رویداد۲۴| در حافظه تاریخی جهان عرب، و شاید تمام دنیا، نام جمال عبدالناصر با مقاومت، انقلاب و ناسیونالیسم سرسخت عربی گره خورده است. او قهرمان بلامنازع مبارزه با امپریالیسم و دشمن آشتیناپذیر اسرائیل بود. صدایش از رادیو «صوتالعرب» قاهره، وجدان بیدار میلیونها عرب را از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس طنین انداز میشد و تصویرش بر دیوارهای خانهها در قاهره، دمشق و بغداد دیده میشد. او نماد عزت و وحدت عربی به شمار میرفت. میراثش چنان سنگین و سایهاش چنان گسترده بود که وقتی جانشینش، انور سادات، در سال ۱۹۷۷ دست به اقدامی بیسابقه زد و برای صلح به اورشلیم سفر کرد، گویی جهان عرب در شوک و بهت فرو رفت. سفارتخانههای عربی یکی پس از دیگری در قاهره بسته شدند و بسیاری، سادات را «خائن» به آرمان ناصر و مبارزه عربی نامیدند.
اما تاریخ، همواره لایههایی پنهان و شگفتانگیز دارد که روایتهای رسمی و سادهانگارانه را به چالش میکشد. چه میشد اگر بدانیم همان ناصرِ اسطورهای، قهرمان پانعربیسم، سالها پیش از سفر تاریخی سادات، خود پیشگام مذاکراتی پنهانی برای صلح با اسرائیل بوده است؟
این یک فرضیه نیست؛ حقیقتی است که در اسناد و خاطرات فراموششده مدفون بود و داستانی باورنکردنی از یک فرصت طلایی برای صلح را روایت میکند؛ فرصتی که اگر توسط تندروها و تئوریسینهای توطئه به آتش کشیده نمیشد، شاید سرنوشت خونبار خاورمیانه را برای همیشه دگرگون میکرد. این، داستان تلاش مخفیانه عبدالناصر برای صلح است؛ روایتی از امید، خیانت و تاریخی که میتوانست به گونهای دیگر رقم بخورد.
ژوئیه ۱۹۵۲. مصر در تبوتاب یک انقلاب است. گروهی از «افسران آزاد» به رهبری ژنرال محمد نجیب و چهره کاریزماتیک و مغز متفکر پشت پرده، سرهنگ جمال عبدالناصر، به سلطنت فاسد و وابسته ملک فاروق پایان دادهاند. مصرِ فاروق، کشوری غرق در فقر، بیعدالتی و تحت سلطه کامل بریتانیا بود. برای این انقلابیون جوان که رؤیای یک مصر مستقل، مدرن و قدرتمند را در سر داشتند، اولویتهای اصلی روشن بود: پاکسازی کشور از فساد، پایان دادن به دههها تحقیر ملی با اخراج نیروهای نظامی بریتانیا از منطقه کانال سوئز، و ساختن یک اقتصاد ملی پویا. در این چشمانداز استراتژیک، ادامه وضعیت جنگی بیپایان با دولت نوپای اسرائیل، یک هزینه گزاف و یک مانع جدی برای تحقق اهداف انقلاب به شمار میرفت.
همزمان در اسرائیل، دولت با چالشهای عظیمی روبهرو بود و همه یکصدا خواهان جنگ نبودند. در میان حاکمیت، جناحی میانهرو به رهبری موشه شارت، وزیر خارجه وقت، باور داشت که کلید بقا و ثبات اسرائیل، نه در جنگ دائمی، بلکه در صلح با قدرتمندترین همسایه عربش، یعنی مصر، نهفته است. شارت یک دیپلمات کهنهکار بود که در فلسطین بزرگ شده بود و به زبان و فرهنگ عربی تسلط داشت. نقطه مقابل دیوید بنگوریون، نخستوزیر تندرو و نظامیگرای اسرائیل، به حساب میآمد. او فرصت را در تغییر رژیم قاهره غنیمت شمرد. شارت امیدوار بود که رهبران جوان و عملگرای مصر، برخلاف پادشاهان پیشین که از آنها جز لفاظیهای توخالی ندیده بود، منطق صلح و منافع متقابل را درک کنند.
در پاییز همان سال، در راهروهای پر زرق و برق کاخ شایو در پاریس که میزبان مجمع عمومی سازمان ملل بود، جرقه صلح زده شد. یک دیپلمات اسرائیلی به نام زیاما دیوون، به عبدالرحمن صادق، وابسته مطبوعاتی سفارت مصر، نزدیک شد و جملهای را به زبان آورد که میتوانست تاریخساز شود: «من میخواهم شاهد صلح بین مصر و اسرائیل باشم.» صادق که از این برخورد غیرمنتظره و جسورانه شگفتزده شده بود، با احتیاط هویت او را جویا شد و دیوون خود را فرستاده موشه شارت معرفی کرد. این برخورد کوتاه و پرتنش، سرآغاز یک کانال ارتباطی فوق سری میان قاهره و تلآویو شد.
صادق فورا به قاهره بازگشت تا ماجرا را به اطلاع رهبران جدید برساند. او مستقیما با ناصر ملاقات کرد. پاسخ ناصر نشان داد که او نه تنها از این تماس بیخبر نبوده، بلکه مشتاقانه منتظر آن بوده است. او با لبخندی رازآلود که بعدها به یکی از ویژگیهایش تبدیل شد، پرسید: «خب، دوستت چطور است؟» ناصر بیدرنگ به صادق چراغ سبز نشان داد تا این گفتوگوها را ادامه دهد، به شرطی که کاملاً غیررسمی و محرمانه باقی بماند و مسائل نظامی در آن مطرح نشود. او میخواست نبض طرف مقابل را بسنجد و ببیند آیا این پیشنهاد، یک تله است یا یک فرصت واقعی.
بیشتر بخوانید:
انور سادات؛ رهبر جنجالی مصر، از جنگ تا صلح و سرنوشتی تراژیک
گردش در مقاومت فلسطین | چگونه گروههای مقاومت چپ و سکولار جای خود را به گروههای اسلامگرا دادند؟
سیاستمدار مصری و معروف به بانک اخوانالمسلمین را بشناسید| یوسف ندا کیست؟
تاریخ مختصر و غیرایدئولوژیک محور مقاومت | چگونه شکلگیری این محور سرنوشت خاورمیانه را تغییر داد؟
چرا روابط ایران و مصر عادی نمیشود؟
دیدارهای عبدالرحمن صادق و زیاما دیوون در کافهها و هتلهای پاریس ادامه یافت. فضایی آکنده از امید و بیاعتمادی. دو دشمن قسمخورده، برای اولین بار رو در روی هم از صلح سخن میگفتند و هر کلمه با احتیاط فراوان بیان میشد. دستور کار مذاکرات، بلندپروازانه و در عین حال عملگرایانه بود. آنها روی چهار محور اصلی متمرکز شدند:
۱. پایان جنگ روانی: توقف کامل جنگ رسانهای و تبلیغات مسموم علیه یکدیگر. این به معنای تغییر ذهنیت دو ملتی بود که سالها با نفرت از یکدیگر تغذیه شده بودند.
۲. امنیت مرزها: کنترل حملات چریکی فلسطینیها (فدائیان) از نوار غزه که در آن زمان تحت کنترل مصر بود.
۳. یک معامله بزرگ: اسرائیل از نفوذ قدرتمند خود در لندن و واشنگتن برای تسریع خروج کامل نیروهای بریتانیایی از منطقه کانال سوئز استفاده کند. این مهمترین هدف سیاست خارجی ناصر و کلید استقلال کامل مصر بود.
۴. عادیسازی منطقهای: در مقابل، مصر از نفوذ بیبدیل خود در جهان عرب برای کاهش سطح خصومتها علیه اسرائیل و زمینهسازی برای پذیرش آن در منطقه بهره گیرد.
مذاکرات حتی به حساسترین و دردناکترین مسئله، یعنی سرنوشت صدها هزار پناهنده فلسطینی آواره در جنگ ۱۹۴۸ نیز رسید. وقتی صادق پرسید آیا اسرائیل حاضر به بازگرداندن آنهاست، دیوون پاسخ مثبت داد و گفت اسرائیل آماده «بحث» در این مورد است. اگرچه او از دادن آمار دقیق و تعهد قطعی طفره رفت، اما صرف مطرح شدن این موضوع روی میز مذاکره، نشان از جدیتی بیسابقه داشت. به نظر میرسید دو طرف در آستانه اعتمادسازی و برداشتن گامهای بزرگتر قرار دارند و رؤیای یک صلح تاریخی در دسترس بود.
اما صلح در خاورمیانه همواره شکننده است و دشمنان آن بسیار قدرتمندتر از صلحطلبان هستند. در حالی که ناصر و شارت در حال ساختن پلهای لرزان اعتماد بودند، تندروها در هر دو سو بیکار ننشستند. ناصر به قول خود عمل کرد و عملیات فدائیان از غزه را تا حد زیادی متوقف ساخت. اما در ۱۲ اکتبر ۱۹۵۳، یک حمله از خاک اردن به شهرکی در اسرائیل، جان یک زن را گرفت. پاسخ ارتش اسرائیل، بسیار نامتناسب، بیرحمانه و وحشیانه بود. دو روز بعد، یگانی تحت فرماندهی افسر جوانی به نام آریل شارون به روستای مرزی قِبیه یورش برد، ۶۹ غیرنظامی فلسطینی، از جمله زنان و کودکان را قتلعام کرد و دهها خانه را با دینامیت بر سر ساکنانش ویران نمود.
این کشتار، جهان را شوکه کرد و مذاکرات پاریس را تا مرز فروپاشی کامل پیش برد. موشه شارت، که حالا نخستوزیر شده بود، ادعا کرد که از این عملیات بیخبر بوده و این اقدام خودسرانه، توسط جناح تندرو به رهبری دیوید بنگوریون طراحی شده تا تلاشهای صلح او را بیاثر کند. در مواجهه با این فاجعه، ناصر در یک دوراهی تاریخی قرار گرفت. او میتوانست با خشم قابل درکش، میز مذاکره را برای همیشه ترک کند، اما در تصمیمی شجاعانه و هوشمندانه، راه دیگری را برگزید. او به صادق گفت: «تصمیم گرفتهام وارد نبرد میان میانهروها و تندروهای اسرائیل شوم. به رابط خود بگو که من شخصا مسئول این مذاکرات هستم.» در واقع ناصر با این کار به جناح شارت پیام میداد که با وجود این ضربه سهمگین، هنوز به صلح امیدوار است و حاضر است در کنار میانهروها در برابر افراطیون بایستد. اما این آخرین شانس بود و تندروها ضربه نهایی را آماده میکردند.
ضربه نهایی را لاوُن، وزیر دفاع تندروی اسرائیل و از نزدیکان بنگوریون، وارد کرد. او طرحی چنان شیطانی و پیچیده را به اجرا گذاشت که در تاریخ جاسوسی جهان کمنظیر است: «عملیات سوزانا». هدف این عملیات حمله به منافع متحدان غربی اسرائیل (آمریکا و بریتانیا) در خاک مصر بود تا با مقصر جلوه دادن مصریها، روابط رو به بهبود قاهره با غرب را نابود کرده و بهانهای برای ادامه حضور نظامی بریتانیا در سوئز فراهم آورند. لاون میخواست آخرین پلهای امید برای صلح را به آتش بکشد.
موساد شبکهای از یهودیان مصری را برای انجام این خرابکاریها استخدام کرد. آنها در ژوئیه ۱۹۵۴ چندین بمب در دفاتر پستی، کتابخانههای آمریکایی و سینماهای قاهره و اسکندریه منفجر کرد. اما این عملیات ناشیانه خیلی زود لو رفت. یکی از عوامل در حین کار گذاشتن بمب دستگیر شد و در جریان بازجویی، کل شبکه و ارتباط مستقیم آن با سازمان اطلاعات اسرائیل از هم پاشید.
وقتی خبر این توطئه از رادیو قاهره اعلام شد، موشه شارت در دفتر نخستوزیری از وحشت و ناباوری خشکش زد. او که از این عملیات کاملا بیاطلاع بود، متوجه شد که از سوی تندروهای کابینه خودش از پشت خنجر خورده است. شارت فورا از طریق کانال پاریس برای ناصر پیام فرستاد، بیگناهی خود را اعلام کرد و برای جاسوسان دستگیر شده طلب عفو نمود. اما دیگر خیلی دیر شده بود؛ حیثیت ناصر و غرور ملی مصر جریحهدار شده بود. این یک اقدام جنگی نبود، یک خیانت آشکار در میانه مذاکرات صلح بود. ناصر در پاسخ گفت که این موضوع دیگر به یک مسئله ملی تبدیل شده و از کنترل او خارج است. ناصر همچنین سانسور مطبوعات را برداشت و رسانههای مصری با تمام قوا به اسرائیل تاختند.
محاکمه جاسوسان به یک نمایش قدرت برای ناصر تبدیل شد. دو نفر از آنها اعدام شدند و مذاکرات مخفیانه پاریس در میان شعلههای خشم و بیاعتمادی برای همیشه سوخت و خاکستر شد. این رسوایی، که در اسرائیل به «ماجرای لاوُن» معروف شد، دولت شارت را ساقط کرد و راه را برای بازگشت تندروها به قدرت هموار نمود.
این خیانت برای ناصر نقطهی بیبازگشت بود. وی به این نتیجه رسیده بود که جناح صلحطلب در اسرائیل قدرتی ندارد و تنها زبان قابل فهم برای طرف مقابل، زبان زور است. جمله معروفی که در آن روزها به او نسبت داده میشود، عمق سرخوردگی و چرخش استراتژیک او را نشان میدهد: «ما به سلاح نیاز داریم، حتی اگر خود شیطان فروشنده آن باشد.»
این جمله، اعلام رسمی پایان رویای صلح و سرآغاز دوران جدیدی بود. ناصر به سمت اتحاد جماهیر شوروی چرخید و قرارداد تسلیحاتی بزرگ با چکسلواکی در سال ۱۹۵۵، خاورمیانه را به یکی از صحنههای اصلی جنگ سرد تبدیل کرد. راهی که با شکست مذاکرات صلح آغاز شد، مستقیما به بحران سوئز در ۱۹۵۶، جنگ شش روزه در ۱۹۶۷ و دههها درگیری خونین دیگر ختم شد.
جمال عبدالناصر در اوت ۱۹۷۰، تنها چند هفته پیش از مرگش، خسته و فرسوده از شکست ویرانگر در جنگ ۱۹۶۷، در یک گفتگوی خصوصی با معمر قذافی اعتراف کرد که آزادسازی فلسطین «تقریبا غیرممکن» است. این اعتراف پژواک غمانگیز همان فرصت از دست رفته دو دهه قبل بود؛ فرصتی که تندروی و خیانت آن را نابود کرد. داستان ناصر، ماجرای مردی است که در خفا برای صلح جنگید، اما در نهایت مجبور شد در آشکارا پرچم جنگی را به دوش بکشد که خود در اعماق وجودش به بیهودگی آن ایمان آورده بود. این، بزرگترین پارادوکس و عمیقترین تراژدی زندگی او، و شاید کل تاریخ معاصر خاورمیانه است.