صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴ - 2025 November 07
کد خبر: ۴۲۴۱۳۴
تاریخ انتشار: ۲۳:۳۶ - ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۵ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

شیندرلر ایرانی؛ دیپلمات ایرانی که جان هزاران انسان یهودی را نجات داد

در میانه سال‌های تاریک جنگ جهانی دوم، پاریس زیر سایه اشغال نازی‌ها روز‌های پراضطرابی را می‌گذراند. در چنین فضایی، عبدالحسین سرداری، دیپلمات ایرانی و رئیس نمایندگی کشورش در این شهر، با بهره‌گیری از موقعیت دیپلماتیک و ابتکار شخصی، توانست جان صد‌ها یهودی را از خطر حتمی مرگ برهاند. او این کار را بی‌هیاهو و به دور از جلب توجه انجام داد؛ گویی تنها هدفش حفظ جان انسان‌ها بود، نه کسب شهرت یا پاداش.

رویداد ۲۴| از کوروش بزرگ که در کتاب مقدس با لقب «رهایی‌بخش» شناخته می‌شود، تا عبدالحسین سرداری در میانه جنگ جهانی دوم، تاریخ ایران بار‌ها شاهد آزمونی به نام شرافت بوده است. گزارش پیشِ رو روایت دیپلماتی گمنام است که با هوشمندی و دلِ استوار، در دل ساختار آهنین نازی‌ها رخنه کرد و صد‌ها _ و شاید هزاران _ یهودی را از صف مرگ بیرون کشید. امروز که ارتش اسرائیل بر سر ایرانیان بمب می‌ریزد، شاید زمان آن باشد که نام عبدالحسین سرداری و ایرانیانی، چون او را دوباره به یاد آوریم.

تولد و کودکی، طلیعه یک دیپلمات

عبدالحسین سرداری در سال ۱۲۷۴ هجری خورشیدی در خانواده‌ای از تبار اشراف قاجار چشم به جهان گشود. خاندان او از سوی مادری، از نوادگان محمدحسن خان سردار ایروانی، حاکم قدرتمند ایروان در اواخر دوره قاجار بودند و لقب «سرداری» نیز از همین نسب به آنها رسیده بود. این پیشینه، او را در حلقه‌ای از نخبگان سیاسی و دیوانی ایران قرار می‌داد. او در فضایی رشد کرد که سیاست، دیپلماسی و حقوق، مفاهیمی بیگانه نبودند.

وی تحصیلات عالی خود را در سوئیس و در رشته حقوق از دانشگاه ژنو به پایان رساند؛ انتخابی که بعد‌ها به مهم‌ترین ابزار او در نبرد با نازی‌ها بدل شد. تسلط او بر حقوق بین‌الملل و درک عمیقش از پیچیدگی‌های بوروکراتیک، او را از یک دیپلمات صرف به یک استراتژیست حقوقی تبدیل کرد. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۹۲۵ وارد خدمت وزارت امور خارجه شد و مسیر شغلی خود را به عنوان یک دیپلمات حرفه‌ای آغاز کرد. همین امر او را به پایتخت‌های مختلفی از جمله بروکسل و در نهایت پاریس کشاند.

سرداری در اواخر دهه ۱۹۳۰، به عنوان کارمند کنسولی در سفارت ایران در پاریس مشغول به کار بود. شهری که در آن دوران، پایتخت فرهنگی و هنری جهان به شمار می‌رفت و محفلی برای هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندان از سراسر دنیا بود. اما در پس این ظاهر پر زرق و برق، سایه سنگین جنگ به سرعت در حال گسترش بود. با حمله برق‌آسای ارتش آلمان به فرانسه در ماه مه ۱۹۴۰ و سقوط پاریس در ژوئن همان سال، این شهر رویایی به یکباره در کام هیولای نازیسم فرو رفت.

با اشغال پاریس، دولت فرانسه به دو نیم تقسیم شد. انوشیروان سپهبدی، سفیر وقت ایران، به همراه بسیاری دیگر از دیپلمات‌ها، پاریس را به مقصد «ویشی»، پایتخت دولت دست‌نشانده مارشال پتن، ترک کرد. اما سرداری در پاریس ماند و عملا به عنوان سرپرست کنسولگری ایران، مسئولیت حفاظت از جان و مال شهروندان ایرانی مقیم پایتخت اشغالی را بر عهده گرفت. این مسئولیت، در شرایط عادی نیز وظیفه‌ای سنگین بود، اما در پاریس تحت حاکمیت گشتاپو، به ماموریتی مرگبار می‌مانست. او در ساختمانی تنها مانده بود، در شهری اشغالی، با ارتباطی حداقلی با دولت مرکزی و بدون هیچ دستورالعمل روشنی برای مواجهه با قوانین نژادی که به زودی تمام اروپا را فرا می‌گرفت.

شهر نور در ظلمت صلیب شکسته

پاریس دهه ۱۹۴۰، دیگر آن شهر شاد و سرزنده نبود. حضور همه‌جانبه سربازان ورماخت، خودرو‌های گشتاپو که در خیابان‌ها گشت می‌زدند و پرچم‌های قرمز با صلیب شکسته که از فراز بنا‌های تاریخی مانند برج ایفل و طاق پیروزی به اهتزاز درآمده بود، فضایی از ترس و خفقان را حاکم کرده بود. قوانین سختگیرانه‌ای برای کنترل شهروندان وضع شد و حکومت نظامی شبانه، زندگی را مختل کرده بود.

اما برای جامعه یهودیان پاریس، این تنها آغاز یک کابوس بود. نازی‌ها با همکاری دولت ویشی، به سرعت قوانین ضد یهودی نورنبرگ را در فرانسه به اجرا گذاشتند. یهودیان از مشاغل عمومی، وکالت، پزشکی و تدریس منع شدند. اموالشان مصادره شد و حساب‌های بانکی‌شان مسدود گشت. در گام بعدی، اجبار به نصب ستاره زرد شش‌پر بر روی لباس، آنها را به عنوان هدفی مشخص و قابل شناسایی برای تحقیر و خشونت، از سایر شهروندان متمایز کرد. این ستاره، نمادی از طرد اجتماعی و مقدمه‌ای برای مرحله نهایی «راه‌حل نهایی» بود: تبعید به اردوگاه‌های مرگ در شرق اروپا.

در میان جامعه یهودیان فرانسه، گروه کوچکی از یهودیان ایرانی نیز زندگی می‌کردند. آنها که اغلب از تجار و کسبه موفق بودند، تا پیش از آن به لطف ملیت ایرانی خود، که در تبلیغات اولیه نازی‌ها به عنوان «نژاد آریایی» و هم‌خون با آلمانی‌ها معرفی می‌شد، از مصونیتی نسبی برخوردار بودند. اما این مصونیت دیری نپایید. با تشدید سیاست‌های نژادی، بوروکرات‌های متعصب نازی مانند آدولف آیشمن، که مسئولیت مستقیم سازماندهی هولوکاست را بر عهده داشت، بر این باور بودند که هیچ استثنایی نباید وجود داشته باشد و تمام یهودیان، فارغ از ملیت، باید به سرنوشت یکسانی دچار شوند.

در چنین شرایطی بود که عبدالحسین سرداری، در سکوت کنسولگری ایران، تصمیم خود را گرفت. او که شاهد دستگیری و ناپدید شدن همسایگان و آشنایان یهودی خود بود، نمی‌توانست در برابر این بی‌عدالتی آشکار سکوت کند. وظیفه دیپلماتیک او حفاظت از ایرانیان بود و او، با تفسیری انسانی و موسع، یهودیان ایرانی را نیز بخشی جدایی‌ناپذیر از این وظیفه می‌دانست.

یک قمار حقوقی؛ نبوغ در برابر جنون

سرداری می‌دانست که تقابل مستقیم با ماشین جنگی و امنیتی نازی، نتیجه‌ای جز شکست و مرگ در پی نخواهد داشت. او به جای آن، راهی به مراتب هوشمندانه‌تر را برگزید: او تصمیم گرفت از درون خود سیستم با آن مبارزه کند و از وسواس بوروکراتیک و ایدئولوژی نژادی آلمان‌ها، علیه خودشان استفاده نماید.

برگ برنده او، همان تبلیغات اولیه نازی‌ها درباره «آریایی» بودن ایرانیان بود. سرداری در نامه‌هایی رسمی و با سربرگ کنسولگری شاهنشاهی ایران، خطاب به مقامات نظامی و سیاسی آلمان در پاریس، استدلالی حقوقی و تاریخی را مطرح کرد که در نوع خود یک شاهکار دیپلماتیک بود. او عنوان کرد که جامعه یهودیان ایرانی و یهودیان فارسی‌زبان آسیای مرکزی (که در اسناد از آنها با عنوان «جوغوتی» یاد می‌شد)، از نظر تبارشناسی و نژادی، با یهودیان اروپایی (اشکنازی‌ها) کاملاً متفاوت هستند. او با استناد به شواهد زبان‌شناسی و تاریخی، ادعا کرد که این افراد، سامی‌نژاد نیستند، بلکه از نوادگان ایرانیانی هستند که در قرون گذشته به دین یهود گرویده‌اند. بنابراین، آنها تنها از نظر آیینی و مذهبی پیرو شریعت موسی هستند، اما از حیث «خون» و «نژاد»، آریایی و هم‌تبار با خود آلمانی‌ها و سایر ایرانیان محسوب می‌شوند.

این استدلال، دقیقا به قلب تناقضات ایدئولوژی نازی می‌زد. نازی‌ها که خود را پایه‌گذاران نظریه‌های نژادی علمی می‌دانستند، نمی‌توانستند به سادگی چنین ادعای «مستندی» را که از سوی یک نماینده دیپلماتیک ارائه شده بود، نادیده بگیرند. این کار، تظاهر آنها به پایبندی به اصول «علمی-نژادی» را زیر سؤال می‌برد. در نتیجه، نامه‌های سرداری در دستگاه عریض و طویل بوروکراسی رایش سوم به جریان افتاد. مقامات در برلین، از جمله دفتر سیاست نژادی حزب نازی، برای بررسی صحت و سقم این ادعای عجیب، پرونده را به چندین موسسه تحقیقاتی و نژادشناسی، از جمله «مؤسسه مطالعات یهود» در فرانکفورت، ارجاع دادند.


بیشتر بخوانید: داوود منشی‌زاده؛ مردی که می‌خواست هیتلر ایران باشد


این فرآیند دقیقا همان چیزی بود که سرداری می‌خواست: خریدن زمان. هر نامه، هر استعلام و هر پاسخ، هفته‌ها و ماه‌ها به طول می‌انجامید. در این فاصله، او توانست مقامات محلی آلمان در پاریس را متقاعد کند که تا زمان اعلام نظر نهایی از سوی برلین، یهودیان ایرانی را از قوانین تبعیض‌آمیز، به ویژه اجبار به نصب ستاره زرد و مصادره اموال، معاف کنند. این یک پیروزی بزرگ و حیاتی بود. او با استفاده از منطق خود دشمن، سپری محافظ برای جامعه یهودیان ایرانی ایجاد کرده بود.

گذرنامه‌هایی برای زندگی.

اما نبوغ سرداری به این نبرد حقوقی محدود نشد. همزمان با درگیر کردن نازی‌ها در یک هزارتوی بوروکراتیک، او دست به اقدامی به مراتب جسورانه‌تر و خطرناک‌تر زد. او کنسولگری ایران را به یک «کارخانه نجات» تبدیل کرد. با آگاهی کامل از خطراتی که جانش را تهدید می‌کرد و بدون کسب هیچ‌گونه مجوزی از دولت مرکزی در تهران، او شروع به صدور گذرنامه‌های جدید ایرانی برای تمام یهودیان ایرانی مقیم فرانسه کرد.

این اقدام به زودی گسترش یافت. او نه تنها برای ایرانیان، بلکه برای بسیاری از یهودیان غیرایرانی که هیچ ارتباطی با ایران نداشتند نیز گذرنامه و اوراق هویتی ایرانی صادر کرد. او با پذیرش ریسکی عظیم، به توصیه‌های دوستان و آشنایان یهودی خود اعتماد می‌کرد و برای خانواده‌هایی که در معرض خطر فوری تبعید قرار داشتند، اسنادی تهیه می‌دید که آنها را تحت حمایت دیپلماتیک ایران قرار می‌داد. گفته می‌شود او بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ گذرنامه صادر کرد که با توجه به اینکه هر گذرنامه می‌توانست یک خانواده چندنفره را پوشش دهد، تخمین زده می‌شود که اقدامات او جان بین دو تا سه هزار نفر را نجات داده باشد.

این کار یک تخلف آشکار دیپلماتیک و یک جرم سنگین در قوانین نازی‌ها بود. اگر گشتاپو از این اقدام او مطلع می‌شد، سرنوشتی جز دستگیری، شکنجه و مرگ در انتظارش نبود. اما سرداری با خونسردی و شجاعتی مثال‌زدنی، به کار خود ادامه داد. او می‌دانست که هر مهر و امضایی که بر روی یک گذرنامه می‌زند، مرز میان مرگ و زندگی را برای یک خانواده جابجا می‌کند.

نافرمانی مقدس و بهای سنگین آن

در اوت ۱۹۴۱ ورق برای ایران برگشت و اوضاع تغییر کرد. نیرو‌های متفقین (بریتانیا و شوروی) به بهانه حضور کارشناسان آلمانی و برای ایجاد یک کریدور امن تدارکاتی، ایران را اشغال کردند. رضاشاه مجبور به استعفا و تبعید شد و دولت جدید تحت نخست‌وزیری محمدعلی فروغی، به ناچار علیه آلمان اعلام جنگ کرد. این تحول، موقعیت سرداری را در پاریس به شدت تضعیف کرد. او دیگر نماینده یک کشور بی‌طرف نبود، بلکه نماینده یک «کشور دشمن» محسوب می‌شد و مصونیت دیپلماتیکش عملا از بین رفته بود.

دولت جدید ایران که تحت فشار متفقین عمل می‌کرد، طی دستوری رسمی به سرداری و سایر دیپلمات‌های باقی‌مانده در مناطق تحت اشغال آلمان، حکم داد که فوراً محل خدمت خود را ترک کرده و به ایران بازگردند. اما سرداری از این دستور سرپیچی کرد. او نمی‌توانست در این حساس‌ترین لحظه، مردمی را که به او و به گذرنامه‌های ایرانی پناه آورده بودند، رها کند. او ماندن و ادامه دادن به مأموریت خودخوانده‌اش را انتخاب کرد.

این نافرمانی، بهای گزافی برایش به همراه داشت. دولت ایران حقوق و مزایای او را قطع کرد و ارتباط رسمی خود را با او به حالت تعلیق درآورد. او در سرزمین دشمن، بدون پول، بدون حمایت و بدون هویت رسمی دیپلماتیک، تنها ماند. شاهدان عینی بعد‌ها روایت کرده‌اند که او ماه‌های پایانی جنگ را در فقر مطلق گذراند و گاهی حتی برای تهیه غذا نیز دچار مشکل بود. اما حتی در این شرایط نیز دست از کار نکشید. او همچنان به صورت پنهانی به صدور اسناد و نامه‌نگاری برای نجات جان انسان‌ها ادامه می‌داد. این عمل، دیگر نه یک وظیفه دیپلماتیک، که تجلی یک تعهد عمیق اخلاقی و انسانی بود.

پایان جنگ، آغاز فراموشی

با پایان جنگ در سال ۱۹۴۵ و آزادی پاریس، جهان نفسی به راحتی کشید. اما برای عبدالحسین سرداری، پایان جنگ، آغاز دورانی طولانی از انزوا و فراموشی بود. او که جان خود را برای نجات دیگران به خطر انداخته بود، نه تنها تقدیر نشد، بلکه با بی‌مهری رو‌به‌رو گشت. دولت وقت ایران، به دلیل سرپیچی از دستورات و صدور غیرقانونی صد‌ها گذرنامه، پرونده‌ای برای او تشکیل داد. اگرچه این پرونده در نهایت به تبرئه او منجر شد، اما مسیر بازگشت او به خدمات دیپلماتیک برای همیشه مسدود گشت.

او سال‌های پس از جنگ را در پاریس و دوبلین گذراند و با مشکلات مالی فراوانی دست و پنجه نرم می‌کرد. قهرمانی که باید مورد ستایش قرار می‌گرفت، به چهره‌ای گمنام در میان جامعه ایرانیان مقیم اروپا بدل شد. او خود نیز مردی فروتن و بی‌ادعا بود و هرگز در پی آن نبود که از اقدامات خود، بهره‌ای برای شهرت یا منفعت شخصی ببرد.

در سال ۱۹۷۸، زمانی که سال‌های پایانی عمرش را در تنهایی و بیماری در آپارتمان کوچکی در لندن سپری می‌کرد، مؤسسه یادبود هولوکاست اسرائیل (یَد و شِم) که در حال گردآوری اسناد مربوط به ناجیان یهودیان بود، او را پیدا کرد و در نامه‌ای، خواستار توضیح اقداماتش شد. پاسخ سرداری، گواهی بر روح بزرگ اوست. او در کمال فروتنی نوشت: «همان‌طور که می‌دانید، من افتخار این را داشتم که در آن دوران کنسول ایران در پاریس باشم و از این رو، وظیفه من بود که از تمام ایرانیان، از جمله ایرانیان یهودی، محافظت کنم.» او عمل قهرمانانه خود را تنها «انجام وظیفه» نامید.

عبدالحسین سرداری سرانجام در سال ۱۹۸۱، در فقر و گمنامی در لندن چشم از جهان فروبست و در همان شهر به خاک سپرده شد. داستان او تا سال‌ها بعد، جز در میان خانواده‌های معدودی که جانشان را مدیون او بودند، ناشناخته باقی ماند تا اینکه با تلاش‌های پژوهشگرانی، چون فریبرز مختاری، ابعاد این فداکاری بزرگ بر همگان آشکار شد.

داستان عبدالحسین سرداری، فراتر از یک روایت تاریخی، درسی از شجاعت اخلاقی است. او به ما یادآوری می‌کند که قهرمانی، همیشه در غریو فریاد‌ها و چکاچک شمشیر‌ها نیست. گاهی بزرگ‌ترین قهرمانان، آنهایی هستند که در سکوت، با قلمی در دست و باوری در قلب، در برابر بزرگ‌ترین پلیدی‌ها می‌ایستند و نشان می‌دهند که نور وجدان یک انسان، قادر است تاریک‌ترین شب‌های تاریخ را نیز روشن کند. او شبحی در کنسولگری ایران بود؛ شبحی که برای صد‌ها خانواده، فرشته نجات نام گرفت.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۰۹:۵۹ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۹
این قاجار اشتباه کرد جان خونخوارترین نوع بشر را نجات داد.به کشور فلسطین خیانت کرد.این صهیونیصت ها کارهای بدتراز هیتلر سره کشور فلسطین آورد.این افتخاری ندارد.
علیرضا
۱۰:۲۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
امیدوارم که روایت درستی باشه چون تا به حال اینو نمیدونستم. ای کاش یا منابع معرفی میشد یا اهل فن نظر میدادند.درود
غلامرضا سلامی
۱۵:۱۸ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۴
نویسنده محترم رویداد ۲۴، اخلاق حرفه‌ای ایجاب می‌کنه حداقل منبع اصلی نوشته‌ی خود را معرفی کنید.
بهرام
۱۶:۰۵ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۳
فیلم فهرست شیندلر نیز از روی حماسه وی ساخته شده است.
ناشناس
۰۱:۱۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۲
روحش شاد و یادش همواره جاودان
نظرات شما