذاب تماشاگر را درگیر داستان میکند.
آدمهای فیلم شنل همگی در داستان کارکرد خودشان را دارند و بیدلیل به فیلم الصاق نشدهاند. حتی حمید که یک سکانس در فیلم حضور دارد کارکرد و تاثیر خودش را در درام دارد و اصلاً اوست که با مرگش مصائب بعدی را برای صحرا رقم میزند. شخصیتهای مکمل فیلم هم همگی شخصیتهایی جاندار و تاثیرگذار هستند. از آیدا دوست صحرا که با فضولیها و محبتهای گاهاً بیموردش صحرا را به نقطه جوش میرساند و او را در ادامه دادن این بازی مُصر میکند تا هامون(همسر آیدا) که در ابتدای فیلم کاراکتری دوستداشتنی دارد اما در انتها بدل میشود به هیولایی شبیه شعبان که میخواهد با گرفتن بچه صحرا نفع خودش را از مصیبتی که صحرا در آن گرفتار آمده ببرد.
اما بهترین شخصیت فیلم شنل شعبان/طاهر است. هیولایی خطرناک و ترسناک که آدم را یاد مَکس کدی فیلم تنگه وحشت میاندازد. مردی با عقدههای فراوان و رویاهای حقیر که به خاطر ضربهای که از زنان خورده میخواهد انتقامش را از آنها بگیرد و برای گرفتن این انتقام از همه حربههای ممکن استفاده میکند. چیزی که شعبان/طاهر را به موجودی خطرناک بدل میکند هوش فراوان اوست. او انقدر باهوش است که پیامکهای صحرا را جواب ندهد و او را چنان تحت فشار بگذارد که به مرز جنون برسد. رضا بهبودی هم این نقش را انقدر خوب بازی کرده که شعبان همان هیولایی باشد که با حضورش بیننده را میترساند.
شنل کارگردانی خوبی هم دارد. آن فضای دلمرده و پوچ که در تضاد با تصور اکثر ما از شمال زیبا و رویایی قرار میگیرد یکی از دستاوردهای کارگردان فیلم است. فیلم به سادگی و بدون اضافهکاری داستانش را تصویری میکند. اجرای فیلم انقدر ساده است که باعث میشود آن وحشت مدنظر کارگردان به خوبی به تماشاگر منتقل شود. هر چند فیلم در جاهایی زیادی احساساتی میشود و لحظات ملودراماتیک و زائدی را به وجود میآورد که تماشاگر را از فضای کلی فیلم منفک میکند، اما این لحظات انقدر اندک است که میتوان از آنها چشمپوشی کرد. اما شنل بزرگترین لطمه را از پایانبندی به شدت ضعیف و سرهمبندی شدهاش میخورد. فیلم میتوانست به دهها شکل مختلف به پایان برسد. اما انقدر بلاتکلیف و ضعیف تمام میشود که تماشاگر را نااُمید میکند. فیلم که تا لحظات پایانی براساس یک داستانگویی خالص پیش رفته ناگهان اسیر نمادهایی نالازم میشود و زمین میخورد. اینکه ما بخواهیم تحول صحرا را انقدر ناگهانی به تماشاگر نشان دهیم جذابیتی ندارد.
شنل درباره رازها و دروغهای زندگی ما است. چیزهایی که پنهان میکنیم و نمیگوییم. این چیزها سرانجام زندگی ما را نابود میکند. حتی اگر بتوانیم بازخوردهای آن را به تعویق بیاندازیم سرانجام گرفتارش خواهیم شد. شنل دقیقاً دست روی چنین نقطه حساسی گذاشته و به فیلمی موفق بدل شده. فیلمی که میتواند تجربه تازهای برای تماشاگران ایرانی باشد و آنها را با قصهای جذاب به چالش بکشد.