روایتی از ثمین نصرت، آشپز ایرانی در نیویورکتایمز؛ چگونه یک شام ساده زندگیام را نجات داد!

رویداد۲۴| در مقالهای از نیویورک تایمز، ثمین نصرتف آشپز، نویسنده و مجری مشهور ایرانیتبار، درباره اهمیت ایجاد یک سنت هفتگی دورهمی شام با دوستان مینویسد.
او بیشتر به خاطر کتاب پرفروش و محبوبش «Salt, Fat, Acid, Heat» شناخته میشود. این کتاب به اصول پایهای آشپزی میپردازد و نحوه استفاده درست از چهار عنصر اصلی در آشپزی را به زبانی ساده و کاربردی آموزش میدهد.
نصرت در تلویزیون هم برنامههای آشپزی داشته و به خاطر سبک آموزشی صمیمی و دقیقش محبوبیت زیادی پیدا کرده است؛ او در آمریکا بزرگ شده و تحصیلاتش را در رشتههای مرتبط با غذا و آشپزی گذرانده است و اگرچه خودش مهاجرت نکرده است اما میراث فرهنگی و تجربیات خانوادگیاش، که شامل سفر و آشنایی با غذاهای متنوع و فرهنگهای مختلف است، تاثیر زیادی بر دیدگاه و سبک آشپزیاش داشته است. این ترکیب فرهنگی به ثمین نصرت کمک کرده تا آشپزی را به شکلی جهانی و فراتر از مرزها تفسیر کند و به مخاطبانش بیاموزد که غذا ابزاری قدرتمند برای پیوند دادن مردم و ایجاد جامعه است.
او با الهام از دوستی به نام گرتا در نیویورک تایمز نوشته است که هر یکشنبه شب دوستانش را برای شامی ساده و صمیمی دور هم جمع میکند. این دورهمیها، برخلاف پیچیدگیهای معمول مهمانیها، فرصتی برای اشتراک خاطرات، همدلی و حمایت متقابل هستند که حس تعلق و معنای عمیقتری به زندگی میبخشند.
ثمین پس از دوران سختیهای شخصی و پاندمی، توانست این سنت را در زندگی خود با همراهی دوستانش به جمعهشبهای شام پایهگذاری و تبدیل کند که نه فقط درباره غذا، بلکه درباره همراهی و مراقبت متقابل است. این روتین هفتگی به نوعی «دین» آنها شده و نشان میدهد که چگونه یک سنت ساده میتواند معنای زندگی و شادی واقعی را به ارمغان آورد.

او در ادامه مینویسد: چند سال پیش، دوستم گرتا کاروسو شروع کرد تا هر یکشنبه شب دوستانش را به آپارتمانش در نیویورک دعوت کند و کنار هم و با هم شام بخورند. با اینکه او آشپز فوقالعادهای است، این شامها هرگز تجملی نبودند. در عوض، هر بار فرصتی بود برای گرتا تا دوباره با دوستان نزدیکش ارتباط برقرار کند و راهی برای تثبیت حال خوبش در هفته بود. آن شامها آنقدر خاص بودند که من شروع کردم تا برنامهریزی سفرهایم به نیویورک را به شکلی بچینم تا با برنامه شامها تداخل نداشته باشد.
سر میز گرتا، شاهد شکلگیری عادتها و سنتها بودم. دیدم که دوستم چگونه از خلق زیبایی لذت میبرد وقتی که میز را با پارچههای قدیمی مورد علاقهاش، شمعدانها و گلآرایی میچید. هر هفته، وقتی زیتونهای کاستل وترانو روی میز میآمد، همه بدون اینکه گرتا چیزی بگوید، موبایلها را کنار میگذاشتیم، چون حس خوبی داشت که برای چند ساعت کنار هم باشیم، بدون توجه به اتفاقات دنیای بیرون.
بیشتر بخوانید: کمخوابی و دیر خوابیدن چطور شما را چاق میکند؟
تمام عمر بزرگسالیام را کنار میزهای شلوغ و پر از غذا گذراندهام، اما چیزی در آن مراسم شامهای یکشنبه متفاوت بود. تمرکز گرتا کمتر روی غذا بود و بیشتر روی کسانی که دور میز بودند، تمرکز میکرد. گرچه دهها بار آنجا نشستم، میتوانم تنها چند مورد از غذاهایی که خوردیم را به یاد بیاورم، اما خاطرات خندهها و داستانها و تمام دفعاتی که زیر میز با ضربهای تذکر گرفتم را به یاد میآورم. هیجان معرفی شدن به شریکهای جدید عاشقانه و سنگینی دلجویی از دوستان غمگین را به یاد میآورم.
حس عمیق دوستی و جامعهای که در شامهای گرتا داشتم باعث شد بخواهم رسم مشابهی ایجاد کنم. در آن زمان، زندگی حرفهایام در حال تغییر بود، مدام در سفر بودم و احساس بیریشه بودن میکردم. اگرچه سالها آشپزی کرده بودم، اما کمتر به این شکل صمیمی و ساده برای نزدیکترین و مهمترین افراد زندگیام آشپزی کرده بودم. این حس برایم ناراحت کننده بود.
مدام به این موضوع فکر میکردم تا اینکه از سفر زیاد خسته شدم و کمتر سفر کردم. از آپارتمان کوچکم به خانهای قدیمی در اوکلند نقل مکان کردم که گوشه کوچکی برای غذاخوری داشت. اولین کاری که بعد از باز کردن وسایل کردم، سفارش ساخت میز غذا به دوستم بود. بالاخره فکر کردم میتوانم شامهای یکشنبه خودم را راه بیندازم، اما هفته بعد از رسیدن میز، پاندمی دنیا را تعطیل کرد.
این موضوع زمانی که در افسردگی فرو رفته بودم هم کمکی نکرد. تنها کنار میز زیبایم در خانهام نشسته بودم و به زندگیام فکر میکردم. این همه موفقیت چه فایدهای داشت وقتی انقدر غمگین و تنها بودم؟
یک روز صبح، داشتم یک دستور غذایی را در خانه امتحان میکردم. داشتم روی خورش گوشت خوک با الهام از تاکوهای آل پاستور کار میکردم، اما هر بار شکست میخوردم و با هر شکست، ناراحتتر و ناامیدتر میشدم.
دوستم سارا پیام داد و پرسید که آیا میخواهم او را ببینم یا نه؟ با اینکه بیش از ده سال بود همدیگر را میشناختیم، دوستیمان بیشتر با نیروهای بیرونی شکل میگرفت تا اراده خودمان. او آن روز همراه بچههایش در بازار کشاورزان بود که بچهها میخواستند سگ من، فاوا را ببینند. جواب دادم: البته، همین الان دارم گوشت را خراب میکنم.
وقتی بچهها با فاوا بازی میکردند، سارا پرسید چه شده؟ گفتم: نمیدانم، این خورش دنبالم کرده. نمیتوانم درستش کنم و الان هم گیر شش پوند گوشت خورشتی افتادهام که باید خودم بخورمش!
او با لبخندی گفت: خب ما بهت کمک میکنیم تا بتوانی آن را بخوری.
شاید، چون احساس تنهایی و فقدان گردهماییهای ساده بدون تست کرونا و تشریفات را داشتم، پیشنهاد سارا مثل جرعهای نوشدارو بود. زود پرسیدم: «کی؟» نگران بودم پشیمان شود.
سارا گفت: «شنبه شب، خانه ما؟» ۲ روز بعد با گوشت در دست به خانهاش رفتم. گوشت را تکه تکه کردیم و با آن تاکو درست کردیم، همه خوشحال شدند و من بیشتر از همه!

از آن زمان به بعد، هر هفته جمع میشویم، اگرچه شبهای دوشنبه به قرار ثابت ما تبدیل شده است. نزدیک هشت ماه طول کشید تا بفهمم ناآگاهانه همان سنتی را که دنبالش بودم ساختهام. اما شکلش متفاوت از تصوراتم است. در شامهای دوشنبه، یاد گرفتهام چگونه مسئولیت و اعتبار را با هم تقسیم کنیم. یاد گرفتهام اگر اجازه دهم دیگران مراقبم باشند، این کار را میکنند. یاد گرفتهام چطور با کسانی که دوستشان دارم چیزی مقدس بسازم؛ ما حتس به شوخی نیز میگوییم که شام دوشنبه دین ماست!
هرچند همه در گروه ما عاشق آشپزی و غذا خوردن هستند، اما هیچ کس (حتی من) منوی غذا را تعیین نمیکند یا همه کار آشپزی را انجام نمیدهد. گاهی من چند دستور دارم که میخواهم امتحان کنم و به اشتراک بگذارم، اما علایق، خواستهها و شرایط دیگران هم روی غذا تاثیر میگذارد. وقتی میتوانیم، دستهایمان را کنار هم میگذاریم و غذاهای گروهی مثل دامپلینگ، تامالس، یا راویولی میسازیم و وقتی موقع خرید به غذایی خاص برمیخورم، مثلا ماهی سالمون وحشی یا خرچنگ تازه، آن را تهیه میکنم، چون شام دوشنبه مهمانی نیست، اما همیشه مناسبت خاصی است.
چهار سال گذشته و این رسم و جامعهای که آن را حفظ میکند در مرکز زندگیام است. این دوستان به من یاد دادهاند معنی تعلق چیست و بالاخره معنایی که در آشپزی و زندگی دنبالش بودم را یافتهام. به اشتراک گذاشتن غذا با خانواده شام دوشنبهام شادی وصفناپذیری به من میدهد؛ چه وقتی دستور جدیدی را خوب اجرا کنم و چه وقتی میوههای رسیدهای پیدا کنم، بلافاصله برنامهریزی میکنم چطور در وعده بعدی از آنها استفاده کنیم.
البته همیشه غذای شیک و پیچیده درست نمیکنیم. وقتی هوا گرم است، استخر کودک را بیرون میگذاریم و هاتداگ و آبنباتهای یخی میخوریم. وقتی خیلی خستهایم، پیتزا یا امپانادا سفارش میدهیم و یک سالاد کنار میگذاریم. چیزی که مهم است، غذا خوردن کنار هم است نه کیفیت غذا. پس با روحیه شام دوشنبه، دستورهای اینجا بهترینها برای به اشتراک گذاشتن با دیگران هستند، چه به خاطر حجمشان، زمان و تلاششان یا لذت جمعیشان.
چگونه مهمانی شام را به یک عادت تبدیل کنیم؟
در سالهایی که رسم شام هفتگی را شروع کردهایم، دوستان و من وقت زیادی گذاشتهایم و درباره چرایی موفقیت آن بحث کردهایم. اینها اصول راهنمای این واحه زمانی در زندگیمان است:
یک روز و زمان مشخص انتخاب کنید و به آن پایبند باشید: با تعهد گروهی، بنیان «کلیسایی در زمان» را بنا میکنید، همانطور که فیلسوف، آبراهام جاشوا هیشل میگوید. با گذشت زمان، این روز مقدس خواهد شد. همچنین اختصاص زمان و روز مشخص، به کمتر شدن مشکلات لجستیکی و مکاتبات کمک میکند.
یک مکان ثابت انتخاب کنید و به آن وفادار بمانید: ممکن است بخواهید بار میزبانی را تقسیم کنید، اما ما دیدهایم که ثابت نگه داشتن مکان همه چیز را سادهتر میکند. همه میدانیم شام کی است، آشپزخانه را خوب میشناسیم و از سردرگمی لحظه آخر برای پیدا کردن وسایل اجتناب میکنیم.
کمال، دشمن زندگی است: این زندگی واقعی است. همیشه بهترین مواد و یا بهترین ظروف را ندارید. مهم نیست. کسی یادش نمیماند. چیزی که به یاد میماند، این است که هفته به هفته کنار هم شام خوردید. همانطور که هیشل نوشته است: «چیزها معنا ندارند؛ آن لحظه است که به چیزها معنا میدهد».
مراسم را مقدس کنید: راههای زیادی برای خلق حس مقدس وجود دارد. لازم نیست مذهبی باشد، اما آیینهای دینی میتواند الهامبخش باشد. ممکن است نسخه شما شامل یک گرامافون قدیمی، امتحان کردن دسر جدید هر هفته یا باز کردن نوشیدنی ذخیره شده باشد. هر چه باشد، باید آن موقعیت را از هرج و مرج روزمره متمایز کند.
ثبات کلید موفقیت است: گاهی شام، خوب از آب درنمیآید، یا همه بدخلقاند، یا بچه سه ساله بیتابی میکند. گاهی هم فرصتی برای صحبت با دوستی که میخواستید ندارید، اما وقتی میدانید هفته بعد دوباره فرصتی وجود دارد، کمتر مضطرب میشوید.
جای همه را باز کنید: تنها باری که بهانه آوردم تا سر شام هفتگی ننشینم، زمانی بود که صندلی کافی نداشتیم. فکر کردم «وقتی بچهها تمام کردند، میخورم»، اما وقتی رفتم بیرون، دیدم والدین کنار هم ایستادهاند و از بشقاب بچهها غذا میخورند. دیگر آن حس بینمان وجود نداشت. روز بعد فهمیدم با بهانه کمبود صندلی، خودم را از بهترین بخش شام حذف کردم. پس قانونی گذاشتیم که همیشه باید صندلی کافی برای همه باشد.
مسائل مهم را نادیده نگیرید: اگر گروه شما چارچوبی برای ارتباط صادقانه و بدون قضاوت درباره تقسیم هزینهها و کار ندارد، باید آن را بسازید. مثلا اعضای با امنیت مالی بیشتر بخش مالی بیشتری را تقبل میکنند تا همه بتوانند بدون نگرانی شرکت کنند و، چون شرایط تغییر میکند، گاهی درباره کمکها و مشارکتها چک میکنیم تا کینهای شکل نگیرد.


