صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ - 2023 March 18
کد خبر: ۴۱۷۲۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۷ - ۰۵ بهمن ۱۳۹۵

جزییات نجات معجزه آسای یک آتش نشان از «پلاسكو»

ساختمان 54ساله تهران درمقابل چشمان هزاران نفر فرو می‌پاشد.تنها دقایقی بعداست که شبکه‌های فضای مجازی تصاویر را منتقل می کنند. دیگر شاهدان فروپاشیدن پلاسکو، تنها عابران و حاضران خیابان جمهوری نبودند،حالامیلیون‌ها ایرانی با قلب‌شان جمهوری را نظاره می‌کردند.در این میان اما،یک تصویر بودکه حتی پیش از انتشار فیلم‌ها،سندی شدبرمظلومیت ده‌ها آتش نشانی که آن روزو آنجا درفاجعه پلاسکو جان فشانی می کردند.
رویداد۲۴-ساختمان 54ساله تهران درمقابل چشمان هزاران نفر فرو می‌پاشد.تنها دقایقی بعداست که شبکه‌های فضای مجازی تصاویر را منتقل می کنند. دیگر شاهدان فروپاشیدن پلاسکو، تنها عابران و حاضران خیابان جمهوری نبودند،حالامیلیون‌ها ایرانی با قلب‌شان جمهوری را نظاره می‌کردند.در این میان اما،یک تصویر بودکه حتی پیش از انتشار فیلم‌ها،سندی شدبرمظلومیت ده‌ها آتش نشانی که آن روزو آنجا درفاجعه پلاسکو جان فشانی می کردند.

به گزارش قانون، تنها دقایقی بعد از انتشار این عکس خبرگزاری ایسنا بودکه هشتگ #تهران_بی_دفاع، در فضای مجازی به راه افتاد. هنوز فیلمی از واقعه نبود.تنها این تصویربود.تصویر مردی که در مقابل هجوم دود و گرد و غبار و فروپاشی سعی می‌کرد از پرت شدن خود جلوگیری کند. روی این تصویر جملات و مطالب بسیاری نوشته شد، ازآتش‌نشان بی دفاع تا همه تهران ویران مانده در مقابل هجوم درد، از نوشتن برای بی‌پناهی آتش نشان‌ها تا جملات و مقالات دیگر. فيلم لحظه‌ فروريختن ساختمان و بي‌دفاعي آتش‌نشان از جان‌گذشته در برابر آن ،به ناگاه تلنگری شد بر بی‌تفاوتی جمعی یک ملت، که گویا این ضربه و این تصویر را لازم داشت تا سربچرخاند و آتش‌نشانان بي‌نام و نشان اما دلاورش را نظاره کند.

کمتر از 24 ساعت بعد،آن آتش‌نشاني كه در نزديك‌ترين فاصله ممكن به پلاسكو مشغول انجام اطفاي حريق بود، خبر از زنده بودن خود می دهدو چه عجیب که باز هم از طریق فضای مجازی. سعیدکمانی ،همان آتش نشانی است كه در لحظه فروريختن ساختمان در بلندترين ارتفاع ايستاده بود و آتش را اطفا مي‌كرد.كماني عكسي از خودش در اينستاگرام منتشر مي‌كند و مي‌نويسد:«من زنده‌ام؛ نگران نباشيد.آخرين نرده‌بان كه ستون از بغلش ردشد،من توش بودم. خداوند خواست زنده موندم. امابه من وآقامحمود آسيب جزيي رسيده. ماشين هم آسيب ديده.متاسفانه به چشم، شاهد آوار شدن ساختمان بودم و همكارانم رو در بدترين شرايط ديدم.ما برگشتيم ايستگاه. اين عكس تو ايستگاهه. ماشين هم از عمليات خارجه چون آسيب ديده...».

آقا محمود همان رفيقش است كه با هم ازايستگاه 100اعزام شده بودند.همان كه در عرشه پايين نشسته و به قول سعيد كماني با اينكه مي‌دانسته قريب به يقين، ماندنش به شهادت مي‌انجاميده، حاضر نشده كه صحنه را ترك كند،حتي با وجود دستور اكيد فرماندهان براي ترك محل.
محمود باقري حاضر به مصاحبه نشدو تنها گفت كه :«آقا سعيد بالا بوده وهمه چيز را بهتر از من توضيح مي‌دهد».در روز سوم حادثه پلاسكوودرحالي كه پيكرآتش‌نشان‌هاهنوز از زير آوار درنيامده به سراغ سعيد كماني رفتيم تا با او در خصوص اتفاقات آن رور گفت‌وگو كنيم. ميان صحبت‌هايمان بغض مي‌كرد،تند و بي امان.هرجا كه مي‌شد از رفقايش مي‌گفت و اينكه دلش آنجاست،كنار رفقايش زير آوار.

از لحظه اعزام به پلاسكو بگوييد، اينكه چند نفر و با چه تجهيزاتي به محل اعزام شديد؟
ما دو ماشين داريم كه براي عمليات به تمام نقاط تهران اعزام مي‌شوند. اين ماشين‌ها تخصصي هستند و مي‌توانند در عمليات‌هاي مربوط به ساختمان‌هاي بلند، مورد استفاده قرار بگيرند. روز عمليات، ما بنا براعلام وضعيت عمليات،از طرف ستاد به محل حادثه اعزام شديم.

چندنفر اعزام شديد؟
دونفر بوديم. من و آقاي باقري.

چقدر طول كشيد كه به پلاسكو برسيد؟
چون بعد مسافت نسبتا خيلي زياد و از طرفي ترافيك هم بود، فكر مي‌كنم با تمام تلاش‌هايمان حدود بيست دقيقه طول كشيد تا به محل برسيم.

وقتي رسيديد با چه صحنه‌اي مواجه شديد؟
زماني كه از ايستگاه 100 حركت كرديم فكرش را نمي‌كرديم كه قرار است با چنين ابعاد وسيعي از حادثه مواجه شويم. من و آقاي باقري در طول مسير به شوخي به يكديگر مي‌گفتيم كه موضوع حتما اتفاق كوچكي است و سريع مي‌توانيم به ايستگاه بازگرديم.

اما زماني كه از خيابان يادگار وارد خيابان آزادي شديم با ديدن حجم و وسعت دود،دلهره شديدي در ما ايجاد شد و فهميديم كه حادثه خيلي بزرگ‌تر از آن چيزي است كه فكرش را مي‌كرديم. از وليعصر به بعد هم اسير ترافيك سنگين اين خيابان شديم و هرچه كه جلوتر مي‌آمديم، ترافيك انساني و تراكم جمعيت هم باعث افزايش گره ترافيكي مي‌شد.تازه به محل حادثه هم كه رسيديم مردم شروع كردند به ضربه زدن به ماشين.

به ماشين شما ضربه مي‌زدند؟ چرا؟
بله چون نمي‌دانستند اين ماشين از كجا اعزام شده و خيال مي‌كردند كه در اعزام تعلل كرده و دير به محل رسيده.

وضعيت ساختمان چطور بود؟
كاملا در آتش مي‌سوخت و نيروهاي آتش نشاني هم به شدت مشغول كار و اطفاي حريق بودند.

وقتي رسيديد به محل حادثه،چه وظيفه‌اي به شما محول شد؟
به دستور مافوق، ماشين را در آنجا مستقر كرديم و كار اطفاي حريق يك ضلع ساختمان را به ما سپردند. ما هم بلافاصله و بدون فوت وقت شروع به كار كرديم. اما بعد از مدتي اولين نشانه‌هاي ريزش را در ضلع شرقي ساختمان ديديم.

آن زمان بيرون ساختمان بوديد؟
بله اما فاصله‌مان با ساختمان بسيار كم بود،چيزي در حدود دو،سه متر.تمام 54 متر نرده‌بان را باز كرده بوديم و كار اطفاي طبقات بالا را انجام مي‌داديم.

و بلافاصله شروع كرديد به اطفاي حريق ؟
بله.سريعا شروع به عمليات كرديم تا اينكه متاسفانه اولين نشانه‌هاي ريزش پيدا شد.

حدودا چقدر زمان گذشت تا نشانه‌هاي ريزش در ساختمان نمايان شد و حس كرديد كه احتمالا ساختمان فروخواهد ريخت؟
واقعيت اين است كه چون در حين عمليات بوديم خيلي از دقايق و ساعت‌ خبر نداشتيم. از طرفي در حین عملیات گاهي 10 دقيقه به اندازه چندين ساعت براي‌مان طول مي‌كشد؛ بس كه كار سخت و نفس‌گير مي‌شود. مدت زمان زيادي طول نكشيد كه دستور تخليه ساختمان آمد اما متاسفانه گويا عده‌اي از بچه‌ها در راه‌پله‌ها گير كرده بودند. چون حجم دود غليظي در راه‌پله‌ها وجود داشت. آنجا بود كه دستور صادر شد مبني بر اينكه بالابرها از طريق نرده‌بان اقدام به خارج كردن افراد از پنجره‌هاي ساختمان كنند. بلافاصله بعد از صدور دستور شروع كرديم به خارج كردن بچه‌ها.اما متاسفانه پشت خيلي از پنجره‌ها فنس كشيده بودند و همين مانع خروج بچه‌ها مي‌شد.

و بعد چه شد؟
مانديم و تا لحظه آخر ماشين را تكان نداديم. گفتيم كه جان رفقاي‌مان براي‌مان با ارزش‌تر است و اگر قرار به افتادن اتفاقي باشد، براي همه‌مان مي‌افتد و اگر مقدر باشد كه زنده بمانيم هم كه خب مي‌مانيم.اما متاسفانه خيلي طول نكشيد كه مقابل چشمان من، ساختمان فرو ريخت و بچه‌هايي كه پشت فنس‌ها گير كرده بودند هم با آن به پايين رفتند.

يعني شما بايد ساختمان را ترك مي كرديد اما مانديد؟
بله.دستور ترك ساختمان آمده بود اما چطور اين كار را مي‌كرديم وقتي رفقاي‌مان هنوز داخل ساختمان گرفتار بودند.

تعدادشان مشخص نبود؟
نمي‌شد دقيق گفت.اما فقط در پنجره‌هاي مقابل من سه نفر از نيروهاي‌مان براي بيرون آمدن تلاش مي‌كردند. ولي ساختمان خيلي بزرگ‌تر از اين‌ها بود.که تعداد به همین چند نفر محدود شود . يكي از بچه‌ها پشت پنجره گير كرده بود و ماسك «فيس» دستگاه تنفسي‌اش را سمت من انداخت كه به او گفتم چرا ماسك را مي‌اندازي بيرون؟ خودت بيا!.

آمد؟
پرسيد از كجا بيايم؟گفتم از مغازه كناري مي‌تواني خارج شوي كه متاسفانه همان موقع ساختمان ريزش كرد و حتي مكالمه‌مان نيمه‌تمام ماند.

مردم عادي هم در ساختمان بودند؟
من خودم از مردم عادي كسي را نديدم.

به كمي قبل‌تر بازگرديم،يعني همان زماني كه دستور تخليه ساختمان صادر شد.چه شد كه اين دستور به نيروها ابلاغ شد؟
خب ساختمان نشانه‌هاي ريزش داشت.دوطبقه آخر از فشار خراب شد و كولرگازي‌ها شروع كردند به ريختن. از طرفي ساختماني كه در حال فروريختن است صداي ريزش از آن به گوش مي‌رسد،صدايي درست مانند خرد شدن و تكه شدن چوب. پنجره‌هايي كه حتي اسير حريق نبودند، مي‌شكستند و خب تمامي اين‌ها نشانه‌هاي ريزش ساختمان است. آن‌طور كه من از نيروهاي ديگر شنيدم، بعد از صدور دستور تخليه ساختمان، تعدادي از كسبه و مردم به داخل بازگشتند كه خيلي از نيروهاي‌مان مجبور شدند براي نجات آن‌ها بازگردند به طبقات ساختمان.

اين دستور چطور صادر مي‌شود؟ از داخل ساختمان يا بيرون؟
افراد داخل ساختمان و آن‌ها كه بيرون بودند توسط بيسيم باهم در ارتباط بودند و تصميم تخليه ساختمان با توجه به مشاهدات از داخل و خارج ساختمان صادر شد.

لحظه ريزش چطور بود؟
من بهت زده شده بودم و كاري از دستم برنمي‌آمد. دو ستون در مقابل‌مان بود كه يكي از آن‌ها به سمت سبدما آمد و به فاصله سه متر از من رد شد.اين صحنه را ديدم با خودم گفتم: تمام شد! حتما به ماشين مي‌خورد و در اثر ضربه از اين 54 متر ارتفاع پرت مي‌شويم پايين.

ستون دوم هم سمت راست ما افتاد و به عقب ماشين ما برخورد كرد. من همين طور كه سرجايم ايستاده بودم، بدنم از ترس قفل شده بودو توان حركت نداشتم.ستون دوم دقيقا از بغل گوش راننده رد شد. آن لحظه با خودم گفتم اين‌يكي حتما باعث انحراف ماشين مي‌شود و سبب مي‌شود كه از اين ارتفاع سقوط كنيم داخل حريق. همانجا بود كه اشهد خودم را خواندم. ماشين محكم تكان خورد و من را با كمر به زمين زد. من هم كه كاملا سست شده بودم و توان انجام كاري نداشتم.سبدي كه داخلش بودم مدام لنگر مي‌انداخت و به طرفين تاب مي‌خورد و هرلحظه منتظر آن بودم كه مرا داخل حريق بيندازد. در آن لحظات فكر مي كردم كه حتما راننده ماشين، آقاي محمدي هم شهيد شده است.

بعد چه شد؟
همين تاب خوردن‌ها ادامه داشت تا درنهايت ثابت ايستاد. بيسيم زدم و همكارم را صدا كردم كه:«محمود محمود من را بكش بيرون». صدا از بيسيم همكارم نيامد و گفتم كه حتما شهيد شده است. تمام آسمان را دود و گرد و خاك گرفته بود و چيزي به چشم ديده نمي‌شد. تنها فريادهاي «ياحسين» به گوش مي‌رسيد و صداي گريه بلند بچه‌ها از پايين. جاني در بدنم نبود و به شدت آسيب ديده بودم. تنها كاري كه توانستم انجام دهم اين بود كه نرده بان اضطراري را باز كنم و با هرزحمتي كه بود خودم را به پايين برسانم.

رسيدم پايين و ديدم محمود آن لحظه كه شاهد افتادن ستون بوده به جاي فرار مانده و ماشين را ترك نكرده بود اما تنها كاري كه توانسته بود انجام دهد، پناه‌گرفتن زير عرشه ماشين بود كه همين موضوع جانش را نجات داد. نكته جالب اين است كه او هم فكر مي‌كرد من در بالا شهيد شده‌ام. وقتي همديگر را ديديم باورمان نمي‌شد كه زنده‌ايم.

آن موقعي كه ستون 60 تني پلاسكو به سمت‌تان مي‌آمد، به چه چيزي فكر مي‌كرديد؟
به پدرومادرم. اينكه بعد از من حال آن‌ها چطور خواهد بود.تمام زندگي‌ام مثل يك فيلم و در عرض چندثانيه از مقابل چشمانم رد شد و خيلي از مسائلي كه تا قبل از آن برايم مهم بود، در يك آن برايم از ارزش افتاد.

وقتي كه پايين مي‌آمديد، چه چيزي را مي‌ديديد؟
تا ارتفاع 10 متري از سطح زمين هيچ‌چيز جز دود و گردوخاك ديده نمي‌شد.حدود 45 متر را پايين آمدم بدون آنكه چيزي از زمين را ببينم.

بعد كه از نردبان پايين آمديد با چه صحنه‌اي مواجه شديد؟
شايد باورتان نشود اما همين كه پايم را ازنردبان گذاشتم پايين، يكي گوشي موبايلش را گرفت سمتم كه با من سلفي بيندازد! باورم نمي‌شد در آن لحظه فكر عكس انداختن با من بوده باشد.

چقدر طول كشيد كه برگشتيد به ايستگاه؟
حدود يك ساعت مانديم و بعد برگشتيم به ايستگاه خودمان و تمام طول مسير هم گريه مي‌كرديم.

يك موضوعي كه الآن مطرح مي‌شود بحث تجهيزات است. شما مشكلي در اين زمينه داشتيد؟
به نظرم تجهيزات نقصي نداشت و آنچه كه بيش از همه اذيت كرد، عدم وجود زيرساخت‌هاي ايمني بود.يكي از مغازه‌ها آن‌قدر حريق داشت كه با سرلوله‌اي با د B 2800ليتر آب در دقيقه خاموش نمي‌شد.

گفته مي‌شود كه گازوييل نمي‌تركد. پس اين صداهاي انفجاري كه شاهدان عيني مي‌گفتند از كجا مي‌آمده؟
به نظرم انفجارها مربوط به گازپيك‌نيكي ها مي‌شد.من خودم در پشت شيشه بعضي از مغازه‌ها، 10 گاز پيك‌نيكي ‌ديدم. به اين‌ها مخازن كولرهاي گازي و گاز يخچال مغازه را هم اضافه كنيد كه هركدام‌شان در آن فشار و دما قابليت انفجار داشت.

مگر آتش در مرحله اول خاموش نشده بود؟ چرا دوباره شعله ور شد؟
چرا بار اول خاموش شد اما بار حريق، فوق‌العاده زياد بود. مغازه‌ها به ميزان زيادي پارچه داشتند و حجم آتش وحشتناك بود.من هشت سال است كه آتش‌نشان هستم و حريق و فروريختن‌ساختمان‌هاي زيادي را ديده‌ام اما با اين قابل مقايسه نبودند. مهم‌تر از همه اين بود كه نفرات ما هنوز داخل ساختمان بودند. هيچ وقت فكر نمي‌كردم كه ساختمان بريزد و نفرات‌مان نتوانسته باشند از آن خارج شوند. هنوز هم براي‌مان قابل باور نيست.

ماجراي اين عكس چي بود؟ چرا اين پست اينستاگرام‌تان را گذاشتيد؟
من خيلي اهل فضاي مجازي نيستم و در اينستاگرام هم فعاليت محدودي دارم. من اين عكس را براي مادرم گذاشتم.هرچه كه با او صحبت مي‌كردم و مي‌گفتم كه حالم خوب است باور نمي‌كرد. اين عكس را وقتي رسيديم ايستگاه گرفتم و به او گفتم كه عكسم را ببين كه حالم خوب است. در اينستاگرام هم گذاشتم كه بقيه دوستان و آشنايانم ازسلامتم مطمئن شوند چون واقعا در شرايطي نبودم كه حوصله پاسخگويي به تلفن را داشته باشم. اما وقتي ديدم كه چه اندازه آن عكسم در فضاي مجازي پخش شد، شوكه شدم.

شغل شما نهايت ايثار است و حتي فكر كردن به اين شغل در تصورات خيلي‌ها نمي‌گنجد.خانواده شما با اين شغل مشكلي ندارند؟ خصوصا بعد از اين اتفاقات...
اتفاقا بيشتر اعضاي خانواده‌‌هاي ما با اين شغل مشكل دارند.واقعيت اين است كه حقوقي كه بچه‌ها براي اين كار مي‌گيرند اگرچه از نظر ميزان با مشاغل اداري برابري مي‌كند اما از نظر سختي كار و ريسك بالاي شغل، قابل قياس با هيچ كار ديگري نيست.اما آتش‌نشاني شغل نيست، به معناي واقعي كلمه عشق است.

الان نظرتان نسبت به شغل آتش‌نشاني عوض نشده؟
به كارم نه،اما به خيلي چيزهاي ديگر چرا. اگر تا قبل از اين خيلي چيزها برايم مهم بود، الان در نظرم كوچك‌ترين اهميتي ندارند چون من لحظه آخر را ديده‌ام. لحظه‌اي كه ديگر هيچ‌چيز مهم نيست.

الآن سه روز از حادثه پلاسكو مي‌گذرد. اولين تصويري كه با يادآوري آن حادثه در ذهن‌تان نقش مي‌‍‌بندد چيست؟
تصوير رفقاي جامانده‌مان زير آوار.همه تلاش كرديم. بچه ها مردانگي كردند اما ساختمان نامردي كرد.

مي‌دانستيد كه فيلم و تصوير شما تا اين حد در فضاي مجازي پخش شده است؟
نه نمي‌دانستم.اما واقعيت اين است كه خيلي هم برايم مهم نيست. اين چند روز اخير حجم پيام‌ها و كامنت‌ها آن‌قدر زياد شده كه حس مي‌كنم حريم زندگي شخصي‌ام دچار تعرض شده است. حتي شايد اينستاگرامم را پاك كنم.

بعد از ماجراي پلاسكو شاهد دلجويي عاطفي شديد و ابراز همدردي از ته قلب مردم با آتش نشانان بوديم. خيلي‌ها به ديدن‌تان آمدند. براي ايستگاه‌هاو آتش‌نشانان گل آوردند. با ديدن اين حجم از قدرشناسي مردم، چه حسي به شما دست مي‌دهد؟
براي‌مان بي‌اندازه قابل احترام و با ارزش است.اما اي كاش همان‌قدر كه براي دلجويي از ما مي‌آيند، به فكر ايمني خودشان قبل حادثه هم باشند. به اين فكر كنند كه آيا در خانه يك كپسول اطفاي حريق دارند؟ آيا مي‌دانند كه اگر ساختمان‌شان آتش گرفت راه خروج از آن كدام است؟ كليد خروجي‌هايي مانند پشت‌بام را دارند؟ تمام اين‌ها نكاتي است كه به آن توجهي ندارند و از همين حيث آسيب‌هاي زيادي مي‌بينند و خسارات بي‌شماري متوجه‌شان مي‌شود. اميدوارم مردم بعد از اين حادثه و با ديدن ابعاد جبران ناپذير آن بيشتر به فكر ايمني و حراست از زندگي‌شان باشند.

زنگ عملیات می خورد،هیچ چیز غیر از ماموریت، دیگر اهمیت ندارد
نيروهايش به دورش حلقه زده‌اند،گرم ،صميمي ولي در كمال احترام.«فريبرز كافي»، فرمانده شيفت «ب» ايستگاه 100 آتش‌نشاني است.قدبلندي دارد و با صلابت و محكم قدم برمي‌دارد. هنگام حرف زدن خوب به كلام‌تان گوش مي‌دهد. از رفتارش حتي در اولين برخورد متوجه مي‌شويد كه چقدر در كارش دقيق است وحرفه‌اي.«فريبرز كافي» به همان اندازه كه در كار شوخي ندارد با نيروهايش رفيق است،مثل برادر،مثل پدر.

28 سال است كه آتش‌نشان شده،دوسال ديگر هم كه فرماندهي كند سابقه‌اش مي‌رسد به سي‌سال تمام و بعد هم بازنشسته مي‌شود. باورش سخت است كه تنها دوسال به بازنشستگي فرمانده شيفت«ب» ايستگاه 100 مانده؛ آن‌قدر كه رفيق است با نيروهايش.فرمانده‌اي كه دل حادثه از بودنش فرومي‌ريزد اما قلب نيروهايش به بودنش «قرص» است.

شما 28 سال سابقه خدمت داريد؛ 28 سال آتش‌نشان بودن .اين همه سال چطور با سختي‌هاي اين شغل كنار آمديد؟
من براي شما خاطره‌اي را بازگو مي‌كنم. روز اولي كه آمدم براي استخدام،آقايي مسئول گزينش ما بودند و از شغل آتش‌نشاني براي ما صحبت مي‌كردند. بعد از اينكه صحبت‌هايش تمام شد برگه‌اي را مقابلم گذاشت براي امضا و من هم بدون تامل خودكار را برداشتم كه فرم را امضا و به روياي ديرينه‌ام دست پيدا كنم،روياي آتش نشان شدن.همان موقع بود كه بهم گفت:صبر كن! مي‌دوني داري چي رو امضا مي‌كني؟». جواب دادم كه بله! فرم قرارداد است ديگر. گفت:«نه! اين امضاي خون تو محسوب مي‌شه.حالا اگه مي‌خواي امضاش كن». ولي باز هم مقتدرانه فرم را امضا كردم.

در اين 28 سال شد كه از امضاي‌تان پشيمان بشويد؟
نه.. واقعا هيچ‌وقت از شغلم و از آن امضاي روز اول پشيمان نشدم.

نگراني خانواده روي شما تاثير نگذاشته است؟
من هرباري كه به منزل برمي‌گردم، دخترم حتي اگر خواب هم باشد بيدار مي‌شود و من را مي‌‍‌‌بيند كه برگشته‌ام. بعد كه خيالش از سلامت من راحت شد باز مي‌رود تا بخوابد.مي‌خواهم بگويم اين دلهره مدام با خانواده‌هاي ما هست و براي‌شان عادي نمي‌شود.البته خانواده‌هايي بوده‌اند كه شرط ازدواج فرزندان‌شان را استعفا از اين شغل و خطراتش گذاشته بودند اما خانواده نيروهايي كه خدمت مي‌كنند، به اندازه آنان براي اين شغل از خود گذشتگي كرده اند.

آتش‌نشان‌ها هم مثل همه‌ مردم زندگي‌اي دارند كه طبعا خالي از مشكل نيست. واقعا زماني كه به عمليات مي‌رويد، به هيچ‌چيز جز عمليات فكر نمي‌كنيد؟ مگر مي‌شود؟
واقعا همين طور است. از زماني كه زنگ عمليات مي‌خورد ديگر هيچ‌چيز جز انجام درست آن ماموريت براي‌مان مهم نيست. من به عنوان فرمانده در طول مسير و در بازه زماني يك الي نهايت سه دقيقه بايد در مورد آن عمليات و نحوه انجامش تصميم بگيرم؛ از نحوه اجراي عمليات تا آرايش نيروها و تجهيزات. واقعا به چيز ديگري فكر نمي‌كنيم.

فرماندهي عمليات مسئوليت سنگيني دارد.
بله،از لحظه آغاز شيفت كاري تا لحظه‌اي كه آزاد مي‌شوند، كل مسئوليت نيروها بر عهده فرمانده است.

از روز حادثه «پلاسكو» بگوييد. دو نفر از نيروهاي شما اعزام شده بودند براي عمليات. حال و هواي خود شما چطور بود؟
من تمام آن ساعت‌ها جلوي ايستگاه قدم مي‌زدم و حتي يك دقيقه نمي‌توانستم كه بنشينم.حتي بعد از اينكه با ما تماس گرفتند و اعلام كردند كه حال‌شان خوب است، باز هم آرام نشدم تا وقتي كه برگشتند به ايستگاه. مسئوليت نيروها با فرمانده است. حتي از لحاظ ريكاوري بچه‌ها بعد از عمليات هم مسئوليت سنگيني برعهده فرماندهان است و بايد بتوانند دوباره به نيروهاي‌شان روحيه و اميد ببخشند.

اين‌طور كه ديدم رابطه شما با نيروهايتان فراتر از رابطه‌هاي سازماني است.
بايد هم اين‌طور باشد. ما 10 روز ماه را به طور كامل با يكديگر زندگي مي‌كنيم و واقعا مثل اعضاي خانواده هستيم.نمي‌شود در اين فضا نسبت به دغدغه‌ها و مشكلات يكديگر بي اعتنا باشيم.

آتش‌نشان‌ها به شدت متواضع و صبورند. اين روحيه از كجا مي‌آيد؟
اين وظيفه ما ست. بچه‌ها از هيچي دريغ نمي‌كنند؛ نه مال و نه جان‌شان. بارها شده سرعمليات با تلفن شخصي‌شان تماس گرفته‌اند و هزينه آن بر عهده خودشان بوده است اما اين مسائل در چشم‌شان مهم نيست. آتش‌نشان‌ها واقعا صبور و از خودگذشته اند.

در بحث تجهيزات ،وضعيت آتش‌نشاني چگونه است؟
من به ضرس قاطع مي‌گويم كه مشكل ما تجهيزاتي نيست. ما در موضوع زيرساخت‌هاي شهر تهران، مشكلات جدي داريم.مثلا در زمينه ساخت‌وسازها، مالكين و مهندسين به ما هفت متر جا نمي‌دهند كه اگر اتفاقي افتاد، نرده‌بان‌هاي ما بتواند جا گيري كند. مجبور مي‌شويم كه نرده‌بان‌هايمان را با فاصله زيادي از محل حادثه وبه صورت شيب‌دار جانمايي كنيم كه خب همين موضوع سبب كاهش ارتفاع نرده‌بان مي‌شود.

آتش‌نشاني در ديد شما چگونه است؟
واقعيتي را مي‌خواهم به شما بگويم. تنها چيزي كه براي ما مهم است،«خدمت» به مردم و حفاظت ازآن‌هاست. اين موضوع نيازي به اثبات ندارد.آتش نشان آرام ندارد كه مردم در آرامش باشند و اين همان موضوعي است كه ما را به اين شغل پايبند كرده و متعهد.
نظرات شما