صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

سه‌شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ - 2023 May 02
کد خبر: ۳۰۷۳۲۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۰ - ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱

حافظ شناسی یا حافظ نشناسی؟

اگرچه دیوان حافظ تقریبا در خانه‌ای وجود دارد و مهمترین کتاب ایرانیان بعد از کتاب قرآن است، اما همچنان برای خواندن حافظ قرائت‌های زیادی وجود دارد. آیا باید آن شرحه‌شرحه کرد و به صورت علمی آن را خواند یا باید با ارتباط عاطفی اشعارش را قرائت کرد؟ این یادداشت پاسخی است به همین پرسش

رویداد۲۴ احسان کوشا: حافظ بی هیچ تردیدی پرطرفدارترین و بحث‌برانگیزترین شاعر زبان فارسی بوده است. دیوانِ او همواره در هر کاخ و هر کوخی یافت می‌شده و هنوز هم با انواع چاپ‌ها به بازار می‌آید و به دست طبقات مختلف مردم می‌رسد. گروهی آن را کتابی مقدس می‌دانند و توانایی‌های عجیبی مثل پیشگویی کردن هم از آن انتظار دارند، گروهی اشعار حافظ را ابزاری برای گرم کردن محافل رفاقت و خلوت می‌دانند؛ کسانی دیگر در پی یافتن صنایع ادبی آن را زیر و رو می‌کنند و گروهی هم چاپ‌های نفیس آن را گوشه تاقچه‌ای یا دکوری می‌گذارند و گاه گردگیری‌اش می‌کنند.

برای شناخت حافظ کتاب‌های بسیار نوشته شده و جلسات و سخنرانی‌های فراوان یافت می‌شود. گروهی دوست دارند او را از دریچۀ یک ایدئولوژی خاص مطالعه کنند و کسانی می‌خواهند حرف‌های خودشان را با زبان شعر او بسرایند. در این میان گروهی هم به عنوان «حافظ شناس» پیدا شده‌اند که می‌خواهند به زور تحقیق و پژوهش و گردآوری و با روش‌های به اصطلاح «علمی» او را به دیگران بشناسانند. در این مبحث ما با گروه‌های دیگر کاری نداریم و بحثمان بر سر امکان شناخت حافظ با روش‌های علمی و دانشگاهی است.

آیا این نظرگاه علمی می‌تواند راهکار جامع یا حداقل قابل قبولی برای شناخت دیوان حافظ به ما بدهد؟ مرحوم دکتر علی‌محمد حق‌شناس نویسنده کتاب «مقالات ادبی؛ زبانشناختی» می‌نویسد: «این دیدِ علمی موجب شده که پیکر شعر را قطعه‌قطعه کرده و روی میز تشریح پراکنده سازند. در این صورت ما قبل از اینکه به تجربۀ هنری و لذت ادبی برسیم، اشعار را به صورت اجزایی پراکنده و شرحه‌شرحه در آورده‌ایم و پیداست که آن اجزاء شرحه‌شرحه و پراکنده دیگر نمی‌توانند چنان فضایی از اصل مطلب در اختیار ما بگذارند که شرط لازم و واجبِ نیل به تجربه و لذت هنری و ادبی است.»

 او معتقد است «نسبت ما با حافظ در فضای آن الفت دیرینه همانا نسبت شخص با آیینه‌ای بود که روبروی آن ایستاده باشد. پیداست که شخص، چون در آینه می‌نگرد، شناخت آینه را طلب نمی‌کند بلکه شناخت خود را از صفای آیینه می‌طلبد. نیز پیداست که در این شناخت آیینگی اگر قهر و شکست و جدایی و هجرانی هم هست، یا اگر جلوه‌ای هم هست و عرض اندامی، باری آن همه متوجه خود شخص می‌شود که موضوع شناخت است و نه متوجه آیینه که مظهر و مجلای چنان شناختی است.»

بازسازی چهره حافظ به کمک هوش مصوعی توسط حسین ستاره

به این صورت دکتر حق‌شناس –که خود در علم و دانش به ویژه زبانشناسی که علمی جدید به شمار می‌رود، یگانه روزگار بود- به صورت ضمنی اشاره می‌کند که این نگاهِ علمی هرچند لازمه و عرف روزگار ماست، لیکن حافظ را به جای یک آینه یا شناسنامه و هویت تبدیل به سوژه‌ای برای تحقیق و شناخت می‌کند؛ سوژه‌ای مثل دیگر سوژه‌ها و موضوعی، چون دیگر موضوعات. آن وقت همین و دقیقاً همین مساله او را از تاثیرگذارش شگرف و عمیقش، از پایگاهی که در کلیت فرهنگ و جهان‌بینی ما دارد، به پایین کشیده و او را تبدیل به شاعری می‌کند، چون دیگر شاعران، دیگر سوژه‌ها و دیگر موضوع‌ها... علم هرچند دقیق و قابل اعتماد است، اما شعور ندارد! بنابراین نمی‌توان موضوعات مربوط به شعور انسانی را صرفا با علم که نوعی ابزار طبقه‌بندی و قانون‌شناسی است، تحلیل کرد.

ما با نگاه علمی می‌توانیم اوزان شعر او را استخراج و طبقه‌بندی کنیم؛ به شرح سخن او بپردازیم و مفاهیم واژگان را بهتر دریابیم، اما مگر نه این که چشمه‌سار زلال سخن حافظ قرن‌ها ابزار شناخت «خودمان» هم بوده است؟

پیش از آن که بازار «حافظ شناسی» رونق یابد، افراد بسیاری حافظ را می‌خواندند (و بسیار پیش می‌آمد) که بدون دریافتن معنیِ تمام لغات و شناخت صنایع ادبی، با آن «زندگی» می‌کردند. حق‌شناس می‌گوید از زمان پدیداری این «شناسی»‌ها نسبت ما را با حافظ عوض شده و می‌پرسد که آیا ما با این نگاه، شایستگی این را داریم که این اثر جادویی را به عنوان یک «سوژه» مورد بررسی و قضاوت قرار دهیم؟

پرسش‌های استاد حق‌شناس بسیار آگاه کننده‌اند، اما ما می‌خواهیم تعدادی پرسش‌های دیگر نیز به این‌ها بیفزاییم: آیا علم (یا آنچه در حوزۀ ادبیات به عنوان علم شناخته می‌شود) این توانایی را دارد که اشعار او را رمزگشایی کند؟ به فرضِ اینکه علم توانست رمزگشایی کاملی هم از ادبیات (به طور خاص شعر حافظ) به دست دهد؛ آنگاه سرمستی حاصل از مطالعه شعر حافظ را باید به وزن و قافیه‌های آن ربط داد یا به ایهام‌ها و استعاره‌های پی در پی آن؟ آن وقت تکلیف عنصر «رازوارگی» در ادبیات چه خواهد بود؟

آیا امکان دارد هم موجود زنده‌ای را تشریح کرد و هم همزمان با او ارتباط عاطفی برقرار کرد؟ شعری مثل شعر حافظ اگر نیمی‌اش ذوق و هنر باشد، نیمه دیگرش اندیشه و جهان‌بینی است و اصلا هنر او در این است که این‌ها را به ظرافتی جادوانه در هم آمیخته و راز جاودانگی‌اش هم همین است. با این اوصاف باید کدام مسیر را برای درک بهترِ خواجه در پیش گرفت؟ راه علمی، زیباشناسی یا فلسفه و تفکر؟

دال‌های هزار مدلول او را چطور می‌توان محدود کرد و صراحتا گفت که فلان بیت منظورش این است و آن نیست؟ اگر شاعر می‌خواست، خودش قطعا می‌توانست منظورش را به زبانی مستقیم و «حافظ‌شناس فهم» هم بنویسد و قال قضیه را بکند که دیگر این همه معلم و استاد مشغول «معنی کردن» شعر او نشوند؛ اما چنان نوشته که آگاهی مخاطبش را به چالش بکشد.

شاید گزافه نباشد که بگوییم هنر اصلی این مرد بزرگ به چالش کشیدن «معانی و مفاهیم» به طور کلی است. زیرا که مفاهیم اساسا تفسیر‌های بشر از جهان پیرامون هستند و ممکن است واقعی، حقیقی یا یکسره تهی از حقیقت باشند. حال چگونه می‌توان با کورمال کورمال مفاهیم و قواعد «شبه علمی» از این «دریای ناپیداکرانه» گوهری صید کرد؟

ترکیب «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل» کجا امان می‌دهد که آگاهی خواننده بخواهد گوش‌ماهی‌های ساحل سبکباران را گردآوری، شناسایی و در موزه‌ها طبقه‌بندی کند؟ و اصلا این چه دردی را دوا خواهد کرد؟ وقتی شاعر معشوق را «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست و پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» نیمه شب به سراغِ مخاطب می‌فرستد، علم ادبیات شناسی (!) با اتکاء به قواعدی که از ریاضیات قرض گرفته، می‌خواهد کدام تصویر را تحلیل کند؟ یا زبان شناسان غیر از وجود «توالی صفات» برای یک «موصوف» چه می‌توانند گفت؟ در حالی که شاعرِ جادوگر ما اساسا هشیاری و به قول معروف منطقِ دو دوتا چهارتایی را زیر سوال برده، می‌خواهیم کارش را با همان منطق تحلیل کنیم؟

جهانی که حافظ می‌خواهد به مخاطبش بشناساند اساسا ویژگی اصلی‌اش این است که «ناشناختنی» است و او گاه دمی به خمر این ناشناختنی زده و مستی حاصل از آن را در قالب واژگان و قوالب شعر پارسی می‌ریخته است. بسیاری از آنچه را که ما در «فلسفه وجودی» غرب یا «حکمت باستانی» شرق می‌خوانیم پیش از آن در شعر حافظ به زبانی آهنگین خوانده‌ایم لکن فریفته موسیقی سحرآمیز و سایر جنبه‌های زیبای شعرش شده و عمق معنا را به فراموشی سپرده و به جایش شعر را به زبان نثر نوشته‌ایم!

شنیده‌ایم که فلان فیلسوف پیشنهاد داده به جای «فلسفیدن»، جهان را «هایدگریدن» کنیم. حافظ نه تنها آینه که دریچه ما هم برای شناخت جهان بوده، اجازه بدهید گامی فراتر نهاده و بگوییم ما بار‌ها جهان را از دریچه‌ای که حافظ پیش روی ما گشاده، نگریسته و تفسیر کرده و اندیشیده‌ایم. یا شاید هم بتوانیم بگوییم ما بار‌ها جهان را چنان از نگاه حافظ دیده‌ایم که به جای اندیشیدن می‌توانیم بگوییم که جهان را «حافظیدن» کرده‌ایم! بده کشتی می‌تا خوش برانیم/ از این دریای ناپیدا کرانه

احسان کوشا دکترای زبان و ادبیات فارسی

نظرات شما