رویداد۲۴ | در شرایطی که سیاست در بنبست است، وعدهها بیثمر میمانند، و صدای مردم پژواکی ندارد، طبیعی است که انسان دچار نوعی از بیحسی، ناامیدی و احساس بیاثر بودن شود. این تجربه، صرفاً سیاسی نیست؛ بلکه تأثیر آن به لایههای عمیق روان فردی نفوذ میکند. وقتی تغییری در ساختارها دیده نمیشود، ذهن و بدن انسان ممکن است درگیر نوعی «درماندگی آموختهشده» شود؛ حالتی که در آن فرد میپذیرد هیچ کنترلی بر شرایط ندارد، پس دیگر تلاش نمیکند.
اما راهی هست. هرچند ممکن است نتوانیم بهراحتی دیوارهای کلان قدرت را جابهجا کنیم، اما میتوانیم بر آنچه در درون ماست تأثیر بگذاریم. این نوشتار درباره همین آغاز است؛ آغازی درونی در زمانی که جهان بیرون به بنبست رسیده.
اولین قدم در آغاز تغییر درونی، به رسمیت شناختن وضعیت فعلی است. جامعه امروز ایران، درگیر نوعی خستگی عمیق روانی، فرسایش امید و تجربه تلخ ناامیدی از تغییر سیاسی است. انکار این حسها فقط آنها را مزمنتر میکند. بپذیریم که دچار دلزدگی، عصبانیت، خستگی و حتی بیتفاوتی شدهایم. این پذیرش، نوعی شجاعت است نه ضعف.
به خودمان اجازه بدهیم غمگین، خشمگین یا بیرمق باشیم. اما نگذاریم این وضعیت به هویتمان تبدیل شود. ما بیشتر از شرایط فعلی هستیم؛ و میتوانیم دوباره انرژی بسازیم، نه برای مبارزه مستقیم با سیستم، بلکه برای زندهماندنِ روانی.
«درماندگی آموختهشده» مفهومی در روانشناسی است که ابتدا توسط «مارتین سلیگمن» مطرح شد. او در آزمایشهایی نشان داد که اگر موجودی (مثلاً یک سگ یا انسان) چندین بار تجربه کند که تلاشش بینتیجه است، بهتدریج دیگر تلاش نمیکند—even when the possibility of change returns.
این همان چیزیست که ممکن است در شرایط بیثبات سیاسی برای ما هم رخ دهد. وقتی سالها صدایمان شنیده نمیشود، دیگر کمکم دست از تلاش میکشیم و در یک وضعیت بیحرکتی فرو میرویم. خطر این حالت، نه فقط سیاسی، بلکه روانی است: افسردگی، بیهدفی، کاهش اعتمادبهنفس و ازبینرفتن حس کنترل بر زندگی.
برای همین، حتی اگر نمیتوانیم سیاست را تغییر دهیم، باید با این احساس بیقدرتی مقابله کنیم؛ و این، فقط از درون شروع میشود.
پیشنهاد روانشناسان برای مقابله با بیقدرتی این است: دایره کنترلت را بازشناسی کن و در همان دایره فعال شو. شاید ما نتوانیم قانون را عوض کنیم یا مسئولان را وادار به پاسخگویی کنیم، اما میتوانیم بر شیوهای که صبح از خواب بیدار میشویم، آدمهایی که با آنها وقت میگذرانیم، محتوایی که مصرف میکنیم، و نحوهای که با احساساتمان روبهرو میشویم، کنترل داشته باشیم.
اگر میخواهی جهان بهتر شود، اول گوشهی کوچکی از جهان را بساز. کتابی بخوان. مهارتی یاد بگیر. کسی را حمایت کن. پیادهروی برو. آشپزی کن. داوطلب شو. اینها همه شکلهایی از مقاومت در برابر انفعال هستند، حتی اگر ربط مستقیم به سیاست نداشته باشند.
ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی که سالها در اردوگاه مرگ نازیها زندگی کرده بود، جملهای دارد که بارها تکرار شده:
«کسی که چرا برای زندگی دارد، با هر چگونهای خواهد ساخت.»
یافتن معنا در دل روزمرگی و حتی در دل شکست، میتواند راهی برای مقاومت روانی باشد. شاید معنای ما این نباشد که رژیم را تغییر دهیم، بلکه این باشد که در زمانه تاریکی، شمعی روشن نگه داریم. معنا میتواند در نوشتن باشد، در ساختن، در مراقبت از خانواده، یا حتی در اینکه اجازه ندهیم قلبمان خشک شود.
یکی از آسیبهای ناامیدی سیاسی، جدا شدن آدمها از هم است. مردم بهتدریج بیاعتماد، شکاک، یا حتی نسبت به درد دیگران بیتفاوت میشوند. اما هیچ چیز مانند رابطههای انسانی سالم، ما را از سقوط نجات نمیدهد.
در حلقههای کوچک دوستی، گروههای مطالعه، گفتوگوهای خانوادگی یا حتی دیدارهای ساده در پارک و کافه، میتوان جرقههایی از معنا، حمایت و دلگرمی را یافت. ما برای خوبماندن، به هم نیاز داریم.
در نهایت، آغاز از درون به معنای کنار کشیدن از جامعه نیست. بلکه یعنی ریشه دواندن در جایی که قدرتش را داریم. یعنی ساختن ستونهایی از روان سالم، خرد فردی و ارتباط، تا اگر زمانش رسید، دوباره توان تأثیرگذاری جمعی را بازیابیم.
سیاست شاید نشنود، اما ما میتوانیم هنوز ببینیم، احساس کنیم، فکر کنیم و انتخاب کنیم. اینهم مبارزه است؛ یک مبارزهی آرام، اما ماندگار.