تاریخ انتشار: ۱۰:۳۴ - ۱۷ فروردين ۱۳۹۵
یرواند آبراهامیان، تاریخ نگار برجسته آمریکایی:

قوام یک تردست تمام عیار بود

یرواند آبراهامیان، استاد دانشگاه و نویسنده چندین کتاب درباره تاریخ معاصر ایران احمد قوام را مردی با ذکاوت می‌داند.
زهرا رحیمی- احمد قوام هم در دوران قاجار و هم روزگار پهلوی یک سیاست ورز تمام عیار بود؛ پنج بار نخست وزیر ایران شد و القابی چون قوام السلطنه و حضرت اشرف هم شاید برای دستاوردهای داخلی و خارجی اش در تاریخ ایران کم باشد؛ او فرمان مشروطیت را به رشته تحریر درآورد تا مقدمه برپایی حکومت مشروطه برای نخستین بار در ایران فراهم شود. از جمله مهمترین اقداماتش در عرصه سیاست خارجی نیز نقش آفرینی اش در خروج نیروهای شوروی از ایران بود. با وجود تمام لقب هایی که در پنج دوره نخست وزیری بر شانه اش چسبید، یکی از برجسته ترین تاریخ نویسان جهان، او را یک «تردست» تمام عیار می داند؛ مردی که سیاست را می شناخت و با وجود دارایی های اندکی که در اختیار داشت، هوش و زکاوت سرشار خود را چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی به خوبی به نمایش گذاشت.  
 
یرواند آبراهامیان، استاد دانشگاه و نویسنده چندین کتاب درباره تاریخ معاصر ایران احمد قوام را مردی با زکاوت می داند. او که در دانشگاه‌های پرینستون و آکسفورد به تدریس «تاریخ ایران» پرداخته و هم‌اکنون در کالج باروک دانشگاه شهر نیویورک (CUNY) به تدریس تاریخ جهان و خاورمیانه مشغول است، از برجسته‌ترین تاریخ‌نگاران محسوب می‌شود؛ تاریخ نویسی که فرد هالیدی دانش‌پژوه ایرلندی، او را در زمینه نگارش تاریخ احزاب سیاسی ایران، برترین محقق جهان خوانده است. او کتاب «ایران بین دو انقلاب» را به رشته تحریر درآورده که به ادعای مترجمان از حیث جامعیت، روش آکادمیک تحقیق و وسعت اطلاعات و منابع در میان آثار مشابه خود در باب تاریخ معاصر ایران، کم‌ نظیر است و از حیث اطلاعات جامعه‌شناسی ارزش تحلیلی بسیار دارد. پای صحبت های این تاریخ نویس برجسته نشستیم تا ارزیابی تازه ای داشته باشیم از سیاست خارجی قوام در قالب خود و در مقایسه با دکتر محمد مصدق؛ دو شخصیت برجسته ای که نقشی بی مانند در تاریخ معاصر ایران ایفا کردند و به عقیده آبراهامیان در کوتاه کردن دست شاه از مداخله در امور سیاسی کشور آنقدر پیش رفتند که شاه پهلوی از هر دوی آنها به یک اندازه ترس داشت و در عین حال بیزار بود. 
 
مقدورات و محزورات قوام در پیگیری سیاست خارجی ناسیونالیستی و در راستای منافع ملی ایران چه بود؟
برای درک قوام باید سیاست هایش را درک کرد و این سیاست ها را باید در زمان خودش مورد ارزیابی قرار داد چراکه در دوران قوام السلطنه اتفاقاتی رخ داد که شاید او خواستارش نبود. هدف او بیشتر بده و بستان قدرت بود و در این راستا باید با شاه کنار می آمد چراکه او از ابتدا خواستار کنترل قدرت نظامی بود که البته شاه هم نمی خواست آن را از دست بدهد. از این رو او تفاوت چندانی با مصدق نداشت بنابراین پس از سقوط رضا شاه یکی از اهداف اصلی قوام راه اندازی یک سلطنت مشروطه بود که در آن شاه رئیس دولت و نه رئیس نظامی کشور باشد؛ این یکی از اصلی ترین اهداف قوام بود. سیاست خارجی وی پس از چندی شرایط را پیچیده کرد؛ سیاست خارجی وی برخلاف سیاست خارجی مصدق بود چراکه قوام به دنبال موازنه مثبت بود و این بدان معنا بود که اگر یک کشور مهم امتیازی دریافت می کرد، دیگر کشورهای اصلی مهم نیز باید امتیازات برابری دریافت می کردند تا موازنه ای در سیاست خارجه همه آنها با ایران برقرار شود. سیاست نفتی او نیز کاملا ساده و مشخص بود؛ بریتانیا دارای امتیازات نفتی در خوزستان بود و قوام مصمم بود که به آمریکایی ها هم همان امتیازها را در بلوچستان دهد و زمانیکه مناقشه نفتی در آذربایجان پیش آمد، او از توافق نفتی با شوروی برای توازن سازی مسرور بود. به همین دلیل است که وقتی بحران نفتی آغاز شد -و در واقع از سوی آمریکا و بریتانیا آغاز شده بود چراکه آنها در دوره اشغالگری خواهان دریافت امتیازات جدید در جنوب بودند و شوروی نیز در واکنش به این مسئله خواستار امتیازاتی در شمال شد- او توانست به درستی عمل کند و همین مسئله قوام را در قدرت حفظ کرد.
 
از چه جهت معتقد هستید که سیاست قوام در قبال شوروی باعث حفظ او در قدرت شد؟
قوام به تنهایی دارایی زیادی نداشت و چه میان این قدرت های بزرگ در عرصه خارجی و چه درعرصه داخلی، بیشتر مانند یک تردست عمل می کرد و سعی داشت با تمامی طرف ها بازی کند و یکی از دلایلی که او در سال های 1945 و 1946 (1323 و 1324) نخست وزیر شد این بود که روس ها گفته بودند تنها سیاستمداری که آنها می توانند با آن در ایران کار کنند قوام است. بنابراین قوام نخست وزیر شد تا با بحران شمالی ایران مقابله و روس ها را از کشور خارج کند و البته تعامل او با روس ها بسیار آسان بود؛ قوام به روس ها وعده داد که اگر نیروهای نظامی خود را از ایران خارج کنند، او امتیاز نفت شمال کشور را به آنها خواهد داد. این مسئله روس ها را راضی کرد و این یکی از نشانه های سیاست های قوام در پیگیری موازنه مثبت بود و البته همین تعامل باعث شد که او به مقام نخست وزیری برسد چراکه اگر درخواست روس ها نبود او نخست وزیر نمی شد. می توان گفت تا این دوره همه چیز برای قوام خوب پیش رفت تا زمانیکه نیروهای نظامی ایران به آذربایجان و کردستان حمله کردند چراکه این اقدام سیاست های قوام را از هم پاشید زیرا آن مناطق زمانی در اشغال بودند و این مسئله بر انتخابات مجلس تاثیر گذاشت و در مجلس بعدی نمایندگان این مناطق از سوی شاه منصوب شدند و زمانیکه این اتفاق رخ داد، کنترل مجلس از دست قوام خارج شد. نتیجه ای که در نهایت به دست آمد به هیچ وجه آن چیزی نبود که قوام می خواست چراکه سقوط فرقه دموکرات آذربایجان به ضرر قوام تمام شد. 
 
خواسته اصلی قوام چه بود و چرا سقوط فرقه دموکرات آذربایجان را به ضرر قوام می دانید؟
زمانیکه فرقه دموکرات آذربایجان سقوط کرد قوام سعی کرد وانمود کند که همواره خواستار سرنگونی آن بوده و این امر بخشی از استراتژی او بوده اما فکر نمی کنم که سقوط فرقه دموکرات آذربایجان بخشی از استراتژی او بوده باشد چراکه این اتفاق موضع قوام را تضعیف کرد؛ اگر فرقه دموکرات در قدرت می ماند، نمایندگان آذربایجان در مجلس دیگر آدم های شاه نبودند و با استقلال بیشتری از شاه عمل می کردند و در این صورت قوام می توانست عملکرد بهتری در مجلسی داشته باشد که بخشی از آن طرفدار شاه، بخشی طرفدار قوام و بخشی ضدشاه بودند و این مسئله به تداوم نخست وزیری او کمک می کرد که البته شاه به هیچ وجه آن را نمی خواست و ترجیح می داد از دست او خلاص شود و با انتصاب نمایندگان آذربایجان و کردستان هم به خواسته خود رسید. قوام قاعده بازی را بلد بود و تا پیش از آنکه کنترل آذربایجان و کردستان را از دست بدهد، به خوبی عمل کرد.
 
در عرصه سیاست خارجی چطور؟
قوام را می توان یک تردست و یک استاد باهوش دانست؛ او در بیرون راندن نیروهای نظامی شوروی از ایران موفق بود اما نکته اصلی اینجا است که فکر می کنم او به دنبال این نبود که روس ها را از کشور خارج کند و امتیاز نفتی به آنها ندهد. به عقیده من او آماده بود که امتیاز نفتی را در ازای خروج نیروها به شوروی بدهد چراکه این اقدام را یک موازنه مثبت ارزیابی می کرد و در مورد فرقه دموکرات در آذربایجان و حفظ آنها در قدرت هم همینطور بود چراکه او از این طریق می توانست آرای آنها را داشته باشد و برای کسب دیگر آرا تلاش کند، اما برای او خیلی سخت بود که بتواند نیروهای شاه را از آذربایجان و کردستان دور نگه دارد. اما زمانیکه ارتش این دو منطقه را اشغال کرد، او کنترل این دو شهر را از دست داد و البته از سمت نخست وزیری عزل شد و چندی بعد مجبور شد که کشور را ترک کند. به عقیده من در دوره ای که شاه با قوام مخالف بود، ادامه کار آسان نبود و البته نباید از نقشی که آمریکایی ها در این میان ایفا کردند قافل شد؛ زمانیکه نوبت انتخاب شد، آمریکایی ها شاه را به قوام ترجیح دادند و این آمریکایی ها بودند که شاه را ترغیب به حمله به آذربایجان و کردستان کردند. با توجه به تمامی این موارد نمی توان به آسانی قوام را قضاوت کرد و گفت اینطور بود و آنطور بود؛ او اساسا یک تردست ماهر بود که برگ های زیادی برای بازی نداشت اما توانست با همین برگ های اندک به خوبی بازی کند.
 
از بعد سیاست خارجی چه تفاوت هایی میان قوام السلطنه و محمد مصدق قابل مشاهده و تبیین است؟
تفاوت شان این است که مصدق بیشتر به دنبال موازنه منفی بود و اینطور استدلال می کرد که چرا اساسا باید به هر قدرت اصلی و بزرگی امتیاز داده شود؛ چراکه وقتی به یک کشور امتیازی اعطا می شود، کشورهای دیگر نیز امتیازهای برابری می خواهند اما قوام دقیقا برخلاف مصدق فکر می کرد و معتقد بود وقتی به یک قدرت امتیازی داده می شود باید به قدرت دیگر هم این امتیاز اعطا شود تا توازن حفظ شود. در واقع قوام در اعطای امتیاز به دیگر کشورها، به گونه ای دنباله روی سیاست های قرن نوزدهمی سلسله قاجار بود اما سیاست های شاه پهلوی متفاوت از قاجار بود؛ شاه معتقد بود که امتیازها باید تنها به یک طرف اعطا شود و آن یک طرف غرب بود نه شوروی. بنابراین تفاوت زیادی میان قوام و مصدق وجود داشت. البته آنها شباهت های زیادی هم داشتند؛ هر دو آنها به شدت مشتاق بودند که سلطنت در ایران سطنتی باشد که یک ریاست نمادین در کنار یک سلطنت مشروطه عمل کند نه اینکه سلطنتی باشد که در آن شاه توان مداخله در سیاست را داشته باشد و دقیقا به همین دلیل بود که شاه به همان اندازه که از اقدامات قوام ترس داشت، نگران اقدامات مصدق بود و از هر دوی آنها متنفر بود. اگر نگاهی به مکاتبات محرمانه با بریتانیا بیاندازید می بینید که شاه اساسا مصدق و قوام را دو دشمن اصلی خود می دانست و تلاش سختی کرد تا از دست هر دوی آنها خلاص شود.
 
در دوره نخست وزیری قوام در سال های 1320 و 1324 دو اتفاق مهم رخ داد؛ یکی مذاکرات ویندل ویلکی، فرستاده ویژه رئیس جمهور آمریکا به ایران و دیگری گفت‌وگو با استالین. بخشی از آنچه که تحت عنوان سیاست ورزی قوام در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران خوانده می‌شود به همین دو اتفاق بازمی‌گردد. مزیت‌های قوام در این دو مذاکره چه بود؟
مذاکرات با استالین در راستای خارج کردن نیروهای شوروی از ایران بود و همانطور که اشاره کردم قوام برای خارج کردن این نیروها به شوروی وعده امتیاز نفتی در شمال را داد و این درخواست شوروی از آن جهت مطرح شد که روس ها شنیده بودند دولت ایران به دنبال اعطای امتیاز نفت شمال به آمریکا یا بریتانیا است و در واقع شوروی به دنبال مقابله با افزایش امتیازهای این دو کشور در ایران بود. بنابراین زمانیکه قوام در مورد امتیازدهی در شمال با استالین مذاکره کرد، روس ها با این تفکر امیدوارانه ایران را ترک کردند که قوام با کسب قدرت در مجلس امتیاز وعده داده شده را به آنها اعطا خواهد کرد.
 
تا چه حد خروج نیروهای روسی به سیاست ورزی قوام و مذاکرات او با استالین باز می‌گردد. نقش آمریکا و سازمان ملل در خروج این نیروها چه بود؟
خب ما دسترسی به مکاتبات محرمانه شوروی نداریم اما می دانیم که پس از این مذاکرات بود که روس ها پذیرفتند ایران را ترک کنند و این موافقت به دلیل مذاکره با قوام بود، بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که نخواهیم تاثیرگذاری مذاکرات قوام با استالین بر خروج نیروهای شوروی را بپذیریم. در واقع خروج نیروها با مذاکرات قوام و البته گفتگو در مورد اعطای امتیاز نفت ممکن شد. به عقیده من در مورد نقش آمریکا در این مسئله نیز اغراق شده؛ برخی افراد این مسئله را مطرح می کنند که هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا تهدید به جنگ هسته ای کرده بود اما هیچ مدرکی دال بر این موضوع وجود ندارد. در واقع آمریکا و بریتانیا هر دو ترجیح می دادند که گفتگوها را بر عهده قوام بگذارند و احساسشان این بود که او می تواند این مسئله را به نتیجه برساند. فکر نمی کنم که در آن دوره فشاری از جانب آمریکا یا بریتانیا بر قوام وجود داشت مبنی بر اینکه با شوروی مذاکره نکند یا وعده امتیاز نفتی ندهد.
 
چرا قوام در زمینه بازی دادن آمریکا در صحنه سیاست خارجی ایران در سال 1320 به توفیقات زیادی دست پیدا نکرد؟ اولویت‌های سیاست خارجی آمریکا چه بود که با اهداف قوام تطابق پیدا نکرد؟ 
سال 1320 با سال 1324 متفاوت بود؛ قوام در سال 1320 برای یک دوره کوتاه (شش ماه) نخست وزیر بود و در همان زمان هم در مورد نظارت بر ارتش با شاه درگیری داشت. شاه در آن دوره تعدادی از چاقوکشان را برای حمله به منزل قوام اجیر کرد و قوام قصد داشت دستور مداخله ارتش را بدهد که شاه مخالفت کرد و در این شرایط قوام مجبور به استعفا بود. در جریان این بحران آمریکایی ها دو گزینه داشتند؛ آنها می توانستند از قوام حمایت کنند یا حامی شاه باشند. آنها تصمیم گرفتند که از شاه حمایت کنند چراکه برای آمریکایی ها ارتش مهمتر از نخست وزیر بود. در آن دوره ترجیح مشاوران نظامی آمریکا نیز حمایت از شاه بود. این بحران کاملا متفاوت از بحران نفتی و بحران روس ها است که بعدها رخ داد. 
 
چه شد که این خط مشی در 1324 از سوی آمریکا تغییر کرد و ایالات متحده در خروج نیروهای شوروی، سیاست مداخله را بر نظاره‌گر بوده ترجیح داد؟
بله آمریکا در خروج نیروهای شوروی و مذاکره قوام با روس ها، حامی وی بود اما پس از توافق او با روس ها و نهایی شدن این توافق و قطعی شدن خروج نیروهای شوروی، آمریکا بار دیگر تصمیم گرفت که از شاه حمایت کند نه قوام چراکه زمانیکه شاه دستور ورود نیروهای نظامی به آذربایجان و کردستان را داد، آمریکا از این اقدام حمایت کرد.
 
سیاست ورزی قوام در عرصه سیاست خارجی در زمانی انجام شد که شاه هنوز به مرد اول نظام سیاسی ایران تبدیل نشده بود، این مساله چه قابلیت‌ها و امتیازاتی را برای قوام در عرصه سیاست خارجی فراهم می‌کرد؟
همانطور که اشاره کردم قوام دارایی های زیادی نداشت، نهاد سیاسی خاصی نداشت و از آرای بسیاری برخوردار نبود. تمام آنچه داشت هوشش در بکارگیری سیاست بود؛ زمانیکه شوروی از او حمایت کرد از این موقعیت برای کسب جایگاه نخست وزیری استفاده کرد. او نمایندگانی داشت که اکثرشان از اشراف زادگان خاندان قاجار بودند که کرسی هایی هم در مجلس داشتند اما این کرسی ها برای برخورداری وی از اکثریت مجلس کافی نبود. او می توانست از مهارت خود استفاده کند اما هیچ پایگاه مستحکم سازمانی نداشت که باعث تحکیم قدرتش شود. او سعی کرد یک حزب دموکراتیک راه  اندازی کند اما در این زمینه نیز عمدتا به تعداد کرسی هایی که در مجلس داشت، وابسته بود. به همین دلیل بود که او به نوعی از فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکراتیک کردستان استفاده می کرد تا اتحادی علیه شاه ایجاد کند و این مسئله تنها در صورتی ممکن بود که فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکراتیک کردستان در مهاباد و تبریز در قدرت می بودند اما پیشروی نیروهای ارتش در این دو منطقه به معنای یک شکست مهم برای قوام و یک پیروزی چشمگیر برای شاه بود. اساسا در آن دوره همه چیز به ترتیبات موقتی بستگی داشت و همه چیز برای قوام متزلزل و چندروزه بود. به عقیده من نمی توان گفت که قوام یک استراتژی درازمدت داشت، او بیشتر بر اساس آنچه یک روز پس از روز دیگر رخ می داد عمل می کرد و این تغییرات روز به روز هم وابستگی بسیاری به سیاست های آمریکا داشت.
 
از کودتای 28 مرداد که آمریکا به فرشته نجات شاه تبدیل شد و محمدرضا شاه را به مرد اول عرصه نظام سیاسی ایران تبدیل کرد، چه تغییراتی در عرصه سیاست خارجی روی داد؟ به عبارت بهتر تفاوت نظام پارلمانی و دموکراتیک و نظام شاهنشاهی و غیردموکراتیک در عرصه سیاست خارجی ایران چه بود و هر کدام چه مزیت‌ها و آسیب‌هایی را متوجه سیاست خارجی ایران می‌کرد؟
پس از کودتای 28 مرداد قوام اساسا هیچ نقشی برای ایفا کردن نداشت. شاه پس از کودتای 28 مرداد همچنان سیاست نزدیکی هرچه بیشتر به آمریکا را دنبال می کرد چراکه برای شاه ارتش، نهاد مرکزی بود و شاه برای تقویت هرچه تمام تر این ارتش روی آمریکا حساب می کرد نه روی بریتانیا و مطمئنا نه روی شوروی. بنابراین منفعت نهادی شاه تقویت ارتش بود و این به معنای اتحاد با آمریکا بود. بنابراین انواع قراردادهای نظامی میان شاه و آمریکا به سال های 1320 برمی گردد که در سال 1324 بیشتر تقویت شد و در سال 1328 بر تعداد این قراردادها افزوده شد و پس از سال 1331 این روند ادامه داشت و می توان گفت که در آن دوره یک الگوی دایمی از قراردادهای نظامی میان شاه و آمریکا شکل گرفته بود.
 
منبع: دیپلمات
 
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
نظرات شما
نظرسنجی
بهترین گزینه برای ریاست مجلس دوازدهم چه کسی است؟
پیشخوان