رویداد۲۴ | مازیار وکیلی: بهرام بیضایی و دیگر کارگردانان موج نوی سینمای ایران در دورهای وارد سینما و تئاتر شدند که جامعه ایران در آستانه سیاسیشدن قرار داشت. فعالیت گروههای چپ، استیلای تمام عیار محمدرضا پهلوی بر ساختار قدرت و ناکامی اصلاحات ارضی، موجب افزایش نارضایتیهای اجتماعی، رشد حاشیهنشینی و بروز تورم شد؛ روندی که نهایتاً به انقلابی بزرگ انجامید.
اما در عرصه فرهنگ هم تغییرات گستردهای به وجود آمده بود. «سینمای فارسی» که محصول سکوت مرگبار پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، دیگر پاسخگوی مطالبات جامعه نبود. شعارهای اخلاقی و محافظهکارانهای که محمدعلی فردین نماد آن محسوب میشد، جذابیت خود را از دست داده بود. استقبال کمنظیر از فیلم قیصر و قهرمان معترض آن، ناقوس مرگ سینمای فارسی را به صدا درآورد.
اما بیضایی میان کارگردانان آن نسل چه جایگاهی داشت؟ او چه ویژگیهایی داشت که باعث تمایز او از سایر کارگردانان موج نو میشد؟ پرسیدن چنین سوالاتی از این جهت مهم است چون ما را به ریشههای بهرام بیضایی میرساند و شناختن این ریشهها است که باعث میشود تفاوت بیضایی با دیگران را بهتر درک کنیم.
بیضایی برخلاف بسیاری از همنسلانش، ادبیات خوانده بود و تئاتر کار کرده بود. همین پیشینه باعث شد زبان فارسی به محور اصلی جهان فکری او تبدیل شود؛ «من زبان فارسی را خیلی دوست دارم و کوششم همیشه در استفاده و بهرهگیری از آن است، راستش من برای زبان فارسی احترام عمیقی قایلم زیرا که این زبان، با قدرت تمام، خاصیتهای ثمربخش خود را از مانع زمان عبور داده است.» بیضایی بارها تأکید کرده بود که مسئله اصلیاش نه سیاست روز، بلکه خود «ایران» بهمثابه یک هویت تاریخی و فرهنگی مستقل است؛ میراثی که باید حفظ و به نسلهای بعد منتقل شود.
بیشتر بخوانید:
بهرام بیضایی کیست؟ | غروب خورشید اسطوره سینمای ایران در سپیدهدم میلادش
چرا بهرام بیضایی از ایران رفت؟ چرا هرگز دیگر بازنگشت؟
به همین دلیل وقتی بیضایی وارد سینما شد فیلمی ساخت که حتی خلاف جریان رسمی موج نو سینمای ایران (موسوم به سینما خیابانی) بود. در رگبار بیضایی به یکی از مضامین مورد علاقهاش پرداخت؛ مضمون طرد روشنفکر توسط جامعه. این مضمون بعدها ابعاد سیاسی نیز یافت. در نمایش توقیفشده مجلس شبیه، در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید، بیضایی این طردشدگی را به قتلهای زنجیرهای پیوند زد؛ پیوندی که به توقیف اثر انجامید. همین نگاه را میتوان در سگکشی نیز دید؛ جایی که گلرخ کمالی، نویسندهای تنها، در محاصره شبکهای از سرمایهداران زلو صفت قرار میگیرد که هر کدام ضربهای به روح و جسم او وارد میکنند.
بیضایی البته مسئولیت این وضعیت را صرفاً متوجه حاکمیت نمیدانست. او جامعهای را نیز نقد میکرد که قدر نخبگان خود را نمیداند؛ او در مصاحبهای درباره فیلم رگبار به علل گرایش پرویز فنی زاده به اعتیاد اشاره کرده و گفت:« بعضی از تعطیلات فیلم ما بخاطر این بود که ناچار بودیم (فنیزاده) را بخوابانیمش تا ترک کند و این را برای رد فنیزاده نمیگویم برای رد جامعهای میگویم که قدر فنیزاده را ندانست و من همیشه به آن جامعه معترضم و کسی هستم که فکر میکنم حیف شد فنیزاده.»
نحوه مواجهه بهرام بیضایی با سیاست متفاوت از سایر کارگردانان سینمای ایران بوده است. بیضایی هرگز فیلم سیاسیِ مستقیم نساخت. سیاست در آثار او نه در قالب رویداد، بلکه بهعنوان ساختاری تاریخی و فرهنگی حضور دارد. او در «مرگ یزدگرد» تحلیل خود از انقلاب را با یک روایت تاریخی بیان میکند و یا در فیلمنامه هرگز اجرا نشده «اشغال» به تحلیل وضعیت ایرانیان در جریان جنگ جهانی دوم میپردازد.
این نگاه کلان بیضایی باعث شده تا سیاست همیشه نه در قالب یک داستان سیاسی مشخص که در بین سطور آثار او حضور داشته باشد. بدبینی او نسبت به سیاست، ریشهای عمیق داشت و به سالهای پیش از انقلاب بازمیگشت؛ او سالها بیش و در بهار سال ۱۳۵۷که فضای سیاسی کشور به شدت ملتهب بود گفته بود:« هیچ اجباری نداریم که برای جماعتی که کار فرهنگی عمیق نمیخواهند کار کنیم. مردم تنها عربده میخواهند و من نمیتوانم روی صحنه عربده بکشم و فکر میکنم هر کس که نعره میزند دروغ میگوید.»
این نگاه کلان باعث شده سیاست هیچ گاه مسئله اصلی بیضایی نباشد. بلکه او همیشه فرهنگ عقب ماندهای را هدف گرفته که آن را باعث انحطاط ایران میداند.
زن در آثار بیضایی جایگاهی اسطورهای دارد: نمادی از باروری و برکت و مهر و صلابت. چیزی شبیه میترا ایزدبانو اسطوره بزرگ ایران. برای همین هم هست که قدرتمندترین زنان سینمای ایران را در آثار بیضایی میبینیم. از نایی باشو غریبه کوچک تا گلرخ کمالی سگ کشی و حتی زن آسیابان فیلم مرگ یزدگرد.
به اعتقاد بیضایی، زنان اهمیت بالاتری در جامعه ایران دارند و دلیل آن را پیشرو بودن زنان برای ساخت یک جامعه مدنی تر می دانست. اوج همدلی بیضایی با زنان را میتوان در دیالوگ کلاسیک و بسیار مشهور این کارگردان در نمایش نامه شب هزار و یکم مشاهده کرد:« خرد تا به زنان میرسد نامش مکر میشود و مکر تا به مردان میرسد نام عقل میگیرد. درخواست توجه به زنان میرسد نامش حسادت میشود و حسادت تا به مردان میرسد میشود غیرت.»
برای بیضایی زنان مهم ترین نقطه اُمید در ساخت یک جامعه بهتر هستند. جامعهای که بیضایی علی رغم تمام گلایههایی که نسبت به آن دارد زنده و پویا است و زنان مهم ترین عامل این پویایی هستند.
بیضایی ایران تاریخی را دوست داشت اما همیشه از مردم ایران معاصر گلایه داشت که چرا قدر این دُر ارزشمند را نمیدانند. رابطه بیضایی با ایران یک رابطه عشق و نفرت بوده است. او در یکی از مصاحبههایش به صراحت میگوید ایران برای او چیزی فراتر از دفتر کارش یا خانهای در شمال نبوده است و وقتی در کوچه و خیابان قدم میزده گویی با وطن خویش بیگانه بوده است. او این بیگانگی را به شکل هنرمندانهای در طومار شیخ شرزین بیان کرده است:«گویی مردمان دیگری وارد کردهاند و ما در وطن بیگانهایم. دنیا به دست اوباش است و نیکان به گناه لیاقت میمیرند. دندانم کندند تا نگویم و چشمم تا نبینم، اما پا را وانهادهاند که ترک وطن کنم…»
و قسمت تلخ ماجرا این جا است که بیضایی در نهایت ترک وطن کرد و ما را از وجودی که جز به فارسی ننوشت محروم نمود. سرنوشت بیضایی و تقوایی و مهرجویی و بسیاری از بزرگان فرهنگ و هنر ایران نشان داد که ما مردم ایران رفتار خوبی با این بزرگان نداشتیم که سرنوشت آنها انزوا و غربت بود.