رویداد۲۴| مازیار وکیلی: در میان ژانرهای سینمایی ژانر جنگی تنها ژانری است که در ایران بومی شده است. دلیل بومی شدن این ژانر نیز بیش از هر چیز به تجربه زیسته ایرانیان برمیگردد. جنگ هشت ساله با عراق (و اخیراً جنگ دوازده روزه با اسرائیل) ایرانیان را صاحب یک سبک زندگی در دوران جنگ کرده که منبع دراماتیک بسیار قوی برای ساخت فیلم و سریال است. همین موضوع باعث شده تا سینمای جنگ در کنار سینمای کمدی و ملودرام تبدیل به اصلیترین ژانرهای سینمایی در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی شوند.
اما نکته قابل توجه و تامل در سینمای جنگ ایران تفاوت ماهوی فیلمهای این ژانر با نمونههای غربی است. کافیست تماشاگر ایرانی یک فیلم جنگی ایرانی و یک فیلم جنگ آمریکایی را تماشا کند تا متوجه تفاوت ماهوی این دو فیلم شود. تفاوتی که بسیار عمیقتر از تفاوتهای تکنیکی و مضمونی است و به تفاوت جهان بینی و استراتژی برمیگرد. سینماگران ایرانی به شکلی به پدیده جنگ نگاه میکنند که از اساس با سینماگران غربی تفاوت دارد. پس سوال اصلی هنگام مقایسه این دو مدل از نگاه به جنگ این است که: تفاوت نگاه سینماگران ایرانی و غربی به پدیده جنگ چیست و چرا این تفاوت وجود دارد؟
مهمترین ریشه تفاوت بین نگاه فیلمساز ایرانی و غربی را باید در تاریخ این دو جغرافیا جستوجو کرد. تاریخ عقلانی غرب که واجد یک فکر و روح فلسفی و عقلانی منسجم از یونان باستان تا به امروز است تفاوت دارد با تاریخ دینی و الاهیاتی ایران. برای فیلمساز غربی جنگ، جنگ است. جنگ جهانی اول، جنگ ویتنام، جنگ کریمه، جنگ جهانی دوم و...، اما در ایران به جنگ ایران و عراق دفاع مقدس میگویند. چنین نام گذاری به این معناست که متولیان فرهنگی ایران و فیلمسازانی که در این حوزه کار میکنند نه تنها قبول ندارند که جنگیدهاند که آن دفاع را هم امری قدسی میدانند. مشخص است که در این نگاه کارگردان نمیتواند یا نمیخواهد راوی شکستها باشد. استفاده از واژه شهید یعنی کسی که جان خود را در راه امر قدسی فدا میکند یکی دیگر از نشانههایی است که نشان میدهد ژانر جنگ در سینمای ایران به آسمانها گره خورده و نباید روی زمین به دنبال آن گشت و با عینک رئالیستی به آن نگاه کرد. بعید است فیلمسازی در ایران پیدا شود که بخواهد و بتواند که به واکاوی سیاهیها و تلخیهای جنگ بپردازد.
بیشتر بخوانید: نقد و بررسی فیلم سینمایی سینما متروپل | فیلمی نمادین درباره جنگ
برعکس در سینمای غرب جنگ چیز زشتی است و باید خشونت جاری در آن به رئالیستیترین شکل ممکن تصویر شود. حتی کارگردانی مانند اسپیلبرگ زمانی که میخواهد حماسه ناسیونالیستی مانند نجات سرباز رایان بسازد برای نشان دادن سلحشوری قهرمانان خود به رئالیسم خشک و بی رحم روی میآورد و در چهل دقیقه ابتدایی فیلمش زشتیهای جنگ را با شقاوت و سنگ دلی عجیبی به تصویر میکشد. در نقطه مقابل کارگردان ایرانی زمانی که میخواهد برای قهرمان فیلمش وجوه مثبت در نظر بگیرد سراغ ارتباط باطنی او با پروردگار و نشانههای دینی میرود. حتی فیلم خط شکنی مانند لیلی با من است هم شوخی با جنگ را با عرفان اسلامی در هم میآمیزد تا برادری خودش را اثبات کند و مجوز اکران بگیرد. اما در فیلمهای جنگی کوبریک (که تازه فیلمسازی هایدگری و شکاک به مدرنیته است و نه مانند اسپیلبرگ محصول مدرنیته) خشونت جنگ را بی هیچ ترحمی مشاهده میکنیم. نیمه اول فیلم غلاف تمام فلزی بلایی که در آن پادگان آخرالزمانی بر سر سرباز پایل میآید یک فروپاشی روانی نه برای خود شخصیت، که برای تماشاگر است. یا صحنه اعدام بسیار تکان دهنده سربازان بی گناه در راههای افتخار نمایانگر پوچی و بی حاصلی جنگ است. حال فرض کنید یک فیلمساز ایرانی بخواهد چنین نگاهی به جنگ ایران و عراق داشته باشد، کمترین حکم برای او توقیف فیلم و ممنوع الکاری است. مثل بلایی که سر یک خانواده محترم مسعود بخشی آمد.
مشکل دیگر سینمای جنگ ایران این است که متولیان پرتوقع زیاد دارد. از یک طرف نهادهای نظامی که بودجه و امکانات در اختیار کارگردان قرار میدهند توقع دارند که خواستههایشان برآورده شود و از طرف دیگر تماشاگرانی قرار دارند که دست بر قضا مخاطب اصلی سینمای جنگ هستند و آن را چنان قدسی میپندارند که هرگونه نقدی را مساوی توهین به مقدسات میگیرند و فیلمساز را طرد و نفی میکنند. برای همین هم هست کم پیش میآید که فیلمی مانند ایستاده در غبار ساخته شود که با خلق فرمی متفاوت حوالی خط قرمزها حرکت کند و حرف متفاوتی هم بزند. سرمایه گذاران در فیلمهای جنگی (که با واسطه یا بدون واسطه وابسته به نهادهای نظامی هستند) ساخت یک فیلم جنگی را نه یک اثر هنری که پروژهای برای اثبات حقانیت خود در جنگ ایران و عراق میبینند و همین موضوع باعث شده تا بعد از یک دوره رونق و شکوفایی سینمای جنگ ایران چنان با روایت رسمی حاکمیت از جنگ پیوند بخورد که نتواند مخاطب تازهای جلب کند.
بیشتر بخوانید: معرفی ۵ فیلم جنگی برتر تاریخ سینما | داستانهای حماسی و تراژیک از دل تاریخ
سینمای جنگ ایران از همان ابتدا تبدیل به ژانری شد که مسئولیت داشت گفتمان ایدئولوژیک حاکمیت سیاسی را مبنی بر حقانیت خود تبلیغ کند. برای همین هم هست که هنوز و بعد از گذشت این همه سال فرهنگ حاجی/سیدی بر فیلمهای جنگی حاکم است و آدم خوبها یک جور رفتار میکنند و آدم بدها هم یک جور دیگر. سینمای جنگ تبدیل شده به یک صنعت پروپاگاندای عظیم که قرار است شعارهای تریبونهای سیاسی در آن باز تولید شود. این نگاه باعث تناقضات عجیب و غریبی میشود که گاه بیننده را به فکر وا میدارد. مثلاً در آژانس شیشهای حرف سلحشور منطقی است، اما فیلمساز، چون کاظم را دوست دارد تلاش میکند عمل غیر منطقی کاظم را منطقی جلوه دهد. یا در فیلم غریب جایی قهرمان فیلم (شهید بروجردی) به سربازی معترض میشود که چرا میخواهد مردم را به زور برای نماز بیدار کند و به او میگوید امر به معروف همین اذانی است که از گلدستهها پخش میشود. این در حالی است که تماشاگر به خوبی میداند در دنیای واقعی و خارج از سینما بر سر عدم رعایت شرعیاتی هم، چون حجاب به شکل دیگری با او برخورد میشود. تلاش برای تطهیر ایدئولوژیک جنگ چنین تناقضاتی را هم به دنبال داشته است. تناقضاتی که کارگردانان این ژانر نتوانستند آن را حل کنند.
سینمای جنگ در دهه شصت و هفتاد مخاطب زیادی داشت، چون اکثریت قریب به اتفاق مردم جامعه با شعارهایی که در فیلمهای جنگی داده میشد همراه و هم سو بودند. اما از اواسط دهه هشتاد که دولت احمدی نژاد سر کار آمد سینمای جنگ ایدئولوژی حداکثری را هدف خود قرار داد و پای چهره سیاسی مانند مسعود ده نمکی هم به سینما باز شد تا یکی از ضعیفترین فیلمهای جنگی یعنی اخراجیها را کارگردانی کند. نکته جالب توجه این جا است که ریزش مخاطب فیلمهای جنگی دقیقاً از همین جا شروع شد و این در حالی است که سینمای غرب هم چنان در حال تولید فیلمهای درجه یک جنگی است که مخاطبانی در سطح جهان دارند. غیبت واقعیتهای جامعه در فیلمهای جنگی سینمای ایران و تلاش برای هم سویی سیاستهای رسمی کار را به جایی رساند که آثار جنگی سال گذشته جشنواره فیلم فجر حتی ارزش تماشا کردن نداشت چه برسد به این که بخواهد فیلم ماندگاری از میان آنها بیرون بیاید.