شعرزادگان فرشهای قرمز
رویداد۲۴-این مقوله دیروز و امروز نیست! دهههاست که بازار کتاب و مخصوصاً بازار کتاب شعر، برای موفقیت بیشتر دست به دامان دیگرهنرهاست؛ اما چندسالیاست که این قصه، پررنگتر شده چون کفگیر شعر به ته دیگ اقتصاد این بازار خورده و ناشران دست مدد دراز کردهاند،به سوی هنرمندانی که در دیگرهنرها مخاطبان بسیار دارند تا طبع شعرشان را بدل به کلمه کنند و آن کلمه بشود شمارگان 20 تا 30 هزار نسخهای که برای کتابهای حرفهایهای شعر، معادلیاست مدرن از افسانههای هزار و یک شب! اما در یک کنسرت یا حضور یک ستاره سینما در یک سالن سینما، خیلی راحت هزار نسخهای بهفروش میرسد و تازه برای اینکه دست آن ستاره خسته نشود، امضایش را تبدیل
به مهر میکنند و یک نفر از انتشاراتی، همه را مهر میکند! فقط میماند یک لبخند بر گوشه لب ستاره، که آن هم تقدیم خریدار میشود!
شعری که سینما بود
شعر برای ایرانی حقیقتی مسلم از تجسم همه هنرها در قالب کلمه بوده است. شعر با دو عنصر خیال و توازن گره خورده و کلمه در اتفاق شعر دو ماهیت هنری همه رشتههای متعالی امروزی را با خود دارد؛ حالا اضافه کنید روایت و داستانوارگی را هم؛ تا در شاهنامه و هفت پیکر و منطقالطیر سریالهایی بخوانید با تصاویری بکر از خیالپردازی شاعرانی که داستان را در خیال زیسته و با قدرت تصویرپردازیهایی عجیب، به ارائههایی بدیعی، استعاری و تشبیهی به نقالان این قدرت را دادهاند تا مانند سینمایی ناطق راوی لحظاتی باشند که در منظر بیننده و پرده تصوراتش از کلام ارائهمند موزون مخیل صحنههایی روشن از پهلوانیها و رزمها و بزمهای ایرانی داشته باشد؛ چه چشمها که از به خاک افتادن سهراب پر اشک نشده و چه خندهها که بر داستانوارههای تمثیلی عبید نشده است.
تفاوت سینمای حال با گذشته پردگی آن است. پرده خلاقیت ذهنی مخاطب شعر شنونده قدیم که سهراب و خسر و شیرین را تمثالی از نزدیکان و خویشاوندان و نامداران زمانش متصور میشد و چه بسا زنان بسیاری از مادران میهنمان که اگر چه نام شیرین و گرد آفرید و لیلا نداشتند، اما در نوجوانی ذهن ادبی جامعه دیروز همان بزم نشینان و رزم جویان ماه روی پرده خوانان و نقالان بودند. تا نقش به نقش پیشگان نمایشها رسید و مرد در قالب و هیأت نقشوارهها در کالبد شعر و نثر اما مقید و ارائهمند به تلفیق موسیقی و آواز روحوضیهایی شد که روایتگرانی از شاعر و هنرپیشه داشت. آنکه نوشتار این متون را در دست داشت به باز آفرینی منثور همان اشعار در قالب نوین نثرهایی مسجع میپرداخت.
پرده خوانیها و نمایشهای تعزیه ما تلفیق اجرا و شعر و کلام منثور بود که شخصیت یا شخصیتها را به بازی میگرفت و به نمایش مینشست. شاعر هنوز در مرکز این متون نمایشی بود. نظم یا شعر تنها قدرت استعاره و تشبیه توان تداعی تصاویر ماورایی را در ذهن جستوجوگر مخاطب داشت؛ تداعی صحنههای نبردهایی بیمانند. تداعی غمگساریها و دلدادگیهای رزمهای آیینی. شعر جای خالی ایماژ و تصاویر و بازیهایی بود که اکنون در پرده سینما میبینیم.
سینمایی که میخواست شعر باشد
سینما از نوک سبیل هنرپرور قاجار چکید و این بار جای پرده خیال مخاطب از راه گوش جایگزین نگاه کردن او بهتصاویری شد که سعی مینمود حال و احوال مردمکان همروزگارش را روایت کند. بساط دیدگان فرارسیده بود و شنیدن و تخیل کردن میرفت تا با مصوت شدن فیلمها بهصدا پیشگان و دیالوگ و تلفیق دیدار و شنیدار برسد. آنکه نویسنده نمایش بود تنها مینوشت و باز آن کسی موفقتر بود که در کنار زبان گفتار کناره گزیده از ادبیت فرهیختگان درباری و متشخصان فرنگ رفته به شعر و آواز در فیلم جانی از موسیقی میبخشید و این بار شعر و موسیقی کنار صدا پیشگی و تن بازی طنازان هنر پیشه ملغمه بود که بسیار میخواست تا جای اندیشه تصویری مخاطب ایرانی را بگیرد و گرفت. سینما رونق یافت و شعر به انجمنها کشیده شد. شعر برای حیات خود به دامان موسیقی و آواز پناه برد.
گوشه دلشدگان غریب سوته دلان همیشه سینمای مغموم و شاد دهههای پنجاه به بعد شد. شعر اگر چه حالا از وزارت دربار هنر به ملک الشعرایی بسنده کرده بود ،اما جایگاهش را در قوالب دیگر تکثیر مینمود. شعر زیر بنای داستانها، رمانها، نمایشنامهها، فیلمنامهها و همه آنچه با کلمه و کلام نسبت داشت شده بود.
آن هنرمندی در عرصه هنر به تعالی میرسید که دستی بر آتش گذشتگان شعر داشت،اگر چه دهههای چهل و پنجاه خود شعر در فراز و فرود بعد از نیما در حال پوستاندازی و تجربه نیماییهای آزاد بود ،اما چه کسی میتواند منکر آن باشد که «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد یا فیلمهای استعاری گلستان، نگاه سهراب شهید ثالث یا آثار متأخرتر علی حاتمی بدون پشتوانه شعری نویسندگان آن و بینگاه نشأت گرفته از میراث شعری مخیل ایرانی، امکان پذیر نمیشد؟
شعر مادری مینمود که هر هنرمندی از آغاز با او رشد میکرد. گلستان و بوستان، شاهنامه و تواریخ منثور بر نثر و نظم تصویری هنرمندان آن دوران تأثیرش را گذاشته بود. هنر شعر اگرچه هنری مجزا از سایرین شمرده میشد ،اما نخستین مکتب آموزشی هر هنرآموزی را شامل میشد؛ گاه در متن ترانهها و تصنیفها و گاه در تظاهر صحنههای نمایشی فیلم، گاه در قدرت نفوذ دیالوگهای ماندگار. شاعرانی چون فروغ و شاملو و نویسندگانی چون دولت آبادی و... آزمون شعر را در فیلمنامهها حتی بازیهای متفاوت خود وانمود کردند که این خصیصه تاکنون نیز با بازی شاعرانی چون شمس لنگرودی، محمد علی سپانلو، احمد رضا احمدی ، رسول یونان و... ادامه داشته است. نمونههای غربی این تلفیقهای مبارک در شخصیت و آثار و بازیهای پازولینی شاعر و فیلمساز ایتالیایی نیز مشهود بود.
شعر اگر چه رخصت دیداری خود را در ناخودآگاه شاعران نویسنده یا نویسندگان شاعر گرفته بود، اما معدود بودند کسانی که سینما را به مصداقی از هنر بدل نمودند که به سینمای شاعرانه معروف گشت؛علی حاتمی یکی از این اشخاص بود. هزاردستان حاتمی استعاره را در کلام و تصویر و بازی و حرکات دوربین یکجا داشت،اگر چه دلشدگانش روایتی صمیمیتر از همترازی شعر و موسیقی و آدمی بود،اما هزاردستان به خیال کهن شعر فارسی بخصوص شعر مشروطه جانی دوباره بخشید و انگار این نگارگری استعاری برونریزی شاعری بود که به درکی ایرانی از سینما و تصویر هنر پیشرو رسیده بود. دیالوگهای هزاردستان در بسیاری از قسمتها نه شاعرانه که شعر است؛ هم کفو تصاویر و بازیها و موسیقای متن. حاتمی باورمندی زبان شاعرانه را چنان در اپیزودهای این سریال اجرا نموده که انگار دقایق شعر و ارائههای آن را از لابه لای پلانها میشود بیرون کشید.
البته آثار باز آفرینی شده داستانی توسط ناصر تقوایی یا سینمای خاص شهید ثالث در دو نوع متفاوت همین جایگاه را در بعدی تخصصیتر دارا هستند. دهههای آغازین انقلاب و در پی آن جنگ، از شعر و هنرمند کارکردی نمادین و رسانهای داشت. در گرماگرم حماسه خون و سخت جانی ملتی که آماج تلخکامی همه دنیا واقع شده است، شعر و زبان شعر در مواجهه با عریانی وقایع سکوت میکند یا فریادی میشود و خاموش میگردد. سریالهای تاریخی بعد روایی شاعرانه را هنوز با خود دارند، اما جامعه جنگ زده هنوز در پی بازآفرینی هاست؛ از اواسط دهه هفتاد موج تازه سینمای نمادین در حال رشد است. مجید مجیدی، عباس کیارستمی، رسول ملاقلیپور و... به فیلمنامههایی رسیدهاند که سه ضلع یک مثلث ادبی است.
مجیدی بافت شاعرانه سینمایش را مدیون شاعرانه اندیشیدن در بازگشت به بنمایههای استعاری در طبیعت و انسان جستوجو میکند. کیارستمی در باز آفرینی مدرنی از جهان شعر، آدمی را در مواجهه با خویشتن و جهانی بزرگ سترگتر از هستی مرزوارگی، به پرسش وا میدارد. خیامی که در کوتاه بلند فیلمهایش، پرسشهای اساسی شعر فارسی را به زبانی امروزی بیان میکند. سرگشتگی و عشق این بار در هیولای تصاویر به بعد اجرای شعر بیشتر نزدیک شدهاند و نیماییهایی در انقلاب سینمای ایرانند. سینمای جنگ نیز بیبهره از نامهایی همچون علی حاتمی یا ملاقلیپور و درویش نیست که متنها بار کش سمبل و تجانس تصاویر و حروف در سبک و سیاق عراقی و هندیاند.
شعر اما... آن شعله فرو خفته به خاکستر نشستهای است که هر هنری را دامان میگیراند و هنرمند دهه هفتاد به بعد در سرعت اتفاقات و حوادث و سیر تحولات پسا مجازی هر چه بیشتر محفلی و انجمنی میگردد. تکنیک مدرن، ابزار اندیشه را از شعر به صفحات نمایش مجازی کشاندهاند و اذهان خالی از شعر ایرانی در تکاپوی چون فرنگ زادگیاند.
شعر به مجموعهها کوچیده و اگر چه هنوز گل سر سبد نمایشگاههای کتاب سالانه است ،اما پستو نشین وبلاگها و در خود فرو رفته بیبهری خوانندگانش قرار گرفته است. جامعه بسرعت در پی همانند سازیها و نشانه شناسیهای متدهای وارداتی است. مزونها و فشنها و مدها سال به سال عوض میشوند و البته شعر نیز از اواخر دهه هفتاد این تکانهها را باخود دارد. نامها و نشانه گذاریهای تازه، سبکها و شاعران مدرن و پست مدرن. شعر در خود زایایی دارد ،اما جامعه «در نخواندنها» و «نخواندنها» اصرار دارد، اصراری که فاصله بین دو قشر خواص و عوام را بیشتر و بیشتر میکند.
شعر گمشده هنرمندان پیشکسوتی است که هنر را زبان آموزی جز شعر نداشتند. شعر در کوچه بازار، در حراجیها، در کافی شاپها، در تظاهرات متفاوت خود زندگی میکند. تظاهراتی که بیصداست.
که عشق اول نمود آسان، ولی افتاد مشکلها!
این مقدمهای بود تا بگوییم شعر ذات سینمای ایرانی بوده و است. بیخود نیست که کتابی تازه منتشر شده در استانبول، نامی به شیوایی «سینمای شاعرانه ایران» به خود میگیرد. بیپرده بگویم: آنچه در جشنوارههای تراز اول جهان مورد ستایش جهانیان واقع میشود، شکلی تغییر یافته از میراث ادبی سترگی است که نامی جز شعر ندارد. شعر و آنگاه ادبیات و آنچه به چشم نمیآید و نیست یا آنچه که باید نیست، دستی در آتش شعر نداشته یا تنها به نقابی از آن بسنده کرده است.
در بعد دوم ماجرا، شعر چیزی نیست جز یک هنر دلی که دارندگان آن، دارندگی ادبی و برازندگی هنری را توأمان خواهند داشت. ستارههای فرش قرمزهایی که چندین سال است در فقر گیشه به فخر هنری پرداختهاند گاه به حقیقت و گاه به مجاز دست به تولید اثر هنری، مجزا از هستی هنرمندی شان نمودهاند که در این متن به «شعر زدگی سلبریتیها» نشانهگذاری میشود.
ظهور و بروز مجموعههای شعری مستقل از چهره داران هنر سینما و تلویزیون و در روزگار متأخر تر، جشن کتابها و رویکرد ناشران چه بسا نامدار برای انتشار کتابها و همزمان آلبومهای موسیقی این هنرمندان نشانگانی سه وجهی از تعامل سینما و ادبیات و جامعه است. سینما در فراخوانهایی متفاوت در پی تقویت گیشه است.
بحران نخواندنها به کتاب محدود نمیشود. آنکه کتاب نمیخواند فیلم نیز نمیبیند، نمایش را هم دوست ندارد، علاقهاش به موسیقی نیز سطحی و دم دستی است.؛ اصولی ندارد که به اساسها توجهی داشته باشد. سینما در پی جذب مخاطبان دیر آشناست از آن رو به فیلمهای سطحی و المانهای گیشه پسند روی میآورد. بدلیجات فیلمهای قدیمی و باز تولید خطی عشقهای بازاری گیشه را سر پا نگه میدارد؛ اکثریت مشتاقی که در تقلب سریالهای خانگی دنبال شخصیتهای دهههای پیشین اند.
اما نخبگان چه؟ نخبگی سینمایی در تیترهای درشت طرزی از سینما وانمود دارد که رنگ مطلق جمعهها و شنبههای سیاه و یکشنبههای مغمومند. سیاهکاری واقع نمایی از ارتباطات مثلثی و حجمی که بهعقیده سازندگان آن نمایی درشت از اکنون جامعه است و دریغا که لنز بسته دوربین نخبگی همه را در شهرهای بزرگ و شهرهای بزرگ را در پایتخت دود آلودش تصور میکند!
شعر هم و همعنانش داستان و رمان هم در پی گیشهاند؛ شمارگانهای چند صد تایی شاعران نامدار به چند تایی شهرستانیها ختم میشود و در وانفسای کتاب نخوانی نسل حاضر دهه اکنون گرایش به شیوههایی عامه پسندتر داشته است.
رمانهای ژانر وحشت، ترانههای گل و بلبلی، داستان شکستهای عاشقانه بزرگ و عشقهای همچنان چند خطی و حجمی و دریغا شعر و شاعران کوتاه مغمومی که از شبهای شعر بزرگ به گوشه کافههای تاریک کوچیدهاند.
میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است!
ستارگان سینما و تلویزیون به شعر و انتشار مجموعه شعر میپردازند. گاه اینان مثل حسین پناهی شاعرند: وارث بیچون و چرای جنونی برخاسته از خیام و زبانی وام گرفته از سهراب و نیما شاعری – و چه بسا شعری – جدا افتاده از متن زندگی که بیقید قالب و قوانین متقن شعر – در نظام آفرینش خود – دست به سرایش میزنند. مجموعههای سلام یعنی خداحافظ یا من و نازی که معلوم نبود شعر حسین پناهی است یا حسین پناهی شعر:
دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم، سؤال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارهام
میچرخم و میچرخونم، سیارهام!
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش!
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه نشکفته رو، رستمش
ویروس که بود حالیش نبود، هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
جون شما بود؟
اشعار پناهی مثل نمایشنامهها و حتی ایفاهای هنریاش شعری کامل بود در مطلق قالبی آزاد؛ مردی که تا بود هنوز رنگ فرشها قرمز نبود. از استثناهای آن دوران جز نام کارگردانانی که پیشتر آمد نو آورانی چون مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی است. اما از محمد صالح اعلا که بگذریم – با متدی از شیوه شاعرانگی و شاعر بودن – و از قدیمیترهایی چون رضا بابک و سیروس الوند و بانو ژاله علو، آتش تقیپور و علیرضا خمسه و سیروس ابراهیمزاده که به غیر از شعر گاه دستی در ترجمه یا یادداشت ژورنالیستی نیز داشتهاند یا معاصران نامداری مثل نیکی کریمی، ترانه علیدوستی، رضا کیانیان، مرجان شیر محمدی، فلامک جنیدی، ایرج کریمی، بهاره رهنما چند نام بهطور خاص به مجموعه شعر و شاعری ربطی مستقیم پیدا میکنند: افسانه بایگان با مجموعه مهر مکتوب، افسر اسدی با چوب حراج، اندیشه فولادوند با عطسههای نحس و البته امیر آقایی با بیدها در باد...
اگر چه در فهرست نام شاعران مجموعه «لیلی شیرین من» که سالها پیش منتشر شده دیگرانی نیز حضور دارند، اما مخلص و جان کلام این نوشتار نه بیان نام و نه ذکر قوت و ضعف اشعار این مجموعهها و نه حواشی حاشیه پردازان آن بوده است که از دو منظر این تلاشها نکوهیده و پسندیده است:
اولی اینکه حضور چهرههای سینمایی در عرصه شعر بیشتر شدن مخاطبان احتمالی آن است بدون در نظر گرفتن کمیت و کیفیت اشعار مندرج. به قول «چیستا یثربی» در جلسه نقد و بررسی اشعارش «فالوئرهای اینستاگرامی اشعار من» با ذائقه شعرهایی از هفت دولت آزاد، گرایش به مخاطب پسند بودن شعر از آسیبهای این رفتار است که شعر این سرمایه ملی را از این منظر زیر سؤال میبرد. بگذریم که وقتی گاهی با چنین شعری مواجه میشویم منتقد خلع سلاح میشود:
پشت دستان تو پرندگان بسیار مردهاند
با بهترین آوازهایشان
برای تو
...
گوشوارههای تو
مرواریدهای سیاه ملیله دوزی شدهاند
پیشکش بیرؤیا زندگی کردگان ساکن دوزخ
به رؤیاییترین گوشها.
تو را پلک بر هم زدنی کافیست
تا تمام آفتاب گردانها
تا مسافران خسته در خواب بر برکه
چون برگهای سرخ با باد
دور و دورتر شوند
...
تمام آفتاب گردانها
به تو
تنها
به تو
لبخند میزنند.
[کیکاووس یاکیده]
دومی اما میراث شعر درصورت نمادین و تظاهری خویش است که به هر حال میراث دارانی چند وجهی دارد: دسته اول استادان سخت گیر زبان و ادبیاتی که به سختی از شاملو گذر میکنند یا نمیکنند و البته بسیاری آخرین شاعر ایران را ملک الشعرای بهار میدانند. دایره شعر در نگرش عروضی سمرقندی این استادان یا چراغداران متأخرتر آنها در «قالب» محدود شده است.
دسته دوم شاعرانی که طلایه دار شعر معاصر و نام داران سبکهای ورزیده و خاک خورده دهههای اخیرند. کسانی که هر یک در قالب و سبک خویش متعصب و در کلیتی به نام «شعر درست» متفق القولند؛شاعرانی منتقد و منتقدانی سخت گیر. در این ورطه نیز اگر چه شعر بسامدی بزرگتر و جامعیتی افزونتر دارد ،اما مقررات آن طرزهای دهههای نوست و پایبندی به کلیت شعریت و ماجرایش!
در صحبتی که با رضا فیاضی دیگر بازیگر – شاعر مؤسس شبهای شعر بازیگر داشتم – جلساتی که در خانه سینما و خانه هنرمندان با تلاش این پیشکسوت هنری با محوریت شعر خوانی بسیاری از بازیگران تراز اول صورت گرفت و در این مراسم شخصیتهایی چون باباچاهی و شمس لنگرودی و... نیز حضور داشتند – تأکید بر همین دو لبگی تیغ شعر زایی و شعر زدگی هنرمندان بود.؛حرکتی که مسکوت ماند و ادامهاش شاید به بالندگی شعرها و جریان نیز بینجامد.
به هر حال، گاه کشفی هم پایش وسط کشیده میشود چه کشف زبانی و چه کشف «درک چند و چون جهان» که میتوان لذت شعری را از آن برد:
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻠﺦ
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻨﺪ
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﮐﻨﺎﯾﻪ
ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ
ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ...
یا:
در انتهای
رمضانیم
سفر در پیش
سفره خالی
یا:
نه خواندن میدانست
نه نوشتن
اما چیزی میگفت
که نه خوانده بودم
و نه کس نوشته بود
[عباس کیارستمی]
شعر سهمیه ندارد!
شعر سهمیه ندارد، کوپنی نیست، در مجلد و مجموعه و قانون و مقررات نمیگنجد آنگاه که عزم سرایش نباشد، بلکه آفرینندگیای بیواسطه باشد. شعر میتواند فیلم کوتاه، رمانی خواندنی یا عکسی زیبا باشد چنانچه کلماتی مخیل و موزون درصورت و ژرف ساخت. شعر اما در میراثداری واژگانی خود قوالبی دارد و مقرراتی. در قامت نیماییاش حتی اصول و فراز و نشیب هایی. شعر آزاد دهههای معاصر هم از جریان سیال خود نقدی بهره میبرد. میراث شعر از غزل تا سپید هیولایی در قامت تصویر و تخیل است در چراغ کلمه.
تجارت شعر اگر بر میراثداری این هنر اکمل بینجامد و حال و روزی خوش بخشد، حلالتان و اگر شعر قراراست به مسلخ تزیین و تفاخر برده شود، خط قرمز ماست. نجات بخشی از این ورطه، البته انتظاری فراتر از پایان شاهنامه را –چه خوش و چه ناخوش- طلب میکند و در انتها، یک سؤال: آیا میشود هر دیالوگی را که میتواند در یک فیلم خوش بنشیند، زیر هم نوشت و شعر انگاشت؟
به هر بهانهای
عق میزند
زن نازا.