تاریخ انتشار: ۱۳:۵۴ - ۲۰ آبان ۱۳۹۶

با شکوهترین مراسم ازدواج در کتابخانه یک روستا

دنیای ما هرگز از دست‌های گرم و بخشنده‌ای که بوی زندگی می‌دهند، خالی نبوده؛ حکایت دست‌هایی که گرچه کم شمارند، اما وجودشان همواره غنیمتی بوده امیدبخش. تصورش را بکنید! زندگی در دنیایی بی‌نصیب از این دست‌ها تبدیل به چه دوزخ مجسّمی می‌شد. در صفحه زندگی از این حکایت‌ها کم نداشته‌ایم. حکایت‌هایی که گرچه در این صفحه بارها تکرار شده، اما عجیب آنکه هیچگاه تکراری نشده است.

رویداد۲۴-دنیای ما هرگز از دست‌های گرم و بخشنده‌ای که بوی زندگی می‌دهند، خالی نبوده؛ حکایت دست‌هایی که گرچه کم شمارند، اما وجودشان همواره غنیمتی بوده امیدبخش. تصورش را بکنید! زندگی در دنیایی بی‌نصیب از این دست‌ها تبدیل به چه دوزخ مجسّمی می‌شد. در صفحه زندگی از این حکایت‌ها کم نداشته‌ایم. حکایت‌هایی که گرچه در این صفحه بارها تکرار شده، اما عجیب آنکه هیچگاه تکراری نشده است. براستی این قصه [عشق] یک قصه بیش نیست و از زبان هر که و هر چند بار که می‌شنویم، نامکرر است.... از زنان و مردانی که برای کمک به دانش‌آموز معلول فنوجی و دانش‌آموزان محروم دبستان مولوی شتافتند، تا مهربانی‌هایی که بر سر فاطمه دختر افغان سرریز شد تا این دختر بی‌هویت روی کاغذ- که عاشقانه هر روز همکلاسی ناتوانش را در آغوش گرفته و به مدرسه می‌برد- احساس تنهایی نکند. طنین این بخشندگی‌ها چنان بود که ما را به صرافت انداخت تا به مرور چند رویداد انعکاس یافته در این صفحه و واکنش گسترده مخاطبان بخشنده ما به این رویدادها، بپردازیم. هرچند بسیاری از گزارش‌های صفحه زندگی با بازتاب‌های مثبت و دلگرم‌کننده‌ای همراه بوده، اما ناگزیر بودیم تا با انتخاب سه نمونه، به‌عنوان مشتی از خروار، بخش کوچکی از زیبایی‌ها را به تصویر بکشیم.

هویتی که زندگی بخشید
دخترک 14 ساله این روزها بسیار خوشحال است و احساس خوشبختی می‌کند. دختری که گرچه همچنان به‌دنبال هویت گمگشته خود می‌گردد، اما وقتی فهمید که تنها نیست و دست‌های مهربانی از هزاران کیلومتر دورتر برای نوازش او دراز شده‌اند، باور کرد که این سرزمین خالی از آدم عاشق نیست. سرگذشت فاطمه دختر 14 ساله اهل افغانستان که سال‌هاست در شهرستان زهک در سیستان و بلوچستان زندگی می‌کند سرشار از درس مهربانی است. او وقتی متوجه شد همکلاسی‌اش به خاطر مصدومیت نمی‌تواند به مدرسه برود هر روز او را درآغوش می‌کشید و مسیر 2 کیلومتری خانه به مدرسه و بالعکس را طی می‌کرد. او دو آرزو بیشتر نداشت؛ داشتن شناسنامه و بهبودی زهرا تنها دوست صمیمی‌اش.

البته زندگی این دختر شباهت زیادی به هم سن و سال‌های خود در این شهرستان محروم دارد. پدری بیکار و مادری که با کار در خانه‌های مردم زندگی را اداره می‌کند و زندگی در یک خانه‌ای که در آن خبری از امکانات اولیه نیست. نداشتن شناسنامه و هویت باعث شده بود تا این دختر تا 13سالگی نتواند به مدرسه برود و سال قبل وقتی رامین ریگی مدیر مدرسه غلامعلی شهرکی متوجه این دختر که هر روز با حسرت رفت و آمد دانش‌آموزان را تماشا می‌کرد شد او را به مدرسه دعوت کرد. فاطمه وقتی بهترین دوستش بر اثر سانحه تصادف پدرش را از دست داد و نتوانست روی پاهای خودش راه برود برای کمک به او دل به دریا زد. می‌گفت: زهرا وقتی همراه برادر و پدرش سوار بر موتور بودند تصادف کردند و پدرش را از دست داد و پاهایش نیز بشدت مجروح شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. پزشکان گفتند تا چند ماه او نمی‌تواند راه برود. من دوست او بودم و برای من مهم نبود که او ایرانی است و من افغانی. روز اول مهر او را در آغوش گرفتم و به مدرسه آمدم و هر روز این کار را با عشق انجام می‌دهم. با چاپ گزارش فداکاری فاطمه دست‌های مهربانی به یاری او آمدند و یک مؤسسه خیریه با خرید و ارسال ویلچر شادی را به چشمان فاطمه و زهرا نشاند. زهرا این روزها سوار بر ویلچر همراه فاطمه به مدرسه می‌آید تا الفبای مهربانی را بیاموزد.

رامین ریگی مدیر مدرسه غلامعلی شهرکی با بیان اینکه افراد خیر علاوه بر اهدای ویلچر به زهرا شادی را به خانه فاطمه نیز بخشیدند، ادامه داد: بعد از چاپ سرگذشت فاطمه و زهرا در روزنامه ایران یک مؤسسه خیریه یک ویلچر برای زهرا تهیه و ارسال کرد تا او و فاطمه راحت‌تر بتوانند به مدرسه بیایند. همچنین هفته گذشته یک بانوی خیر از لاهیجان برای شاد کردن دل فاطمه یک دستگاه یخچال و تلویزیون و همچنین میز و صندلی برای او تهیه و برای ما فرستاد تا آنها را به فاطمه و خانواده‌اش تقدیم کنیم. لبخندی که امروز بر چهره زهرا و فاطمه نشست را نمی‌توان با هیچ چیزی در دنیا عوض کرد. فاطمه که آرزویش داشتن هویت و شناسنامه است امروز به من گفت هویت من قلب‌های بزرگ و مهربانی است که من و زهرا در آن جای داریم و امیدوارم با درس خواندن انسان مفیدی برای ایران باشم.

آغوشی پر از مهر
وقتی سرگذشت تلخ دانش‌آموزان روستای مغانشابو در شهرستان فنوج را می‌نوشتیم تردیدی نداشتیم که دست‌های مهربانی به یاری این دانش‌آموزان خواهند آمد و لبخند بر لب و شادی را بر چهره معصوم این کودکان خواهند نشاند. کودکانی که از داشتن لباس و لوازم التحریر و حتی دستشویی محروم بودند و معلمی که دست خالی برای بهبود شرایط مدرسه تلاش می‌کند. یوسف یوسفیان معلم 35ساله این روستا وقتی متوجه شد دانش‌آموز 8 ساله‌اش به‌دلیل معلولیت و نداشتن ویلچر نمی‌تواند به مدرسه بیاید هر روز او را در آغوش می‌گرفت و به مدرسه می‌آمد و بعد از پایان کلاس او را به خانه بازمی گرداند. علی اصغر بارانی کودک 8 ساله روستایی درس مهربانی را در نگاه آقا معلم آموخت. روزی که آقا معلم آستین همت را برای ساخت دو چشمه دستشویی برای دانش‌آموزان این مدرسه بالا زد باور نداشت هزاران کیلومتر دورتر قلب‌های مهربانی برای کمک به او شروع به تپیدن کند. با چاپ سرگذشت این کودک و دانش‌آموزان مدرسه این روستا و شرایط نامطلوب تحصیل و وضعیت بد مدرسه بازهم دستان مهربانی به یاری این معلم شتافتند. گروهی از پزشکان و همچنین افراد خیر در تماس با گروه زندگی روزنامه ایران برای کمک به این معلم و دانش‌آموزان مدرسه اعلام آمادگی کردند. یوسفیان معلم این مدرسه درباره کمک‌هایی که از سوی افراد خیر به دانش‌آموزان وهمچنین علی اصغر شد، گفت: هنوز هم باور نمی‌کنم که مهربانی با این حجم به سوی ما سرازیر شود. بعد از مدت کوتاهی افراد خیر یک ویلچر برای علی اصغر تهیه و به مدرسه اهدا کردند تا علی اصغر از روزهای نخست مهرماه سوار بر ویلچر از خانه به مدرسه بیاید. او از من خواست تا این جمله را از زبان او بر تخته سیاه بنویسم: «مردم مهربان از ته دل شما را دوست دارم.» او امروز شادترین دانش‌آموز این مدرسه است.

گروهی از پزشکان خیر و همچنین مردم مهربان تعداد زیادی لوازم التحریر و لباس و کفش، تخته وایت برد، دستگاه کپی، رایانه و لوازم ورزشی برای دانش‌آموزان مدرسه ارسال کردند که طی دو نوبت آنها را بین بچه‌ها توزیع کردیم و حتی تعداد این هدیه‌ها زیاد بود و مقداری از آنها را نیز به دانش‌آموزان دو مدرسه دیگر این منطقه محروم هدیه دادیم. همچنین با کمک‌های نقدی که ارسال شد توانستیم 3 چشمه دستشویی برای این مدرسه بسازیم. رنگ آمیزی مدرسه یکی دیگر از کارهایی بود که انجام شد و با بخاری‌هایی که مردم مهربان به این مدرسه هدیه دادند امسال زمستان تن هیچ دانش‌آموزی از سرما نمی‌لرزد. وی ادامه داد: البته هنوز مشکل اصلی مدرسه یعنی نداشتن دیوار پابرجاست. اطراف این مدرسه جاده قرار دارد و به خاطر نبود دیوار جان دانش‌آموزان همیشه در خطر است و امیدواریم با کمک افراد خیر بتوانیم دیوار مدرسه را بسازیم.

باشکوهترین مراسم ازدواج
برپایی جشن عروسی در یک کتابخانه روستایی آرزوی محمد بود که البته محقق شد. جوان 22 ساله‌ای که سال‌هاست کتابخانه روستای «سردوش» در نقطه صفر مرزی مریوان را اداره می‌کند. محمد تواناحسینی و دلنیا جهانی 2 کتابدار کتابخانه «زانیاری» (به معنای دانستن) آیین عقد و عروسی خود را در کتابخانه روستا برگزار کردند. این زوج جوان، بخشی از هزینه‌های عروسی خود را صرف خرید کتاب برای کتابخانه روستا و بخش دیگر را به مؤسسه ئاسوی ژیان که کودکان یتیم را زیرپوشش قرار می‌دهد، اهدا کردند. آنها در مراسم جشن خود با دعوت از کتابخوان‌های عضو این کتابخانه آغاز زندگی‌شان را در میان آنها جشن گرفتند. محمد توانا که با خرید 17 جلد کتاب این کتابخانه را احداث کرد با تلاش و پشتکار و کمک گرفتن از افراد خیر و سازمان‌ها و اداره کتابخانه‌های عمومی مریوان توانست تعداد کتاب‌های این کتابخانه را به 5 هزار جلد افزایش دهد و سال گذشته کتابخانه زانیاری به‌عنوان یکی از 10 کتابخانه برتر کشور انتخاب شد. بعد از چاپ گزارش مراسم ازدواج این زوج در کتابخانه روستا وزیر سابق ارشاد با اهدای لوح و هدیه از این اقدام زوج کتابدار قدردانی کرد.

صالحی امیری در بخشی از این پیام اعلام کرد ابتکار خلاقانه شما عزیزان و برپایی جشن آسمانی ازدواج در محیط کتابخانه روستای دوستدار کتاب سردوش، اقدامی فرهنگی و برای همه ما ایرانیان یادآور روح و معنای واقعی ازدواج است که مایه هویت ما به شمار می‌رود. محمد توانا در گفت‌و‌گو با ما با بیان اینکه مسئول اداره ارشاد و امام جماعت مریوان و فرماندار این هدیه و لوح تقدیر را به او و همسرش دادند گفت: خوشبختانه با چاپ این گزارش توجه ویژه‌ای به این کتابخانه شد و امکانات و همچنین تجهیزات در اختیار ما قرار گرفت. امسال نخستین سالی است که در کنار کتابداری معلمی را تجربه می‌کنم و به دانش‌آموزان دو پایه دوم و چهارم درس می‌دهم و همسرم نیز در رشته پرستاری تحصیل می‌کند. تلاش می‌کنیم بازهم کتابخانه زانیاری به‌عنوان کتابخانه نمونه کشور انتخاب شود. 
 

نظرات شما
پیشخوان