صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴ - 2025 November 07
کد خبر: ۴۲۸۱۵۳
تاریخ انتشار: ۰۳:۲۸ - ۲۴ شهريور ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۹ نظر
در رویداد۲۴ بخوانید؛

مهمان نوازی ایرانیان از آوارگان جنگی لهستانی که از جنگ به ایران پناه آوردند

در کوران یکی از سیاه‌ترین فصول تاریخ بشریت، آنگاه که شعله‌های جنگی خانمان‌سوز در سراسر جهان زبانه می‌کشید، ایران، به پناهگاهی برای صد‌ها هزار آواره لهستانی بدل شد. این رویداد، داستانی ناگفته از انسانیت، هم‌زیستی و امیدی است که در دل طوفان جنگ و ویرانی جوانه زد.

رویداد ۲۴| داستان از سپتامبر ۱۹۳۹ و با تهاجم همزمان آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی به لهستان آغاز شد. این توافق پنهانی که به پیمان مولوتوف-ریبنتروپ شهرت یافت، سرآغاز یک تراژدی ملی برای لهستانی‌ها بود. در پی این تهاجم، لهستان میان دو قدرت متخاصم تقسیم شد و موجی از سرکوب و وحشت بر این کشور حاکم گشت. در بخش تحت اشغال شوروی، سیاستی نظام‌مند برای ریشه‌کن کردن هویت ملی لهستان در پیش گرفته شد. بیش از یک و نیم میلیون شهروند لهستانی، از سربازان و افسران ارتش تا کارمندان دولت، روشنفکران، زمین‌داران، صنعتگران و حتی زنان و کودکان بی‌گناه، به اتهام «عناصر ضد شوروی» بودن، از خانه‌های خود رانده شدند. آنها را در واگن‌های حمل احشام، بدون آب و غذا و در شرایطی غیرقابل تصور، به سوی اردوگاه‌های کار اجباری در اعماق سیبری، قزاقستان و مناطق قطبی روانه کردند. این تبعید، که در تاریخ لهستان به «گلگتای شرق» شهرت یافته، سفری بی‌بازگشت به قلب یخبندان و فراموشی بود. در شرایطی غیرانسانی، با جیره‌های غذایی ناچیز که کفاف زنده ماندن را نمی‌داد و کار‌های طاقت‌فرسا در معادن و جنگل‌های یخ‌زده، بسیاری از این تبعیدیان جان خود را از دست دادند. گرسنگی، بیماری‌های واگیردار، چون تیفوس و اسهال خونی، و سرمای استخوان‌سوز سیبری، همسفران دائمی آنها در این برزخ زمینی بودند. خانواده‌ها از هم پاشیدند و کودکان بسیاری در برابر چشمان مادرانشان از گرسنگی و سرما تلف شدند.

با تهاجم آلمان به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱، معادلات سیاسی جنگ به کلی دگرگون شد. استالین که اکنون خود را در جبهه‌ای مشترک با متفقین غربی می‌دید، ناچار به همکاری با دولت در تبعید لهستان مستقر در لندن شد. تحت فشار چرچیل و روزولت، توافق‌نامه‌ای میان شوروی و دولت لهستان به امضا رسید که به موجب آن، شهروندان لهستانی از اردوگاه‌ها آزاد شده و اجازه یافتند تا ارتشی مستقل تحت فرماندهی ژنرال ولادیسلاو آندرس در خاک شوروی تشکیل دهند. این «عفو»، اما سرآغاز سرگردانی و مصیبتی دیگر بود. انبوهی از انسان‌های درهم‌شکسته، بیمار و گرسنه، بدون هیچ امکاناتی در سرزمین‌های پهناور شوروی رها شدند. آنها باید با پای پیاده یا با هر وسیله ممکن، خود را به مراکز تجمعی که برای تشکیل ارتش در نظر گرفته شده بود، می‌رساندند. در این میان، ایران، که به دلیل موقعیت استراتژیک خود و اشغال توسط نیرو‌های متفقین به «پل پیروزی» شهرت یافته بود، به عنوان امن‌ترین و بهترین مسیر برای خروج این آوارگان و نیرو‌های نظامی نوپا تعیین شد. راه ایران، راه رسیدن به زندگی بود. اولین گروه از این پناهجویان در بهار ۱۹۴۲ از طریق بندر کراسنوودسک (ترکمنباشی امروزی) در سواحل شرقی دریای خزر، سوار بر کشتی‌های فرسوده شده و به سواحل بندر انزلی (پهلوی سابق) در شمال ایران رسیدند. منظره‌ای که ایرانیان با آن رو‌به‌رو شدند، تکان‌دهنده و باورنکردنی بود: انسان‌هایی که تنها شبحی از خود بودند؛ اسکلت‌هایی متحرک با چشمانی گودرفته و وحشت‌زده که آثار ماه‌ها گرسنگی، بیماری و رنج جانکاه بر چهره‌شان حک شده بود. بسیاری از آنها به محض رسیدن به خاک ایران و چشیدن طعم آزادی و غذای گرم، جان می‌باختند، چرا که بدن‌های نحیفشان دیگر توان پذیرش خوراک را نداشت. این اولین مواجهه، آزمونی بزرگ برای وجدان و انسانیت ملتی بود که خود نیز با مشکلات اقتصادی، قحطی و تورم ناشی از اشغال کشور دست و پنجه نرم می‌کرد.

مهمان‌نوازی در سرزمین آریایی

جامعه ایران در آن دوران، با وجود اشغال کشور توسط نیرو‌های متفقین و کمبود‌های شدید نان و مایحتاج اولیه، آغوش خود را به روی این مهمانان ناخوانده و مصیبت‌زده گشود. مردم انزلی، اولین میزبانان این کاروان رنج، با هر آنچه در توان داشتند، از نان و خرما گرفته تا شیر و لباس‌های گرم، به یاری آنها شتافتند. ماهیگیران محلی، بخشی از صید روزانه خود را به اردوگاه‌ها می‌بخشیدند و زنان گیلانی، برای کودکان بیمار لهستانی سوپ‌های مقوی می‌پختند. این واکنش خودجوش و مردمی، پیش از آنکه سازمان‌های دولتی و بین‌المللی به طور کامل مستقر شوند، جان بسیاری را نجات داد. دولت ایران نیز به سرعت وارد عمل شد و با ایجاد اردوگاه‌های موقت و بیمارستان‌های صحرایی در شهر‌های مختلف از جمله تهران، اصفهان، مشهد و اهواز، تلاش کرد تا به وضعیت این پناهندگان سر و سامان دهد. اردوگاه اصلی در تهران در منطقه‌ی دوشان‌تپه برپا شد و به سرعت به یک شهر کوچک با تمام امکانات لازم تبدیل گردید. صلیب سرخ ایران و نهاد‌های امدادی بین‌المللی مانند نمایندگی صلیب سرخ لهستان، نقشی حیاتی در سازماندهی، تأمین دارو و توزیع کمک‌ها ایفا کردند.


بیشتر بخوانید: وقتی شوروی با لشکرکشی نظامی اصلاحات در چکسلواکی را به بن‌بست کشاند !


حضور لهستانی‌ها به تدریج به بخشی از منظره اجتماعی شهر‌های بزرگ ایران تبدیل شد. چشمان آبی و مو‌های بور آنها در میان چهره‌های گندمگون ایرانی، تضادی چشم‌نواز و در عین حال یادآور سرنوشتی غریب بود. برای کودکان ایرانی، دیدن این همسالان اروپایی که داستان‌های هولناکی از تبعید و گرسنگی را زمزمه می‌کردند، تجربه‌ای فراموش‌نشدنی و درسی بزرگ در تاریخ و جغرافیا بود.

 به تدریج، دیوار‌های بی‌اعتمادی و غربت فرو ریخت و پیوند‌های عمیق انسانی شکل گرفت. کودکان لهستانی در مدارس ایرانی پذیرفته شدند و به سرعت زبان فارسی را آموختند. برای حفظ فرهنگ و زبان مادری آنها، مدارس اختصاصی لهستانی نیز تأسیس شد و نشریاتی به زبان لهستانی در تهران منتشر گردید. تئاترها، کنسرت‌های موسیقی کلاسیک و نمایشگاه‌های هنری که توسط هنرمندان برجسته لهستانی برپا می‌شد، روح تازه‌ای به فضای فرهنگی شهر‌های ایران، به ویژه تهران و اصفهان، دمید. اصفهان، شهری که به دلیل زیبایی‌های بی‌بدیل و فضای آرامش‌بخش خود به «شهر کودکان لهستانی» شهرت یافت، میزبان بیش از دو هزار کودک یتیم لهستانی بود. یتیم‌خانه‌ها و مدارس شبانه‌روزی متعددی در این شهر برای نگهداری از کودکانی که والدین خود را در مسیر هولناک تبعید از دست داده بودند، تأسیس شد. این شهر برای بسیاری از آن کودکان، نماد بازگشت به زندگی، امنیت و آرامش بود. خاطرات بازی در میدان نقش جهان، قایق‌سواری در زاینده‌رود و مهربانی بی‌پایان مردم اصفهان، تا پایان عمر در ذهن این نسل باقی ماند. این هم‌زیستی مسالمت‌آمیز، در دورانی که جهان در آتش تعصبات نژادی و ملی می‌سوخت، گواهی بر فرهنگ غنی و انسان‌دوستی ریشه‌دار ایرانیان بود.

بذر‌های امید در خاک بیگانه

با گذشت زمان و بهبود شرایط جسمانی، پناهندگان لهستانی تلاش کردند تا از حالت انفعال خارج شده و زندگی خود را از نو بسازند. بسیاری از مردان و جوانان که توانایی جنگیدن داشتند، پس از یک دوره بازپروری در ایران، به ارتش آندرس پیوستند. این ارتش که اکنون به سپاه دوم لهستان شهرت یافته بود، از طریق عراق و فلسطین به جبهه‌های نبرد در خاورمیانه و ایتالیا اعزام شد و نقش مهمی در نبرد‌های سنگینی، چون نبرد مونته کاسینو ایفا کرد. زنانی که در ایران باقی مانده بودند نیز بیکار ننشستند. آنها با مهارت‌های خود در خیاطی، گلدوزی، پرستاری و آشپزی، نه تنها به اقتصاد خانواده‌های خود کمک می‌کردند، بلکه در جامعه ایران نیز نقشی فعال و سازنده ایفا نمودند. کافه‌ها و شیرینی‌فروشی‌های لهستانی در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول تهران، با دستور پخت‌های اصیل اروپایی خود، به پاتوقی برای روشنفکران، شهروندان ایرانی و نیرو‌های متفقین تبدیل شدند و طعم‌های جدیدی، چون «کیک مازورکا» را به ذائقه ایرانیان معرفی کردند.

در این میان، تبادلات فرهنگی عمیق‌تری نیز در جریان بود. معماران و مهندسان لهستانی در پروژه‌های عمرانی ایران مشارکت کردند و هنرمندانشان، تاثیراتی ماندگار بر هنر معاصر ایران بر جای گذاشتند. از سوی دیگر، لهستانی‌ها نیز با فرهنگ، هنر و آداب و رسوم ایرانی عمیقا آشنا شدند. بسیاری از آنها زبان فارسی را به خوبی آموختند و با علاقه‌ای وافر، شاهکار‌های ادبیات این سرزمین کهن، از شاهنامه فردوسی تا غزلیات حافظ، را مطالعه می‌کردند. این دوران، فرصتی بی‌نظیر برای گفتگوی تمدن‌ها در مقیاسی انسانی و ملموس بود؛ گفتگویی که نه در سالن‌های همایش دیپلماتیک، که در کوچه و بازار و خانه‌های مردم شکل گرفت. گورستان کاتولیک لهستانی‌ها در منطقه دولاب تهران، که آرامگاه ابدی بیش از دو هزار تن از این پناهجویان است، خود به نمادی خاموش، اما گویا از این پیوند تاریخی بدل شده است. سنگ قبر‌هایی که با نام‌های لهستانی و صلیب‌های مسیحی در کنار سرو‌های بلند ایرانی آرمیده‌اند، داستانی از رنج، مرگ، اما در عین حال، احترام و هم‌زیستی را روایت می‌کنند. این گورستان، تنها یک مدفنی ساده نیست، بلکه سندی است از دورانی که ایران، فارغ از دین و نژاد و با وجود تمام مشکلات داخلی، پذیرای انسان‌هایی بود که از جهنم گریخته و به دنبال پناهگاهی برای بازیافتن کرامت از دست رفته انسانی خود بودند.

وداع با سرزمین موعود

با پایان یافتن جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ و برگزاری کنفرانس یالتا، سرنوشت سیاسی اروپای شرقی رقم خورد. لهستان، علیرغم فداکاری‌های بی‌شمار سربازانش در جبهه‌های متفقین، در حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت و یک دولت کمونیستی دست‌نشانده بر آن حاکم شد. این خبر برای لهستانی‌های مقیم ایران، که خود طعم تلخ استبداد کمونیستی را چشیده بودند، بسیار ناگوار بود. دوران اقامت آنها در ایران به سر آمده بود، اما بازگشت به وطنی تحت سلطه شوروی برای بسیاری از آنها غیرممکن می‌نمود. فرآیند خروج آنها از ایران به تدریج آغاز شد. بسیاری از آنها که نمی‌خواستند به کشوری با حاکمیت کمونیستی بازگردند، از طریق سازمان‌های بین‌المللی به سرزمین‌های دیگر، چون بریتانیا، نیوزیلند، استرالیا، کانادا و ایالات متحده مهاجرت کردند و جوامع لهستانی را در این کشور‌ها تشکیل دادند. گروهی دیگر، به ویژه آنهایی که خانواده‌هایشان در لهستان باقی مانده بودند، با بیم و امید راهی وطن خود شدند. وداع با ایران برای بسیاری از آنها تلخ و دشوار بود. آنها به این آب و خاک و مردمان مهربانش دلبسته بودند و خاطرات تلخ و شیرین این چند سال، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویتشان شده بود. ایران برایشان تنها یک تبعیدگاه موقت نبود، بلکه خانه‌ای بود که در سخت‌ترین روز‌های زندگی به آنها پناه داده و طعم فراموش‌شده مهربانی و انسانیت را دوباره به کامشان بازگردانده بود.

امروزه پس از گذشت دهه‌ها از آن رویداد تاریخی، داستان پناهندگان لهستانی در ایران، همچون گوهری پنهان در تاریخ روابط دو ملت می‌درخشد. این واقعه یادآور ظرفیت‌های شگرف انسان برای همدردی و نوعدوستی در تاریک‌ترین لحظات است.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۹
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
امیری
۱۸:۱۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۱۲
با درود

هر چند ما گرسنه بودیم ؛ بیمار بودیم ؛ اما جنگ زده ای که حتی از داشتن خاک هم محروم است و توی سرزمین بیگانه مستقر شده و هیچی ندارد حتی زبانش را هم نمی فهمند خیلی سخته
اگر نوشته ها حقیقت داشته باشد ، باید صد آفرین گفت به دولت و ملت آنزمان ایران
ناشناس
۲۰:۵۱ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۷
متن زیبا و آگاهی بخشی بود که نقاط روشن انسانیت را که برخواسته از همت ایرانیان و دولت شریف شاهنشاهی بود به تصویر می کشد . همین که آن زمان کنار ستمگران زمان نبوده و پشتیبان ستمدیدگان بوده ایم مایه افتخار است
هموطن
۱۹:۵۲ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۷
ببخشید صحبت ازمنت نشده مهمون نوازی ایرانی ها رو می گن که باآوارگان جنگی مثل انسان رفتار کرده‌اند من شنیده ام که بعضی هاشون هم تو ایران موندن
ناشناس
۲۱:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۵
خداوکیلی زشته. هزاربار و هزارجا خوندم و شنیدم که از پناه دادن ایرانیان به لهستانی ها با یه لفظ توام با منت صحبت شده. بابا جنبه هم خوب چیزیه. همین الان میلیون ها ایرانی به کشورهای غربی و آمریکا پناه بردن دیگه. پس اونا هم اینو چماق کنن هی بکوبن تو سرمون؟
ناشناس
۱۱:۱۲ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۴
اگه این اتفاق امروز می افتاد معلوم نیست چه سرنوشتی در ایران پیدا می کردند همانند مهاجرین افغان
ناشناس
۰۸:۲۰ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۴
جنگ جهانی فقط بدبختی هاش مال ما بود، دولت بی عرضه دو دستی کشور را تسلیم کرد و کشور تا بحران تجزیه آذربایجان و کردستان رفت. شاه تسلیم شد، مملکت در اختیار مستکبرین قرار گرفت، گرسنگی و آوارگی تلفات داد. ایران را چپاول کردند، 5 سال کل مملکت با تمام امکانات در اختیار آن ها قرار گرفت، حتی آوارگانشان را اسکان دادند.
آخر هم بدون اینکه خسارتی بدهند بدترین بلاها را سر مملکت آوردند، از جمله دکتر مصدق را با کودتا سرنگون کردند. ما فقط خفه خون گرفتیم.
پاسخ ها
ناشناس
۲۱:۳۰ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۵
دولت مثلا توقع داشتی چکار کنه. با ابرقدرت ها اونم در دوران بی قانونی جنگی سرشاخ بشه؟
ناشناس
۱۴:۵۱ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۷
از هر ۵ نفر ایرانی۱ نفر بر اثر گرسنگی مردند حدود ۳.۵ میلیون نفر، آوردن آوارگان تو ایران در چنین شرایطی تنها تحمیل گرسنگی بیشتر بر مردم بود، حداقل مثل ترکیه عزت کشور را حفظ می کردند، تا مردم از گرسنگی تلف نشوند.
ناشناس
۰۶:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۴
فقط یه مشکلی با مهمان‌نوازی وجود داره، نتانیاهو هم روزگاری لهستانی و مهمان فلسطین بود
نظرات شما