رویداد۲۴ | جنگ هشتساله ایران و عراق در تاریخ سیاُم شهریور سال ۱۳۵۹ و با توهم یک کسب پیروزی برقآسا از سوی صدام حسین آغاز شد. سپس با اصرار ایران به ادامه ایران در ایام پس از آزادسازی خرمشهر (۱۳۶۱)، جنگ خصلتی فرسایشی به خود گرفت شش سال دیگر ادامه پیدا کرد. در این سالها بیش از بیش از دویست و پنجاه هزار نفر از هموطنانمان کشته و تعداد دیگری زخمی شدند. تلفات عراق نیز حدود یک سوم این میزان است. همچنین، کمترین برآوردهایی که از هزینهها مادی این جنگ شده حدود بالغ بر ۱.۱۹ تریلیون دلار است.
برای درک چرایی آغاز جنگ، باید به لایههای مختلفی از تاریخ، سیاست و ایدئولوژی نگریست. اگرچه بهانه فوری و رسمی صدام برای آغاز تهاجم، اختلافات مرزی بود، اما ریشههای این درگیری بسیار عمیقتر و پیچیدهتر از یک مناقشه بر سر خطوط مرزی بود.
در ۱۷ سپتامبر ۱۹۸۰، پنج روز پیش از آغاز تهاجم سراسری، صدام حسین در برابر مجلس ملی عراق، قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را بهطور یکجانبه ملغی اعلام کرد و آن را پاره کرد. این قرارداد که با میانجیگری الجزایر میان محمدرضا شاه پهلوی و صدام حسین (در آن زمان معاون رئیسجمهور) امضا شده بود، به سالها اختلاف بر سر حاکمیت بر آبراه شطالعرب (اروندرود) پایان داده بود. بر اساس این توافق، خط مرزی در این آبراه استراتژیک بر اساس خط تالوگ (عمیقترین نقطه قابل کشتیرانی) تعیین شد و در مقابل، ایران متعهد شد که به حمایت خود از شورشیان کرد در شمال عراق پایان دهد.
برای صدام، این قرارداد یک تحقیر ملی بود که در زمان ضعف سیاسی عراق و قدرت منطقهای ایرانِ شاه، به بغداد تحمیل شده بود. لغو این قرارداد و بازگرداندن حاکمیت کامل عراق بر اروندرود، بهانه حقوقی و ملیگرایانهای بود که رژیم بعث برای توجیه تهاجم خود به آن نیاز داشت. این مناقشه البته ریشههای تاریخی عمیقتری داشت که به رقابتهای امپراتوریهای عثمانی و صفوی و معاهداتی، چون «ذهاب» در سال ۱۶۳۹ بازمیگشت. اما آنچه این اختلاف دیرینه را به یک جنگ تمامعیار بدل کرد، وقوع انقلابی شگرف در همسایگی عراق بود.
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، معادلات قدرت در خاورمیانه را به کلی دگرگون کرد و زنگ خطر را برای رژیمهای محافظهکار منطقه، بهویژه رژیم سکولار و ملیگرای بعث در عراق، به صدا درآورد. این انقلاب از چند جهت برای صدام حسین یک تهدید وجودی و همزمان یک فرصت تاریخی تلقی میشد. ماهیت حکومت جدید ایران، یک جمهوری اسلامی شیعی با رهبری کاریزماتیک آیتالله خمینی و در تضاد ایدئولوژیک با رژیم بعث بود که بر پایه ناسیونالیسم عربی بنا شده بود. شعار «صدور انقلاب» و حمایت رهبران ایران از جنبشهای انقلابی و اسلامگرا، بهویژه در میان شیعیان، صدام را به شدت نگران کرده بود. چرا که اکثریت جمعیت عراق را شیعیان تشکیل میدادند، در حالی که حاکمیت در دست اقلیت سنی بود. صدام میترسید که پیام انقلاب ایران، اکثریت شیعه عراق را علیه او بشوراند و ثبات رژیمش را به خطر اندازد. فعالیت گروههایی مانند حزبالدعوه در عراق که از حمایت ایران برخوردار بودند، این نگرانی را تشدید میکرد.
بیشتر بخوانید: چه بر سر گربههای ایرانی آمد؟ | سرگذشت جنگندههای نیروی هوایی ارتش ایران
علاوه بر این، ایران که تا آن زمان «ژاندارم منطقه» و متحد اصلی آمریکا بود، با سقوط شاه دچار آشفتگی داخلی شد و جایگاه منطقهای خود را از دست داد. این خلاء قدرت فرصتی طلایی برای صدام بود تا عراق را به عنوان قدرت برتر جهان عرب و رهبر بلامنازع خلیج فارس مطرح کند. پیشتر نیز مصر رهبر سنتی جهان عرب، با امضای پیمان کمپ دیوید با اسرائیل منزوی شده بود و صدام اینک خود را در موقعیتی میدید که میتواند این جایگاه را تصاحب کند. یک پیروزی سریع و قاطع بر ایران، میتوانست او را به قهرمان جهان عرب تبدیل کند و هژمونی عراق را در منطقه تثبیت نماید.
همچنین، از دید بغداد، ایران پس از انقلاب در ضعیفترین وضعیت ممکن قرار داشت. ارتش ایران که یکی از قدرتمندترین ارتشهای منطقه بود، در نتیجه اعدامها، تصفیهها و فرار بسیاری از فرماندهان ارشد وفادار به شاه، دچار فروپاشی و ازهمگسیختگی شده بود. قطع روابط با آمریکا به معنای توقف جریان قطعات یدکی و پشتیبانی فنی برای تجهیزات پیشرفته آمریکایی ارتش بود. صدام و ژنرالهایش با مشاهده این آشفتگی، به این نتیجه رسیدند که ارتش ایران قادر به ارائه یک مقاومت جدی نیست و میتوان با یک حمله برقآسا و سریع، به اهداف مورد نظر دست یافت.
بنابراین، جنگی که در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ آغاز شد، محصول ترکیبی پیچیده از مناقشات ارضی دیرینه، ترس از سرایت یک انقلاب ایدئولوژیک، جاهطلبی برای کسب هژمونی منطقهای، و یک محاسبه اشتباه بزرگ درباره ضعف حریف بود.
برنامه نظامی عراق برای تهاجم، طرحی ساده و در عین حال، بلندپروازانه بود که از استراتژی «بلیتسکریگ» یا جنگ برقآسای اسرائیل در جنگ ششروزه ۱۹۶۷ الگوبرداری شده بود. طرح شامل دو مرحله کلیدی بود: ابتدا، حملات هوایی غافلگیرانه و همزمان به ده فرودگاه نظامی و غیرن نظامی ایران برای فلج کردن نیروی هوایی و سپس، پیشروی سریع نیروهای زرهی و پیاده در سه جبهه شمالی، مرکزی و جنوبی برای تصرف مناطق استراتژیک، بهویژه استان نفتخیز خوزستان.
صدام و مشاورانش معتقد بودند که رژیم نوپای انقلابی در تهران، پس از، از دست دادن نیروی هوایی و بخشهای وسیعی از خاک خود، چارهای جز تسلیم و پذیرش شرایط تحمیلی عراق نخواهد داشت. اهداف اصلی عراق عبارت بودد از الحاق خوزستان به خاک عراق، کنترل کامل اروندرود، و سرنگونی رژیم انقلابی.
اما این قمار بزرگ صدام بر پایهی یک سری محاسبات عمیقا اشتباه بنا شده بود: اولا، توانایی ارتش عراق بیش از حد تخمین زده شده بود. نیروی هوایی عراق، برخلاف نیروی هوایی اسرائیل در سال ۱۹۶۷، فاقد دقت، آموزش و تجهیزات لازم برای نابودی کامل و غافلگیرانه پایگاههای هوایی ایران بود. بسیاری از هواپیماهای ایرانی در آشیانههای بتنی محافظتشده قرار داشتند و خلبانان عراقی نیز با ترس از دست دادن هواپیماهای ارزشمند خود، عملیات را با کارایی لازم انجام ندادند. در نتیجه، نیروی هوایی ایران هرچند آسیب دید، اما فلج نشد و توانست به سرعت به حملات متقابل دست بزند.
ثانیا، در جبهه زمینی نیز، ارتش عراق از ضعف فرماندهی و عدم هماهنگی رنج میبرد. فرماندهان ارشد بیشتر بر اساس وفاداری به حزب بعث و شخص صدام انتخاب شده بودند تا شایستگی نظامی. ژنرال رعد حمدانی، از فرماندهان ارشد سپاه گارد جمهوری عراق، بعدها تأیید کرد که ارتش عراق در سال ۱۹۸۰ فاقد هرگونه طرح عملیاتی منسجم و اهداف تاکتیکی روشن بود. این ارتش که برای سالها با دکترین دفاع در برابر اسرائیل آموزش دیده بود، آمادگی یک تهاجم گسترده به سمت شرق را نداشت.
ثالثا و مهمتر از همه، مقاومت و اراده ملت ایران به کلی دستکم گرفته شده بود. صدام انتظار داشت که با ورود ارتش عراق، اعراب خوزستان به استقبال آنها بیایند و علیه حکومت مرکزی قیام کنند. این اتفاق هرگز رخ نداد. برعکس، تهاجم عراق، فارغ از اختلافات داخلی، باعث بسیج عمومی و اتحاد مردم ایران حول محور دفاع از تمامیت ارضی کشور و انقلابشان شد. رژیم انقلابی که در آستانه جنگ با بحرانهای داخلی متعددی از جمله درگیری با گروههای مخالف و شورشهای قومی در کردستان و خوزستان دست و پنجه نرم میکرد، توانست از این تهاجم خارجی به عنوان ابزاری قدرتمند برای تحکیم پایههای قدرت خود و سرکوب مخالفان داخلی استفاده کند.
در ایران، این جنگ به درستی «جنگ تحمیلی» نام گرفت. آیتالله خمینی با صدور فرمان جهاد و با شعار «جنگ جنگ تا پیروزی»، تهاجم عراق را نه یک حمله به یک دولت، بلکه تهاجم «کفر» به «اسلام» توصیف کرد. این رویکرد، جنگ را از یک منازعه ملی به یک دفاع مقدس تبدیل کرد و انرژی عظیمی را در میان تودههای مردم آزاد نمود.
در ماههای نخست، نیروهای مردمی و سپاه پاسداران که در آن زمان یک نیروی نوپا و کوچک بود، در کنار بقایای ارتش، با مقاومتی سرسختانه در شهرهایی مانند خرمشهر و آبادان، پیشروی ماشین جنگی عراق را کند کردند. حماسه مقاومت ۴۵ روزه خرمشهر، اگرچه به سقوط شهر انجامید، اما زمان ارزشمندی را برای ایران خرید تا بتواند نیروهای خود را سازماندهی کند.
بیشتر بخوانید: تبلیغات ایران و عراق در جنگ هشتساله
از سال ۱۹۸۱، ایران به تدریج ابتکار عمل را در دست گرفت. نیروهای ایرانی با ترکیبی از تاکتیکهای کلاسیک ارتش و روشهای نوآورانه و نامتعارف سپاه و بسیج، مجموعهای از عملیاتهای موفق را به اجرا گذاشتند. نقطه اوج این ضدحملات، عملیات «بیتالمقدس» در سال ۱۳۶۱ بود که به آزادسازی خرمشهر پس از ۵۷۸ روز اشغال منجر شد. آزادسازی خرمشهر یک پیروزی نظامی و سیاسی تعیینکننده برای ایران بود. این پیروزی نه تنها بخش بزرگی از سرزمینهای اشغالی را بازپس گرفت، بلکه روحیه ملی را به اوج رساند و موازنه جنگ را به نفع ایران تغییر داد.
پس از آزادسازی خرمشهر، صدام حسین که خود را در آستانه شکست میدید، اعلام کرد که نیروهایش را از خاک ایران خارج میکند و آماده مذاکره برای صلح است. در این مقطع حساس، رهبران ایران با یک تصمیم سرنوشتساز روبهرو بودند: آیا جنگ را در مرزها متوقف کنند و با دست برتر وارد مذاکره شوند یا با عبور از مرز و ورود به خاک عراق، جنگ را تا سرنگونی رژیم بعث ادامه دهند؟
در میان رهبران سیاسی و نظامی کشور بحثهای داغی درگرفت. برخی فرماندهان نظامی و سیاستمداران میانهرو معتقد بودند که ارتش ایران توانایی یک تهاجم گسترده به عراق را ندارد و ورود به خاک این کشور میتواند حمایت جامعه بینالمللی را از عراق افزایش دهد و ایران را در موضع متجاوز قرار دهد. اما جناح تندرو، بهویژه در میان فرماندهان سپاه، بر این باور بود که این بهترین فرصت برای تنبیه متجاوز، سرنگونی رژیم صدام و صدور انقلاب است. آنها استدلال میکردند که با اتکا به ایمان و تاکتیکهای انقلابی، میتوان بر برتری تجهیزاتی عراق غلبه کرد و انتظار داشتند که شیعیان عراق با ورود نیروهای ایرانی، علیه صدام قیام کنند.
در نهایت آیتالله خمینی تصمیم خود را گرفت. او با رد پیشنهاد صلح صدام، بر ادامه جنگ تا تحقق شروط ایران (از جمله شناسایی و تنبیه متجاوز، پرداخت غرامت و سرنگونی رژیم بعث) تاکید کرد. بدین ترتیب نیروهای ایرانی با اجرای عملیات «رمضان» از مرز عبور کردند و جنگ وارد مرحله جدید و خونینتری شد.
از ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۸، جنگ در بیشتر محورها به بنبستی خونین فرو رفت؛ خطوط نبرد به شبکهای از خاکریزها، میادین مین و سنگرهای فرساینده بدل شد که بیش از هر چیز جبههٔ غربی جنگ جهانی اول را به یاد میآورد. در چنین صحنهای، هر متر پیشروی به بهای دهها و گاه صدها جان تمام میشد و هیچیک از طرفین توان برهمزدن موازنه را نداشت. سیاست و تبلیغات از «پیروزی نهایی» سخن میگفتند، اما میدان، روایت دیگری داشت: فرسایش آهستهٔ توان انسانی و صنعتی، و سرریز خشونت از خطوط مقدم به عمق شهرها و آبراههای حیاتی منطقه.
در همین فضای بنبست بود که «جنگ شهرها» شکل گرفت؛ تصمیمی تلخ برای انتقال فشار از سنگر به خانه. موشکها از دو سوی مرز بر آسمان شهرهای بزرگ خط میکشیدند و به قلب محلات فرود میآمدند. تهران و اصفهان در ایران، بغداد و بصره در عراق، و چندین کلانشهر دیگر بارها هدف قرار گرفتند. هدف روشن بود: شکستن روحیهٔ عمومی، برهمزدن ریتم زندگی و واداشتن طرف مقابل به عقبنشینی سیاسی. اما نتیجه، بیش از آنکه توازن را تغییر دهد، زخمهای عمیق روانی و انسانی برجای گذاشت و مرز میان میدان و خانه را درهم ریخت. در این مقطع، جنگ نه فقط نبرد ارتشها، که جدال ارادهٔ جوامع شد؛ صفهای طولانی پناهگاهها و آژیرهای حمله هوایی، جای هر گفتوگوی روزمره را گرفت.
به موازات آن، از ۱۹۸۴ «جنگ نفتکشها» گشوده شد؛ نبردی که شریان اقتصاد منطقه را نشانه رفت و جغرافیای جنگ را تا دورترین خطوط کشتیرانی در خلیج فارس امتداد داد. عراق با تمرکز بر پایانهها و نفتکشهای مرتبط با ایران، بهویژه پیرامون خارک، کوشید صادرات نفت ایران را فلج کند و منابع مالی جنگ را بخشکاند. پاسخ تهران، هدفگیری نفتکشهای کویتی و سعودی بود که پشتوانهٔ مالی و لجستیکی بغداد بهشمار میرفتند. این چرخه حمله و تلافی، ناگزیر پای قدرتهای بزرگ را به میانهٔ میدان کشاند: کشتیرانی تجاری برای اقتصاد جهانی اهمیت حیاتی داشت و هر اختلالی در آن، قیمت انرژی و امنیت دریایی را بههم میریخت. آمریکا با پرچمگذاری دوباره نفتکشهای کویتی و اسکورت نظامی آنها، در چارچوب عملیاتی که بهطور رسمی برای «تأمین آزادی کشتیرانی» معرفی شد، عملا توازن عملیاتی را به سود بغداد تغییر داد و جنگ را یک گام دیگر از سطح منطقهای به آستانه تقابلهای بینالمللی نزدیک کرد.
سلاح شیمیایی، در میانهی بنبست جنگ، به زبان مرگ بدل شد. بغداد وقتی دید خطوط خاکریزها میلیمتری جابهجا میشوند و حملات متعارف پیروزی قاطعی نمیآورند، دست به ابزاری زد که قواعد نانوشتهٔ میدان را درید: گاز خردل برای کور کردن توان تحرک و اراده رزمندگان، و ترکیبات کشندهتری، چون سارین و تابون برای شکستن هر حلقهٔ مقاومتی در لحظه. میدانها بعد از هر حمله به سکوتِ سنگینی میرفت؛ ماسکها دیر میرسیدند، تریاژها پر میشد و خطوط مقدم، شبیه بیمارستانهای رو به انفجار. این سلاحها تنها بر سربازان فرود نیامد؛ روستاهای مرزی و شهرهای کوچک سهم خود را از بوی تلخ مرگ گرفتند. اوج این بیرحمی در مارس ۱۹۸۸ خود را عریان نشان داد: حلبچه، شهری که در چند ساعت بدل به آلبومی از تصاویر بیهوایی شد؛ خانوادههایی که همانجا که ایستاده بودند بر زمین افتادند و خیابانهایی که با سکوتی غیرعادی جا ماندند. آن روز، جنگ برای لحظاتی نفس جهان را هم برید، اما محکومیتهای پراکنده، دیرهنگام یا محتاط، چیزی از واقعیت هولناک ماجرا نکاست.
در حاشیه این نقض آشکارِ اصول انسانی، صحنهٔ بینالمللی نیز چهرهای بیپرده نشان داد. جنگ که طولانی شد، «توازنسازی» بیرونی شکل گرفت: زرادخانهٔ عراق با جریان مداوم فناوری و مهمات پیشرفته جان میگرفت؛ از سامانههای شرقی و اروپایی تا مهمات دقیقتر و پشتیبانی فنی که فرماندهان بغداد را در طراحی و اجرای عملیاتهای بزرگ جسورتر میکرد. در جنوب خلیج فارس، پولِ نفت چرخ جنگ عراق را روغنکاری میکرد و هزینههای سرسامآور نبرد را پوشش میداد. در این میانه، واشنگتن با محاسبهای سرد از نظم انرژی و موازنهٔ قوا، اطلاعات شناسایی و پشتوانه سیاسی فراهم آورد؛ چرخشی که پیامش برای تهران روشن بود: در معادلهٔ جهانیِ آن روز، ایران باید به تنهایی از پس میدان برآید.
انزوای تهران، خود به تاکتیک بدل شد. راههای رسمی تقریباً بسته بود و تامین تسلیحات حیاتی به شبکهای از واسطهها و بازارهای خاکستری گره خورد؛ مسیری پرریسک که گاه با معاملههایی غریب و پروندههایی پیچیده همراه شد. در نبود دسترسی پایدار به هواگرد و توپخانه مدرن، وزن جنگ بر دوش ابتکارهای مهندسی، بسیج اجتماعی و چرخههای تعمیر و بازتولید داخلی افتاد. همین فشارِ ممتد بود که نوعِ مقاومت ایران را شکل داد: ترکیبی از چسبندگی سرزمینی، سازگاری تاکتیکی و اتکا به نیروی انسانی، در برابر رقیبی که از اکسیژن مالی و تسلیحاتی بیرونی برخوردار بود.
حاصل این آرایش نابرابر، افزوده شدن لایهای اخلاقی بر محاسبات سختافزاری جنگ بود. هنگامی که سلاح شیمیایی برای «باز کردن گره میدان» عادیسازی میشود و جهان، از بهای حقیقی آن، از ریههای سوخته تا نسلهایی که با یادگاریهای نامرئی زیست میکنند، چشم میپوشد، نزاع از یک درگیری مرزی فراتر میرود و به آزمونِ اعتبارِ قواعد بینالمللی بدل میشود. سالهای پایانی جنگ با همین تناقضها سپری شد: در یک سوی مرز، شبکهای از حامیانِ سیاسی، مالی و تسلیحاتی؛ در سوی دیگر، جامعهای که با دستانی بستهتر میجنگید و در عین حال میکوشید حداقلی از قاعده را حفظ کند. وقتی آتشبس فرا رسید، خطوط روی نقشه تقریبا همان بود، اما خطوطی عمیقتر بر حافظه جمعی دو ملت و بر وجدان جهانی نقش بسته بود: یادآوریِ اینکه سکوت در برابر جنایت، خود شکلی از مشارکت در آن است.
در سال ۱۹۸۸، پس از شش سال جنگ فرسایشی، ورق به تدریج به نفع عراق بازگشت. ارتش عراق که با حمایتهای گسترده بینالمللی بازسازی و تجهیز شده بود، مجموعهای از عملیاتهای موفق را به اجرا گذاشت و توانست شبهجزیره فاو را که در سال ۱۹۸۶ توسط ایران تصرف شده بود، بازپس بگیرد و نیروهای ایرانی را از خاک خود بیرون براند.
در این میان، چندین عامل ایران را به سوی پذیرش صلح سوق داد: شکستهای نظامی اخیر، فرسودگی شدید اقتصادی و نظامی، کاهش روحیه در جبههها و در میان مردم، و انزوای شدید بینالمللی. حادثه سرنگونی هواپیمای مسافربری ایرانایر (پرواز ۶۵۵) توسط ناو آمریکایی وینسنس در ۳ ژوئیه ۱۹۸۸ که به کشته شدن ۲۹۰ سرنشین آن انجامید، این پیام را به تهران داد که آمریکا حاضر است برای جلوگیری از پیروزی ایران، مستقیماً وارد عمل شود.
در چنین شرایطی، آیتالله خمینی، که تا آن زمان بر ادامه جنگ تا پیروزی نهایی اصرار داشت، با تصمیمی تاریخی، قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت. او بعدها این تصمیم را به «نوشیدن جام زهر» تشبیه کرد. در ۲۰ ژوئیه ۱۹۸۸، ایران رسماً پذیرش قطعنامه را اعلام کرد و در ۲۰ اوت همان سال، آتشبس میان دو کشور برقرار شد.
جنگ ایران و عراق در حالی به پایان رسید که هیچ برندهی مشخصی نداشت. مرزها تقریبا به همان وضعیت پیش از جنگ بازگشتند. صدام حسین نتوانست به هیچیک از اهداف اصلی خود یعنی الحاق خوزستان، کنترل کامل اروندرود و سرنگونی جمهوری اسلامی دست یابد. دو سال بعد، پس از تهاجم به کویت و در تلاش برای جلب حمایت ایران، او قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را دوباره به رسمیت شناخت.
اما در عین حال هر دو طرف توانستند به برخی از اهداف ثانویه و حیاتی خود دست یابند. صدام حسین، با وجود شکست در اهداف تهاجمی، توانست در قدرت باقی بماند، رژیم بعث را تثبیت کند، خود را به عنوان «سد دفاعی جهان عرب در برابر توسعهطلبی فارسها» معرفی کند و با حمایتهای بینالمللی، یک ارتش عظیم و مجهز بسازد. این احساس قدرت، مستقیماً به ماجراجویی بعدی او یعنی اشغال کویت در سال ۱۹۹۰ منجر شد.
در سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران نیز با وجود هزینههای گزاف، از این جنگ سرفراز بیرون آمد. مهمترین دستاورد، بقای نظام در برابر یک تهاجم خارجی تمامعیار و یک ائتلاف جهانی غیررسمی بود. جنگ به تحکیم قدرت روحانیون انجامید و باعث یکدستسازی کامل کشور و طرد مخالفان داخلی و شکلگیری یک هویت ملی-انقلابی قدرتمند حول مفهوم «دفاع مقدس» کمک کرد. ایران همچنین درسهای ارزشمندی در زمینه خودکفایی نظامی و جنگ نامتقارن آموخت که دکترین دفاعی آن را تا به امروز شکل داده است.
جننگ ایران و عراق نشان داد که چگونه ترکیبی از مناقشات تاریخی، جاهطلبیهای شخصی و محاسبات ایدئولوژیک میتواند به فاجعهای انسانی با ابعاد غیرقابل تصور منجر شود؛ فاجعهای که زخمهای آن هنوز بر پیکر منطقه باقی است و پیامدهای آن، از جنگ اول خلیج فارس تا ظهور قدرتهای نیابتی و رقابتهای ژئوپلیتیک امروز، همچنان خاورمیانه را شکل میدهد.