آنچه در پی میآید، تحلیلی از ماجرای جدایی استان آذربایجان از خاک ایران و تشکیل حکومت خودمختار (و البته وابستهی به شوروی!) توسط سیدجعفر پیشهوری است. متن گزارش تماما با تکیه بر اسناد محرمانهی اتحاد جماهیر شوروی_که در سال ۲۰۰۶ از طبقهبندی محرمانه خارج شدند و جمیل حسنلی، مورخ نامدار، آن را در قالب کتاب مفصلی منتشرشان کرد_ به نگارش درآمده است.
برخلاف دشمنیهای آشکار امروز، ایران و اسرائیل در دوران پهلوی متحدانی خاموش بودند. این مطلب روایتی است از «دوستی پنهان» دو کشور.
از لحظه تاسیس دانشگاه در ایران، جدالی دائمی و پرفرازونشیب میان «نیروهای سرکوبگر» که دانشگاه را ابزاری برای تربیت بوروکراتهای وفادار و «خودیها» میخواستند، و «استقلال دانشگاه» که بر آرمان آکادمیا پای میفشرد، آغاز شد. این جدال تاریخی در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به نقطه عطفی تراژیک رسید و دانشگاه را برای همیشه در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه ایران جاودانه ساخت.
نام «یورودیف» برای بسیاری از ایرانیان ناآشناست، اما آن را میتوان یکی از جذابترین و مهمترین رویدادهای دیپلماتیک ایران در قرن بیستم دانست. کنسرسیوم اروپایی غنیسازی اورانیوم با سرمایهگذاری ایران در مجتمع تریکاستنِ جنوب فرانسه در سال ۱۹۷۴ شکل گرفت و قرار بود نماد اعتماد دو کشور باشد. اما انقلاب، جنگ و آرایشهای تازهی قدرت، این نماد را به صحنهای از گروگانگیری، انفجار و منازعات حقوقی بدل کرد؛ جایی که هر تلاش برای توافق، پیش از هر چیز در ترازوی امنیتی سنجیده شد.
مشروطهخواهی در ایران، پروژهای ناتمام است؛ پروژهای که تکمیلِ آن نه در میدانِ بهارستان، بلکه در میدانِ اندیشه و الهیات رقم خواهد خورد.
عشق نافرجام ثریا و محمدرضا پهلوی باعث شده که آن ها را «عاشقان بداقبال» بنامند. ثریا سالها بعد، زمانی که فهمید همسر سابقش در اواخر دهه هفتاد میلادی بر اثر سرطان در آستانه مرگ است، برای او نامه نوشت و گفت که هنوز دوستش دارد و میخواهد او را ببیند.
اسنادِ از طبقهبندی خارجشدهی اتحاد جماهیر شوروی، مجموعهای از مکاتبات و یادداشتهای درونسازمانی را پیش رو میگذارد که در آن مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران، در پی آن است که مسکو را به حامی مالی، سیاسی و امنیتی یک «شورش مسلحانه» در ایران بدل کند. این مجموعه را میتوان بهمثابه یک «مطالعه موردی» برای تحلیل نسبت میان وهم فرقهای و محاسبات عقلانی و ژئوپلیتیک قدرتهای بزرگ مورداستفاده قرارداد.
نظام ساسانی، جهان را صحنهی نبردی دائمی میان «راستی» و «دروغ» تعریف میکرد. تئوکراسی آنها، رقیب سیاسی را به تجسم آشوب بدل ساخت و پیروزی بر او را به تجسم پیروزی نظم کیهانی بر بینظمی.
این گزارش داستان بیش از پنجاه هزار دانشجوی ایرانی در آمریکاست که پس از اشغال سفارت آمریکا یکشبه از «میهمان» به «دشمن» بدل شدند. روایتی از لگدمال شدن حقوق بشر زیر پای افکار عمومی خشمگین؛ داستانی که به الگویی تکراری در تاریخ معاصر دو کشور بدل شد.
آنها فقط جواهر نبودند؛ حاملان حافظه یک ملت بودند. از الماس «شاه» که بهعنوان خونبهای یک سفیر به مسکو رفت، تا «کوه نور» و «لعل تیموری» که در هند ربوده و در لندن تراش خوردند، و تا صندوقچههایی که احمدشاه در آخرین سفر بیبازگشتش به پاریس برد؛ اینها روایت تبعید جواهراتی است که نه بهدلیل زیبایی، بلکه بهخاطر قدرت، مشروعیت سیاسی و ترس از سقوط، از ایران خارج شدند.
سید مهدی هاشمی که روزگاری در نماد آرمانگرایی انقلابی شناخته میشد، با افشای معامله پنهانی تسلیحاتی میان تهران و واشنگتن، افکار عمومی جهان را در بهت فرو برد و از منازعهای عمیق در درون ساختار قدرت پرده برداشت؛ افشای پرسر و صدای او، سرنوشت قائممقامی رهبری را به شکلی بنیادین دگرگون کرد و جهتگیری سیاست ایران را برای دهههای بعد تحت تأثیر قرار داد.
اولین بانکهای ایران، ایرانی نبودند؛ واژه «اسکناس» از انقلاب فرانسه به تهران رسید؛ و «تومان» نود سال پیش رسما منسوخ شد، اما هرگز از بین نرفت. تاریخ پول در ایران روایتی شگفتانگیز دارد و البته در سالهای اخیر روایتی تراژیک به خود گرفته است.
استفاده از نقش شاپور و والرین، تلاشی آشکار برای «پیکربندی مجدد فضای فرهنگی» و سازگار کردن دو روایت تاریخی متضاد است. گویا آن پروپاگاندای سنگیِ ۱۸۰۰ ساله چنان نیرومند بوده که امروز هم به ابزاری حیاتی برای مدیریت افکار عمومی در یک بحران مدرن تبدیل شده است. این، خود، گواهی است بر نبوغ مردی که میدانست جنگ واقعی، در نهایت، نه در میدان نبرد، که بر سر روایتها و در حافظه جمعی یک ملت به پیروزی میرسد.
بحران گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران، نقطه عطفی در روابط ایران و آمریکا و یکی از تراژیکترین و پیچیدهترین رخدادهای سیاسی قرن بیستم است. این متن با تکیه بر اسناد منتشرشده در کتاب «روابط خارجی ایالات متحده، ۱۹۷۷-۱۹۸۰»، جلد یازدهم، مجلد اول؛ «ایران: بحران گروگانگیری»، فضای تراژیک-کمیک آن ایام را با وضوح و روشنی بیشتری برایمان ترسیم میکنند.
وقتی به نقشه امروز جهان نگاه میکنیم، نامهای روسیه، ایران، گرجستان، ارمنستان و آذربایجان برایمان آشنا هستند. مرزهایی که این کشورها را از هم جدا میکنند، چنان قطعی و دائمی به نظر میرسند که گویی همیشه وجود داشتهاند. اما تاریخ این مرزها، داستانی بسیار پیچیدهتر، پرآشوبتر و شگفتانگیزتر از آن چیزی است که تصور میکنیم.
در آغاز قرن نوزدهم، سربازان فراری روس در تبریز به فرمان عباسمیرزا، فنون نظامی مدرن را به ایرانیان میآموختند؛ همان مهارتهایی که قرار بود روزی در میدان نبرد علیه روسیه به کار گرفته شوند. این تصویر پارادوکسیکال، نماد رابطهای است پر از تضاد میان ایران و همسایهی شمالیاش؛ رابطهای آمیخته با جنگ و همکاری، نفرت و الهام، که در طول دو قرن، مسیر تاریخ و هویت مدرن ایران را شکل داده است.
وقتی سخن از راهسازی در دنیای باستان به میان میآید، ذهن همگان بیدرنگ بهسوی جادههای سنگفرش و مهندسیساز رومیان میرود. اما این شبکه حملونقل رومی، خود وامدار و ادامهدهندهی یک سیستم کهنتر، وسیعتر و به همان اندازه شگفتانگیز بود: شبکه راههای شاهی ایران هخامنشی.
کوروش بزرگ، فرمانروای دودمان هخامنشی، با پیریزی نخستین امپراتوری جهانی تاریخ، مدلی از سلطنت ارائه کرد که آمیزهای پیچیده از نبوغ نظامی، واقعگرایی سیاسی و دستکاری هوشمندانه اسطورهها بود. او نه آن قدیس آرمانی بود که یونانیان میپنداشتند و نه صرفاً یک فاتح کوچنشین؛ او مخترع «امپراتوری» به مثابه یک «ایده» بود.
با مرگ هوشنگ نهاوندی در ۹۳سالگی، یکی از آخرین چهرههای آگاه دربار پهلوی خاموش شد؛ مردی که شاه را از سقوط هشدار داد اما صدایش در هیاهوی چاپلوسی گم شد. سرنوشت او از وزارت تا زندان، روایتی از تراژدی نخبگانی است که میخواستند از درون نظامی بسته، آن را اصلاح کنند.