رویداد۲۴-
مازیار وکیلی: بدون شک پرویز شهبازی یکی از استعدادهای کمنظیر سینمای ایران است. فیلمسازی که تنها هفت فیلم در کارنامهاش دارد که سه تای آنها را میتوان به راحتی نادیده گرفت. سه فیلم اول شهبازی فیلمهایی بودند تقلیدی که با تاثیر از دنیای کیارستمی و جریان سینمای کانونی ساخته شده بودند.
آغاز شکوفایی پرویز شهبازی (به عنوان فیلمسازی که صاحب نگاهی مستقل است) با فیلم نفس عمیق بود. فیلمی عجیب، جذاب و به شدت گیرا که حدیث نفس جوانان آن دوران بود و به سرعت بدل به یک فیلم کالت شد و هواداران کم تعداد اما سرسخت خودش را پیدا کرد. فیلم بعدی شهبازی(عیار14) یک شبه وسترن به شدت خوش ساخت و مینیمال بود با مضمونی اخلاقی و گیرا درباره عقوبت دروغگویی و گناه. دربند هم فیلمی تلخ و سیاه بود درباره دختر سادهدلی که وارد متروپولیس تهران میشود و همین ساده دلی او باعث میشود شهر بیرحم تهران او را ببلعد و نابود کند.
در این سه فیلم شهبازی به مرتبهای رسید که هر فیلمش میتوانست یک اتفاق در سینمای ایران باشد. خصوصاً آنکه شهبازی یک مقلد صرف باقی نماند و توانست خودش را از زیر سایه نام کیارستمی بیرون بکشد و جهان مستقل خودش را بیافریند. به همین خاطر همه منتظر مالاریا بودند تا ببینند آخرین تجربه فیلمسازی شهبازی چگونه فیلمی از کار درآمده. خصوصاً ترکیب بازیگران فیلم که تلفیقی بود از بازیگران حرفهای و نابازیگرها کنجکاوی مشتاقان سینمای شهبازی را بیش از پیش برمیانگیخت.
اما مالاریا نه تنها بدل به فیلمی در حد نام و آوازه شهبازی نشد بلکه فیلمی شد به شدت پوچ و سطحی که تماشاگر هنگام تماشای فیلم علت ساخت چنین فیلمی را درک نمیکند. مشکل اصلی مالاریا فیلمنامه آن است. نحوه آشنایی آذرخش با مرتضی و حنا چنان سردستی و بیمقدمه است که تماشاگر را غافلگیر میکند. حتی اگر لطف آذرخش به مرتضی و حنا را به خاطر بامعرفت بودن او بدانیم ادامه کمک او به مرتضی و حنا هیچ توجیه منطقی ندارد. چرا آذرخش باید بعد از اینکه متوجه شد حنا از خانه فرار کرده و پدرش در تعقیب اوست باز هم به او و مرتضی کند؟ علتش به سادگی یک چیز است اگر آذرخش در اقدامی کاملاً عقلانی همان شب که متوجه فرار حنا شد او را از خانه بیرون میکرد فیلم به اتمام میرسید.
اما آذرخش در اقدامی ابلهانه(که هیچ ربطی به دوستی، رفاقت و مرام و معرفت ندارد) کمک به مرتضی و حنا را ادامه میدهد، تا جایی که خودش گرفتار شود و به جرم آدمربایی دستگیرش کنند. شهبازی در تمام آثارش نگاه بدبینانهای به شهر تهران داشته است. در مالاریا هم تهران بیشتر شبیه سیرک بزرگی است که ظاهر زیبایی دارد و باطن پلیدی. شهری است بزرگ و وسیع که میشود هرچیزی را در آن دید. حتی اگر بخواهید شیری را وسط شهر ببینید این امکان وجود دارد. در تهران میشود پرسه زد، خوش بود، قلیان کشید، به سادگی به آرایشگاه زنانه رفت و زیبا شد و تلهسیژ سوار شد. اما همین شهر با تمام زیباییهایش که آن را بدل به سیرکی بزگ میکند باطن به شدت بیرحمی دارد. مردمش همه به دنبال منافع شخصی خودشان هستند. کسی به کس دیگر رحم نمیکند. غریبهها در آن بلعیده میشوند و اگر کسی ذرهای مروت داشته باشد در نهایت دستگیر میشود و به زندان میرود.
شهبازی این بدبینی نسبت به شهر تهران را به نسل جدید هم تسری میدهد. شهبازی نسل جوان را انسانهایی منفعت طلب و سودجو میداند که از هر رابطهای صرفاً به دنبال کامجویی و منفعت شخصی هستند. مرتضی به عنوان نماینده این نسل پسری است خوشگذران، بیرحم و نامرد که تا جایی روابطش را ادامه میدهد که نفعی برایش داشته باشد. او آذرخش را در کلانتری رها میکند و همراه حنا فرار میکند چون اگر بنا باشد به کلانتری برود و به نفع آذرخش شهادت بدهد پای خودش هم گیر میاُفتد و دستگیر میشود. مرتضی با خونسردی تمام آذرخش را که تنها یاور واقعی آنها در تهران بوده رها میکند و میگریزد. او حتی در قبال دوست دخترش حنا هم تعهدی ندارد. حنا که احتمالاً به وسیله مرتضی اغفال شده تا از خانه و کاشانهاش فرار کند قربانی بعدی سودجویی مرتضی است. مرتضی که متوجه شده حنا باردار است با خونسردی تمام نقشهای میچیند و حنا را در دریا غرق میکند و میگریزد. نگاه شهبازی به نسل جوان در نفس عمیق نگاهی توام با شفقت و مهربانی بود اما در مالاریا او نسل جوان را به شدت سودجو، طماع و پست میبیند که هیچ چیز برایش مهم نیست جز منفعت شخصی.
اینکه چقدر نگاه شهبازی به نسل جوان درست است احتیاج به تحقیق و تتبع بیشتر دارد. اما نمیتوان کتمان کرد که رگههای این نگاه منفعت طلبانه در نسل جوان قابل ملاحظه است. شهبازی با همین نگاه بدبینانه به سراغ تکنولوژی هم میرود. گوشیهای دوربین داری که در دست شخصیت اصلی فیلم است و او مدام از تمام وقایع فیلم میگیرد نشانگر پوچی و بیهدفی زندگی جوانان این نسل است. جوانانی که چون نمیتوانند رویاهای خود را در دنیای حقیقی پیدا کنند با پناه بردن به دنیای مجازی سعی میکنند رویاهای تازه بسازند. جدای از این این گوشیها با نقض حریم خصوصی جهان اطراف ما را ناامن میکنند. این موارد تمام چیزهایی است که شهبازی میخواهد در مالاریا بگوید. اما چرا مالاریا بدل به فیلمی ضعیف شده است؟
ضعیف بودن مالاریا چند علت دارد که اصلیترینش در مشخص نبودن ماهیت فیلم است. فیلم انقدر گنگ، گسسته و پراکنده است که نمیتواند هیچکدام از مضامین مطروحه در فیلمش را بدل به مسئله کند. فیلم نمیتواند یقه تماشاگر را بگیرد و او را سرجایش بنشاند. به همین خاطر است که تماشاگر در پایان فیلم از خودش(و در واقع از کارگردان) میپرسد خب که چی؟ این بدترین پرسش از سوی تماشاگران درباره یک فیلم است و مفهومش آن است که آقای کارگردان همه این مواردی را که تو گفتی ما میدانستیم چه ضرورتی داشت باز هم تکرارشان کنی و ما را در جهانی پوچ و بیحاصل غرق کنی. مشکل دوم مالاریا در غیرقابل باور بودن فیلم است.
شخصیتهای فیلم به شدت از مشکل بلاهت رنج میبرند. آذرخش با بلاهت تمام چنان در کمک کردن به مرتضی و حنا افراط میکند که در آخر خودش گرفتار میشود. حنا با بلاهت تمام به نقشه مرتضی تن میدهد و خودش را در دریا غرق میکند و سمیرا با بلاهت تمام عاشق آذرخش علاف و ولگرد شده است، بدون اینکه دلیلی برای این عشق داشته باشد. این میزان از بلاهت در بین شخصیتها باعث شده فیلم به جای اینکه مضامین مطرح شده در داستان را با تاثیرگذاری هر چه بیشتر بیان کند بدل به فیلمی پوچ و بیمعنی شود که حتی نمیتواند یک دلیل منطقی برای رفتار شخصیتهایش بیاورد. مشکل بعدی مالاریا در پراکندگی آن است. شهبازی هرچه را که خواسته در فیلم گنجانده. با منطق یا بیمنطق. از شادی مردم بعد از موفقیت مذاکرات هستهای تا حضور در محلی عجیب برای خواب را در فیلم ملاحظه میکنیم.
در فیلم شیری وسط خیابان داریم که دارند شست و شویش میدهند. یک گروه باحال موسیقی و کلی چیزهای بیمنطق دیگر که همینطور در فیلم قرار گرفتهاند بدون اینکه دلیل بودنشان معلوم باشد. این تصاویر پراکنده میتوانست تا ابد ادامه داشته باشد و زیاد و کم شود بدون اینکه اتفاق خاصی برای اصل فیلم بیاُفتد. هر چقدر فیلمنامه مالاریا ضعیف و بیمایه است شهبازی به عنوان کارگردان پخته عمل میکند. شهبازی اُستاد در آوردن حس و حال است. حس و حالی خفهکننده، تلخ و رعب آور در فیلمهای او وجود دارد که تماشاگر را میخکوب میکند. در این فیلم هم سکانسهایی وجود دارد که اُستادی شهبازی را در کارگردانی نشان میدهد. مثل سکانس حضور آذرخش و دوستانش در بانک برای گرفتن وام. نابازیگری که نقش رئیس بانک را بازی میکند عالیست. خود جنس است. شهبازی به خوبی کنترلش کرده و توانسته بازی بینقصی از او بگیرد. خصوصاً لبخند آخرش که شفقت و تمسخر را با هم به تماشاگر منتقل میکند. یا سکانسی که آذرخش حنا را در ساند باکس پنهان میکند تا از جلوی پدر و برادرش که به دنبال او آمدهاند فراری دهد. شهبازی دوربین را داخل ساند باکس میگذارد و تمام سکانس را از نقطه نظر حنا فیلمبرداری میکند. این تدبیر ساده باعث میشود حس تعلیق این سکانس چند برابر شود. اما فیلمنامه مالاریا انقدر ضعیف و بیبنیه است که این تاشهای کارگردانی کمکی به بهتر شدن آن نکند.
مالاریا ضعیفترین فیلم سالهای اخیر شهبازی است. فیلمی سست و بیمنطق که خیلی زود فراموش میشود. شهبازی کارگردان بزرگی است و مالاریا در شان کارنامه کم تعداد ولی پربار او نیست. بهتر است او همه توانش را جمع کند و نفس عمیق دیگری بسازد. نفس عمیقی که شاهکار کوچکی بود برای نسل ما.یک کالت تمام عیار که حال و هوای یک دوران را به خوبی بازتاب میداد.