صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - 2025 November 05
کد خبر: ۴۲۴۱۳۶
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۲ - ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

پروپاگاندا چیست و چرا افراد باهوش هم فریب آن را می‌خورند؟ | راه‌های غلبه بر یگانه هنر دولت‌های شرور

واقعیت چیست؟ فلاسفه برای قرن‌ها با این پرسش به ظاهر ساده دست و پنجه نرم کرده‌اند. اما در میدان سیاست و مناسبات قدرت، پاسخ همواره روشن بوده است: واقعیت آن چیزی است که بتوان مردم را به باورش واداشت. این باور نقطه‌ی تولد یکی از قدرتمندترین و خطرناک‌ترین مهارت‌های بشری است: پروپاگاندا.

 

رویداد۲۴| پروپاگاندا صرفا نوعی دروغ‌گویی در مقیاس بزرگ نیست؛ دروغ، شکننده و قابل افشاست. اما پروپاگاندا هنری به مراتب پیچیده‌تر است؛ هنرِ ساختنِ یک جهان کامل، یک واقعیت جایگزین با منطق درونی و خاص خودش، قهرمانان، شیاطین، و یک سرنوشت محتومش. این جهان آن‌قدر فراگیر و منسجم ساخته می‌شود که ساکنانش دیگر آن را به عنوان یک «روایت» نمی‌بینند، بلکه آن را خودِ «واقعیت» می‌پندارند. آنها در زندانی زندگی می‌کنند که دیوارهایش را نمی‌بینند، زیرا باور دارند که در حال قدم زدن در دشتی آزاد هستند.

تولد پروپاگاندا؛ فعالیتی مقدس برای گسترش حقیقت الهی

واژه‌ی پروپاگاندا از فعل لاتین propagare به معنای «پراکنده کردن»، «تکثیر کردن» یا «قلمه زدن» گرفته شده است. این واژه برای اولین بار در قرن هفدهم، در جریان یکی از بزرگ‌ترین بحران‌های تاریخ مسیحیت، معنای رسمی یافت. کلیسای کاتولیک که در پی نهضت اصلاحات دینی پروتستان‌ها، نفوذ خود را در بخش بزرگی از اروپا از دست داده بود، برای مقابله با این روند و گسترش دوباره‌ی ایمان کاتولیک، نهادی به نام Congregatio de Propaganda Fide یا «مجمع ترویج ایمان» را تاسیس کرد. هدف این نهاد، نه فریب یا دست‌کاری ذهنی، بلکه اشاعه و تبلیغ نظام‌مند آموزه‌های مسیحی در سرزمین‌های غیردینی بود. در آن زمان، پروپاگاندا فعالیتی مقدس برای گسترش حقیقت الهی تلقی می‌شد.

به گزارش رویداد۲۴ نزدیک به سه قرن بعد، این واژه معنای منفی امروزی خود را پیدا کرد: در جنگ جهانی اول، که آن را «جنگ بزرگ» می‌نامیدند و باور داشتند آخرین جنگ تاریخ خواهد بود. در جریان این جنگ مشکل بزرگی وجود داشت. چگونه می‌شد به یک کشاورز ساسکسی، یک کارگر لندنی یا یک کارمند پاریسی حالی کرد که باید خانه‌اش را ترک کند، به سرزمینی غریب برود و مردانی را که هرگز ندیده و هیچ کینه‌ای از آنها به دل ندارد، با سرنیزه از هم بدرد؟ منطق، اقتصاد و سیاست، دلایل کافی برای چنین جنون سازمان‌یافته‌ای نبودند. چیزی فراتر از آن لازم بود؛ یک نیروی محرکه‌ی عاطفی، نوعی خشم مقدس.

تولد پروپاگاندای مدرن در بریتانیا، هیتلر را به تحسین واداشت

اینجا بود که دولت‌های مدرن، به ویژه بریتانیا، به کشفی رسیدند که تاریخ قرن بیستم را دگرگون کرد: افکار عمومی را نمی‌توان به حال خود رها کرد؛ باید آن را مانند فولاد، گداخت و شکل داد. این لحظه‌ی تولد پروپاگاندای مدرن بود. ناگهان روزنامه‌های بریتانیایی پر شدند از داستان‌های هولناک «قساوت اقوام هون» در بلژیک. داستان‌هایی از سربازان آلمانی که نوزادان را به سرنیزه می‌کشیدند، زنان را مورد تعرض قرار می‌دادند و کشیشان را زنده در ناقوس کلیسا می‌سوزاندند.

آیا همه‌ی این داستان‌ها دروغ بود؟ نه لزوما، و این دقیقا نبوغ شیطانی پروپاگاندا است. حقیقتِ حداقلی_یعنی تهاجم آلمان به بلژیک بی‌طرف_هسته‌ی مرکزی بود که لایه‌های ضخیمی از اغراق، تحریف و دروغ محض به دور آن تنیده می‌شد. این دیگر خبر نبود؛ این یک اسطوره‌سازی فوری بود. دشمن دیگر یک ملت با تاریخ و فرهنگ نبود؛ او یک «هیولا»، یک «بربر» و یک تهدید برای خودِ تمدن بود. پوستر‌های سراسر لندن، چهره‌ی خشن یک سرباز آلمانی را با سبیل‌های برافراشته نشان می‌داد که سایه‌اش بر اروپا سنگینی می‌کند. این تصویر، که میلیون‌ها بار تکرار شد، چهره‌ی دشمن را در ذهن یک نسل حک کرد.

در این اثنا واژه‌ی «پروپاگاندا» که قرن‌ها برای اشاره به «ترویج ایمان» به کار می‌رفت، برای همیشه تغییر معنا یافت. پروپاگاندا دیگر به معنای پراکندن نور نبود، بلکه به معنای سازماندهی تاریکی درآمده بود. تجربه‌ی جنگ جهانی اول، بدل به کتاب راهنمای دیکتاتور‌های بعدی شد. آدولف هیتلر، سرباز جوانی که در سنگر‌ها این تحقیر را تجربه کرده بود، در کتاب «نبرد من» با حسرتی آمیخته به تحسین، دو فصل کامل را به تحلیل قدرت پروپاگاندای بریتانیا اختصاص داد. او معتقد بود آلمان نه در میدان نبرد، که در جنگ روایت‌ها شکست خورده است؛ و قسم خورد که این اشتباه را تکرار نکند و دولتی بسازد که پروپاگاندا در آن قلب تپنده‌ی حکومت باشد.

معماران تاریکی: نگاهی به درون دولت پروپاگاندای نازی

وقتی نازی‌ها در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسیدند، اولین وزارتخانه‌ای که هیتلر تأسیس کرد، نه وزارت اقتصاد یا دفاع، که «وزارت روشنگری عمومی و پروپاگاندا» بود. این انتخاب، بیانیه‌ی تمام‌عیار حکومت جدید بود. ریاست آن بر عهده‌ی مردی بود که نامش مترادف پروپاگاندا شد: یوزف گوبلز. او یک روشنفکر ناکام با ذهنی درخشان و روحی تاریک بود که پروپاگاندا را نه یک شغل، بلکه یک هنر و یک رسالت می‌دید. وظیفه‌ی او، نه فقط کنترل اطلاعات، که ساختن یک جهان کامل بود.

زیستن در آلمان نازی، به معنای غوطه‌ور شدن شبانه روزی در این جهان ساختگی بود. از لحظه‌ای که با صدای رادیوی ارزان‌قیمت مردمی (Volksempfänger) از خواب بیدار می‌شدید، تا زمانی که شب با مارش‌های نظامی به خواب می‌رفتید، پروپاگاندا شما را احاطه کرده بود. رادیو دیگر وسیله‌ای برای سرگرمی نبود؛ تریبونی بود که صدای پیشوا را مستقیما به اتاق نشیمن شما می‌آورد. صدایی که گاه خشمگین بود، گاه دلسوز، و همیشه مملو از قطعیت.

به گزارش رویداد۲۴ سینما به معبدی برای پرستش ایدئولوژی تبدیل شد. فیلم‌های لنی ریفنشتال، مانند پیروزی اراده، کنگره‌های حزب نازی را نه به شکل یک رویداد سیاسی، که به شکل یک آیین عظیم مذهبی تصویر می‌کردند. حرکات هماهنگ هزاران بدن، بازی نور و سایه، و معماری غول‌آسای طراحی‌شده توسط آلبرت اشپر، همه برای ایجاد حسی از هیبت، قدرت و تعلق در بیننده طراحی شده بودند. شما با دیدن این فیلم، فقط یک ناظر نبودید؛ شما بخشی از آن کلِ باشکوه می‌شدید.

اما تاریک‌ترین بخش این جهان‌سازی، فرآیند تدریجی و سیستماتیکِ شیطان‌سازی بود. یهودیان، کمونیست‌ها، و هر «دیگری» که در این جهان‌بینی نمی‌گنجید، باید به یک تهدید وجودی تبدیل می‌شد. این کار با ظرافت و بی‌رحمی انجام شد. ابتدا با کاریکاتور‌ها و جوک‌ها آغاز شد. سپس با فیلم‌هایی مانند «یهودی ابدی» که یهودیان را نه به عنوان انسان، که به شکل موش‌هایی کثیف در حال سرایت بیماری به بدن سالم ملت آلمان نشان می‌داد. این دیگر انسان‌زدایی نبود؛ این تبدیل یک گروه از انسان‌ها به یک مفهوم انتزاعی از «شر» بود.

تحلیل پروپاگاندای نازی نشان می‌دهد که قدرت آن در دروغ‌هایش نبود، بلکه در انسجام وحشتناکش بود. مدرسه، روزنامه، رادیو، سینما، پوستر، و حتی طراحی تمبر پستی، همگی یک داستان واحد را تکرار می‌کردند. در چنین دنیای بسته‌ای، تفکر انتقادی نه فقط دشوار، که غیرممکن به نظر می‌رسید. پرسیدن یک سؤال، نه یک کنجکاوی فکری، که یک خیانت به کل آن جهان مقدس بود. این جهان‌سازی آن‌قدر موفق بود که وقتی کوره‌های آدم‌سوزی به کار افتادند، برای بسیاری از ساکنان این جهان، این اتفاق نه یک جنایت علیه بشریت، که یک «جراحی ضروری» برای پاکسازی بدن ملت به نظر می‌رسید.

نبرد امواج نامرئی: جنگ سرد و تسخیر قلب‌ها و ذهن‌ها

با پایان جنگ جهانی دوم، جهان وارد نبردی متفاوت شد. جنگ سرد، جنگی بدون درگیری مستقیم نظامی بین دو ابرقدرت، اما با نبردی بی‌امان در جبهه‌ای نامرئی: جبهه‌ی فرهنگ و ایدئولوژی. این بار، جایزه نه تسخیر سرزمین، که تسخیر «قلب‌ها و ذهن‌ها» بود.


بیشتر بخوانید:

حکومت‌های توتالیتر از رسانه چه می‌خواهند؟

هیتلر چگونه در عرض ۵۲ روز دموکراسی را نابود کرد؟

حکومت‌های توتالیتر چگونه بر شهروندان نظارت می‌کنند؟


آمریکا و شوروی، هر دو فهمیده بودند که برتری نظامی به تنهایی کافی نیست. آنها باید به دنیا ثابت می‌کردند که سبک زندگی‌شان، آرمان‌هایشان و فرهنگ‌شان برتر است. این آغاز بزرگ‌ترین و پرهزینه‌ترین جنگ پروپاگاندایی تاریخ بود.

سه گانه قدرت نرم آمریکا و سلاحی بی‌رقیب

غرب، به ویژه آمریکا، سلاح قدرتمندی در دست داشت: جذابیت فرهنگ عامه. فیلم‌های هالیوودی، با داستان‌های قهرمانان فردگرا و پایان‌های خوش، تصویری رؤیایی از زندگی در دنیای آزاد ارائه می‌دادند. موسیقی جاز و راک‌اند رول، که از طریق امواج رادیو‌هایی مانند صدای آمریکا (VOA) و رادیو اروپای آزاد به پشت پرده‌ی آهنین نفوذ می‌کرد، برای جوانان بلوک شرق، نماد هیجان، آزادی و طغیان علیه یکنواختی زندگی سوسیالیستی بود. سازمان سیا به طور مخفیانه از مجلات روشنفکری، نمایشگاه‌های هنری و تور‌های کنسرت در سراسر جهان حمایت مالی می‌کرد تا نشان دهد که هنر و اندیشه در غرب آزاد و شکوفاست. این یک «پروپاگاندای نرم» بود؛ پروپاگاندایی که چهره‌ی تبلیغاتی نداشت، بلکه خود را به عنوان فرهنگ اصیل عرضه می‌کرد.

در مقابل، اتحاد جماهیر شوروی با تکیه بر شبکه‌ی جهانی احزاب کمونیست، موفقیت‌های علمی خود (مانند فرستادن اسپوتنیک به فضا) و هنر متعهد سوسیالیستی، غرب را به عنوان جامعه‌ای فاسد، نژادپرست، و در حال پوسیدن از درون به تصویر می‌کشید. آنها داستان فقر، نابرابری و سرکوب در آمریکا را برجسته می‌کردند و خود را قهرمان واقعی کارگران و ستمدیدگان جهان معرفی می‌نمودند.

این نبرد، گاهی به صحنه‌های سورئالی منجر می‌شد. یکی از مشهورترین آنها، «مناظره‌ی آشپزخانه» در سال ۱۹۵۹ بود. در نمایشگاهی در مسکو، ریچارد نیکسون (معاون رئیس‌جمهور وقت آمریکا) و نیکیتا خروشچف (رهبر شوروی) در مقابل یک آشپزخانه‌ی مدل آمریکایی ایستادند و بر سر برتری کاپیتالیسم و کمونیسم با یکدیگر جدل کردند. نیکسون به ماشین لباسشویی و آب‌میوه‌گیری اشاره می‌کرد به عنوان نماد رفاه آمریکایی، و خروشچف با تمسخر می‌گفت که شوروی بر ساخت موشک تمرکز دارد، نه وسایل لوکس. این صحنه، عصاره‌ی جنگ سرد بود: نبردی بر سر اینکه کدام سیستم می‌تواند زندگی بهتری برای شهروندانش فراهم کند، که تماماً از طریق پروپاگاندا و نمایش به صحنه رفته بود.

معاون رئیس‌جمهور آمریکا، ریچارد نیکسون، در سال ۱۹۵۹ در نمایشگاه ملی آمریکا در پارک سوکولنیکی مسکو با نیکیتا خروشچف وارد بحث و جدل شد
 

روان‌شناسی زندان: چرا جهان ساختگی واقعی به نظر می‌رسد؟

چرا انسان‌ها، حتی انسان‌های باهوش و فرهیخته، تسلیم این جهان‌های ساختگی می‌شوند؟ پاسخ، عمیق‌تر از یک فریب ساده است و در تاریک‌ترین گوشه‌های روان ما ریشه دارد. انسان موجودی داستان‌گوست. ما برای فهم جهان، برای معنا بخشیدن به رنج‌هایمان و برای غلبه بر ترس از مرگ و هرج و مرج، به داستان نیاز داریم. پروپاگاندا، قدرتمندترین داستان‌گوی سیاسی است.

در شرایط بحران و اضطراب_چه جنگ باشد، چه فروپاشی اقتصادی یا یک پاندمی_ذهن ما دچار «کوته‌بینی شناختی» می‌شود. ما توانایی تحمل ابهام و پیچیدگی را از دست می‌دهیم و به شدت تشنه‌ی روایت‌های ساده، قطعی و آرامش‌بخش می‌شویم. پروپاگاندا این تشنگی را با داستان‌های سیاه‌وسفید سیراب می‌کند. او به ما می‌گوید که ریشه‌ی تمام مشکلات کجاست (دشمن خارجی، یک اقلیت داخلی، یک ایدئولوژی رقیب). او به ما نقش می‌دهد (قهرمان، قربانی، مدافع وطن)؛ و از همه مهم‌تر، او به ما یک «امید» یا یک «خشم مقدس» می‌دهد تا به آن چنگ بزنیم.

اینجاست که تفاوت میان سرباز در خط مقدم و شهروند در خانه آشکار می‌شود. سرباز، در بسیاری از مواقع، دشمن را از نزدیک می‌بیند. او چهره‌ی ترسیده، بدن خسته و انسانیت «دیگری» را لمس می‌کند. این مواجهه مستقیم، اغلب دیوار‌های پروپاگاندا را فرو می‌ریزد و جای آن را به همدلی، تردید یا حداقل یک درک تراژیک از جنگ می‌دهد. اما شهروند در خانه، دشمن را هرگز ندیده است. دشمن برای او یک مفهوم انتزاعی است که توسط روزنامه و رادیو ساخته شده؛ یک هیولای بی‌چهره. به همین دلیل، شدیدترین احساسات ناسیونالیستی و جنگ‌طلبانه، اغلب در میان کسانی یافت می‌شود که بیشترین فاصله را از واقعیت خونین جنگ دارند.

پروپاگاندا با فاصله‌گیری از واقعیت و پرورش خیال رشد می‌کند؛ و این هنر بزرگ اوست: پروپاگاندا به مرگ، به بی‌معناترین وقایع، معنا می‌بخشد. به پدری که فرزندش را از دست داده می‌گوید که پسرش «شهید» است که در راه آرمانی مقدس جان باخته. این روایت، درد را تسکین نمی‌دهد، اما آن را «قابل تحمل» می‌کند. پرسیدن اینکه «آیا این جنگ ضروری بود؟» ویرانگر است. اما باور به اینکه «فرزندم برای نجات وطن مرد» به زندگی معنا می‌بخشد. پروپاگاندا موفق می‌شود، چون ما عمیقا به معنا «نیاز» داریم.

راهکاری برای گریز از جهان ساختگی

آیا راه فراری از این زندان‌های نامرئی وجود دارد؟ بله، اما نه راهی ساده و سرراست. راه غلبه بر جهان ساختگی پروپاگاندا از طریق یک انتخاب فردی و تمرین مداوم می‌گذرد: انتخابِ تفکر انتقادی. فرار از جهان ساختگی به معنای زیر سؤال بردن مقدس‌ترین باور‌های خودمان است. به معنای جستجوی فعالانه‌ی دیدگاه‌هایی است که ما را ناراحت می‌کنند و عصبانی می‌کنند. به معنای تمایز قائل شدن بین «احساسی که یک خبر در ما ایجاد می‌کند» و «واقعیت‌هایی که آن خبر ارائه می‌دهد» است. به معنای پذیرش دردناکِ پیچیدگی و ابهام، به جای پناه بردن به آغوش آرامش‌بخشِ قطعیت‌های ساده است.

با یکی دو نکته کوتاه و کاربردی متن را به پایان می‌برم: برای تشخیص پروپاگاندا از واقعیت، بیش از هر چیز به شیوه بیان آن توجه کنید: اگر پیام به‌جای استدلال، بر ترس، خشم، تنفر یا احساسات تکیه دارد، احتمالا با پروپاگاندا مواجه‌اید. پیام‌های واقعی، مخاطب را فعال و اندیشنده می‌خواهند، نه منفعل و دنباله‌رو. همچنین، اعتبار منابع و منطق استدلال اهمیت دارد: پروپاگاندا معمولا یا بدون منبع است، یا از منابع جعلی، گمراه‌کننده یا غیرقابل‌راستی‌آزمایی بهره می‌برد، و ساختارش اغلب بر تئوری توطئه یا کلی‌گویی‌های فریبنده استوار است. پیام‌هایی که با برچسب‌زدن، دشمن‌سازی و سیاه‌نمایی از دیگری، شما را از مشارکت، همدلی، و امید جدا می‌کنند، اغلب قصدشان تخریب فرهنگ گفت‌و‌گو و فروپاشی اعتماد اجتماعی است

رکن اساسی پروپاگاندا تکیه بر نیاز‌های بنیادین انسان است. در واقع ماجرای پروپاگاندا همانا ماجرای نبرد میان دو نیاز بنیادین انسان است: نیاز به امنیتِ تعلق به یک قبیله‌ی هم‌فکر، و نیاز به آزادیِ فردی برای جستجوی حقیقت. جهان‌های ساختگی، امنیت و معنای کاذب را به قیمت از دست دادن آزادی ما عرضه می‌کنند. فروریختن دیوار‌های این جهان‌ها ممکن است ترسناک و گیج‌کننده باشد، اما در آن سوی دیوارها، چیزی ارزشمندتر در انتظار است: واقعیتی پیچیده، گاه دردناک، اما اصیل، انسانی و مشترک، که تنها بر پایه‌ی آن می‌توان جهانی بهتر ساخت. این انتخاب، انتخاب هر روزه‌ی ماست.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
غلامرضا
۱۴:۰۳ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۷
پروپاگاندای مذهبی و از نوع شیعه فقط در ایران توانسته موفق عمل کند و شیعیان داخل ایران حسابی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ولی هنوز بین شیعه و سنی چه در ایران و یا خارج از کشور اختلافات اساسی وجود دارد. سنی ها هم به روش خودشان تحت تاثیر پروپاگاندای مذهبی هستند.
نظرات شما