آیت الله موسوی زنجانی:
برنامه اجتهادی برای استنباط فقه اجتماعی نداریم/ عضویت سپنتا نیکنام درشورای شهر مصداق خدمت برای مسلمین زیر نظر حاکمیت مسلمین است
آیت الله موسوی زنجانی درباره عضو زرتشتی حذف شده از شورای شهر یزد معتقد است: هیچ منعی ندارد که سپنتا نیکنام در شورای شهر بماند؛ چون ایشان برای خدمت به مردم، آن هم در انجام کار تعریف شده از سوی خود مسلمین و با اشراف حاکم مسلمین به عنوان مامور برای خدمت به مردم به کار گماشته شده و عضویت ایشان در شورای شهر از مصادیق ولایت بر مسلمین نیست که نیاز به اجرای قاعده نفی سبیل باشد بلکه مصداق خدمت برای مسلمین زیر نظر حاکمیت مسلمین است.
رویداد۲۴- آیت الله موسوی زنجانی درباره عضو زرتشتی حذف شده از شورای شهر یزد معتقد است: هیچ منعی ندارد که سپنتا نیکنام در شورای شهر بماند؛ چون ایشان برای خدمت به مردم، آن هم در انجام کار تعریف شده از سوی خود مسلمین و با اشراف حاکم مسلمین به عنوان مامور برای خدمت به مردم به کار گماشته شده و عضویت ایشان در شورای شهر از مصادیق ولایت بر مسلمین نیست که نیاز به اجرای قاعده نفی سبیل باشد بلکه مصداق خدمت برای مسلمین زیر نظر حاکمیت مسلمین است.
آیت الله موسوی زنجانی که به مدت ۵ سال مسئول امور فرهنگی زندانیان سیاسی در ابتدای انقلاب بوده است، در گفت وگوی خود با شفقنا می گوید: در زندان اوین از طریق نورالدین کیانوری، احسان طبری و جوانشیر به سلسله کتابهایی که درایران موجود نبود و شوروی هم آنها را به ما نمیداد، دسترسی پیدا کردم و برخوردهای مثبت من بهعنوان مسئول فرهنگی با آقای کیانوری موجب شد ایشان اسناد دست اولی را در اختیارم قرار داد که دسترسی به آنها آرزوی استاد شهید مطهری بود.
این کارشناس دینی و تاریخی می گوید: در فقه موجود شاید بیش از ۴۹۹ آیه از قرآن جریان ندارد؛ بقیه ۶۰۰۰ آیه ای که می ماند، وظیفه کیست که به مردم یاد دهد؟ او می افزاید: تاریخ هجرت، ربطی به تولد اسلام ندارد؛ هجرت، هیچ ربطی به تولد خود دین ندارد. تاریخ هجرت برای ثبت حوادث است که فلانی کی متولد شد و چه زمانی از دنیا رفت و بس! هیچ دین و کتاب آسما نی ایی نسخ نشده بلکه به شکل قرآن و جامعترنازل شده اند. قرآن فرموده (مصدق لمابین یدیه و عندهم التورات)، نفرموده ناسخا.
این محقق حوزه فقه معتقد است: احکام، به مثابه لباسند و موضوعات، به مثابه تن انسان؛ مجتهد هم همان خیاط است و باید اول شکل بدن را بشناسد و به تناسب اندازه بدن، لباس بدوزد. ما در حوزه علمیه بیشتر حکم می خوانیم و دائم لباس می دوزیم آن هم برای بدنی که اندازه اش را نداریم. دردی که بعضا ما به امروزه به آن مبتلا هستیم این است که چه بسا عقل را کنار گذاشته ایم و هر وقت عقل ابراز وجود می کند که من می فهمم که حکم شما درست نیست، سریع به عقل پاسخ می دهیم: ساکت باش که حکمی که ما صادر کرده ایم، تعبد است. فقها باید با توجه به عقل، قرآن و احادیث صحیح، مبنا، معیار و ملاک را به مردم دهند.
این مولف می افزاید: در حوزه های علمیه کلاسی به نام کلاس تورات و تورات شناسی نداریم و به همین دلیل این حوزه امکان تحول ندارد؛ حوزه ای که انجیل شناس نباشد، متحول نمی شود.
او با تاکید بر لزوم زمان شناسی فقها م یگوید: چرا علما وقتی خطبه نماز جمعه میخوانند، شمشیر یک متریشان تبدیل شده به ژ-۳ ولی ملاکهای صدور حکمشان، همان ملاکهای ابتدای اسلام است؟!
مسئول سابق امور اجتماعی قوه قضائیه شمال غرب کشور درباره عضو زرتشتی حذف شده از شورای شهر یزد معتقد است: هیچ منعی ندارد که سپنتا نیکنام در شورای شهر بماند؛ چون ایشان برای خدمت به مردم، آن هم در انجام کار تعریف شده از سوی خود مسلمین و با اشراف حاکم مسلمین به عنوان مامور برای خدمت به مردم به کار گماشته شده و عضویت ایشان در شورای شهر از مصادیق ولایت بر مسلمین نیست که نیاز به اجرای قاعده نفی سبیل باشد بلکه مصداق خدمت برای مسلمین زیر نظر حاکمیت مسلمین است.
او میگوید: مدیران در برخورد با ملت، نباید خط کشی به نام شیعه وسنی و مسیحی و غیره داشته باشد و در خدمتگذاری به آنها فرق بگذارند؛ لذا معیار، شهروندی است و همه باید مساوی باشند و به آنها شهروندانه نگاه شود.
متن کامل گفت وگوی شفقنا با آیت الله موسوی زنجانی را در ادامه می خوانید:
در ابتدا یک بیوگرافی از خودتان بفرمایید و روند تحولات فکریتان را شرح بفرمایید.
بنده متولد ۱۳۳۶ هستم و از سال ۱۳۴۹ که در زنجان وارد حوزه شدم و در سال۵۲ که به قم آمدم، دغدغهای در ذهن من بود که عبارت بود از اینکه واقعیاتی که در جامعه میبینم، با آنچه در حوزه میخوانم، متناسب نیست. به عبارت دیگر، آنچه ما میخواندیم یک چیزی بود و مشکلات جامعه چیز دیگری؛ این باعث شد درکنار مطالعات طلبگیام دنبال مطالعه کتب دیگری نیز بروم مثل کتابهای دکتر شریعتی، پوپر، باربور، استیس، بازرگان، مارکسیستها و غیره. در حوزه هم فعال بودم و حتی بعدها به عنوان مسئول امور فرهنگی زندانهای گروهکی مستقر در اوین انتخاب شدم. شش سال این ارتباطات و گفتگوهای علمی در آنجا جریان داشت و از رهگذر مطالعاتی هم که داشتم، از طریق نورالدین کیانوری، احسان طبری و جوانشیر – که اسم واقعیاش فرجالله میزانی تغذیه کننده و مدیر رادیو صدای ملی ایران مستقر در مسکو و رادیو پیک ایران مستقر در بلغارستان بود- و همگی در اوین بوند، دسترسی پیدا کردم به سلسله کتابهایی که درایران موجود نبود و شوروی هم آنها را به واسطههای وزارت خارجه ما نمیداد. برخوردهای مثبت من بهعنوان مسئول فرهنگی با آقای کیانوری موجب شد ایشان اسناد دست اولی را در اختیارم قرار داد که دسترسی به آنها آرزوی استاد شهید مطهری بود. در زندان اوین چهار سال با آقایان کیانوری، جوانشیر و حدود هفده نفر از سران حزب توده بحث و گفتگو داشتم که البته بخشی از صوتهای این جلسات در آرشیو بنده موجود است و مناظرههای من با سایر گروهکهای غیرهمسو نیز تحت عنوان کتابی به نام (مناظره با سران هفت گروه ضد انقلاب) چاپ و منتشر شده است. کیانوری به دلیل ارتباط خوبی که به بنده پیدا کرده بود گاهی به مزاح میگفت شما فرشته نجات هستی. من هم به او احترام میگذاشتم و فضای بزرگ فرهنگی و علمی به آنها اختصاص داده بودم و مرتبا سعی کردم فضای زندان را به شکل فضای فرهنگی حفظ کنم و حتی همسر کیانوری، خانم مریم فیروز که خودش هم از زندانیان مهم و بزرگ چپ بود، اجازه داشت با همسرش دیدار و ملاقات داشته باشد. کیانوری به من گفت به خاطر این رفتارهای شما، میخواهم خدمتی بکنم و لذا با دستخط خودش تاریخ معاصر ایران همراه با تاریخ حزب توده را نوشت و به بنده داد و ایشان هم البته نمی دانست من در بیرون از زندان هم با انورخامهای از موسسین بلند پایه حزب توده که از حزبش جدا شده و توبه کرده بود، در ارتباط بودم و هم با آقای بیریا، وزیر فرهنگ پیشهوری، که محل ملاقات ما با بیریا، بیمارستان زندان تبریز بود. البته دست نوشته آقای کیانوری را بنده به دلیل فقر و مشکلات مالی مجبور شدم به مرحوم آقای فاکر، رئیس انتشارات جامعه مدرسین به سیصد هزارتومن بفروشم.
مناظرات و مباحثاتی که با این آقایان در زندان داشتم، باعث شد که من از طریق آیت الله منتظری از حضرت امام خواستم که اجازه دهند ضمن حفظ جان آنها، بتوانیم مسائل عقیدتی، سیاسی و بینالمللی حزب توده و سایر احزاب چپ را از طریق خودشان به دست آوریم. امام هم لطف فرمودند و مادامی که من مسئول بودم، حکم اعدام برخی از این افراد از جمله کیانوری و طبری اجرا نشد و حتی من اجازه پیدا کردم اینها را از سلولهای انفرادیشان بیرون آورم و در بخش موسوم به آسایشگاه در یک فضای بزرگی مستقر کردم و بسیار سعی میکردم با احترام با آنها رفتار کنم و با بهترین ضبط صوت مباحث و گفتگوهای میان بنده و ایشان، بارضایت خودشان ضبط میشد که صدوبیست ساعت از آن فوق العاده مهم است. از آنها خواستم که دایرهالمعارف شوروی را به من بدهند تا بخش اقتصادی آن را ترجمه کنیم و در اختیار نخبگان کشو قرار گیرد. به پیشنهاد کیانوری نامه نوشتم به وزارت خارجه خودمان که از طریق وزارت خارجه شوروی آنرا به ما بدهند، که البته به بهانه عدم تجدید چاپ آنرا به ما نداند ولی بنده از طریق آقای سلمان صفوی برادر کوچک آقای رحیم صفوی، از بلغارستان توانستم بالاخره کتابهایی که میخواستم درباره کمونیستها و فهم اقتصاد سوسیالیستی را تهیه کنم و سران حزب توده آنها را در زندان به درخواست بنده، ترجمه کردند ولی باز هم به خاطر فقر مالی از طریق پدر خانمم، حجتالاسلام علی نقی موسوی زنجانی، ترجمه این کتابها به همراه ترجمه دایرهالمعارف شوروی را فرستادم برای حاجآقا اسدالله بیات و برای دفتر آقای کروبی که آنزمان رئیس مجلس بود ولی چون ایشان متوجه شده بود به خاطر فقر مالی محصولات علمیام را میفروشم، به من صد هزار تومان فرستادند و مشکلم حل شد ولی متوجه نشدم آیا در نهایت کتابها دست خودشان رسید یا به دست دیگران افتاد. عرض کردم که این کتابها را شوروی را به ما نمیداد با اینکه نامه آندره گرومیکو وزیر خارجه شوروی که حامل پانصد امضای نمایندگان و رجال درجه اول شوروی به امام خمینی از طرف امام رد شده بود و شوروی از این ناحیه عصبانی بود ولی شوروی همچنان میخواست رابطهاش با ایران گرم باشد. بههر روی من توانستم دایره المعارف شوروی را از منزل دکترحسین فاطمی که در نهضت ملی نفت کشته شد، توانستم پیدا کنم. میدانید که عروس دکتر فاطمی، دختر زن کیانوری است؛ دخترخوانده کیانوری است و از طریق همین خانم، توانستم این دایرهالمعارف را به اوین منتقل کنم و آن بخشهایی که میخواستم را برایم ترجمه کردند و از این رهگذر سعی کردم که اشراف پیدا کنم به مسائل اقتصادی آنها. در هر حال کارهای تحقیقاتی و علمی بنده، در حدی مورد قبول آقایان طبری و کیانوری قرار گرفت که هر دو در نامهای برایم نوشتند که از نظر ما تو در شناخت اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیست و رشته آکسیولوژی- به معنای ارزش شناسی- به مقام اجتهاد رسیدهای. آن زمان جلد چهارم کتاب کاپیتال مارکس که به زبان آلمانی نوشته شده بود، به هیچ زبانی ترجمه نشده بود و اولین بار بنده آنرا به دنیای اسلام آوردم و به فارسی ترجمه شد. این کتاب را به هیچ کس اجازه ترجمه نمیدادند و من بهواسطه حزب توده، شروع کردم به شرح دادن کاپیتال- که درباره نقد نظام سرمایهداری و فلسفه آنست و در آن توضیح میدهد که چرا سرمایهداری سرنگون خواهد شد- البته بعد از اینکه چهار سال جوانشیر این کتاب را به من تدریس کرد؛ شب و روز در زندان کارش تفسیر کاپیتال بود.
یکی دیگر از کارهایم این بود که نزدیک سیصد نوشته با موضوع اقتصاد را به اسم مستعار در روزنامهها منتشر کردم که مفصلترینش را در روزنامه جهان اسلام زدند با نام مستعار م.موسوی. این کارم شاید در حوزه بیسابقه بوده باشد. فعالیت دیگرم، در رابطه با تفسیر است که پانصد ساعتش از چندین شبکه ماهوارهای تابهحال پخش شده است و سعی کردهام در آن، نگاه به تاریخ با قرآن را داشته باشم. این هم کاری بود که انجام دادم و این نوع از کار هم در حوزه علمیه سابقه نداشته است. کار بعدیام این بود که هزاروصد ساعت درباره تاریخ اسلامی که تحریفاتی در آن رخ داده، برنامه و سخنرانی داشته باشم. بهعنوان نمونه یکی از آن تحریفاتی که رخ داده این است که تاریخ طبری به نظر من ربطی به خدا و رسولخدا و اهلبیت علیهم السلام و حتا به خلیفه اول و دوم ندارد. ریشه تمام کلمات طبری به ماقبل او میرسد. طبری متولد ۳۲۴ است و متوفای ۴۱۰٫ تمام ریشهها را تا سال هشتم خلافت خلیفه دوم را بررسی کردم و ثابت کردم چه بخش هایی از این تاریخ، ماخوذ از جعالین و کذابین است که در راس آن عبدالله بن شریّه است که مورخ لائیک شخص معاویه و از معمرین اهل یمن بود. پس این تاریخ مال ما نیست. رفتیم سراغ تفسیرش با این توجیه که امامالمفسرین و امام المورخین است؛ در حالیکه نه امامالمفسرین است و نه امامالمورخین. تفسیر را هم بررسی کردم و ثابت کردیم که فقط شاید دو درصد قال رسولالله دارد و بیشترش حرفهایش اسرائیلیات است.
حتی جامعترین تفاسیر موجود هم جامع نیست. مثال میزنم: شما جلد دوم تفسیر المیزان علامه طباطبایی اعلیاللهمقامه را که حق بزرگی بر حوزهها و دنیای اسلام دارد را ببینید؛ علامه در بخش اول جلد دوم میگوید هردین بعدی ناسخ دین قبلی است. یعنی مسیحیت آمد یهود را نسخ کرد و آخر جلد دوم میگوید حضرت عیسی آمده برای تثبیت و اصلاح دین حضرت موسی و پیغمبر اسلام آمده برای اصلاح دینهای سابق! قرآن هم میگوید مُصدق لما بین یدیه؛ نفرموده ناسخاً لما بین یدیه. ما از اول تا آخر تورات را خیلی دقیق بررسی کردیم و در جلسات به بزرگان عرض کردیم که این تفاسیری را که ما تکیه کردیم به کلبی، ضحاک، قطاده، مقاتل بن سلیمان دیگران و امثال اینها میرسد و در واقع تکیه کردهایم به اهل کتاب نفوذی.
اینگونه وقایع تاریخی بود که بنده معتقد شدم راه طی شدهی ما برای نسل آینده کافی نیست. به همین دلیل اولین کتابی که در فقه نوشتم حدود ۲۴ سال پیش بود به نام (رویت الهلال) که در رد فتوای یکی از علمای کبار بود. یادم است این موضوع را خدمت آیتالله العظمی شبیری زنجانی که همشهری هم هستیم، مطرح کردم و ایشان از حرفم کمی دلگیر شدند. استاد محمدرضا حکیمی هم آنجا بودند و از من خواستند حرفهایم را برایشان توضیح دهم. توضیح که دادم، آقای حکیمی گفتند حرفتان مطلب مهمی است. از توضیحات و جزئیات مطلب میگذرم چرا که مربوط به مسائل پیچیده جغرافیایی و نجومی است و ممکن است برایتان جذاب نباشد. در همین رابطه با بزرگان درباره سفر و مسافت شرعی نیز بحثهایی را داشتم و خدمتشان گفتم که مسافت شرعی برای قصر نماز و شکست روزه، در عصر ما پانصد کیلومتر است. اخیرا شنیدم برخی بزرگان نیز نظرشان عوض شده است.
حالا چرا پانصد کیلومتر؟
قضیه در واقع هیچ ربطی به پانصد کیلومتر ندارد. هیچ وقت نگفته چند کیلومتر؛ نگفته ۴ فرسخ، بلکه فرموده روزه، مقولهای است در بستر زمانی صبح تا شب و خداوند نخواسته در مدت متوسط دوازده ساعت روز، یک مسلمان هم دهانش بسته باشد و هم مسافر باشد. لذا شما ببینید با وسایل نقلیه رایج زمانتان، بهصورت میانگین، در دوازده ساعت چه مقدار میتوانید طی مسیر داشته باشید و همان را ملاک مسافت شرعی قرار دهید. در زمان پیغمبر (ص) این مقدار، هشت فرسخ بود؛ ۴ فرسخ رفت و ۴ فرسخ هم برگشت. به نظر می رسد پیغمبر هم با توجه به این فرمود هشت فرسخ؛ وگرنه که هشت فرسخ موضوعیت ندارد و باید دید قافله زمان –که امروز اتوبوس است- چقدر میتواند راه برود. امروزه اتوبوس در ۱۲ساعت به طور معمول ۵۰۰ کیلومتر می رود و ۵۰۰ کیلومتر هم برمی گردد. در دو دهه آینده چه بسا توسط عموم مردم ۲۰۰۰ یا ۳۰۰۰ کیلومتر را بتوان در ۱۲ ساعت با کایت یا جت طی کرد. اگر ابزار سفر تبدیل به کایت و جت شود، آیا قابل پذیرش است که ما همچنان مسافت شرعی را هشت فرسخ بدانیم؟! لذا به نظر من ملاک مسافت شرعی ، فرسخ و کیلومتر نیست بلکه ملاک آن، ساعت صرف شده برای سفر است. اثبات این مطلب هم بسیار آسان است: فرض کنید شما که روزهدار هستید و با فانتوم میروید فرانسه و قبل از ظهر هم برمیگردید. علما میفرمایند حکم چنین شخصی این است که روزهاش صحیح است چون تا ظهر بر میگردد. با همین حرف ثابت میشود که ملاک روزه، فرسخ نیست و ملاک، روز است، ساعت است.
علمای موجود ما، بسیار اهل دقت هستند ولی به نظر خودتان آن نقطهای که در اینگونه استدلالها راه شما از ایشان جدا می شود، کجاست؟ بهعبارت دیگر آیا شما مسائل و زوایای دیگری را مد نظر قرار میدهید که موجب میشود نظراتتان با غالب علما متفاوت شود؟
اینجانب در فضای غیر مسلمین اعم از کمونیست، ماتریالیست و سایر ادیان و مذاهب دیگر حداقل شش سال گفتگو داشته ام که بدانم کدام بُعد از اسلام مانع پذیرفتن اسلام از سوی دیگران است؛ پیغمبر و علی چه نقصی دارند که آنها نمیپذیرند. مثلا زمانی به یکی از علمای شیعه میگفتند فلانی وهابی شده است و غالبا کسی با او بحث نمیکرد ولی بنده با ایشان مکرر مباحثه میکردم. نام او سید ابوالفضل برقعی بود و برخی از اسناد مربوط به وی همچنان نزد بنده محفوظ است. روزی نزد او رفتم و گفتم می گویند شما وهابی شده اید. آیا چنین چیزی درست است؟ گفت: بسمهتعالی بنده اهلبیت را قبول دارم و به آنها اعتقاد و ارادت دارم و فقط معتقدم بعد از صفویه چه بسا علمای شیعه تغییرات حاکم برجوامع بشری را مد نظر قرار ندادند.
بعد از مباحثاتی که داشتیم، احساس کردم ایشان یک ادعا دارد و ما آنرا تحویل نگرفتهایم. او میگفت: بعد از صفویه، علما تغییرات زمان را مد نظر قرار ندادند و به مسائل حاشیهای همچون بحث در مورد حکم قمهزدن پرداختند و از مسائل روز غفلت کردند و من معتقدم اصل اسلام که دست نخورده بود نزد شیخ مفید و شیخ طوسی بود و من محافظ آن هستم.
شاید چون به حرفهای آقای برقعی توجه و اعتنا نکرده بودند، او هم به سیم آخر زده بود و از اشخاصی دفاع میکرد که در واقع مدافع آنها نبودو اعتقادی به ایشان نداشت.
لذا به نظرم به واسطه بحثهای فراوانی که با سایر افراد و گروهها کردم، کلا نگاهم به فقه، اصول، فلسفه و عرفان تغییر کرد و گفتم برای پیدا کردن حقیقت، باید از صفر شروع کنم و این موجب شد راه طی شده را نروم.
یک جمله به شما بگویم این هم انعکاس پیدا کند خوب است. ما آمدیم در رجال، نظریهای ابداع کردیم و گفتیم امکان شناخت راوی از روی رجال، بیش از بیست، سی درصد وجود ندارد و راه حل، تاریخ است. یک مثال بزنم مهدی و یا هارون الرشید ده هزار درهم به غیاث بن ابراهیم داد و گفت از زبان پیغمبر حدیث جعل کن که کبوتر بازی خوب است. غیاث هم گفت قال رسولالله: بال بازی اشکال ندارد. ایشان این روایت را جعل کرد با ده هزاردرهم. صاحب حدائق فریاد زد آیا علما خوابند؟ بیچاره شدیم پیغمبر فرموده یکی از چیزهای مجاز کبوتربازی است! بنده در پاسخ نوشتم برای این حدیث ده هزار درهم خرج شده و مفت که به وجود نیامده است. سوال این است که علما چرا ریشه یابی نمی کنند؟! شناخت روات از رجال، بیش از بیست سی درصد، پاسخگو نیست. یکی از محققین خوش سلیقه معاصر هفت حواری برای امام سجاد(ع) ذکر کرده است. یکی از این یاران امام، سعید بن مسیب است و ۵۰۰ صفحه بیوگرافی دارد. روزی به این آقا هر چه قدر گفتند امام سجاد از جان به جان آفرین تسلیم کرده اند، بیا و بر پیکر ایشان نماز بخوان؛ گفت دو رکعت در مسجدالنبی نماز بخوانم، بهتراست از اینکه بیایم برای امام سجاد نماز بخوانم. چنین شخصی را آن محقق محترم از حواریون امام سجاد معرفی کرده اند. چرا؟ چون آقایان از رجال بیرون نمی آیند. کشّی و نجاشی هرچه بگویند در رجال، ملاک ماست. درحالی که اگر صاحبان این کتب رجالی قبل از نوشتن این چند کتاب از دنیا می رفتند، تکلیف ما چه می شد؟ بنده می گویم احوالات روات حدیث را در کنار رجال باید از تاریخ بدست آوریم؛ چاره در تاریخ است. یک کتاب بنده نوشته ام که در آن قرآن را تفسیر راهبردی کردم. قرآن می گوید تاریخ را مثل منِ قرآن بنویس. قرآن درآغازین آیات سوره بقره تاریخ را از آدم شروع کرده و می فرماید: (و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابى و استکبر و کان من الکافرین). این چیست؟ تاریخ است. اسلام از آدم شروع می شود، اما تشکیلات دولتی اسلام، از ابراهیم شروع می شود. لذا اسم یکی از کتابهای بنده (۴۴۰۰ سال اسلام) است که در آن توضیح داده ام که اسلام ما، به منزله بدن اسلام است؛ ۱۲۴ هزار پیغمبر هم به منزله سر همین اسلام است و هیچ تنی، بدون سر شناخته نمی شود؛ هیچ دین و کتاب آسمانی ای نسخ نشده بلکه به شکل قرآن و جامعترنازل شده اند. قرآن فرموده (مصدق لمابین یدیه و عندهم التورات)، نفرموده ناسخا. مثال میزنم: وقتی شما کلاس پنجم را می خوانید، آیا کلاس چهارم و سوم را نسخ می کنید؟ قطعا خیر. بلکه آنرا کاملتر می کنید.
شایدمنظور کسانیکه می گویند دینهای قبلی نسخ شده، این است که مثلا یهودیت و مسیحیت منحرف شده و آن دین به انحراف کشیده شده، به وسیله اسلام راستین، منسوخ شده است.
بله اگر به این معنا بگویند، من هم قبول دارم. من می خواهم بگویم فهم اسلام بدون شناخت آن پیغمبران، ممکن نیست و عملا قرآن هم فرموده بدون تاریخ انبیا، تاریخ اسلام، شناخته نخواهد شد. به نظرم جریان عاشورا را از عیسی و موسی و از زیارت وارث باید بفهمیمم. چرا در این زیارت گفته (السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله)؛ وارث چیست؟ منظور این است که آنها هرچه آورده اند، آثارش در همین اسلام است و شما مجبورید دین آنها را مطالعه کنید. در حوزه های علمیه کلاسی به نام کلاس تورات و تورات شناسی نداریم و به همین دلیل این حوزه امکان تحول ندارد؛ حوزهای که انجیل شناس نباشد، متحول نمی شود. بنده کتابی نوشتم و بابت آن، بنده را دعوت کردند به اردبیل که بروم از کتابم دفاع کنم. بنده در آنجا پرسیدم آیا تاریخ ما، هجرت پیغمبر است و قبل از آن، تاریخ ما محسوب نمی شود؟ تمام سوره های مکی که در مکه نازل شده اند، قبل از هجرت بوده اند. آیا اینها تاریخ اسلام نیست؟ تاریح جاهلیت است؟ تاریخ هجرت، ربطی به تولد اسلام ندارد؛ هجرت، هیچ ربطی به تولد خود دین ندارد. تاریخ هجرت برای ثبت حوادث است که فلانی کی متولد شد و چه زمانی از دنیا رفت و بس. وقتی کودکی متولد می شود برایش تولد می گیرند. حال این اسلام و قرآنی که داریم به نظر شما چه روزی متولد شده؟ مگر می شود اسلام و قرآن با این عظمت به ما نگویند چه روزی، تولدشان است؟ همین اسلام می گوید تولد من، وقتی است که ابراهیم و اسماعیل تسلیم خدا شدند. ما هم تنها پیامی که از این روز فهمیدیم، کباب خوردن در روز عیدقربان است.
بنابراین فکر میکنم راه طی شده در حوزه، نه در تاریخ و نه در رجال و نه در حدیث و نه حتا در اصولش راهنمای خوبی برای آینده نیست.
به نظر شما که چنین دغدغه و نظری دارید، چاره و راه حل چیست؟
چاره بازنگری است. من فکر میکنم هر آنچه ما نیاز داریم، در قرآن هست. منتهی برنامه اجتهادی برای استنباط فقه اجتماعی نداریم. آنچه نوشته ایم فقه فردی است و جامعه ساز نیست. اگرچه همین هم لازم است ولی کافی نیست.
آیا منظورتان این است که هر آنچه برای زندگی در این دنیا نیاز داریم، اعم از تکنولوژی و غیره، همگی در قرآن وجود دارد؟
در قرآن و حدیث؛ نه فقط در قرآن.
ما نمی گوییم تمام جزئیات در قرآن وجود دارد بلکه می گوییم اصول کلی در قرآن هست و قرآن دعوت کرده که در فهم منٍ قرآن از علوم مختلف، استفاده کنید. با توجه به این ویژگی در اسلام ما معتقدیم اسلام ظرفیت پاسخ گویی به همه مشکلات بشر را دارد.
آیا معتقدید ما باید راه گذشته را کنار بگذاریم؟
سوال عالمانه ای است. لازم نیست گذشته را کنار بگذاریم. راه حل این است که باید تاریخ و تفسیر صحیح را حداقل در حوزه ها به صورت جدی داشته باشیم. در همه جای عالم، کتاب آسمانی هر امّتی، کتاب درسی عالمان دینی آنهاست. یهودیها میروند کنیسه، تورات می خوانند؛ مسیحیان انجیل می خوانند، ولی در حوزه کتب شیخ انصاری اعلی الله مقامه را به عنوان درس اصلی خوانده می شود و چه بسا قرآن را به عنوان یک درس جنبی می خوانیم!
ما باید در دروس حوزه تجدید نظر کنیم و باید با توجه به عقل، قرآن و احادیث صحیح، مبنا، معیار و ملاک به مردم بدهیم. چرا علما وقتی خطبه نماز جمعه میخوانند، شمشیر یک متریشان تبدیل شده به ژ-۳ ولی ملاکهای صدور حکمشان، همان ملاکهای گذشته؟!
یعنی فکر می کنید احکام اسلام زمانمند و مکانمند هستند؟
در یک جمله: اسلام یعنی برنامه سازی با ملاحظه زمان و مکان در حالی که امروزه آنچه که ملاحظه نمی شود، مقتضیات زمان و مکان است.
به نظر شما، چه مقدار از احکام اسلام، امضایی و چه مقدار تاسیسی است؟
این سوال را باید اینطور پرسید: تقسیمات احکام اسلامی درباره مسئله امضایی و تشریعی چیست؟ ما می گوییم به جای امضایی و تاسیسی، هشت نوع تقسیم داریم از جمله استتاری، تاکتیکی، معیاری، امتحانی، مصداقی و غیره. تاسیسی و امضایی را تعریفش را می دانید. احکام استتاری، آن دسته از احکامی است که خداوند عمدا طوری در قرآن جاسازی کرده که تحریف نشوند. احکام تاکتیکی هم احکامی است که اسلام در واقع راضی به قبول کردنش نبوده و در شرایط زمانی ابتدای اسلام، مصلحت دیده امضا کند و بپذیرد؛ مثل برده داری؛ اگر امضا نمی کرد که نمی توانست مستقر شود. علمای ما گفتند چنین احکامی(تاکتیکی)، امضایی است. این احکام، شگرد و سیاستی بود تا اسلام آرام آرام مثلا ریشه های برده داری را بخشکاند. لذا اسلام گفت هر کسی که گناه کرد، یک برده آزاد کند. بنابراین این تقسیم بندی را بنده درست می دانم و آن تقسیم بندی سنتی و کلیشه ای را کامل نمی دانم. کل عبادات ما، تاسیسی است، ولی بخشی از معاملات، امضایی است. می دانید! در مواردی مشکل اصلی ما در فقه این است که ملاک را رها کرده ایم و ظاهر را چسبیده ایم؛ ما شکل را نگه داشته ایم، محتوا را رها کرد هایم و مشکلات اساسیامان هم از هم ینجا نشات میگیرد.
احکام امضایی در دنیای امروز چه کارکردی دارند و چطور می توانند خودشان را با دنیای امروز و مسائل جدید منطبق کنند؟ وظیفه فقیه در این مورد چیست ؟ آیا باید امروزه آن احکام را تعطیل کنند؟
پاسخ خیلی آسان است. احکام، به مثابه لباسند و موضوعات، به مثابه تن انسان؛ مجتهد هم همان خیاط است و باید اول شکل بدن را بشناسد و به تناسب اندازه بدن، لباس بدوزد. این سوال خوبی است. لذا تمام حرفم این است که موضوعاتی که منتفی می شوند، فقها باید اجازه دهند که حکمش هم برود. به ما عکسش را در حوزه گفته اند! ما در حوزه علمیه حکم می خوانیم و دائم لباس می دوزیم آن هم برای بدنی که اندازه اش را نداریم. مشکل این است که موضوعشناسی و تاریخ حوادث را قبل از خواندن فقه، مطالعه نمی کنیم.
بر فرض وارد بودن اشکال حضرتعالی بر فرآیند و روندهای موجود در دستگاه فقاهتی حوزه، آیا فکر نمی کنید مهمتر از دانستن و خواندن تاریخ، مراجعه بیشتر به عقل است که اتفاقا قرآن هم خیلی بر آن تاکید کرده است؟
اتفاقا دردی که ما به امروزه به آن مبتلا هستیم این است که جه بسا عقل را کنار گذاشته ایم و هر وقت عقل ابراز وجود می کند که ای داد! من می فهمم که حکم شما درست نیست، ما به عقل پاسخ می دهیم: ساکت باش که حکمی که ما صادر کرده ایم، تعبد است. باید دانست که تعبد در بخشهایی مثل عبادات است. منظور بنده هم از عقل، عقل مجرَّب یا مجرِّب است؛ عقلی است که تاریخ را دیده است.
آیا فقه موجود را برای مسائل مستحدثه و مسائل امروزی پاسخگو و کارساز نمی دانید؟
طرح این سوال به این شکل، شاید صحیح نباشد. من می خواهم بگویم در فقه موجود شاید بیش از ۴۹۹ آیه از قرآن، جریان ندارد؛ بقیه ۶۰۰۰ آیه ای که می ماند، وظیفه کیست که به مردم یاد دهد؟ سوال شما این است که آیا فقه موجود را بنده کافی میدانم یا خیر. من می گویم ما قبل از آن را هم، طلبکاریم. ببینید آغاز فقه ما از طهارت است در حالیکه آغاز فقه قرآن از قضیه آدم و حواست؛ معنای این حرف این است که قبل از شناختن فقه موجود، تاریخ فقهمان را باید یاد بگیریم.
با توجه به تفاوتهایی که اهل سنت و تشیع در مسائل فقهی و سایر مسائل دارند، چگونه می توان نگاه تقریبی را در پیش گرفت و به یک زیست مسالمت آمیز مبتنی بر صلح و آرامش نائل شد؟
سوالتان خیلی مهم است. راه حل عبارتست از احترام به عقاید همدیگر و عدم توهین به یکدیگر است. در اختلافات بهترین راه، مناظره است و درمناظره بهترین روش، احترام به طرف مقابل.
سنجیدهترین راه این است که با ادبیات معهود بین فقهای شیعه با بزرگان اهل سنت صحبت کنیم.
حالا از اهل سنت که همدین ما هستند یک مرحله بالاتر برویم. آیا باید تغییر دیدگاهی را بدهیم و از تقسیم دنیا به دارالکفر و دارالاسلام عدول کنیم ؟
با توجه به اینکه چون اکثریت مردم کشور مسلمان و شیعه اند، مدیران سطح اول باید از مسلمین و شیعیان باشند اما همین مدیران در برخورد با ملت، نباید خط کشی ای به نام شیعه وسنی و مسیحی و غیره داشته باشد و در خدمتگذاری به آنها فرق بگذارند. لذا معیار، شهروندی است و همه باید مساوی باشند و به آنها شهروندانه نگاه شود.
همانطور که حتما در اخبار شنیده اید، اخیرا یکی از منتخبین شورای شهر یزد را شورای نگهبان از حضور در جلسات شورا منع کرده است. موضع شما، در قبال این مسئله چیست؟
اگر جامعه ی ما در عمل کاملا اسلامی باشد، حق با شورای نگهبان است اما چون در این مقطع زمانی ، حقیقتا و واقعا اسلام را نتوانسته ایم کاملا پیاده کنیم، چه اشکالی دارد یک هموطن غیر مسلمان هم در شورای شهر باشد. ما مشکلات زیادی داریم. این تصمیم شورای نگهبان، برای جامعه ای است که اسلام را کامل پیاده کرده و زیباییهای عدالت و دین را به مردم نشان داده است. درجامعه ای که هر روز دست یک رانتخوار رو میشود، حالا ما میخواهیم اسلام را فقط در همان شورای یزد اجرا کنیم؟! بنده اگر به جای بزرگان باشم به مردم چنین می گویم: ای مردم محترم یزد که به آقای سپنتا نیکنام که هموطن عزیز ماست و شهروند محترم این کشور محسوب می شود، اگر ما جامعه را رسانده باشیم به فضای اسلام واقعی یا حداقل نزدیک کرده باشیم، با اینکه آقای نیکنام فرد محترمی است، ولی قطعا اسلام به ما اجازه نمی دهد که ایشان در شورای شهر عضو باشند؛ اما چون ما اسلام را دربخشهای مختلف نتوانسته ایم پیاده کنیم و مردم گرفتاریهای زیادی دارند، هیچ منعی ندارد که ایشان در شورا بماند و هیچ آبی هم از آب تکان نخواهد خورد. لذا در شرایط فعلی، بنده طرفدار این هستم که ایشان در شورا بمانند. این اصل که قرآن می فرماید غیر مسلمان نباید بر مسلمان مسلط شود، در قضیه فوق تطبیق ندارد چون ایشان برای خدمت به مردم، آن هم در انجام کار تعریف شده از سوی خود مسلمین و با اشراف حاکم مسلمین به عنوان مامور برای خدمت به مردم به کار گماشته شده و این یکی از مصادیق ولایت بر مسلمین نیست که نیاز به اجرای قاعده نفی سبیل داشته باشیم بلکه مصداق خدمت برای مسلمین زیر نظر حاکمیت مسلمین است.
منبع: شفقنا