وقتی شوروی با لشکرکشی نظامی اصلاحات در چکسلواکی را به بنبست کشاند !
رویداد ۲۴| علیرضا نجفی: پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، چکسلواکی هم مانند دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت نفوذ روزافزون اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت. اگرچه در آغاز در چکسلواکی فضایی نسبتا چندصدایی ایجاد شد و افراد با گرایشهای گوناگون در حکومت حضور داشتند، اما بهتدریج حزب کمونیست چکسلواکی قدرت را در دست گرفت و ساختاری تکحزبی حاکم گردید.
در دهه ۱۹۵۰، مدل حکومتی کمونیستی با الهام از ساختار سیاسی و اقتصادی شوروی دنبال میشد. این دوران با سرکوب، کنترل شدید حزب بر نهادهای مدنی و محدودسازی آزادی بیان همراه بود. با مرگ ژوزف استالین در سال ۱۹۵۳ و گسترش تدریجی «دوره استالینزدایی» در اتحاد شوروی که با روی کار آمدن نیکیتا خروشچف همراه شد، نشانههایی از اصلاحات در بلوک شرق نیز پدیدار گشت. بهتدریج، اندیشههایی که پیگیر سوسیالیسم معتدلتر بودند، شروع به ابراز وجود کردند. در چکسلواکی، زمینههای نارضایتی عمومی از مدل اقتصادی متمرکز و سیاستهای سختگیرانه حزب کمونیست در حال رشد بود و فضای روشنفکری، خواهان آزادی بیشتری شد.
مهمترین تحول زمینهساز بهار پراگ، تغییر رهبری حزب کمونیست چکسلواکی بود. در اوایل سال ۱۹۶۸، الکساندر دوبچک جایگزین آنتونین نووتنی در مقام دبیر کل حزب شد. دوبچک برخلاف چهرههای محافظهکار حزب، دیدگاه بازتری نسبت به اصلاحات داشت و خواهان «سوسیالیسم با سیمای انسانی» بود. او باور داشت که ساختار حزبی باید پاسخگوتر، انعطافپذیرتر و دموکراتیک شود؛ همچنین کنترل شدید بر رسانهها و فضای عمومی باید کاهش یابد تا امکان نقد و بررسی سیاستهای دولت فراهم گردد.
این اصلاحات نزد قشرهای وسیع مردم، روشنفکران، دانشجویان و بخش قابلتوجهی از کادرهای حزبی با استقبال روبهرو شد. اما در عین حال، این فضای باز سیاسی، مخالفت بسیاری را در دیگر کشورهای بلوک شرق و بهویژه در مسکو برانگیخت. اتحاد جماهیر شوروی که خود را مدافع سرسخت ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم میدانست، رشد چنین اصلاحات آزادیخواهانهای را تهدیدی جدی برای انسجام پیمان ورشو و نظام کمونیستی بلوک شرق تلقی میکرد.
نگرانیهای مسکو و تنشهای فزاینده
از منظر رهبران شوروی، سوسیالیستها در چکسلواکی نباید از خط قرمزهای تعیینشده توسط مسکو فراتر میرفتند. باوجودِ آنکه خروشچف در دهههای پیشین تا حدی فضای بازتری ایجاد کرده بود، لئونید برژنف_که از سال ۱۹۶۴ به قدرت رسید_سیاستهای سختگیرانهتری را در پیش گرفت و به اصل «حاکمیت محدود» در بلوک شرق باور داشت. برژنف اینگونه استدلال میکرد که اگر یکی از کشورهای سوسیالیستی راهی مغایر با ایدئولوژی مشترک بلوک در پیش گیرد و به سمت اصلاحات لیبرال برود، میتواند کل بلوک را در برابر نفوذ غربی آسیبپذیر سازد.
هشدارهای مکرر مسکو به دوبچک و دیگر رهبران چکسلواکی در طول بهار و تابستان ۱۹۶۸ ادامه داشت. رهبران محافظهکار دیگر کشورهای پیمان ورشو، نظیر آلمان شرقی، بلغارستان و لهستان نیز از تحولاتی که در پراگ در جریان بود، ابراز نگرانی عمیق میکردند. آنها بیم داشتند که این فضای باز سیاسی، موجب تشویق روشنفکران و فعالان آزادیخواه در کشورهای خودشان شود و شیرازه نظم کمونیستی متعارف را از هم بگسلد.
در اواسط تابستان ۱۹۶۸، اوضاع رو به وخامت گذاشت؛ روزنامهها و رادیوهای چکسلواکی صریحتر از گذشته از وضعیت موجود بلوک شرق انتقاد میکردند و حتی برخی نویسندگان و فعالان به بررسی نقش شوروی در حاکمیتهای اروپای شرقی میپرداختند. در همین حال، دوبچک سعی داشت هم فرایند اصلاحات را پیش ببرد و هم به مسکو اطمینان خاطر دهد که چکسلواکی قصد خروج از پیمان ورشو یا تغییر بنیادین نظام کمونیستی را ندارد. اما این اطمینانها نتوانست بدگمانی عمیق مسکو را کاهش دهد.
تودههای مردمی و فضای خیابانها
در کنار تحولات سیاسی در راس هرم قدرت، فضا در خیابانها و محافل روشنفکری نیز دگرگون شده بود. رسانههای داخلی آزادانه درباره این گردهماییها گزارش میدادند و برای نخستینبار پس از سالها، خبرنگاران توانستند به شکلی نسبتا بیطرف وقایع را پوشش دهند. فضای فرهنگی نیز رونق خاصی گرفت؛ تئاترها، سالنهای سینما، و محافل ادبی میزبان گفتوگوهای آزاد بودند. نسل جوان که عمدتا فضای بسته دهههای پیشین را تجربه کرده بود، حالا احساس میکرد زمان مناسبی برای طرح پرسشهای مهم پیرامون دموکراسی، جامعه مدنی، آزادی اندیشه و حتی اندیشههایی فراتر از مارکسیسم سنتی فرارسیده است.
از سوی دیگر، باید در نظر داشت که این شور و شوق جمعی ممکن بود پایدار نباشد؛ ساختار نظام کمونیستی و نفوذ شوروی عملاً امکان میداد که هر لحظه ورق برگردد. تجربه تاریخی نشان داده بود که شوروی در برابر تحولاتی از این دست، موضع ملایمی نخواهد داشت. برخی تحلیلگران غربی و حتی برخی نخبگان داخلی چکسلواکی، احتمال دخالت نظامی از سوی شوروی را بعید نمیدانستند؛ بااینهمه، بسیاری امیدوار بودند مصالحهای بین پراگ و مسکو پدید آید که اصلاحات را تا حدی حفظ کند.
رخداد اوت ۱۹۶۸: نقطه پایان بهار پراگ
سحرگاه ۲۱ اوت ۱۹۶۸، واحدهای نظامی شوروی و دیگر اعضای پیمان ورشو_از جمله لهستان، مجارستان، بلغارستان و آلمان شرقی_به مرزهای چکسلواکی وارد شدند. حملهای همهجانبه علیه یک کشور همپیمان بلوک شرق که پیشتر در تاریخ این اتحاد بیسابقه بود. تانکها و نیروهای پیاده به سمت پراگ و شهرهای مهم دیگر حرکت کردند تا روند اصلاحات را به زور متوقف کنند.
بیشتر بخوانید: میخائیل گورباچف سیاستمدار فروپاشی و بحران
این مداخله نظامی برای بسیاری از شهروندان چکسلواکی شوکهکننده و دردناک بود. مردمی که چند ماه را در فضایی نسبتا باز و پر از امید سپری کرده بودند، ناگهان با تانکهای شوروی روبهرو شدند. تصاویری از مقاومت مدنی در برابر نیروهای اشغالگر شکل گرفت؛ در پراگ و دیگر شهرها، مردم با برپاکردن سنگرهای خیابانی ساده، با سربازان گفتوگو میکردند، به زبان روسی مینوشتند و از آنها میخواستند به کشورشان بازگردند. با این حال، قدرت نظامی پیمان ورشو چنان برتر بود که مقاومت مردم راه به جایی نمیبرد.
دوبچک و برخی از رهبران اصلاحطلب بازداشت شدند و طی مدت کوتاهی برای «مذاکره» به مسکو برده شدند. تحت فشار شدید و تهدید به استفاده بیشتر از خشونت، رهبران چکسلواکی ناگزیر شدند پروتکل مسکو را امضا کنند که بهموجب آن، اصلاحات بهشکل بنیادی متوقف شد و نیروهای شوروی عملاً باقی ماندند تا هر حرکت مخالفی را سرکوب کنند.
پیامدها
با اشغال چکسلواکی توسط نیروهای شوروی و پیمان ورشو، پروژه اصلاحات دوبچک به نقطه پایان رسید. گرچه دوبچک برای مدتی ظاهرا در مقام خود باقی ماند، اما واقعیت این بود که دیگر قدرت اجرایی چندانی نداشت و تحت نظارت و کنترل سختگیرانه مسکو قرار گرفت. اندکاندک، نیروهای محافظهکار در داخل حزب که پیشتر نیز مخالف اصلاحات بودند، فرمان را در دست گرفتند و موجی از «عادیسازی» آغاز شد.
اصطلاح «عادیسازی» (Normalization) در واقع نامی طنزآلود برای بازگرداندن فضای رعب و سانسور به کشور بود. بسیاری از فعالان سیاسی، روشنفکران، استادان دانشگاه و روزنامهنگارانی که در بهار پراگ نقشی پررنگ داشتند، از کار برکنار شده یا تحت پیگرد قرار گرفتند. فضای رسانهای دوباره زیر تیغ سانسور رفت. هرچند بهار پراگ تنها چند ماه دوام آورده بود، اما خاطره آن در ذهن مردم ریشه دواند و نارضایتی عمومی نه بهصورت آشکار، بلکه در زیر پوست جامعه باقی ماند.
واکنش جهانی
اشغال چکسلواکی توسط شوروی، موجی از انتقادات جهانی را برانگیخت. در خود بلوک شرق، این مداخله نظامی شکافهای ایدئولوژیک را عمیقتر کرد و بیاعتمادی بسیاری از مردم را به نظام کمونیستی افزایش داد. در کشورهای غربی، اشغال چکسلواکی همزمان شد با جنبشهای دانشجویی ۱۹۶۸ در فرانسه، آلمان و جاهای دیگر؛ این رخداد نشان داد که دو بلوک قدرت در اوج رقابت به سر میبرند و اصلاحات درونکمونیستی عملا تا چه حد با مقاومت مواجه میشود.
در اتحاد شوروی، روشنفکران مخالف با سیاستهای برژنف_از جمله آندره ساخاروف و دیگر ناراضیان_آشکارا از حمله نظامی به چکسلواکی انتقاد کردند و این اقدام را بیانگر ترس رژیم شوروی از هرگونه آزادیخواهی و اصلاحات دانستند. در عین حال، دولتهای غربی به محکوم کردن تهاجم اکتفا کردند و دخالت عملی مستقیمی در این ماجرا نکردند؛ چرا که چکسلواکی در حوزه نفوذ شوروی به شمار میرفت و هرگونه مداخله نظامی غرب میتوانست تنشهای جنگ سرد را به نقطه خطرناکی برساند.
تغییر در افکار عمومی
هرچند بهار پراگ در ظاهر خیلی سریع و با نیروی نظامی به شکست کشانده شد، اما در درازمدت، تاثیرات پایداری بر فضای فکری و سیاسی چکسلواکی و کل بلوک شرق بر جای گذاشت. بسیاری از تحلیلگران، بهار پراگ را مقدمهای بر رشد جنبشهای آزادیخواهانه در اروپای شرقی میدانند که نهایتاً در سال ۱۹۸۹ و پس از آن به فروپاشی شوروی و بلوک شرق انجامید.
بهار پراگ نشان داد که حتی درون نظامهای کمونیستی نیز امکان بروز اصلاحات و تمایل به آزادیهای مدنی وجود دارد. این اتفاق، اعتمادبهنفس مخالفان یا منتقدان را در دیگر کشورهای اروپای شرقی (از جمله لهستان و مجارستان) بالا برد و نگاه جهان را به ماهیت نظام شوروی تغییر داد.
بهار پراگ، حتی پس از سرکوب نظامی نیز در ادبیات، هنر و فرهنگ چکسلواکی بازتاب قوی داشت. نویسندگانی، چون میلان کوندرا با رمانهایشان و واسلاو هاول با نوشتههای تئاتری و انتقادی، پیامدهای روحی و روانی این واقعه را به تصویر کشیدند. این آثار به مرور زمان به شهرت جهانی رسیدند و دنیای غرب را بیش از پیش با پیچیدگیهای زندگی در اروپای شرقی آشنا کردند.
کوندرا در رمان «بار هستی» (The Unbearable Lightness of Being)، فضای معنوی و شخصیِ مردم چکسلواکی را در دوره پس از اشغال شوروی بازمینماید و ناامیدی، سرخوردگی و گاه تلاش برای بازپسگیری کرامت انسانی را به تصویر میکشد. واسلاو هاول، که در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بهعنوان نویسنده و ناراضی سیاسی فعال بود، نیز نقشی کلیدی در حفظ شعله آزادیخواهی داشت و بعدها در انقلاب ۱۹۸۹ به عنوان یکی از رهبران اصلی ظهور کرد.