مدرسه امید
رویداد۲۴-«سیتارا» نمیداند چند سال دارد. مادرش میگوید که او 13 ساله است، اما خودش فکر میکند که 15 سال دارد. هیچ راهی برای دانستن وجود نداشت. سیتارا هیچ وقت جشن تولد نداشته است. او هیچ گواهی تولدی ندارد (او تا حالا هیچ تلویزیونی ندیده است و اصلاً نمیداند اینترنت چیست).سیتارا هنوز یک کودک است. کودکی که کودکی نکرده است. درعوض، در طول این سالها او کار کرده و از او بیگاری کشیدهاند. سخنگوی سازمانی غیر انتفاعی که در زمینه کودکان کار فعال است، میگوید که این نوعی شیوه برده داری مدرن در هند است. سیتارا هم مثل والدینش در کورههای آجرپزی کار میکند. او میگوید که این کار سخت، خشن، بیپروا و طاقتفرسا بود. شغل او جا به جا کردن آجرها از یک طرف کوره به طرف دیگر بود. به خاطر این شغل سخت، دستهای او پُر از زخم و تاول است. والدین او 50 هزار روپیه (معادل 800 دلار) بدهی داشتند و سیتارا مجبور بود برای نجات آنها از این بدهی مشغول کار شود. سیتارا در این باره به خبرنگار «سیانان»، میگوید: «در کوره آجرپزی مرا خیلی کتک میزدند. به طورکل در آنجا بچهها را کتک میزنند و این بسیار عادی است.» مادرش با دیدن کتک زدن دخترش اشک میریخت. او میگوید: «چه کاری از دستم بر میآمد؟ وقتی بدهی دارید چه میتوانید بکنید؟ زندگی او را ازش دزدیدند و این خیلی دردناک است.»
بیگاری همان بردهداری مدرن است
مطابق با آمارهای سازمان ملل متحد، بیگاری یکی از روشهای بردهداری مدرن در سراسر جهان محسوب میشود. البته آمار دقیقی در این زمینه در دسترس نیست. بیگاری در هند غیرقانونی است، اما آن چیزی که دیده میشود غیر از آن است. علاوه بر این، قانون بدرستی اجرا نمیشود. این کارگران غالباً بیسواد هستند و هیچ آگاهی به حقوق خود ندارند. آنها آدمهای فقیری هستند که برای یک لقمه غذا هر کاری میکنند. مردمی که در فقر زندگی میکنند بیشتر در معرض آسیب قرار دارند و مالکان معمولاً سراغ آنها میآیند. آنها برای گذران زندگی مجبورند وام بگیرند یا سراغ افرادی بروند و پول ربا بگیرند. و چون توانایی پرداخت قرض خود را به چنین افرادی ندارند، مجبور میشوند برای آنها کار کنند. و در نتیجه، این افراد بیپناه به بیگاری گرفته میشوند. معمولاً کل خانواده از بزرگ تا کوچک درگیر میشوند و باید کار کنند. این افراد نه راه پس دارند و نه راه پیش؛ آنها برای رفع نیازهای اساسی خود مجبور به انجام هر کاری هستند.
این افراد معمولاً مورد سوءاستفاده قرار میگیرند، چون چیزی از اعداد و ارقام سرشان نمیشود و از بهره وامشان چیزی نمیدانند. و این گونه میشود که خانوادهها و بچهها به دام میافتند. بر اساس آمار سازمان ملل متحد، این کارگران مجبورند ساعتهای طولانی کار کنند، مورد سوءاستفاده جسمی و روحی قرار گیرند و خشونت زیادی را تحمل کنند. شرایط برای کودکان اسفناکتر است. اما این روزها، همه چیز برای سیتارا و خانوادهاش فرق کرده است. آنها دیگر مجبور به کار کردن در کورههای آجرپزی نیستند. او حالا به مدرسه شان در روستا میرود و بهترین دانشآموز کلاسشان است. او تحت برنامه حمایتی سازمانی غیرانتفاعی قرار گرفته است.
والدین کل زندگی خود و خانوادهشان را قمار میکنند
«پِگی کالاهان» یکی از بنیانگذاران این مؤسسه غیرانتفاعی است. کالاهان معتقد است که وجود مدارس در چنین روستاهایی برای چنین بچههایی که به بیگاری گرفته میشوند ضروری است.
او به خبرنگار سیانان میگوید: «همه آنها مهم هستند، چون والدین کل زندگیشان را قمار میکنند تا بچههایشان آموزش ببینند و به مدرسه بروند. آنها میخواهند بچه هایشان زندگی بهتری داشته باشند و گرفتار بیگاری نشوند. حتی وقتی مالکان آنها را تهدید میکنند، آنها با شجاعت هر کاری انجام میدهند تا از دست آنها نجات پیدا کنند یا حداقل بچه هایشان را نجات بدهند. آنها میخواهند حتماً بچه هایشان به مدرسه بروند. همه میدانند که آموزش بزرگترین واکسیناسیون علیه برده داری محسوب میشود. خانوادهها این حقیقت را فهمیدهاند. و اینجا جواب داده است و معجزههای زیادی در روستاهای اینجا در حال رخ دادن است. از نتیجه کار بسیار خوشحالم و امیدوارم شرایط خوب پیش برود تا بچههای بیشتری را نجات دهیم. این مدرسهها، خانه امید خانوادهها و بچهها هستند.» اما این معجزه هنوز کامل نشده است.
کاهالان ادامه میدهد: «وقتی ما به دیدن این روستا رفتیم، 84 نفر آزاد شده بودند. اما هنوز تعدادی در زندان مالکها گرفتار هستند و به بیگاری گرفته شدهاند. و این وضعیت تنها یک روستاست، در حالی که هزاران روستا شبیه اینجا وجود دارد و این دردناک است.» اما آنها چگونه آزاد میشوند؟ برای برخی، مثل خانواده سیتارا، بالاخره توانستند بدهی خود را بدهند و آزاد شوند. بعضی اوقات، سازمانهای خیریه وارد میشوند و بدهی بعضی خانوادهها را میدهند. اما بعضی خانوادهها قبول نمیکنند و میخواهند خودشان بدهیشان را پرداخت کنند.شرایط همیشه این قدر آسان نیست. پاپو 12 ساله هنوز در دام آنها گرفتار است و نمیداند چگونه میتواند از چنین وضعیتی خلاصی یابد. پاپو به خبرنگار ما میگوید: «وقتی سر کار نمیروم یا نمیتوانم بروم، او اینجا میآید و حسابی کتکم میزند.» منظور او مالک کوره آجرپزی است. همه بدن پاپو پُر از زخم و تاول است. این پسر کوچک انگار از میدان جنگ در قرون وسطی برگشته است. آجرها پوست انگشتهایش را بردهاند و زیر ناخنهایش پُر از آلودگی است. ناخنهایی که سیاه شدهاند.
آرزوی آزادی
اما پاپو هنوز امید دارد. روح پاپو هنوز زنده است. او امیدوار است روزی از این زندان دردناک رهایی پیدا کند و مثل سیتارا به مدرسه برود. او میگوید: «من سعی میکنم تا حد ممکن به مدرسه بیایم. میخواهم باسواد شوم و زندگی خوبی برای خودم بسازم. من شبها، زیر نور شمع حروف الفبا را تمرین میکنم. میخواهم در آینده معلم شوم و بچههایی مثل خودم را از شرایط بد نجات بدهم. من به آدمهایی مثل سیتارا نگاه میکنم که آزاد شدهاند. او به من امید میدهد. مدرسه به من امید میدهد. من امیدوارم که روزی آزاد شوم. منتظر آن روز میمانم.» کالاهان میگوید که فقط زمان نیاز است تا همه مردم این روستا آزاد شوند و به زندگی برگردند. وقتی چند نفر یا خانواده قوانین را میشکنند و خود را آزاد میکنند، آن وقت زور گفتن مالکهای کورههای آجرپزی سخت و سختتر میشود. چون مردم آگاه میشوند و اعتراض میکنند. آگاهی، نماد قدرت است.
وقتی به زندگی بچههایی مثل سیتارا و پاپو نگاه میکنم، احساس میکنم که آنها چه روزهای سختی را سپری میکنند و چقدر زندگی برایشان سخت است. شبها، سیتارا برای همه اعضای خانوادهاش غذا میپزد، چون پدر و مادرش تا دیروقت کار میکنند و در خانه نیستند. پاپو هر روز بیش از 10 ساعت در کوره آجرپزی کار میکند و این برای کودکی 12 ساله واقعاً دردناک است. آنها مثل قرنها پیش زندگی میکنند. روزهایی که نه خبری از آب و برق بود و نه حقوق انسانی اهمیت داشت.
برای این کودکان، میلیونها دلیل وجود دارد که از زندگی ناامید شوند. با این حال، هنوز مدرسه هست. آنها در مدرسه امید به آینده را میبینند. وقتی رقص و پایکوبی آنها را میبینم، در چشم هایشان امید برق میزند. آنها به بهتر شدن شرایط زندگیشان امیدوارند. سیتارا مدرسه را خانه امیدش میداند. پاپو به سیتارا نگاه میکند و به زندگی امیدوار میشود. آنها در ته قلبشان آینده را رنگارنگ میبینند.