رویداد۲۴ | آن کاترین سوینفورد لمبتون، که دوستانش او را «نانسی» صدا میزدند، یکی از برجستهترین ایرانشناسان قرن بیستم بهشمار میآید. او که در سال ۱۹۱۲ در خانوادهای اشرافی زاده شد و نوه دومین ارلِ درهام بود، به بالاترین مراتب زندگی دانشگاهی بریتانیا دست یافت. تخصص او زبان فارسی و تاریخ ایران از قرون میانه تا دوره صفوی و قاجار بود و برخی آثارش هنوز هم منابع درسی دانشگاهیاند. اما در پس این چهره آکادمیک، شخصیتی قرار داشت که دههها مشاور اصلی دولت بریتانیا در سیاست ایران بود و از او با عنوان «مغز متفکر شرقشناس دولت اعلیحضرت» یاد میشود؛ شخصیتی که در یکی از مهمترین بزنگاههای تاریخ معاصر ایران، نقشی محوری و ویرانگر ایفا کرد.
هرچند نام کرمیت روزولت مترادف با کودتای مرداد شده است، اما پیش از آنکه او بهعنوان عامل اصلی سیا در صحنه ظاهر شود، دستهای دیگری از مدتها قبل مشغول تدارک مقدمات بودند؛ مقدماتی که بعدها به «عملیات آژاکس» انجامید. تاریخنگاریهای اخیر نشان میدهد که ایده سرنگونی مصدق از راههای پنهانی نخستینبار از سوی شرکت نفت ایران و انگلیس مطرح شد. با این حال کمتر از دو ماه پس از نخستوزیری مصدق در ۲۸ آوریل ۱۹۵۱، وزارت خارجه بریتانیا رسما مسئولیت طرح اقدام مخفیانه علیه او را بر عهده گرفت، و آن لمبتون در ۱۵ ژوئن همان سال نظریهپرداز اصلی آن شد. امروزه اغلب پژوهشگران لمبتون را تئوریسین واقعی براندازی مصدق میدانند.
مخالفت لمبتون با جنبش ملی شدن نفت حتی پیش از به قدرت رسیدن دکتر مصدق آغاز شده بود. او تنها چند روز پس از تصویب قانون ملی شدن نفت در ۲۵ اسفند ۱۳۲۹، در ۲۲ مارس ۱۹۵۱ با نام مستعار سرمقالهای در روزنامه تایمز لندن منتشر کرد که در آن مصدق و جبهه ملی ایران را «افراطی» خواند. او در این مقاله از دولت اتلی خواست تا نخستوزیر وقت، حسین علاء، را با فردی «مطلوبتر» و همجهت با منافع بریتانیا جایگزین کند و حتی نام سید ضیاءالدین طباطبایی را برای این منظور پیشنهاد کرد.
به گزارش رویداد۲۴ این نگاه خصمانه پس از نخستوزیری مصدق شدت گرفت. زمانبندی توصیه لمبتون به وزارت خارجه برای اقدام علیه مصدق، دقیقاً همزمان بود با یورش پلیس ایران به خانه ریچارد سدون، رئیس شرکت نفت در تهران، به دستور دولت مصدق. در این حمله اسنادی به دست آمد که دخالت مستقیم شرکت در امور داخلی ایران را آشکار میکرد و فهرست بلندی از سیاستمداران ایرانی را نشان میداد که در فهرست حقوقبگیران شرکت قرار داشتند.
در چنین فضایی، لمبتون به وزارت خارجه توصیه کرد که دولت بریتانیا باید بر کارشکنی در برابر مصدق پافشاری کند، از توافق با او سر باز زند و حتی تلاشهای آمریکاییها برای مصالحه را رد کند. او با قاطعیت اصرار داشت که «آمریکاییها تجربه و بینش روانشناختی لازم برای فهم ایران را ندارند». لمبتون به آنتونی ایدن، وزیر خارجه وقت، تأکید میکرد که باید «آرام باشد» و منتظر سقوط مصدق بماند. او میگفت: «تلاشهای غیررسمی خودمان برای تضعیف او بهخوبی پیش میرود. اگر بپذیریم با او گفتوگو و سازش کنیم، این تلاشها او را تقویت خواهد کرد.»
این باور جزماندیشانهاش به غیرعقلانی بودن مهارناپذیر ایرانیان از سیاستورزی جنگطلبانه و تهاجمی او جداییناپذیر بود؛ سیاستی شکارگرانه که پیامدهایش تا امروز زخمی ماندگار بر پیکره سیاست در ایران نهاده است.
توصیههای لمبتون تنها به تحلیل و نظریهپردازی محدود نماند. در ژوئن ۱۹۵۱، او پیشنهاد کرد که دوست و همکار ایرانشناسش، رابرت چارلز (رابین) زائنر، برای فعالسازی شبکههای خرابکار به ایران بازگردد. زائنر، که از او بهعنوان «جیمز باند دانشگاهی اعلیحضرت» یاد میشود، ایرانشناس و سانسکریتشناس پرآوازه و استاد دانشگاه آکسفورد بود که از سالهای جنگ جهانی دوم تا ۱۹۵۲ در سفارت بریتانیا در تهران و بهعنوان افسرامآی۶ فعالیت داشت.
ماموریت زائنر که به پیشنهاد لمبتون ایجاد شده بود، پایههای حیاتی کودتای ۲۸ مرداد را فراهم آورد. به گزارش رویداد۲۴ او وظیفه داشت شبکهای از ایرانیان طرفدار بریتانیا را فعال کند تا زمینه «تغییر رژیم» را فراهم سازند. زائنر برای این منظور به سراغ یکی از مهرههای قدیمی بریتانیا در تهران رفت: اسدالله رشیدیان و خانوادهاش، که از چهرههای اصلی دنیای تبهکاری و از بزهکاران نامدار تهران بودند. رشیدیانها که در جنگ جهانی دوم نیز به خدمت بریتانیا درآمده بودند، شبکهای گسترده در ارتش، مجلس، روحانیت، مطبوعات و محافل سیاسی داشتند.
از اوت ۱۹۵۱، بریتانیا ماهانه دههزار پوند به این خانواده برای فعالیتهای ضد مصدق پرداخت میکرد. آنان روزنامهنگاران را میخریدند، شایعات میپراکندند، تظاهرات تحریک میکردند و حتی صفوف جبهه ملی را از درون میشکافتند. زائنر بعدها اذعان کرد که جدایی آیتالله کاشانی و چهرههایی، چون حسین مکی و مظفر بقایی از مصدق «نتیجه عواملی بود که رشیدیانها ایجاد و هدایت کردند». این عملیات تخریبی، با پیامدهایی بلندمدت، بستر لازم برای سقوط دولت مصدق را فراهم آورد.
مخالفت آشتیناپذیر لمبتون با دولت مصدق، ریشه در نگاهی عمیقا استعمارگرانه داشت. او که با اطمینان از «ذهن ایرانی» و «ذهنیت ایرانی» سخن میگفت، بر ناتوانی ایرانیان در اندیشیدن مستقل باور داشت و معتقد بود «ایرانی» مفهومی از فرد ندارد. تحقیر او نسبت به این اشرافزاده تحصیلکرده اروپا و ناتوانیاش از درک اینکه ایرانیان ممکن است واجد «آگاهی ملی» باشند، سبب شد از مصدق و برنامهاش بیزاری بجوید. از نظر او، ایرانیان مجاز نبودند حقوق حاکمیتی خود را اعمال کنند و حیاتیترین منبع طبیعی کشورشان را ملی سازند؛ این اهانتی به امپراتوری بود.
بیشتر بخوانید: آیا مردم ایران از نژاد آریایی هستند؟
در همافزایی چشمگیرِ پیشداوریهای خاورشناسان کلاسیکی مانند لمبتون، وزارت خارجه بریتانیا و رسانههای غربی، مصدق همواره بهصورت «نفوذناپذیر نسبت به استدلال»، «متعصب»، «لجوج» و «تهدیدآمیز» تصویر میشد. بدیلی که برای مصرف عمومی در پایتختهای غربی ساخته بودند، شرقیِ کودکانگارانه، پوچ، غیرعقلانی، اما موذی و دروغگو بود. برای لمبتون و همفکرانش، تنها راه دستیابی به سازش، براندازی «old Mossy» بود؛ لقبی که بسیاری در دستگاه دیپلماسی به مصدق داده بودند.
این نگاه تحقیرآمیز، ستون فقرات نظریهای بود که کودتا را توجیه میکرد. در واقع، این تحلیلهای پرطمطراقِ پساکودتا، بهطرز معناداری موضوعاتی «ناشایست» همچون نقشامآی۶ و سیا را حذف کردند، حتی واژه «کودتا» را بهکار نبردند، و در عوض سقوط مصدق را همانگونه بازنمایی کردند که خاندان پهلوی میخواست: بهصورت «قیام ملی» یا «انقلاب مردم».
نقشآفرینی لمبتون در سیاست ایران به سالها پیش از بحران نفت بازمیگشت. او در دهه ۱۹۳۰ در مدرسه مطالعات مشرقزمین و آفریقا تحصیل کرد و در خلال جنگ جهانی دوم بهعنوان وابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران منصوب شد. پس از اشغال ایران توسط متفقین، او ریاست «خانه پیروزی» را بر عهده گرفت؛ نهادی تبلیغاتی که وظیفه تولید و توزیع پروپاگاندای جنگی را داشت. او برای گسترش این شبکه حتی با چادر به زیارتگاهها میرفت و با سران قبایل ملاقات میکرد.
به گزارش رویداد۲۴ در همین دوره بود که با عاملان انگلیسدوست، برادران رشیدیان، آشنا شد و عملاً ادارهٔ تبلیغات و روابط عمومی به سود متفقین را بر عهده گرفت. لمبتون همچنین نقشی کلیدی در برکناری رضاشاه ایفا کرد. او در اول مهٔ ۱۹۴۱ یادداشتی برای سفیر بریتانیا، سر ریدر بولارد، نوشت که تأثیر عمیقی بر نگرش بریتانیا نسبت به سرنوشت رضاشاه گذاشت. لمبتون استدلال کرد که حمایت بریتانیا از شاه در صورت تهاجم آلمان مرگآور خواهد بود، زیرا اکثریت ایرانیان او را با دسیسههای بریتانیا همسان میپنداشتند. به او نسبت داده میشود که متن برنامه مشهور بخش فارسی بیبیسی را نوشت که پس از اشغال ایران، رضاشاه را بهشدّت میکوبید و همین برنامه جرقه کنارهگیری شاه را زد.
او پس از جنگ مناصب دولتی و دانشگاهی رسید و مشاور اصلی دولت بریتانیا در سیاست ایران بود؛ جایگاهی که دههها حفظش کرد. جالب آنکه نخستین سمت تدریس او پس از جنگ، با بودجه شرکت نفت انگلیس و ایران تأمین شد و او نقشی حیاتی در آموزش کارکنان این شرکت، کارکنان وزارت خارجه و نیروهای نظامی ایفا میکرد.
پس از آنکه دولت آیزنهاور و کرمیت روزولت از سوی سیا پا پیش گذاشتند تا کار را به سرانجام رسانند، مصدق در تابستان ۱۹۵۳ برکنار شد. پس از کودتا، لمبتون مسئول تصحیح اسناد فارسیِ مربوط به کنسرسیوم جدید نفتی شد که با دولت پساکودتا شکل گرفت. این سالها بهگونهای معنادار با انتصاب او بر کرسی استادی زبان فارسی و اوجگیریاش به قله زندگی آکادمیک بریتانیا همزمان شد. همکارش، زائنر، نیز بعدتر استاد مطالعات ادیان و اخلاق شرق در آکسفورد شد.
لمبتون در سالهای بعد، پژوهش درباره اصلاحات ارضی را پی گرفت و بر جهتگیری اولیه «انقلاب سفید» شاه تاثیر گذاشت، هرچند گفته میشود از فرجام آن که با امیدهایش همخوان نبود، سخت دلسرد شد. او نظر خوشی نسبت به شاه نداشت و این نگاه متقابل بود. لمبتون پس از انقلاب ۱۳۵۷ هرگز به ایران بازنگشت.
آنچه از کارنامه لمبتون بر جای مانده، میراثی سخت برانگیزاننده و گاه ناگوار است. تردیدی نیست که او به مطالعه تاریخ و جامعه ایران یاری رساند، اما در عین حال بهتمامی با ماتریس سرمایهداری-امپریالیستی که در پی خاموش کردن جنبش ملی-مردمی بود، همدست و در آن ادغام شده بود؛ ماتریسی که پیامدهای ویرانگری را آزاد کرد که پژواکشان برای دههها ماندگار شد. او در فرایند انسانیتزداییِ رقتبارِ ایرانیان مشارکت داشت و آنان را از عاملیت معنادار تهی کرد و بدینترتیب سلطه نئواستعماری را عقلانیسازی نمود.
نقش دانشگاهیان تربیتنایافتهای همچون لمبتون و زائنر که آلت دست سیاستمداران بودند، در کودتای ۲۸ مرداد محوری بود و بدون راهنمایی و دانش آنان، شاید کودتا هرگز به سرانجام نمیرسید. میراث آنان نشاندهنده خطرِ ابزاریکردن سرمایه فرهنگی و فکریِ دانشگاه در خدمت اهداف سیاسی و اقتصادیِ امپراتوری است؛ چالشی که هنوز هم پیشِ روی ایرانپژوهان و حوزههای تخصصیِ آنان قرار دارد.