رویداد۲۴| انتشار یادداشت تازه سعید حجاریان با عنوان «حدیثِ حاضرانِ غایب»، بار دیگر بحث قدیمی، اما فراموششده در سیاست ایران را به صدر توجه بازگرداند: چرا جریانهای سیاسی در ایران دیگر قادر به تولید «پروژههای فکری» نیستند و چرا سیاستورزی از سطح آرمانها به سطح واکنشهای روزمره سقوط کرده است؟ روزنامه «هممیهن» با بررسی این یادداشت، تلاش کرده تصویری از بنبست اندیشه در میان اصلاحطلبان و نخبگان سیاسی ارائه دهد.
یادداشت اخیر سعید حجاریان، تئوریسین جریان اصلاحات، بیش از یک نقد درونجریانی است؛ این متن در واقع روایت یک زوال تدریجی است. او در «حدیثِ حاضرانِ غایب» از وضعیتی سخن میگوید که در آن سیاست در ایران، دیگر آرمان نمیسازد، افق نمیگشاید و پروژه فکری تولید نمیکند. به تعبیر خودش: «جریانهای سیاسی کشور با وضعیت «بیآرمانی» مواجه شدهاند… و در نتیجه، قطبنمای خویش را از دست دادهاند.»
روزنامه «هممیهن» این نقد را نقطه عزیمت یک بحث عمیقتر دانسته و میپرسد که چرا در ایران، آنچه حجاریان «پروژه فکری» مینامد، عقیم مانده است؟ چرا هیچیک از جریانهای عمده سیاسی نتوانستهاند نظریهای منسجم برای «توسعه»، «عدالت» یا حتی «بقای سیاسی» خود ارائه دهند؟
به باور نویسنده، سیاست در ایران وارد مرحلهای شده که در آن به جای «اندیشهسازی»، تنها «مدیریت بحران» باقی مانده است. جریانهای سیاسی، به جای رقابت بر سر ایدهها، صرفاً بر سر بقا در ساختار قدرت یا فرار از حذف، مبارزه میکنند.
حجاریان در بخش مهمی از یادداشتش مینویسد: «روششناسی جریانها به سطح دشمنشناسی تنزل پیدا کرده است.» این جمله به یکی از کلیدیترین نقدهای او بدل شده است: سیاست نه بر مبنای برنامه، بلکه بر اساس «دیگریسازی» پیش میرود.
هممیهن در گفتوگویی با چند فعال سیاسی اصلاحطلب، این بحران را از زاویههای مختلف واکاوی کرده است. حسین نورانینژاد تأکید میکند که پروژه فکری، بدون «امنیت نهادی» و «تداوم تاریخی» شکل نمیگیرد. او تصریح میکند: «در یک جمله، پروژههای فکری در ایران شکل نمیگیرند، چون زمین نهادی و افق روانی لازم وجود ندارد.»
علی باقری و یدالله طاهرنژاد نیز به این نکته اشاره میکنند که سیاست در ایران، از «تولید معنا» بازمانده و به «بازتولید ترس» رسیده است؛ یعنی به جای ترسیم آینده، مدام از «بدتر نشدن» سخن میگوید.
یکی دیگر از محورهای مهم نقد حجاریان، تضاد میان «ساختار اقتصادی» و «تئوریهای تجویزی» است. او با نگاهی تند مینویسد: «برای یک ساختار مشخص سیاسی، با اقتصاد سیاسی کمابیش روشن، انبوهی تئوری توسعه و عدالت تجویز شده است؛ بیآنکه به سطوح زیربنایی آن نظریات توجه شود.»
به عبارت دیگر، به باور حجاریان، سیاستورزی در ایران دچار «توهم نظریه» شده است: نسخههایی که بر بستر واقعی جامعه منطبق نیستند، اما همچنان تکرار میشوند.
از نگاه هممیهن، آنچه امروز در اردوگاه اصلاحطلبان دیده میشود، چیزی فراتر از یک اختلاف درونجناحی است؛ این وضعیت، نشانه یک بحران عمیقتر است: بحران «معنا» در سیاست. وقتی سیاست دیگر نتواند امید بسازد، طبیعی است که جامعه نیز از آن فاصله بگیرد.
این گزارش در نهایت به این پرسش مرکزی میرسد: آیا سیاست ایران میتواند دوباره به عصر «پروژههای فکری» بازگردد؟ یا آنگونه که حجاریان هشدار میدهد، باید به عصر «سیاست حداقلی» عادت کرد؛ عصری که در آن، هدف نه ساخت آینده، بلکه صرفاً زندهماندن در حال است؟