عشق نافرجام ثریا و محمدرضا پهلوی باعث شده که آن ها را «عاشقان بداقبال» بنامند. ثریا سالها بعد، زمانی که فهمید همسر سابقش در اواخر دهه هفتاد میلادی بر اثر سرطان در آستانه مرگ است، برای او نامه نوشت و گفت که هنوز دوستش دارد و میخواهد او را ببیند.
تحلیلی بر دیوار برلین؛ سازهای که نه فقط یک شهر، که جهان را تقسیم کرد و نشان داد چگونه یک «وضعیت موقت»، به هویتی دائمی بدل میشود.
بحران گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران، نقطه عطفی در روابط ایران و آمریکا و یکی از تراژیکترین و پیچیدهترین رخدادهای سیاسی قرن بیستم است. این متن با تکیه بر اسناد منتشرشده در کتاب «روابط خارجی ایالات متحده، ۱۹۷۷-۱۹۸۰»، جلد یازدهم، مجلد اول؛ «ایران: بحران گروگانگیری»، فضای تراژیک-کمیک آن ایام را با وضوح و روشنی بیشتری برایمان ترسیم میکنند.
سینمای ایران با کشف تعدادی حلقه فیلم از دوران قاجار، گنجینهای تاریخی را بازیافته است. از میان دههها فیلمبرداری که میرزا ابراهیمخان عکاسباشی از سال ۱۲۷۶ به بعد انجام داد، تنها تعداد محدودی حلقه فیلم به دست ما رسیدهاند. این فیلمها نگاهی نادر به ورود سینما به ایران ارائه میدهند؛ سینمایی که مظفرالدینشاه آن را از پاریس به تهران آورد و پس از یک قرن مناقشه میان سنت و مدرنیته، امروز تنها در چند قاب باقیمانده زنده است.
شارل دوگل در مهرماه سال ۱۳۴۲ سفری چهار روزه به ایران داشت. این سفر نقطه اوج روابط دو ملت را رقم زد و تهران را به کانون دیپلماسی «نیروی سوم» بدل کرد. این گزارش روایتی است از آن سفر تاریخی.
در چهارم اکتبر ۲۰۲۵، با درگذشت ایوان کلیما در سن ۹۴ سالگی، یکی از آخرین راویان بزرگ «قرن دیوانه» خاموش شد؛ نویسندهای که نوشتن را نه برای شهرت، که، چون یک ضرورت حیاتی میدید و آثارش، آینهای تمامنما از مصالحه اخلاقی و بقای وجدان در جهانی آکنده از جنون بود. میراث کلیما، که نامش در کنار واتسلاو هاول و میلان کوندرا میدرخشد، فراتر از مرزهای چک، به تمام کسانی تعلق دارد که به قدرت کلمه در برابر سرکوب ایمان دارند.
این عکس در ۴ ژوئن ۱۹۶۲ توسط «هکتور روندون لوورا» و در شهر کاراکاس ونزوئلا ثبت شد. این تصویر جایزه معتبر «عکس خبری سال» و جایزه «پولیتزر عکاسی» سال ۱۹۶۳ را از آن خود کرد.
ترور ناصرالدین شاه قاجار پس از نیم قرن سلطنت، نه تنها پایان یک عصر، که سرآغاز نمایشی بیسابقه در تاریخ ایران بود. مرگ او با یک گلوله در حرم شاه عبدالعظیم، به یک سال عزاداری، انتظار و در نهایت، تشییعی باشکوه و مدرن منتهی شد که خود به سندی مهم از دوران گذار ایران بدل گشت.
تختجمشید، که یونانیها آن را «پرسپولیس» یا «شهر پارسیان» میخواندند، صحنهای عظیم برای نمایش قدرت و آیینه تمامنمای فرهنگی چندملیتی است. این مجموعه بینظیر که در سال ۱۹۷۹ در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید، بر پهنهای وسیع و به مساحت ۱۲۵۰۰۰ متر مربع بنا شده است و ساخت آن خود یک شاهکار مهندسی به شمار میرود.
آتش اولیه جنگ ایران و عراق حاصل ترکیبی پیچیده از اختلافات تاریخی، جاهطلبیهای سیاسی، شکافهای ایدئولوژیک و انگیزههای اقتصادی بود. درک این زمینهها برای تحلیل چرایی آغاز و ادامه یافتن این جنگ ضروری است.
در بهار سال ۱۹۸۰ میلادی شش مهاجم مسلح به سفارت ایران در لندن یورش بردند و ۲۶ نفر را گروگان گرفتند. محاصره شش روز طول کشید و نهایتا با حملهی یازدهدقیقهای نیروهای ویژه بریتانیا (SAS) خاتمه یافت.
عبارت «جنگ جهانی سوم» از دهه ۱۹۴۰ میلادی تاکنون، بارها و بارها در کانون توجه جهانی قرار گرفته است. این هراس عمیق، صرفا برآمده از تجربه تلخ دو جنگ جهانی پیشین نیست، بلکه توانمندی سلاحهای مدرن امروزی در ویرانگری نیز بر آتش وحشت از وقوع آن دمیده است. گویا همین ترس همگانی، این یادآوری همیشگی، بهخودیخود نقش بازدارنده را ایفا میکند؛ چرا که به یادمان میآورد که جهان نه یکبار، بلکه دوبار شاهد دهشت و جنون جنگ جهانی بوده است؛ و سومین بار، شاید دیگر فرصتی برای عبرت گرفتن باقی نماند.
در کوران یکی از سیاهترین فصول تاریخ بشریت، آنگاه که شعلههای جنگی خانمانسوز در سراسر جهان زبانه میکشید، ایران، به پناهگاهی برای صدها هزار آواره لهستانی بدل شد. این رویداد، داستانی ناگفته از انسانیت، همزیستی و امیدی است که در دل طوفان جنگ و ویرانی جوانه زد.
کشتار ۱۷ شهریور به دلیل اعمال خشونت بیسابقه در پایتخت و تأثیرات عمیق آن بر فروپاشی امکان هرگونه مصالحه میان سلطنت و انقلابیون، به یک ترومای ملی تبدیل شد. ماهیت چنین رویدادهای آسیبزایی، ایجاد یک «خلاء معنایی» است؛ یک زخم عمیق در حافظه جمعی که فهم آن در چارچوبهای عادی دشوار است و به همین دلیل، به بستری حاصلخیز برای شکلگیری روایتهای تفسیری متضاد بدل میشود.
مهمترین میراث حمله نظامی به افغانستان و عراق، فروپاشی اسطورهای بود که طی دههها سیاست خارجی ایالات متحده را راهبری کرده بود: اسطورهی پیروزی. این باور اسطورهای که هنوز از زبان رهبران و سناتورهای آمریکایی تکرار میشود، در میان افکار عمومی بهکلی بیارزش شده است. تجربه افغانستان و عراق حاوی درسی تاریخی برای ایالات متحده بود: جنگ دیگر ابزاری برای تحقق آرمانها و اثبات قدرت نیست، بلکه بیشتر به کابوس مدیریتناپذیر بحرانها شباهت دارد.
جنگ کره نخستین جنگی بود که نه به خاطر پیروزی، بلکه برای «توازن» به راه افتاد. این جنگ هیچگاه رسما آغاز نشد و هیچگاه هم به شکل رسمی پایان نیافت؛ در پایان جنگ نیز میلیونها نفر جان باختند و سرزمین کره به دو بخش جنوبی و شمالی تقسیم شد.
حکومت استالین در دهه ۱۹۳۰ دست به یک کشتار گسترده و حیرتانگیز شد؛ میلیونها انسان اعدام و ناپدید شدند، بسیاری نیز به اردوگاههای کار اجباری تبعید گشتند. اغلب قربانیان نیز از افراد انقلابی و کمونیستی بودند که در انقلاب اکتبر نقشی فعال داشتند. اما چه سازوکار بینام و بیچهرهای بود که چنین جنایتی را ممکن کرد.
در سپتامبر سال ۲۰۱۷ و در حالیکه یکی از بزرگترین آتشسوزیهای جنگلی شمالغرب آمریکا در جریان بود، سه مرد در زمین گلفی در ایالت واشنگتن، بیهیچ نشانی از اضطراب، به بازی خود ادامه دادند. تصویری که از این لحظه ثبت شد، بهسرعت در سراسر جهان منتشر شد_و نه فقط بهدلیل آتش، بلکه بهخاطر آنچه در پیشزمینه در جریان بود: بیتفاوتی.
در مبارزه با بیعدالتی صرفا شدت اعتراض تعیین کننده نیست؛ بلکه توانایی خلق شیوههایی نو برای مبارزه و مقاومت نیز اهمیتی به همان اندازه تعیینکننده دارد. زانو زدن دکتر مارتین لوتر کینگ در سلما از همین جنس بود: حرکتی ساده، اما تازه؛ نه برگرفته از الگوهای موجود، بلکه گشاینده امکانی دیگر. او سکوت را از انفعال تهی کرد، دعا را از حریم خصوصی بیرون کشید، و بدن زانو زده را به کنشی سیاسی بدل ساخت. این تصویر، نه بازنمایی یک مقاومت، که خلق آن بود: شکلی نو، برهمزننده، و زنده.
در تابستان سال ۱۹۸۵، یکی از عادیترین پروازهای خطوط هوایی آمریکا، در چشمبرهمزدنی به یکی از تلخترین بحرانهای گروگانگیری قرن بیستم بدل شد. هواپیمای TWA، که از آتن به سوی رم در حرکت بود، ربوده شد و در هفده روز پر اضطراب، میان بیروت و الجزایر سرگردان گشت. در این میان، یک غواص جوان نیروی دریایی آمریکا، به طرز فجیعی شکنجه و کشته شد و بدنش را بیرحمانه بر باند فرودگاه بیروت پرتاب کردند.