صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

دوشنبه ۱۲ تير ۱۴۰۲ - 2023 July 03
کد خبر: ۴۳۰۱۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۲ - ۱۴ بهمن ۱۳۹۵

آیا فاشیسم در آمریکا حاکم می‌شود؟

حسین سیف‌‌زاده*
رویداد۲۴- به رغم شرم‌آور بودن صدور فرامین اجرایی متعدد توسط ترامپ در اولین هفته ریاست جمهوری خود، به هیچ‌وجه نمی‌توان تصور کرد که گرایش‌های پوپولیستی ترامپ بتواند در قالب یک جریان فاشیستی ساختاری در آمریکا حاکم شود. فقدان موقعیت تک‌صدایی برای یک فرد، یا حتی یک قوه در آمریکا، فضای بازی را ایجاد کرده است که گرایش فاشیستی در آن پا نمی‌گیرد. منفور ماندن گرایش فاشیستی مک کارتیسم در دهه 1950 و مهجور ماندن نگاه نژادپرستانه کوکلاکس کلان به تقویت این نگاه خوش‌بینانه کمک می‌کند.  طی چهار بند، گستره فاشیستی در نگاه ترامپ را مورد بررسی قرار می‌دهیم. البته یادمان باشد که در دام شعارهای ناشی از فضای زیستمانی پوپولیستی نیفتیم،که هرکس مخالف خود را فاشیست می‌خواند.

الف- صدور حکم اجرایی و سابقه تاریخی آن

ابراز نگرانی که هم‌میهنان عزیز داخل ایران و آمریکا در تماس‌های خود با اینجانب درخصوص فرامین اجرایی داشته‌اند، حاکی از وجود نوعی مقایسه غیرقابل قیاس بین دو فضای زیستمانی غیرقابل قیاس است.  به اقتضای تلاش پدران موسس ساختار دولت در آمریکا، در فضای زیستمانی آمریکایی، دولت، برساخته‌ای ابزاری است که ملت می‌سازد. این برساخته دولت، آن هم توسط ملت، در خدمت حاکم کردن ملت بر سرنوشت خود است. حاکم شدن بر سرنوشت یعنی اراده (Will)ملت و نه هوس (Whim) آنان. این ساختار سیاسی برخلاف توده‌گرایی ضد ساختاری آلمان، ایتالیا و ژاپن دهه‌های 40-1930است که رسوبات ذهنی امپراتوری سنتی، مقوم آن بوده است.  در این فضای زیستمانی، دولت شر لازمی است برای متوقف کردن هوس‌ها، و نه دمیدن در کوره ذوب آنها. به همین لحاظ است که در آمریکا، اولا"، سازوکار تفکیک کامل قوا تعبیه شده تا موازنه بین قوا اجازه ندهد حکم اجرایی به فرمانی نهایی و تعیین‌کننده بدل شود. به این تعبیر، در آمریکا، هیچ فرد یا نهادی تصمیم گیرنده نهایی نیست. به علاوه، چند دهه‌ای است که تمثیل «دیگ ذوب‌کننده ملت ساز» به «دیس سالاد» متنوع ملت تبدیل شده است، تا امکان بروز فاشیسم به‌وجود نیاید.  در چنین فضای زیستمانی آلوده به بحران است که فرامین اجرایی صادر شده است. اما هیچکدام از آنها نتوانسته، فضای زیستمانی آمریکا را به فضای زیستمانی فاشیستی تبدیل کند. جدول مقایسه دستورات اجرایی در زیر نشان می‌دهد که حتی در زمان اوج‌گیری فاشیسم، روزولت بیشترین دستورات اجرایی را صادر کرد، اما مشارکت در جنگ و بی‌تجربگی جهانی آمریکا نیز موجب غلبه نگاه فاشیستی نشد.

ب-شاخصه‌های فاشیسم

درخصوص زیستمان فاشیستی، در فصلی از کتابی که به نام «وجوه امپریالیسم» تقدیم هم‌میهنان ایرانی شده بود، توضیح مفصل داده شده است. برای جلوگیری از دوباره‌کاری و بحث درخصوص فاشیسم در آمریکا، از منابع دیگر استفاده می‌کنم. در این رابطه، راجر ایتول، فاشیسم را چنین تعریف می‌کند:

خط سومی از ایدئولوژی است که مترصد احیای رادیکالیسم ملی‌کلی‌گراست، هرچند که در عمل ارائه‌کننده نوعی شیوه عمل، تحت فرمان یک راهبر فره‌وشی است، به جای آنکه برنامه‌ای مدون داشته باشد، همچون مانوی‌ها (پیامبر ایرانی قبل از اسلام)، گرایش به بدنام کردن دشمنانش دارد.  با تاکید بر اینکه همانند بنیادگرایی، فاشیسم گرایشی افراطی است و نه رادیکال، «زیو استرنهل» معتقد است که فاشیسم ابتدا در دهه‌های 1890-1880در فرانسه و در قالب یک نهضت فرهنگی، ظهور کرد. در این نهضت ایدئولوژیک، صاحبان قلم و هنرمندی چون درومونت و موراس نقش داشتند. این نگاه فاشیستی مدعی بود که بر خلاف نگاه لیبرال‌ها، کاربرد معیارهای عقلی فاقد ظرفیت فهم جامعه است. با ابتناء بر این ذهن عقل‌ستیز و حذف پرولتاریا، آنان به تلفیق دو ایدئولوژی سوسیالیسم ضد مارکسی و ناسیونالیسم ارگانیستی روی آوردند. این نگاه مبنای فاشیسم بعدی است.

به نظر استرنهل، جلوه‌های راست‌گرایانه‌ای که در افکار چپ‌هایی چون پرودون و سورل بود، همراه با عناصر چپی که در نگاه درومونت، موسولینی و بار (Barr) بود، خمیرمایه ‌ایدئولوژی فاشیسم شد.  به قول دوتوکویل، اگر در دموکراسی‌ها، مردم هیجان‌زده، خشمگین و بی قیدوبند شوند، چه بسا علیه نهادهایی که برای حفظ آزادی‌ها ایجاد شده‌اند، شورش کنند. این گرایش مابوکراتیک در واقع همان فاشیسم است، زیرا در فاشیسم، نه ‌ایدئولوژی منسجمی وجود دارد، و نه راه حلی برای مشکلات. سوسیالیسم ملی‌گرا معجونی است از تناقض‌ها که به اقتضای دشمن معرفی شده، موجب همگرایی توده‌ها و پیروی از یک راهبر ،فره‌وشی قدرتمند می‌شود: در واقع فاشیسم برنامه ندارد، راهبر فره‌وشی دارد.  در تحلیل استرنهل، در آمریکا، راست در قامت گرایش‌های متنوع و گسترده‌ای ظاهر می‌شود. در این گرایش، هم می‌توان گروه‌هایی چون تجدیدنظر طلب هولوکاستی در میان لابی‌های لیبرتی موسسه پژوهش‌های تاریخی را دید و هم نژادپرستان بومی چون کوکلاکس کلان و هم نژادپرستان بیولوژیکی که فصلنامه بشریت (Mankind quarterly) را چاپ می‌کنند، و هم طرفداران توهم توطئه‌ای که دست بالا در این نهضت را دارند و هم گرایش نازیستی «ملل آریایی» که دست پایین در این نهضت دارند. البته بعضی از این فاشیست‌ها هم مدعی احیای سنت‌های منسوخ شده‌اند.

نشریاتی که نگاه این گروه‌ها را نمایندگی می‌کنند حدود 150000 (یکصد و پنجاه هزار) خریدار دارد. بسیاری از این فاشیست‌ها قصد نفوذ در حزب جمهوری‌خواه را دارند. حداقل در یک مورد حزب جمهوری‌خواه از نامزدی نازیست مشهوری چون کلازمن دیوید دوک در انتخابات 1991 برای فرمانداری لوئیزیانا حمایت کرد.  گروه دیگری از فاشیست‌های آمریکایی از جمله کسانی هستند که کشتارشان در 1995 در ایران خیلی هیجان ایجاد کرد. با قبول تاکتیک نهضت «مقاومت بدون رهبر»، این دسته از فاشیست‌های آمریکایی حواریونی چون تیموتی مک وی متهم اصلی بمبگذاری در شهر اوکلاهاما داشتند.  با افول کمونیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی احیاء شده، متفکرانی چون مارتین هایدگر، آلکساندر کوژو، رابرت میخلز، اسوالد اشپنگلر، پل دو مان و کارل اشمیت در سطح جهانی نقش دارند.

ج.ترامپ و فاشیسم

درخصوص رگه‌های نگاه فاشیستی در ترامپ، صاحب قلمان بسیاری قلم زده‌اند. از جمله مایکل کینسلی از مقاله نویسان نشریه Vanity Fair mو واشنگتن‌پست رسما اعلان کرده است که «ترامپ یک فاشیست است.» با تاکید بر اینکه او از کاربرد خصمانه مفهوم فاشیست برای مخالفین آگاه است، این سرمقاله‌نویس نوشته خود را معطوف به پاسخ به چند سوال می‌کند:

1. آیا ترامپ سر همه را به طریقی شیره مالیده؟

2. آیا او توانسته دست روی خواسته‌های گروه‌هایی بگذارد که طالب مفت‌خوری هستند؟

3. یا اینکه در زیستمان فرهنگ شهرت‌جوی ما، بیش از نقش تلویزیونی‌اش، او بیشتر توانسته در بین مشاهیر بدرخشد؟

به گفته کینسلی، در محافل واشنگتن می‌گویند که این کارهای او تجلی گرایش حساب‌گرایانه ابزاری او برای کسب شهرت است، و چه بسا که با قرار دادن نیروهایش در قدرت، به زودی استعفا دهد. اما در مقابل، گروهی هم هستند که اقدامات عجولانه و پشت سر هم او را تقویت‌کننده «نهضت فاشیستی» می‌دانند و به نظر کینسلی، فاشیسم ترامپی بدان معناست که او سعی دارد سرنوشت کشور را در اختیار جلوه‌ای مسموم از دو ساختار قدرتمند حکومت و کورپوریشن‌ها(شرکت ها) قرار دهد تا به‌طور ارگانیک و کلی‌گرایانه این اتحاد نامیمون را مدیریت کند. کینسلی مدعی است اگر تا حالا ترامپ برای تامین منافع کورپوریشن‌ها با حکومت‌ها مذاکره می‌کرد، حالا او همین بازی را در سطح دولت اعمال خواهد کرد. به جای لیبرالیسم، می‌توان زیستمان اقتصاد سیاسی ترامپ را «دولت‌گرایی کورپوراتیو» نامید.

به علاوه اینکه، ترامپ خود را بزرگترین مذاکره‌کننده‌ای می‌داند که «هنر معامله کردن را بلد است.» به نظر کینسلی، نحوه مذاکره و هنر معامله وی را می‌توان از خودداری او از افشای فرم‌های مالیاتی‌اش تشخیص داد. در نتیجه‌گیری، کینسلی معتقد است که ترامپ برای خود فلسفه‌ای دارد و اصولی، اما بحث این است که فلسفه و اصول او می‌توانند بدخیم باشند، تا خیرخواهانه.  در مقابل نگاه لیبرالی فوق، جرج اف ویل، با نگاهی محافظه‌کارانه مقاله 7 دسامبر 2016 خود را به تحلیل زیستمان ترامپ اختصاص می‌دهد. او مدعی شده که دستور پخت محافظه‌کارانه ترامپ برای استقرار مجدد عظمت آمریکا به شکل زیر خواهد بود: ارعاب سیاسی جای حساب و کتاب اقتصادی را برای شرکت‌ها خواهد گرفت و به این لحاظ، مفهوم بخش خصوصی دقت معنایی خود را از دست خواهد داد. اگر در مورد اقتصاد سیاسی هنوز ارعابی از سوی ترامپ دیده نشده، اما در مورد بازجویی‌های امنیتی، او در تاریخ 25 ژانویه «شکنجه غرق کردن» را مجاز خواند.

علاوه بر این تخطی از نگاه محافظه‌کارانه آزادی‌خواه، با استناد به بخشی از سخنان مایک پنس برای شرکت کریر، ویل موضع محافظه‌کارانه و ضداقتصاد آزاد ترامپ را به این شرح نشان می‌دهد: «بازار آزاد وضع را به وجهی در آورده که آمریکا بازنده بازی باشد.»  نویسنده نهایتا نتیجه می‌گیرد که از لحاظ آدابی، ترامپ با کنار گذاشتن آداب محافظه‌کارانه بوش دوم، به آداب لیبرالی اوباما روی آورده است.  در گذشته آمریکا، محافظه‌کاری به معنای عدم دخالت سیاست در زیستمان اجتماعی تفسیر می‌شد، به ویژه با احتساب استفاده بی‌حد و حساب اوباما از قدرت اجرایی‌اش. درخصوص ترامپ، به نظر می‌رسد که او از اصول محافظه‌کارانه عدول خواهد کرد و شیوه مداخله‌جوی اوباما را اعمال خواهد نمود.  در تحلیلی زیستمانی، رابرت کیگان پژوهشگر ارشد موسسه بروکینگز، در 18 می‌2016، مطلب زیر را درخصوص ترامپ، برای واشنگتن پست می‌نویسد:

« پدیده ترامپ نه مبین ایدئولوژی است و نه خط مشی.او هیچ ارتباطی هم به حزب محافظه‌کار ندارد جز اینکه او دستگاهی مولد برای نابودی دموکراسی ماست....او حزب را دور زده...و ایستار متزلزلی را ارائه می‌دهد که تجلی دوران توانمندی و گردن کلفتی است....در این رویکرد، جایی برای ظرافت‌های فرهنگ دموکراتیک نمی‌ماند. ادعای او مبنی براینکه دموکراسی موجب ضعف ملی و بی‌کفایتی شده مورد قبول کسانی قرار گرفته که او را باور کرده‌اند...: آنان به تحریک احساسات رو می‌آورند و بر طبل نارضایتی‌ها و حقارت‌هایی می‌کوبند که گاه با ترس، نفرت و خشم عجین شده است. «دیگران» بسیاری را مورد تهدید و تمسخر قرار داده است: مسلمانان، آمریکای جنوبی‌ها، زنان، چینی‌ها، مکزیکی‌ها، اروپایی‌ها، عرب‌ها، مهاجرین و پناهندگان....وعده او نشان دادن شدت عمل نسبت به جمعیت غیر سفید و خارجی‌هاست».

به استناد یک گزارش از رویترز، نویسنده، ترامپ را واقعا «خودشیفته»ای می‌داند که تصویری بزرگتر از خود به مردم ارائه داده است. به اقتضای این جلوه فره‌وشی، او به موجودی خطرناک تبدیل شده است. سیاستمداران محافظه‌کار از چگونگی نفوذ او در توده‌ها در حیرتند. آنها خوف دارند مبادا مابوکراسی (حکومت رجاله‌ها) در آمریکا حاکم شود.  دست آخر، جرج ویل هشدار می‌دهد که آینده حزب محافظه‌کار ایجاب می‌کند که نگذارند ترامپ در کاخ سفید جا خوش کند.  مایکل گرسون از روزنامه‌نویسان آمریکایی، در مقاله 16 می ‌خود برای واشنگتن پست، اظهار نظر فرماندار پیشین تگزاس (ریک پری) را درباره ترامپ به این شرح نقل می‌کند: او هیاهویی کارناوالی به راه انداخته که می‌توان آن را ترامپیسم خواند: مجموعه زهرآگین از عوامفریبی، پستی و مزخرف‌گویی که حزب جمهوری‌خواه را به تباهی خواهد کشید.... اشتباه نکنید دونالد ترامپ سرطان محافظه‌کاری است. باید این درد را به سرعت تشخیص داد، عضو آسیب‌دیده را برید و دور انداخت. پیتر کینگ (نماینده جمهوری‌خواه نیویورک هم زمانی گفته بود ترامپ «به درد ریاست جمهوری نمی‌خورد، نه از نظر اخلاقی و نه از لحاظ ادراکی.»  دو تن از صاحب‌نظران آمریکایی، با عبارات زیر ترامپ را وصف می‌کنند:

چارلز کراتهامر: زلزله‌ای ایدئولوژیک و فضای پس از آن.

جنیفر روبین: تسلیم ترامپ شدن یعنی نابودی محافظه‌کاری.

در 27 ژانویه 2017، امبر فیلیپز خبر خوش تحقق پیش‌بینی‌های صاحب‌نظران ضد ترامپ را به این شرح ابلاغ می‌کند: دیری نخواهد گذشت که مک کین به مخالف اصلی ترامپ در سنا تبدیل خواهد شد.

د-فاشیسم و آینده آمریکا: درس آموزی برای ایران

با وصف گرایش های ترامپیسم، سوال مهم این است که آیا چند دهه پس از غلبه فاشیسم در اروپا و ژاپن، آمریکا در آستانه سقوط ورطه به فاشیسم است؟ پاسخ صریح این نویسنده یک نه بزرگ است. این «نه» بزرگ مبتنی بر مشاهدات و مستندات زیر است:

1. هجوم شدید رسانه‌ای به ترامپیسم، به‌وجهی که در فوق آمد. علاوه بر این، مشاهده سی ان ان در طول چند روز اخیر حاکی از آن است که رسانه‌های آزاد عرصه زندگی را بر ترامپ و کاخ سفید تنگ کرده‌اند.

2. اظهارنظر سیاستمداران حزبی از جمله حزب جمهوری‌خواه. در یک مورد، سناتور پرقدرت و معتبری چون مک کین در مورد صدور احکام اجرایی ریاست جمهوری و اقدامات نسنجیده ترامپ، اظهار می‌دارد: «اگر شنیدید جهنم یخ بزند...آنگاه رئیس‌جمهور هم می‌تواند هر حکم اجرایی را صادر کند. بدانید که قانون قانون است. محال است که ما بار دیگر به شکنجه رو آوریم.» این تنها مورد از مخالفت مک کین با سیاست‌های ترامپ نیست، در بسیاری از موارد، مک کین منتقد سیاست ترامپ است. یکی دیگر از مهم‌ترین موارد اختلاف، درخصوص نزدیکی ترامپ با پوتین و بلندپروازی‌های نظامی اوست.

3. مخالفت چند فرماندار و شهردار با سیاست‌های ضد مهاجرتی ترامپ. در دو مورد خاص، فرمانداران ویرجینیا و تگزاس در فرودگاه‌های ایالتی حضور یافته و از اجرای حکم اجرایی رئیس‌جمهوری سر باز زدند.

4. تقسیم قدرت بین سه قوه مجریه، مقننه و قضاییه، و موازنه قدرت تعدیل‌گر بین آنها، و حکم قاضی فدرال در لغو حکم اجرایی رئیس‌جمهوری

5. مخالفت مردم آمریکا با سیاست‌های ترامپ به‌ویژه درخصوص منع ورود مهاجرین مسلمان و ایرانی. مشاهدات این دانش‌پژوه از تظاهرات سراسری در آمریکا و حضور ده‌ها هزار نفر از شهروندان و صد‌ها وکیل مهاجرتی آمریکایی در فرودگاه‌ها برای مقابله با تضییقات ناشی از حکم اجرایی ترامپ به‌وجهی بود که اشک شوق را در چشمان ایرانیان و مسلمانان مهاجر جاری می‌کرد.

درخصوص ایران، به‌رغم اینکه ظهور ترامپ به فرصت‌های پدیدآمده توسط اوباما پایان داد، اما فضای ضد ترامپی که در آمریکا به‌وجود آمده می‌تواند گره سردرگم روابط خصمانه بین ایران و آمریکا را بگشاید. اگر از فرصت به‌وجود آمده‌ای که اوبامای خوش‌نیت ایجاد کرده بود، استفاده نشد، شاید با دقت بشود از گرمی احساسات آمریکاییان برای حل مشکلات بین دوکشور و خطرات علیه ایران استفاده شود.  با حضور در ده‌ها جلسه‌ای که در واشنگتن تشکیل می‌شود، دستاورد این دانش‌پژوه این است که موضع کل جریانات سیاسی علیه ایران است. عربستان سعودی و قطر از یک سو و اسراییل از سوی دیگر با هزینه‌های اقتصادی و سیاسی بسیار خواهان شدت عمل علیه ایران هستند. از دنیس راس و مادلین آلبرایت تا وزیر همکاری‌های منطقه‌ای خواهان نوعی اتحاد منطقه‌ای کشورهای سنی مذهب و اسراییل، با پشتوانه آمریکا هستند. با عنایت به عمق احساسات میهن‌دوستانه آمریکاییان، دور از تدبیر است اگر تصور شود که ایران می‌تواند نقشی در تعمیق این اختلاف بین ملت و دولت آمریکا داشته باشد. به عکس، مواضع سنجیده مصالحه‌جویانه در منطقه و جهان و تلاش برای تعمیق مشارکت همه شهروندان ایرانی در تعیین سرنوشت دموکراتیک و حقوق بشری خود در داخل می‌تواند از وقوع بحران سیاسی، منطقه‌ای و بین‌المللی برای ایران جلوگیری کند.

استاد بازنشسته دانشگاه تهران*

منبع: دنیای اقتصاد
نظرات شما