صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ - 2024 January 15
کد خبر: ۳۳۶۰۹۲
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۷ - ۱۱ آذر ۱۴۰۲
تعداد نظرات: ۲۳ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

چرا افراد پس از رسیدن به قدرت تغییر می‌کنند؟

معروف است که «انسان‌ها بعد از رسیدن به قدرت تغییر می‌کنند» اما آیا این گزاره صحیح است و قدرت و مخصوصا «قدرت سیاسی» بر افراد آن‌چنان تاثیر می‌گذارد که گویی یک نفر به فرد جدیدی تبدیل می‌شود؟ رویداد۲۴ در این گزارش نشان داده که قدرت حتی در مجموعه‌های مدیریتی کوچک نیز باعث تغییر افراد می‌شود.

رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «حزب فقط به خاطر خودش قدرت را می‌جوید. ما به خیر دیگران علاقه نداریم، تنها و تنها به قدرت علاقه‌مندیم. نه ثروت یا تجمل یا طول عمر یا خوشبختی؛ فقط قدرت، قدرت مطلق... ما می‌دانیم که هیچ‌کس قدرت را به قصد واگذاری آن به دست نمی‌گیرد. قدرت وسیله نیست، هدف است. آدمی دیکتاتوری را به منظور حراست از انقلاب برپا نمی‌کند، انقلاب می‌کند تا دیکتاتوری برپا کند. هدف اعدام، اعدام است. هدف شکنجه، شکنجه است. هدف قدرت، قدرت است.» جورج اورول، رمان ۱۹۸۴

قسمت عظیمی از تاریخ بشر عبارت است از تکرار یک سناریوی تلخ و مضحک: «حکمرانان وقتی قدرتی ندارند همدلانه رفتار می‌کنند و وعده‌های آرمانی می‌دهند اما با رسیدن به قدرت به طرز شگفت‌انگیزی تغییر می‌کنند و همه آن سخنان زیبا و وعده و وعید‌ها فراموش می‌شود. این مورد به قدری فراگیر و تکرار شونده است که جا دارد بپرسیم قدرت چه بر سر انسان‌ها می‌آورد و چرا افراد با رسیدن به قدرت مسخ می‌شوند.»

چگونه افراد پس از دستیبابی به قدرت مسخ می‌شوند؟

برای پاسخ به این سوال از پژوهش گسترده و عمیق «داچر کلتنر» کمک می‌گیریم. کلتنر استاد روانشناسی در دانشگاه برکلی است و کتابی تحت عنوان «تناقض قدرت» منتشر کرده که این کتاب به کمک آزمایش‌های تجربی و علوم اعصاب در ماهیت و اثرات قدرت کند و کاو می‌کند. این پژوهش فقط مختص به مستبدان و دیکتاتور‌ها نیست و به هر موقعیت انسانی قابل اطلاق است.

در طول تاریخ، نمونه‌های زیادی از افرادی وجود داشته است که از قدرت مطلق برخوردار بوده‌اند. پادشاهان، امپراتورها، دیکتاتور‌ها و دیگر رهبران اقتدارگرا همگی بر زیردستان خود تسلط داشته‌اند که اغلب پیامد‌های ویرانگری را به همراه داشته است. اما چه چیزی در روانشناسی قدرت، ب‌ویژه قدرت مطلقه وجود دارد که آن را تا این حد اغواکننده کرده و چرا افراد به آن معتاد می‌شوند؟


بیشتر بخوانید: قدرت سیاسی چیست و چرا برای حفظ آن خشونت می‌ورزند؟


قدرت چیست؟

به گزارش رویداد۲۴ قدرت عبارت است از توان تاثیر بر دیگران و برخلاف تصور رایج، با ایجاد «احساس همدلی» خلق می‌شود. انسان‌ها نیز مانند اغلب موجودات دیگر حیات گروهی دارند و توان آن‌ها در همکاری با یکدیگر خلاصه می‌شود. همکاری در گروه‌های انسانی با ایجاد ارزش‌ها و مفاهیمی شکل می‌گیرد که شاید خیالی باشند، اما باعث همبستگی میان اعضای گروه و توان همکاری و کنش جمعی می‌شوند.

بر اساس پژوهش‌های «فرانتس دوال» رفتارشناس هلندی، قدرت برتر در موجوداتی مانند شامپانزه‌ها نیز همین منطق را دارد. یعنی رهبر شامپانزه‌ها لزوما جنگو‌ترین و بزرگترین آن‌ها نیست بلکه کسی است که در هنگام نزاع افراد گله را آشتی می‌دهد و به ضعیف‌تر‌ها کمک می‌کند و در واقع نوعی قدرت نرم دارد.

داچر کلتنر استاد روانشناسی دانشگاه برکلی که درباره تاثیرات قدرت تحقیق کرده است

کلتنر بر این اساس رهبری را به دو نوع نرم و سخت تقسیم می‌کند. قدرت در فاز اولیه شکل‌گیری خود با رهبری نرم همراه است؛ یعنی رهبر گروه یا قبیله به نیاز‌های دیگر افراد توجه می‌کند، توان درک و همدلی با آن‌ها را دارد و با خلق یک روایت افراد را تحت هویتی جمعی متحد می‌کند. اما با رسیدن به قدرت، شخصیت رهبر دگرگون می‌شود و با ارعاب و کشتار قدرت خود را حفظ می‌کند.

هانا آرنت در کتاب «ریشه‌های توتالیتاریسم» مطلب اخیر را چنین بیان کرده است: «قدرت عبارت است از توان عمل هماهنگ میان انسان‌ها و نه فقط توان عمل یک فرد انسانی. قدرت هیچگاه در اختیار یک فرد قرار نمی‌گیرد، بلکه در اختیار یک گروه است و مادامی که این گروه در کنار هم قرار بگیرند می‌پاید. وقتی می‌گوییم کسی «در قدرت» است به این معنی است که گروه مشخصی از مردم به وی قدرت داده‌اند تا به نام آن‌ها عمل کند.»

رهبران سیاسی قبل از رسیدن به قدرت

به گزارش رویداد۲۴ رهبران جامعه کسانی هستند پیش از رسیدن به قدرت با دیگر افراد گروه‌ها همدلی می‌کنند و نیاز‌ها و رنج‌ها آنان را می‌فهمند. در میان افراد یک اجتماع کسی که صفاتی چون همدلی، مهربانی، گشودگی، جزئی‌نگری و ایجاد شور و اشتیاق را داشته باشد می‌تواند قدرت بگیرد. ایجاد اشتیاق با خلق داستان‌ها و روایاتی ممکن می‌شود که به افراد اجتماع حس خوب می‌دهند. مثلا در آلمان نازی روایتی که توسط حزب نازی خلق شد مبتنی بر «برتری نژادی» و «قدرت ماورای انسانی قوم ژرمن» بود که به شهروندان احساس توان و تفاوت می‌داد. این همان روایتی بود که مردم آلمان که در جنگ جهانی اول تحقیر شده بودند و از اوضاع بد اقتصادی رنج می‌بردند به آن نیاز داشتند.

درک احساسات و عواطف دیگران نیز در قدرت گرفتن فرد بسیار مهم است. برای مثال استالین در میان تمام هم حزبی‌هایش توان بیشتری برای فهم احساسات و خلقیات دیگران داشت و به همین دلیل کسانی چون تروتسکی بازی قدرت را به او باختند. این توان در استالین به قدری بود که برخی از زندگینامه‌نویسان هم او را دارای «قدرت ذهن‌خوانی» می‌دانند اما به گونه‌ای متناقض پس از رسیدن به قدرت تمام آن احساسات و همدلی‌هایی که باعث رسیدن آن‌ها به قدرت شده بود را از دست می‌دهند.

برای مثال «کوین وودز» در کتاب جنگ ایران و عراق از نگاه فرماندهان عراقی می‌گوید «اغلب فرماندهان عراقی که با وی مصاحبه کردند اعتقاد داشتند صدام حسین در ابتدای حیات سیاسی خود به خوبی افکار و احساسات دیگران را می‌فهمید و می‌توانست جزییات بسیاری را ببیند و تحلیل کند اما پس از رسیدن به قدرت ابدا به احساسات و رنج دیگران توجهی نداشت و نه تنها جزییات را نمی‌دید بلکه بکلی رابطه خود با واقعیت را از دست داده بود.»

مثال دیگر «هنری کیسینجر» وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده آمریکا و مشاور امنیت ملی آمریکا است که تصور می‌کرد از منظر جنسی فرد بسیار جذابی است و بیان این مسئله باعث شد بسیاری از رسانه‌ها وی را به سخره بگیرند.

رهبران سیاسی با این صفات پسندیده به قدرت می‌رسند و هرچقدر در پلکان قدرت بالاتر می‌روند صفات مذکور در آن‌ها ناپدید می‌شود. البته این مختص رهبران سیاسی نیست و به طور کلی جایگاه فرد در نردبان قدرت، اعم از قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، اخلاقیات و منش وی را معین می‌کند. حتی کوچکترین قدرت‌ها مانند «مدیریت یک مجموعه» ساختار مغز را تاثیر می‌گذارد.

قدرت سریعا بر مغز انسان اثر می‌گذارد و آن را تغییر می‌دهد و طبعا قدرت مطلقه تغییرات بیشتری در ساختار روانی افراد ایجاد می‌کند. همانطور که لرد اکتون مورخ برجسته بریتانیایی زمانی نوشت، «قدرت فاسد می‌کند و قدرت مطلقه مطلقا فاسد می‌کند.»


بیشتر بخوانید: ضدانقلاب کیست و چگونه خشونت در وضعیت «انقلابی» توجیه می‌شود؟


ویژگی‌های قدرت سیاسی

یکی از عوامل کلیدی که به توهم مستبدان دامن می‌زند، حس کنترلی است که در اختیار دارند. دیکتاتور‌ها این توانایی را دارند که دنیای اطراف خود را شکل دهند، دیگران را تسلیم به اراده خود کنند و تصمیماتی بگیرند که بر زندگی میلیون‌ها نفر تأثیر می‌گذارد. این احساسی بسیار اغواگر است و اغلب منجر به این باور می‌شود که فردی که دارای قدرت مطلقه است معصوم و بری از خطاست.

عامل دیگری که به شکل‌گیری ذهنیت دیکتاتور‌ها دامن می‌زند، احساس اهمیتی است که اطرافیان به وی می‌دهند به گونه‌ای که دیکتاتور تصور می‌کند «مرکز عالم» است. توجه مداوم می‌تواند منجر به احساس «خود بزرگ‌بینی» و این باور شود که فردی که دارای «قدرت فراتر از قانون و نقد» است.

دانشمندان اعصاب این روند‌ها را به زبان عصب‌شناسی نیز توضیح داده‌اند. کار‌هایی که از آن‌ها لذت می‌بریم، مانند غذا خوردن و رابطه جنسی باعث می‌شوند مغز به ما پاداش دهد و پاداش مغز با ترشح ماده‌ای بنام «دوپامین» انجام می‌پذیرد. در واقع زمانی که فرد مواد مخدر مصرف می‌کند در مغزش دوپامین ترشح می‌شود و احساس لذت می‌کند.

پژوهش‌های متعدد نشان داده‌اند که ترشح دوپامین در افرادی که قدرتمند‌تر می‌شوند بیشتر می‌شود. دوپامین باعث می‌شود فرد احساس توانایی و انگیزه بالایی داشته باشد و نقصان‌ها و بن‌بست‌ها را نبیند. مثبت دیدن خیالی آینده و حس اعتماد به نفس بیش از حد در میان قدرتمندان از همین‌جا ناشی می‌شود. فرد قدرتمند مانند فرد معتاد به قدرت معتاد می‌شود و دیگر مناسبات قدرت به اعمال و رفتار وی جهت می‌دهند و نه اخلاقیات و واقعیت. این وضعیت روانی باعث می‌شود فرد احساسات دیگران را نادیده بگیرد و خطرات و بحران‌های واقعی را کم‌اهمیت بداند.

قدرت بی‌حصر به قدری مهلک است که باعث می‌شود فرد متوهم شود. برای مثال صدام حسین تصور می‌کرد می‌تواند ایالات متحده را در جنگ شکست دهد و این توهم از مثبت‌نگری و اراده‌گرایی بی‌حد وی ناشی می‌شد.

از طرف دیگر دیکتاتور‌ها اغلب دچار «پارانویا» هستند و مدام اطرافیان خود را تصفیه و اعدام می‌کنند. قدرت مطلق، مسئولیت و احتیاط فراوانی می‌طلبد و کسانی که آن را در دست دارند، اغلب بار سنگین تصمیم‌گیری‌هایی را بر دوش می‌کشند که بر زندگی میلیون‌ها نفر تأثیر می‌گذارد. این بار طاقت‌فرسا اغلب منجر به احساس انزوا و تنهایی می‌شود. برای اغلب کسانی که قدرت مطلق دارند اعتماد به دیگران مشکل است و ممکن است تصور می‌کنند همه می‌خواهند قدرت آن‌ها را تسخیر کنند، به همین دلیل به عالم و آدم مشکوک می‌شوند و در ذهن خود همه را دشمن می‌پندارند.

کلتنر نشان می‌دهد هرچقدر فرد در نردبان قدرت بالاتر می‌رود، اراده‌گرا‌تر می‌شود، به این معنا که آسیب‌پذیری، فقر، اعتیاد و رنج‌های انسانی را به خود افراد نسبت می‌دهد و عوامل اجتماعی و محیطی را نادیده می‌گیرد اما افراد پایین هرم قدرت عوامل ساختاری و محیطی را بیشتر درک می‌کنند. احساس اراده آزاد و انتساب دستاورد‌ها به خود، در هرم بالای قدرت افزایشی است.

قابل ذکر است که این مساله فقط مختص به قدرت سیاسی نیست. کلتنر از آزمایشی مثال می‌زند که در آن رانندگان ماشین‌های مختلف از منظر روانشناختی سنجش شده‌اند. در این آزمایش مشاهده شد افرادی که ماشین‌های گران‌تر داشتند در حق تقدم صبر کمتری داشته و احساس می‌کردند حق تقدم با خودشان است.

کلتنر همچنین نشان می‌دهد قدرتمندان علاوه بر از دست دادن حس همدلی و تکانه‌های اخلاقی خود، احساسات دیگر را نیز از دست می‌دهند. برای دیکتاتور‌ها روایت زندگی دیگران و وقایع جهان جالب نیست و از زندگی و تجربیات خود الهام می‌گیرند تا دیگران. آن‌ها در ذهن خود داستانی ساخته‌اند و خود را قهرمان داستانشان می‌دانند.

کلتنر نشان می‌دهد قدرت حتی بر نوع سخن گفتن و احساسات افراد تاثیر می‌گذارد. اغلب افراد هرچه بیشتر قدرت می‌گیرند، بددهن‌تر و بی‌رحم‌تر می‌شوند و همان کسی که با همدلی و مهربانی بالا رفته، بدل به انسانی بی‌رحم و خشن شده است.

دیوید اوئن پژوهشگر و سیاستمدار بریتانیایی

سندروم هوبریس

یکی از جالب‌ترین پژوهش‌ها درباره تاثیر قدرت بر سیاستمداران را «دیوید اوئن» پژوهشگر و سیاستمدار بریتانیایی منتشر کرده است. اوئن که خود شاهد مناسبات قدرت در بریتانیا بود، پس از روی کار آمدن مارگارت تاچر دچار شوک بزرگی شد و پژوهشی را درباره اعمال و گفتار نخست وزیران بریتانیا قبل و بعد از قدرت گرفتن منتشر کرد.

اوئن تغییر شگفت‌انگیز نخست وزیران بریتانیا را قبل و بعد از قدرت نشان داد. برای مثال مارگارت تاچر پیش از قدرت گرفتن با گارگران و طبقات پایین بسیار هم‌دلانه سخن می‌گفت، اما بعد از قدرت سریعا تغییر کرد و با خشونت تمام اتحادیه‌های کارگری را سرکوب کرد. اوئن این مساله را در بساری از سیاستمداران حتی وینستون چرچیل نشان داد و آن را «مسمومیت با قدرت» نامید.

بنابر پژوهش‌های اوئن، تغییر رفتار قدرتمندان نوعی اختلال شخصیت اکتسابی است که قشر فوقانی کورتکس را در مغز انسان متاثر می‌کند و در نتیجه آن فرد دیگر احساسات، رنج و خواست دیگران را متوجه نمی‌شود. این پدیده را اکنون در عصب‌شناسی و روانشناسی شناختی «سندروم هوبریس» می‌نامند.

تمام پژوهش‌ها نشان می‌دهند که نمی‌توان دیکتاتور‌ها را اصلاح کرد و برای دادن قدرت به یک فرد نباید بر صفات اخلاقی و فکری وی اعتنا کرد چرا که قدرت هر فردی را فاسد می‌کند. به قول «اتو هایتاور» در سریال خاندان اژدها، «تاکنون هیچ بنی‌بشری که تاب مقاومت در برابر قدرت مطلقه را داشته باشد زاده نشده است.»

تنها راه مقابله با فساد قدرت، محدود کردن قدرت افراد و نهاد‌ها است. دموکراسی و در یک کلام مهار قدرت. تقسیم و استقلال قوا، حکومت قانون، تقویت جامعه مدنی، پاسخگویی دموکراتیک، آزادی بیان و توانمندسازی شهروندان راه‌های مقابله با فساد قدرت هستند؛ فسادی که اگر مهار نشود حیات و سرنوشت میلیون‌ها نفر را تباه خواهد کرد.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۲۰
ناشناس
۱۱:۰۵ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۲
چرا افراد پس از رسیدن به قدرت تغییر می‌کنند؟
چون هدف شون اینه! غیر از این باشه قدرت داشتن و استفاده نکردن ازش معنی نداره!
ناشناس
۰۹:۱۵ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۲
بندگى را از داريوش بياموزيم
"داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد"
سنگ نوشته بيستون، ستون اول، پند پنجم
ناشناس
۲۲:۰۴ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۱
البته یک مشت ادم بدبخت عقده ایی که در کودکی به انها توسط خیلی ها تجاوز شده و با خود شرط بستن که به محض رسیدن به قدرت کمر به نابودی زیر دستان خود می بندند و از هیچ اقدام کثیفی رو گردان نخواهند شد تغییر وضعیت می دهند
ناشناس
۱۸:۴۰ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۱
درود برشما رویداد.یکی از بهترین متن هایی بود که تو این سالها از شما دیدم.
ناشناس
۱۸:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۱
آفرین
ناشناس
۱۶:۵۱ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۱
دلیل اصلی نبود جامعه مدنی قدرتمند است.
ناشناس
۱۱:۲۷ - ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
در جستجوی خوشبختی

حرکت به سمت بدبختی

عوام فریبی و قوم جاهل

منفعت طلبی و گله ای بودن
ناشناس
۰۸:۵۴ - ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
عالی
ناشناس
۰۰:۳۲ - ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
علم روانشناسی بسیار عالی است . البته روانشناس ها باید بررسی کنند که فساد چرا بیشتر در کشورهای جهان سوم میباشد؟
شهرام
۲۳:۴۹ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
دست شما درد نکنه آقای نجفی، حقیقتش خیلی وقت بود این سوال در ذهنم بود ولی جوابی براش نداشتم. خیلی ممنون از مطلب خوبتون
ناشناس
۲۳:۲۶ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
چاپلوسی یکی از عوامل سازنده دیکتاتور است.
ِاعزاز
۲۲:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
بسیار ممنون از مطالبِ در سطح عالی و خواندنی و خوبتان
خداوند پشت و پناهتان
آشفته
۱۹:۵۹ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
تمام کسانی که از نقطه صفر و درنهایت فقر بد به جایی می رسند ویا دچار کمبود شخصیت وعاطفی هستند دچار این درد می شوند
امین
۱۶:۰۳ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
مردم دیکتاتور را میسازند
ناشناس
۱۰:۴۳ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
رویداد24 ،بهترینی......
Amin
۰۹:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
مقاله جالبی بود .
حسن
۰۸:۴۶ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
چه مقاله جالب و اشنایی
ناشناس
۰۸:۱۴ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
مطالب جالبی است. دقیقا مصداق وضعیت کنونی ایران است.
حسین اراکی
۰۷:۵۶ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
چون قدرت چرب و شیرین دنیاست
ناشناس
۰۷:۳۹ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
دلیل مهم عدم وجود جامعه مدنی مستقل و آزاد است.
ناشناس
۰۶:۵۷ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
چه مطلب قشنگی!
تشکر از رویداد برای نشر این مطلب آموزنده
محمدمعصومی
۰۶:۵۳ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
نیت ها
در رسیدن به قدرت چه بود ؟
هرچه بود
قبل از رسیدن به قدرت بود
بعد از رسیدن به قدرت
تغییر در ظاهر ماجرا بوده است
.......
قدرت نعمت خداست
نعمتها امتحان انسانها
ناشناس
۰۳:۵۲ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
درود بر شما رویداد.بسیار آموزنده بود.امیدوارم که این آموزه در عمل مورد استفاده همه ما ها قرار بگیره.حتی در رابطه والد و فرزندی نیز دیکتاتوری یه سم مهلکه.
نظرات شما