تاریخ انتشار: ۰۸:۰۲ - ۰۴ مرداد ۱۳۹۶

خشونت سازمان یافته چگونه رو به افزایش نهاده است

کتاب «The rise of organised brutality» که در فارسی به «ظهور قساوت سازمان یافته» ترجمه شده، توسط سینیسا مالسویچ (Siniša Malešević) جامعه‌شناس جوان کروات و استاد دانشگاه دوبلین ایرلند نوشته شده و نشر دانشگاه کمبریج نیز در سال ٢٠١٧ آن را منتشر کرده است. اثر فوق از طریق تحلیل عمیق جامعه‌شناختی نشان می‌دهد که با پیشرفت هرچه بیشتر تمدن، خشونت‌های سازمان‌یافته نیز در حال افزایش است.

رویداد۲۴-کتاب «The rise of organised brutality» که در فارسی به «ظهور قساوت سازمان یافته» ترجمه شده، توسط سینیسا مالسویچ (Siniša Malešević) جامعه‌شناس جوان کروات و استاد دانشگاه دوبلین ایرلند نوشته شده و نشر دانشگاه کمبریج نیز در سال ٢٠١٧ آن را منتشر کرده است. اثر فوق از طریق تحلیل عمیق جامعه‌شناختی نشان می‌دهد که با پیشرفت هرچه بیشتر تمدن، خشونت‌های سازمان‌یافته نیز در حال افزایش است. کتاب «The rise of organised brutality» که در فارسی به «ظهور قساوت سازمان یافته» ترجمه شده، توسط سینیسا مالسویچ (Siniša Malešević) جامعه‌شناس جوان کروات و استاد دانشگاه دوبلین ایرلند نوشته شده و نشر دانشگاه کمبریج نیز در سال ٢٠١٧ آن را منتشر کرده است. اثر فوق از طریق تحلیل عمیق جامعه‌شناختی نشان می‌دهد که با پیشرفت هرچه بیشتر تمدن، خشونت‌های سازمان‌یافته نیز در حال افزایش است. در این کتاب سینیسا مالسویچ، یک روایت تاریخی محکم در مورد نقش خشونت سازمان‌یافته در جامعه مدرن و پدیده‌های متفاوتی مثل جنگ، انقلاب، نسل‌کشی و تروریزم بیان می‌کند و نشان می‌دهد که خشونت به وسیله ظرفیت سازمانی، نفوذ ایدئولوژیک و همبستگی میکرو به جای گرایش‌های بیولوژیکی تعیین می‌شود. وی پیشنهاد می‌کند که خشونت نباید به عنوان یک رویداد یا فرآیند تحلیل شود بلکه تفسیر آن باید از طریق درک ادبیات این حوادث و فرآیندها و با پیوند دادن آن به تحولات گسترده‌تر اجتماعی در سطوح بین‌المللی و سطوح بین گروهی انجام گیرد. مالسویچ همچنین نشان می‌دهد که چگونه سازمان‌های مدرن اجتماعی از ایدئولوژی و همبستگی میکرو استفاده می‌کنند تا حمایت عمومی را برای خشونت‌های بزرگ جلب کنند. گرچه کتاب «ظهور قساوت سازمان‌یافته» هنوز به فارسی برگردانده نشده اما به دلیل اهمیت این اثر اخیرا جلسه نقد و بررسی آن به همت گروه علمی-تخصصی صلح انجمن جامعه‌شناسی ایران و با سخنرانی محمد امین قانعی‌راد عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور، نادر شیخ‌زادگان مدرس زبان انگلیسی‌ در دانشگاه علوم پزشکی ایران و علی مرشدی‌زاد عضو هیات علمی دانشگاه شاهد برگزار شد. در بخش اول این نشست سخنرانان به ضرورت و اهمیت گفت‌وگو و تعامل سازنده با دنیا پرداختند و در بخش دوم، بحث بر نقد و بررسی کتاب فوق متمرکز شد. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در این نشست را می‌خوانید.

 ‌ رسیدن به وحدت و یگانگی در عین کثرت

حسن امیدوار

دبیر گروه علمی- تخصصی جامعه‌شناسی صلح

٢٣ تیرماه روز ملی گفت‌وگو و تعامل با دنیا است و اختصاص این روز به‌دنبال مذاکرات طولانی و گفت‌وگوهای خستگی‌ناپذیر و توافق هسته‌ای (برجام) بین ایران و ١+٥ از طرف دولت انتخاب شده است. اهمیت و توجه گروه صلح انجمن جامعه‌شناسی ایران به گفت‌وگو و تعامل از آن نظر است که گفت‌وگو و تعامل یکی از مولفه‌های مهم ساختاری فرهنگ صلح است؛ گفت‌وگو خود به منزله حرکت به سوی صلح و یگانگی است. در نشست‌های قبل به تفصیل از رویکردها و سازوکارها (مکانیسم‌های دفاعی) انسان‌های بدوی در مواجهه با خطر به سه شکل مکانیسم ستیز، مکانیسم فرار و مکانیسم استتار صحبت شد ولیکن به تدریج با تکامل مغز متفکر انسان، انسان‌ها به سازو کارهای بدیل و جانشینی برای حل منازعات انسانی دست یافتند. گفت‌وگو و مذاکره یکی از مهم‌ترین دستاوردهای بشری برای پرهیز از خشونت، خونریزی و جنگ است. گفت‌وگو، شکل خاصی از سخن گفتن است. گفت‌وگو (دیالوگ) با تک‌گویی (مونولوگ) تفاوت دارد. در دیالوگ نوعی تجربه متفاوت از زندگی وجود دارد، نوعی تمرکززدایی از برتری خود (Kennedy) . در گفت‌وگو هر طرف در ذهن خود شخص یا اشخاص طرف مقابل را واقعا با ویژگی‌های خاص‌شان ملحوظ می‌دارد و به آنان با قصد ایجاد رابطه‌ای متقابل و زنده، بین خود و آنها  رو می‌آورد.

در دیالوگ، حقیقتی از پیش تعیین شده وجود ندارد، بلکه این حقیقت در جریان گفت‌وگو متولد می‌شود. هدفش تنها مبادله طرح و تفسیر است. در واقع اصل و اساس آن، دور شدن از تک‌سخنی و انحصارطلبی است. هابرماس نیز همچون سقراط معتقد است که وجود حقیقت نهفته در زبان و در دیالوگ میان گویندگان است و از طریق گفت‌وگو خود را فاش می‌کند. اما بر عکس در مونولوگ یا تک‌گویی (سخنرانی، مجادله، مکالمه و امثال آنها) یک حقیقت از پیش آماده وجود دارد که هر یک از افراد در پی اثبات آن‌اند. زبان تک‌گویانه بیش از همه منجر به سلطه، سوءتفاهم و خشونت می‌شود اما غایت دیالوگ رسیدن به فهم و تفاهم ارتباطی است. بنابراین در گفت‌وگو از اختلاف و چندگونگی به سمت وحدت، یگانگی و حقیقت نهایی انتقال پیش می‌آید که البته این لزوما به معنای هم شکلی و توافق نیست. این تعریف از دیالوگ هماهنگی بسیاری با تعریف صلح دارد که آن نیز رسیدن به وحدت و یگانگی در عین کثرت است.

 

‌ دانشگاه؛ فضایی آزاد برای تفکر

علی مرشدی‌زاد

استاد علوم سیاسی دانشگاه شاهد

بیست و چهارم تیرماه، روزی بود که یک ضایعه بزرگ برای جامعه علمی و جهان اتفاق افتاد و آن درگذشت دانشمند بزرگ ایرانی مریم میرزاخانی بود. قبل از شروع بحثم قصد دارم درباره این اتفاق و ربط آن با ضرورت گفت‌وگو و تعامل سازنده با دنیا توضیحاتی را ارایه کنم. مریم میرزاخانی، ریاضیدان و فرزند این آب و خاک بود. وی از جمله المپیادی‌هایی بود که بنا به گفته وزیر وقت آموزش و پرورش توانست در کمال ناباوری، مدال طلای این مسابقات را به دست آورد. او در دانشگاه شریف ادامه تحصیل داد و در دانشگاه استنفورد به تدریس و تحقیق مشغول شد. پروفسور مریم میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ موفق شد مدال فیلدز که معتبرترین جایزه در ریاضی است را به دست آورد. اینکه مریم و دانشمندان دیگری اعم از زن و مرد جلای وطن می‌کنند، موضوع مهمی است. کشور ما در رده کشورهای دارای رقم بالای فرار مغزها قرار دارد. دانشمندان بسیاری از این سرزمین در رشته‌های مختلف علوم انسانی، علوم پایه، فنی مهندسی و... در دانشگاه‌های مختلف جهان به کار مشغول هستند. اینکه چرا این اتفاق می‌افتد، نیاز به آسیب‌شناسی و رسیدگی دارد. دورکیم در کتاب «خودکشی» می‌گوید هنگامی که رقم خودکشی در یک جامعه به شکل معناداری افزایش یابد از حالت یک اقدام فردی خارج می‌شود و وجهی اجتماعی پیدا می‌کند و به آسیبی اجتماعی بدل می‌شود و در این حال باید علت آن را در جامعه جست‌وجو کرد. اکنون پدیده فرار مغزها اینگونه است.
باید دید که دانشگاه‌های ما و به‌طور کلی زیرساخت علمی کشور چه ایرادی دارد که مام وطن نمی‌تواند فرزندان دانشمند خود را در دامان خود نگه دارد و در نتیجه روز به روز دانشگاه‌ها از دانشمندان تهی و به برهوت تبدیل می‌شود. دانشگاه نیاز به بازسازی دارد و این بازسازی در درجه نخست باید از حیث ذهنی صورت گیرد. برنامه‌ریزان آموزش عالی باید دانشگاه را به فضایی آزاد برای تفکر درآورند. هرجا که علم و تفکر مقهور ایدئولوژی شده است، فاجعه علمی به بار آمده است. خوب است برای تقریب به ذهن مقایسه‌ای بین دو سیستم آموزشی کره شمالی و جنوبی صورت گیرد. بخشی از این مقایسه را رابینسون و عجم اغلو در کتاب «چرا ملت‌ها سقوط می‌کنند»، به عمل آورده‌اند و من، شما را به خواندن این کتاب ارزشمند توصیه می‌کنم. این غلبه ایدئولوژی بر تفکر در علوم انسانی که بنیان تغییر و اصلاح در هر جامعه است، بیشتر خود را نشان می‌دهد و دانشکده‌های علوم انسانی بیشترین فشار را از این حیث متحمل می‌شوند. همچنین توصیه می‌کنم کتاب «ایده دانشگاه» نوشته کارل یاسپرس را بخوانید تا به شرایط تحقق یک دانشگاه مطلوب پی ببرید.
برای بهبود وضعیت دانشگاه‌ها پیشنهادهایی قابل طرح است. در درجه نخست فراهم آوردن فضای آزاداندیشی ضرورت دارد. همچنین برقراری پیوند میان اساتید ایرانی مقیم خارج و دانشگاه‌ها دارای اهمیت است. جشنواره‌هایی مانند خوارزمی و فارابی باید بتوانند این اندیشمندان را جذب کنند و این گسست و شکاف را مرتفع کنند و در ابتدا به صورت دوره‌ای از این اساتید برای تدریس در داخل کشور دعوت شود. برقراری ارتباط با دانشگاه‌ها و مجامع علمی خارج از کشور بسیار اهمیت دارد. اکنون این ارتباط به حداقل رسیده است. غرب‌ستیزی حاکم بر فضای علمی کشور، این نگاه نادرست را القا می‌کند که ما هیچ احتیاجی به آنها نداریم و این در حالی است که ما پیروی پیامبری عظیم‌الشأنیم که از جمله تعالیم‌شان این بود که «خذ الحکمه ولو من اهل الضلال» و «اطلبوا العلم ولو بالصین». امیدوارم با درایت دست‌اندرکاران علم در این سرزمین بتوان این ایرادهای جدی را رفع کرد در غیر این صورت مجبوریم دست به اسطوره‌سازی و داستان‌سرایی از علم و دانش بزنیم، اسطوره‌هایی که چندان با واقعیت سازگاری ندارند، مانند نامه‌نگاری فلان دانشمند با راسل و دیدار بهمان دانشمند با اینشتین و...

‌ پوشاندن دست آهنین با دستکش مخملین


موضوع بحث من «گفت‌وگو و تعامل سازنده با جهان» است. حدود پنج قرن پیش و در دوران صفویه، برادران شرلی به عنوان دو جهانگرد به ایران آمدند و بسیار مورد استقبال قرار گرفتند و ورود آنها به کشور چندان اهمیت داشت که نام آنها در تاریخ ثبت شد و دولت صفوی، آنها را به‌عنوان نماینده خود به کشورهای اروپایی بازفرستاد. این نشان‌دهنده حداقل ارتباط بین‌المللی در آن دوره است. اگر بخواهیم به زبان والرشتاین سخن بگوییم، نظام جهانی هنوز شکل نگرفته بود. نظامی که از همان زمان، شروع به شکل‌گیری کرد و در نتیجه آن پدیده استعمار رخ نشان داد. جنگ جهانی اول و دوم باعث شد دولت‌ها به این فکر برسند که منازعات با یکدیگر را به حداقل برسانند و روابط خصمانه را به روابط دوستانه بدل کنند و از سوی دیگر، سازمان‌هایی را به وجود بیاورند که اگرچه قدرت برتر و غالب را در سطح جهان نداشتند اما می‌توانستند نقش مهمی را در حل منازعات ایفا کنند، سازمان ملل و قبل از آن، جامعه ملل، زاییده این نیاز و ضرورت بودند. بعد از جنگ جهانی دوم می‌بینید که زبان جهان و دولت‌ها تغییر می‌یابد، البته این تغییرات به این معنا نیست که دولت‌ها از رقابت‌های تسلیحاتی دست برداشته‌اند بلکه زبان آنها تغییر پیدا کرده است. اگر پیش از این، به زبان تهدید سخن می‌گفتند اکنون دیگر زبان تهدید، زبان اصلی نیست و حتی تهدیدهای خود را در لفافه بیان می‌کنند و دست آهنین خود را با دستکشی مخملین می‌پوشانند. اتفاق دیگر این است که دیپلماسی را به قول مورگنتا، به عنوان نخستین ابزار مد نظر قرار می‌دهند. مورگنتا و برخی دیگر از اندیشمندان سیاسی معتقدند که هنگامی که سیاست به پایان راه می‌رسد، جنگ شروع می‌شود. دیگر اینکه دولت‌ها متوجه شده‌اند که نظامیان، سیاستمداران خوبی نیستند و دولت‌های پادگانی، در داخل و در ارتباط با جهان، زود به سراغ آخرین دارو می‌روند. اینها تجربه‌هایی بود که در زمینه‌های سیاسی و نظامی، دولت‌ها با آن رو به رو شدند و کوشیدند که به تدریج زبان سیاست را زبانی نرم و ملایم کنند و ابزارهایی را که در حوزه اقتصاد و فرهنگ در اختیار دارند به کار گیرند تا نیازی به آخرین دارو نباشد. در نتیجه، این اقتصاد، ضرورت تعامل و ارتباط بین کشورها را افزایش داد و نیاز روابط مسالمت‌آمیز و مستمر با کشورهای جهان را ضروری ساخت. فرهنگ نیز به عنوان ابزار مهمی برای سیاست درآمد و ارتباط فرهنگی برای دولت‌ها در این جهان کوچک شده گسترش یافت و تقریبا به سمت نزدیک شدن فرهنگی و تعامل بین فرهنگ‌ها پیش رفت. در نتیجه، دولت‌هایی که از این شیوه‌ها گریزان هستند در نظام بین‌الملل به عنوان عناصر نامطلوب شناخته می‌شوند. بنابراین، تعامل با جهان یک ضرورت است و امیدوارم که سیاستمداران و دستگاه‌های فرهنگی و اقتصادی ما نیز هرچه زودتر به این نتیجه برسند. گرچه همین که یک روز به‌عنوان گفت‌وگو و تعامل سازنده نامگذاری شده، این امید را ایجاد می‌کند که حداقل بخشی از سیاستمداران ما به این عقلانیت دست پیدا کرده‌اند.

 

‌ برای توصیف دنیای امروز کلمه خشونت کافی نیست

نادر شیخ زادگان

مدرس زبان انگلیسی‌ در دانشگاه علوم پزشکی ایران

جلسه امروز، معرفی و بررسی کتاب «ظهور قساوت سازماندهی شده» نوشته سینیسا مالسویچ است. هدف اصلی از این معرفی این است که ما فاصله علمی خود را با دانشگاه‌های دیگر به حداقل برسانیم. اسم اصلی کتاب The rise of organised brutality است که brutality در آن به قساوت ترجمه شده است زیرا برای توصیف اتفاقاتی که در دنیای امروز رخ می‌دهد کلمه خشونت کافی نیست. برای واژه rise افزایش می‌تواند ترجمه صحیح‌تری باشد چرا که نویسنده قصد دارد بگوید افزایش خشونت و قساوت، سازمان یافته است. نویسنده کتاب، یک جامعه‌شناس جوان کروات است که در دانشگاه ایرلند تدریس می‌کند و خود، شاهد کشتار و خونریزی‌هایی بوده است که بعد از فروپاشی شوروی در یوگسلاوی سابق اتفاق افتاد. البته از نقطه نظر علمی، گاه ممکن است این یک نکته منفی به شمار ‌آید زیرا کسانی که خیلی دردمند هستند و وقایع را از نزدیک می‌بینند، ممکن است نگاه منفی‌تری نسبت به آنچه رخ می‌دهد، داشته باشند. کتاب فوق، شامل ٩ فصل می‌شود که به همراه مقدمه و یک نتیجه‌گیری بسیار کامل، می‌توان آن را تقریبا یازده فصل دانست. به‌طور کلی کتاب از سه بخش کلی تشکیل شده است؛ ابتدا خشونت را در گذشته بررسی می‌کند، سپس به ارایه تعاریفی درباره خشونت می‌پردازد و در نهایت، بحث می‌کند که آیا خشونت رو به افزایش بوده یا در حال کاهش است. بعضی از دانشمندان معتقد هستند که با پیشرفت تمدن، خشونت نیز کاهش می‌یابد تا اینکه بالاخره از بین برود. برخی دیگر اما اعتقاد دارند که اینگونه نیست و با این پیشرفت، خشونت نیز افزایش یافته است. کتاب «ظهور قساوت سازماندهی شده»، کاملا حالت علمی و دانشگاهی دارد و از موعظه در آن اثری نیست. نویسنده، نظر دانشمندان زیادی را مطرح کرده و در پایان نیز نظر خود را آورده است. کتاب به بررسی خشونت در دوران ماقبل تاریخ می‌پردازد و نشان می‌دهد که انسان‌های نخستین به دلیل اینکه همیشه در خطر حمله حیوانات وحشی بوده‌اند، تمایل داشته‌اند که با یکدیگر متحد و در کنار هم باشند. بنابراین، درگیری‌ها و خشونت‌های بین گروهی بین آنها چندان رایج نبوده است. مالسویچ معتقد است که جنگ یک پدیده بیولوژیک و ذاتی بشر نیست زیرا سابقه جنگ‌ها بسیار کمتر از تاریخ پیدایش انسان است و روز به روز نیز به تعداد این جنگ‌ها افزوده می‌شود.

تصورات اشتباه درباره خشونت در قرون وسطی


پس از آن، کتاب درباره خشونت در قرون وسطی بحث می‌کند و می‌گوید با وجود اینکه ما فکر می‌کنیم در گذشته خشونت زیاد بوده و به‌طور مثال، سیاه چاله‌های مخوفی وجود داشته یا دانشمندان را به خاطر افکار و اعتقاداتشان زنده زنده می‌سوزاندند و... اما دانشمندان جدیدی مثل بارس (Baraz) در ٢٠٠٣ و کارل (Carrel) در ٢٠٠٩ می‌گویند تحقیقات نشان داده که دوران قرون وسطی، آن چنان که گفته می‌شود خشن نبوده است و این خشونت‌ها به ندرت استفاده می‌شده و تقریبا هرگز بدون دلیل مشخص خشونت‌های شدید را به کار نمی‌برده‌اند. کارل در جای دیگری می‌گوید عدالت قرون وسطی مبتنی بر اعدام‌ نبوده و مجازات‌هایی که برای افراد معمولی استفاده می‌شده این بوده که یا آنها را منزوی می‌کردند یا به میان جامعه آورده و آبروی او را می‌بردند. اما از آنجا که در تاریخ وقایع برجسته ماندگار می‌شوند درباره خشونت در این قرون نیز تا حد زیادی اغراق شده است.
در بخش دیگری از کتاب که تعاریف خشونت از دانشمندان مختلف است، تعریفی را از فلسون (Felson) ارایه می‌کند که می‌گوید مفهوم حقوقی خشونت و مفهوم جامعه‌شناختی آن، بسته به موقعیت‌های مختلف، متفاوت است. گالتونگ خشونت فرهنگی را مطرح می‌کند و می‌گوید که خشونت فرهنگی عبارت است از هر گونه فعالیت فرهنگی، هنری و قانونی که بخواهد خشونت دولت را توجیه و تایید کند. حتی دانشمندانی که در این راستا موضوعی را با دلیل اثبات می‌کنند شریک آن خشونت هستند، همانطور که شخص برجسته‌ای مثل هایدگر متهم است که افکار او توسط هیتلر و حزب نازی مورد استفاده قرار گرفته است. پیر بوردیو، مفهوم خشونت نمادین را مطرح می‌کند که در واقع به شیوه زندگی برمی‌گردد. شیوه زندگی گروهی که گروه دیگری را تحقیر می‌کند و اغلب اکثریت هستند مثل آنچه می‌توان آن را تجمل گرایی نامید. تعریف دیگر تعریف مارکسیستی خشونت است که معتقد است یک رژیم سرمایه داری اصلا نیازی به انجام کاری ندارد زیرا وجود آن، دلیل کافی برای بروز خشونت است. گالتونگ تعریف وسیع دیگری از خشونت دارد که می‌گوید به‌طور کلی، هرگونه نابرابری و فقدان امکانات، خشونت است. در ادامه، نویسنده خشونت را به سه نوع دسته‌بندی می‌کند؛ خشونت‌های بین فردی، خشونت‌های بین گروهی و سوم خشونت‌هایی مثل جنگ‌ها.
در بخش سوم، درباره پیشرفت تمدن و افزایش یا کاهش خشونت بحث می‌شود. جالب اینکه تمام دانشمندان متقدم به کاهش خشونت خوشبین بودند اما متاخرها معتقدند که خشونت رو به افزایش است. اسپنسر معتقد است که در گذشته جوامع نظامی‌تر بودند و بعد از انقلاب صنعتی، هرچه جلوتر برویم از نظامی بودن و خشونت در آنها کاسته می‌شود. وبر و فوکو جزو کسانی هستند که اعتقاد به افزایش خشونت دارند. نویسنده در جمع‌بندی معتقد به افزایش خشونت است و می‌نویسد اصولا آنهایی که معتقد به کاهش خشونت هستند دو ایراد دارند؛ یکی اینکه تعریف خشونت را ثابت و دیگر اینکه آن را فراتاریخی و فرافرهنگی در نظر می‌گیرند. درصورتی که خشونت در برهه‌های مختلف تعاریف متعددی به خود می‌گیرد و به اشکال متفاوتی در می‌آید. هانتیگتون نیز خیلی قایل به مقایسه بین تمدن و خشونت نیست و معتقد است که بیشتر باید فرق بین تمدن‌ها را در نظر داشت. این تفاوت سبب می‌شود نگاه تمدن‌ها به خشونت نیز متفاوت شود. نویسنده در پایان می‌گوید همان‌گونه که تمدن‌ها پیشرفت می‌کنند و مدل‌های بروکراتیک حکومت‌ها گسترش می‌یابد، ظرفیت‌های خشونت سازمانی نیز افزایش پیدا می‌کند.

 

نقش وساطت سازمانی  و اجتماعی در اعمال خشونت

محمدامین قانعی‌راد

عضو هیات علمی مرکز تحقیقات‌سیاست علمی کشور

کتاب «ظهور قساوت سازماندهی شده» جنبه‌های نوآورانه زیادی دارد و وسیع‌تر از آن است که بتوان در زمانی محدود درباره آن سخن گفت. عکس روی جلد کتاب مشتی است که در آب کوبیده شده و می‌توان آب را در اینجا نماد سازمان دانست که سبب می‌شود شما احساس نکنید که دارید مشت می‌خورید. خشونتی هم که این کتاب مطرح می‌کند، خشونتی است که از سوی نهادهای بروکراتیک در حال اعمال شدن است. من هم با این موافقم که بهتر است rise را به افزایش ترجمه کنیم زیرا کتاب درباره افزایش خشونت طی ٣٠٠ سال گذشته بحث می‌کند و به نظر می‌رسد که ٣٠٠ سال اخیر نیز تاریخ مدرنیته است. بنابراین، خشونت سازمان یافته یک پدیده مدرن است و در مقابل، خشونت‌هایی که در گذشته وجود داشته میان شخصی بوده‌اند. نوع دیگری از خشونت نیز وجود دارد که میان گروهی است و گروه‌های مختلف در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند مثل گروه‌های قومی، جنسیتی، مذهبی و... نوع دیگر خشونت Inter polity یعنی بین سازمان‌های سیاسی مختلف است؛ مثل دولت، احزاب، جنبش‌های اجتماعی و جنگ‌های انقلابی که تاریخ ویژه‌ای دارد. اینها اشکال خشونت است که دو مورد اخیر آن، سازمان یافته است و اساس این کتاب نیز معرفی همین نوع از خشونت است که با وساطت اجتماعی صورت می‌گیرد. بسیاری از خشونت‌ها به‌طور مستقیم انجام می‌شود اما برخی خشونت‌ها براساس وساطت سازمانی و اجتماعی است. خشونت‌های مستقیم با جسم شما در ارتباط هستند و نوعی تعمد در آنها دخیل است اما آنچه در خشونت‌های سازمان یافته مهم است این است که با جسم شما کاری ندارند ولی با قدرت انضباطی روی ذهن و روح شما کار کرده و نوعی قواعد خاص رفتاری را برای‌تان تعریف می‌کنند که ممکن است روی سبک زندگی شما تاثیر بگذارد. اما به تعبیر نویسنده این کتاب، خشونت به جسم کاری ندارد و افرادی به صورت مشخص تصمیم نمی‌گیرند که بر دیگران خشونت اعمال کنند. او معتقد است که خشونت‌های جامعه مدرن از این نوع است. اگر با اندیشه‌های فوکو آشنا باشید می‌دانید که او درباره چگونگی پیدایش زندان و کلینیک بحث کرده و اینکه زندان در جامعه مدرن ایجاد شد. پیش از این اگر زندان وجود داشت هدف آن، شکنجه دادن جسم بود اما هدف زندان جدید، کار کردن روی ذهن است. از اینجاست که بحث چگونگی ایجاد جامعه سراسربین را مطرح می‌کند و اینکه افراد مدام دیده می‌شوند و آنجا محیطی است که به جای قدرت حاکمیتی که قبلا وجود داشت و تخطی از منویات او شدیدترین شکنجه‌ها را در پی داشت، یک قدرت انضباطی به وجود می‌آید که می‌خواهد شما را منضبط کند. در زندان مدرن قرار نیست کسی شکنجه بشود بلکه قرار است به‌عنوان یک نهاد مدرن، انضباط را به افراد منتقل کند. بنابراین نهادهای مدرن، اعمال خشونت می‌کنند اما این اعمال خشونت، نهادین و سازمانی بوده و این سرشت جامعه جدید است.

‌ خشونت‌های ذهنی، واکنش در برابر خشونت‌های عینی


اما آیا گریزی از این ستم و خشونت سازمان‌یافته وجود دارد؟ گویا هیچ راه گریزی نیست و شما یا باید قدرت حاکمیتی و شکنجه بدنی را بپذیرید یا آموزش را و این، دو لایه‌ای است که این کتاب ما را با آنها مواجه می‌کند. این اثر، ذهن ما را باز می‌کند که خشونت میان فردی در جامعه مدرن در حال رسیدن به حداقل خود است و خشونت‌هایی که وجود دارد سازمانی است و افرادی وجود دارند که به‌عنوان یک سوژه فردی، خشن محسوب نمی‌شوند اما ممکن است به‌طور مثال، افسری معتقد، خوش قلب و خوش کردار در برهه‌ای از زمان، بمبی را بر سر شهری فرو بریزد. ما در جامعه مدرن به دنبال این هستیم که خشونت‌های فردی را از بین ببریم، این به جای خود محفوظ است اما توجه نداریم که ما در شرایط خشونت سازمانی زندگی می‌کنیم. نکته دیگر، بحث ژیژک است که دو نوع خشونت را تفکیک می‌کند؛ یکی خشونت عینی که خشونت سرمایه‌‌داری است و به‌طور روزمره علیه همگان اعمال می‌شود و دیگری، خشونت ذهنی است که هر نوع خشونت دیگری را غیر از خشونت سرمایه‌داری شامل می‌شود؛ مثل شورش‌های شهری، خودکشی افراد، نزاع‌های خیابانی و... این خشونت‌های ذهنی، واکنش در برابر خشونت‌های عینی است. البته در این مورد انتقادهایی نیز وجود دارد مثل اینکه آیا در جوامع غیر سرمایه‌داری خشونت وجود ندارد؟ آیا در دوره پیشاسرمایه‌داری خشونت وجود نداشت؟ منظور اینکه گرایشی وجود دارد که خشونت را صرفا با سرمایه‌داری مرتبط می‌داند و نویسنده کتاب معتقد است که این، یک نوع تعین گرایی اقتصادی است و در عین حال، یک تئوری متافیزیک است که نقد آن ساده نیست. خشونت یک پدیده تاریخی است که ممکن است شکل‌های مختلفی به خود بگیرد و ذات خاصی ندارد که بتوان گفت ناشی از سرمایه‌داری است. در واقع، خشونت ممکن است ناشی از سرمایه‌داری، مذهب، سوسیالیسم، پدرسالاری، مادر سالاری و... باشد و این به شرایط تاریخی بستگی دارد.

‌ دولت مطلقه یکی از عوامل خشونت زدایی است


نوربرت الیاس معتقد است که فرآیند ایجاد تمدن در دولت مطلقه شکل پیدا کرد. معمولا ما با دولت مطلقه مخالف هستیم زیرا آن را استبدادی می‌دانیم اما از نظر الیاس، دولت مطلقه یک برهه‌ای از تحول تاریخی بود که آمد تا خشونت را کنترل کند. فرآیندی بود که در آن، اشراف جنگجو به اشراف درباری تبدیل شدند. اما چگونه این اتفاق افتاد؟ در آستانه دوره مدرن، در جامعه ظرفیت‌های اقتصادی به وجود آمد که پادشاه از آنها از طریق سیستم مالیات‌گیری استفاده و بعد سرباز را به صورت مزدور استخدام کرد و دیگر نیازی به اشراف نداشت که برای او بجنگند. بنابراین، بخشی از اشراف وارد دربار شده و تبدیل به اشراف درباری شدند. سپس زیرنظر ملکه، به موسیقی و هنر پرداختند و حتی از دل آنها بود که فرهنگ به یک معنا بیرون آمد و با انحصار قدرتی که پادشاه ایجاد کرد توانست به تدریج، خشونت را از جامعه حذف کند. اشراف دیروز که پیش از این قدرت خود در برابر شاه را با شمشیر نشان می‌دادند امروز باید خویشتنداری خود را در برابر ملکه نشان می‌دادند و در همین فرآیند، شخصیتی شکل می‌گیرد که دیگر خشن نیست و با هنر ارتباط برقرار می‌کند.

 

بنابراین، اگر از نظر الیاس در تمدن جدید، خشونت‌زدایی انجام می‌گیرد، دلیل آن تحول در نظام سیاسی است نه اینکه افراد تصمیم بگیرند از زمانی به بعد، خود را کنترل کنند و دیگر اهل خشونت نباشند. اتفاقا اگر شرایط جنگ وجود داشت، همین اشراف شمشیر می‌کشیدند اما وقتی شرایط پرداختن به هنر زیرنظر ملکه فراهم شد آنها مجبور شدند به شکل دیگری رفتار کنند. بنابراین، دولت مطلقه یکی از عوامل خشونت‌زدایی است. اما اینکه در ایران رضاشاه توانست خشونت زدایی کند یا خیر و آن اشراف چه شدند، موضوعاتی است که می‌توان درباره آنها مطالعه و تحقیق کرد. در دوره رضاشاه نیز ملوک الطوایف که همان اشراف بودند از بین می‌روند اما اینکه به کجا منتقل شدند و چه رسالت تاریخی‌ای را بر عهده گرفتند قابل بحث است. نکته دیگر اینکه من قساوت سازمان‌یافته را برای ترجمه این کتاب، از این جهت نمی‌پسندم که قساوت یک پدیده روانشناختی است و نمی‌توان گفت سازمان‌ها قساوت دارند. حتی Violence را به کار نبرده است زیرا سازمان‌ها خشونت را سازمان نمی‌دهند. او دنبال واژه‌ای گشته که ترجمه آن واقعا مشکل است. بنابراین، باید واژه‌ای را انتخاب کرد که هیچ بعد روانشناختی‌ای نداشته باشد.

 

نظرات شما
نظرسنجی
پیش‌بینی شما از آینده قیمت دلار چیست؟
پیشخوان