رویداد۲۴-نارضایتی، تغییر و اندیشه تغییر را ممتنع میداند و وجودش هرگونه اقدام برای دگرگونی را ناممکن میسازد. منفعلساز و بیانگیزهکننده است. آنچه برمیانگیزد، نه تغییر در وضع موجود که فرار از وضع موجود است.گروه اندیشه:
دکتر محمد رضا کلاهی، عضو گروه جامعه شناسی دین، انجمن جامعه شناسی ایران. اخیرا یادداشتی را در صفحه شخصی خود منتشر کرده و معتقد است که در جامعه موجی از نارضایتی کاذب وجود دارد و راه درمان آن را اصلاح درونی می داند. در ادامه گزیده ای از این یادداشت ارائه می شود:
به تدریج نوع تازهای از نارضایتی در میان مردم شکل گرفت. این نارضایتی روزبهروز شدت گرفت و امروز در اوج خود قرار دارد. این نارضایتیِ متفاوت، چیزی که در اینجا آن را «نارضایتی کاذب» میخوانیم چیست و چه پیامدی برای جامعه امروز ایران دارد؟
برای توضیح وضع حاضر باید دو گونه نارضایتی را از هم جدا کرد. ما با دو نوع نارضایتی مواجهیم. نارضایتی واقعی و نارضایتی کاذب.
1. نارضایتی واقعی
نارضایتی نوع اول، نارضایتی واقعی است، نارضایتی از نابهسامانیها، ناکارآمدیها و بیعدالتیها. این، نارضایتی فعال و مؤثر است. باید به استقبال آن رفت و آن را تا آخرین سرحد ممکن شدت بخشید. این نارضایتی ناشی از حس تعلق به جامعه و به محیط خویش است و این حس را تقویت میکند؛ فرد را نسبت به اطراف خود، نسبت به محیط زندگیاش حساس میکند، احساس مسئولیت اجتماعی میآفریند. این نارضایتی را باید مدام تکرار کرد و آن را بازخواند و بازاندیشید و هر بار، دوباره احیا کرد. این نارضایتی است که محرک پیشرفت جامعه است؛ آدم ها را از انفعال و بیتفاوتی جدا میکند و به فعالیت وامیدارد. این نارضایتی، جزئی است. به امور جزئی و معینی تعلق میگیرد. متعلَق روشن و مشخصی دارد. کلی و مبهم نیست. معلوم است که دقیقاً چه اختلالی در کجا باعثِ آن شده و معلوم است که چه چیزی باید تغییر کند تا بهبود یابد. با این حال این نارضایتی تمام شدنی نیست و نباید باشد. همواره باید ناراضی بود. البته وضع، گام به گام بهبود مییابد اما این بهبود به مدد همان نارضایتی حاصل میشود. بنابراین تا امکان بهتر شدن هست باید از وضع موجود ناراضی بود.
نارضایتی از ناکارآمدی فرایندهای بوروکراتیک یا فساد در آنها؛ نارضایتی از وضعیت محیط زیست؛ نارضایتی از وضعیت حمل و نقل، نارضایتی از عدم توازن میان درآمد و هزینه؛ نارضایتی از نابرابری جنسیتی؛ نارضایتی از نابرابری طبقاتی؛ نارضایتی از سانسور و ضعف در آزادی بیان؛ نارضایتی از تحمل نشدن تفاوتها و دهها مورد دیگر، متعلقهای روشن و مشخص این نارضایتیاند.
جامعه زنده، جامعهای است که مردم آن چنین نارضایتیهایی داشته باشند. این نارضایتیها قلب تپنده جامعه را میسازند. جنبشهای اجتماعی، کمپینها، انجمنهای خیریه، سازمانهای غیردولتی، انقلابها، اتحادیههای صنفی، احزاب سیاسی؛ اینها قلب تپنده جامعهاند و همگی نتیجه نارضایتی و عصبانیت ناشی از آناند. باید ناراضی بود. آدمهای راحت و راضی انگیزهای برای مشارکت در زندگی اجتماعی خود و برای شرکت در جنبش و کمپین و حزب و سازمان ندارند. جامعه کاملاً راضی، جامعه بیقلب است؛ جامعه مرده.
2. نارضایتی کاذب
اما نوع دیگری از نارضایتی وجود دارد. این نوع نارضایتی بیش از هر چیز در واقع، نارضایتی از «خود» است که در ظاهر به شکل نارضایتی از دیگران و از شرایط فراافکنده میشود. این نارضایتی، متعلَق روشن و مشخصی ندارد. کلی و مبهم است. معلوم نیست معطوف به چه چیزی است. مدعیاتاش ابطالناپذیر است. نارضایتی از همه چیز است صرفنظر از خوب و بد هر چیز. بیاعتمادی به همهکس و بیاخلاق دانستن همهکس. هر چیز که این جایی و متعلق به این سوی جهان باشد، مورد بیاعتمادی، متهم به بیاخلاقی و موضوع نارضایتی است. این نارضایتی، نارضایتی از ایران و ایرانی است. ناشی از اختلالی در «خود ایرانی» (هویت ملی) ما است نه الزاماً نابهسامانی در وضعیت واقعیِ زیستمان. بیشتر درونی است تا بیرونی. بیشتر مسأله هویت است تا مشکل شرایط. این نارضایتی تغییر را (و حتی هرگونه اندیشیدن به تغییر را) ممتنع میداند و وجودش هرگونه اقدام برای دگرگونی را ناممکن میسازد. منفعلساز و بیانگیزهکننده است. آنچه برمیانگیزد، نه تغییر در وضع موجود که فرار از وضع موجود است. راه بهبودش درمان درونی است نه اصلاح بیرونی.
برای توضیح این نوع دوم، باید به سیر تاریخی تحول «خود ایرانی» نگاه مختصری انداخت. اما پیش از آن ذکر چند نکته تئوریک لازم است:
مفهوم «خود» و «خود ایرانی»
منظور از «خود» عبارت است از برایند تصوراتی که فرد نسبت به خویشتن دارد. این تصورات لازم است از جایی برگرفته شده باشند. آنجا، قضاوت دیگران است. قضاوت دیگران درباره ما، نحوه مواجهه آنها با ما، نحوهای که آنها به ما خطاب میکنند و نحوهای که ما مخاطب دیگران میشویم است که تصورمان را نسبت به خودمان شکل میدهد. به این ترتیب عنصر «دیگران» در شکل دادن به «خود» اهمیت اساسی دارد. اما این «دیگران» با هم تفاوت دارند. برخی از دیگران در نظر ما مهمتر و برخی کماهمیتترند. هرچه یک دیگری، در نگاه ما دیگریِ مهمتری باشد، تصویری که از ما به ما منعکس میکند، برای ما مهمتر و در ساختن «خود» ما تأثیرگذارتر میشود. نکته دیگر اینکه دیگرانِ قدرتمندتر، مهمترین دیگران، و مهمترین شکلدهندگان به «خود» ما هستند. هرچه یک دیگری قدرتمند و بر ما تواناتر باشد، خطاب او در ما اثرگذارتر خواهد بود.
فرایند تاریخی شکلگیری خود ایرانی
هویت امروزی ما ایرانیان نتیجه مواجهه با دیگریهای ملی است. مهمترین دیگریها، قدرتمندترین آنها هستند. کشورهای قدرتمند در سطح نظام جهانی، کسانی هستند که صدایشان بیش از بقیه به گوشها میرسد. آنها قدرتِ آن را دارند که از طریق رسانهها، جریان کالاها، انواع قرادادهای جهانی، شکل دادن به گروهبندیهای جهانی، سرمایهگذاری در دیگر کشورها، از طریق تعریف چیستی دانش معتبر و چیستیِ نظام دانشگاهی معتبر، از طریق حضور نظامی، از طریق مقولهبندی کردن جهان، دستهبندی کردن جهان و تعریف کردن مفاهیمی که ما جهان را و خودمان را و دیگران را با استفاده از آنها میشناسیم و با استفاده از آنها درباره هرچیزی فکر میکنیم، هویتها را بسازند. هویت ما در درون چنین رابطهای که از بنیاد نابرابر است ساخته میشود. این هویتیابی و هویتسازی، الزاماً فرایندی آگاهانه یا برنامهریزی شده نیست. نفس این «تفاوت» میان ما و آنها، نفس این نابرابری است که هویت امروزین ما را به شکل خاصی برمیسازد.
تاریخ معاصر ایران را می توان بر اساس تحولات «خود ایرانی» از نو نوشت. در یک نگاه گذرا در طول حدود شصت-هفتاد سال اخیر میتوان دو نوع «خود» را که محصول دو نوع مواجهه ما با «تصورمان از غرب» است در برابر هم قرار داد. مرحله اول که دهههای پیش از انقلاب تا پایان جنگ هشت ساله را در بر میگیرد، دوران تنفر از غرب، مخالفت با غرب و شک و بیاعتمادی به غرب است.
از پایان جنگ به بعد به تدریج این نگاه رو به ضعف گذاشت و نگاه تازهای جایگزین شد. نگاه منفی به غرب به تدریج جای خود را به نگاه مثبت داد و تا مرز شیفتگی به غرب پیش رفت.
اما واقعیت این است که کشورها دو دسته نیستند یکی هیولایی و دیگری اسطورهای. کشورها مختلف و متفاوتاند. برخی در برخی جنبهها بهتر، برخی در برخیجنبهها بدتر و البته برخی در مجموع بهتر و برخی در مجموع بدتر (صرفنظر از این که بد و خوب از چه منظری تعریف شده باشد). اما اینکه یکی در همهچیز در منتها الیه کمال و دیگری در همهچیز در منتها الیه نقصان باشد، همان بتشدگی است. بسیاری از ویژگیهای جامعههای مختلف، اصولاً با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. لزومی ندارد که هر تفاوتی میان دو جامعه به خوب و بد تقسیم شود. برخی تفاوتها، فقط تفاوتاند بدون آنکه یکی بهتر و دیگری بدتر باشد. در نگاهِ دوگانهسازِ عکسبرگردانی، هر ویژگی یا خوب است یا بد. و از آنجا که هرچه در غرب است خوب است، در نتیجه هرچه مثل غرب نیست، عقبماندگی است و این خود زمینه ساز این نارضایتی های کاذب در جامعه و خود ایرانی شده است.