میخواهم موضوعی را که خودم با چشمانم دیدم ، نقل کنم. سال ۱۳۹۳ برای یک سفر کاری با چند نفر ار همکاران به شیراز رفته بودیم. موقع برگشت هواپیما تاخیر داشت. بعد از رد شدن از گیت ، در سالن انتظار منتظر ماندیم. در آنجا چند تا صندلی برای نشستن بود و چند تا هم صندلی شبیه تخت که می شد روی آن دراز کشید. جا برای نشستن همه ما نبود. ما از آقایی که روی یکی از صندلی ها نشسته بود و کیف و کاپشن خود را روی صندلی دیگر گذاشته بود خواهش کردیم که وسایل خود را بردارد تا همه ما بتوانیم بنشینیم. دوستان من او را نمی شناختند اما من او را می شناختم. آن آقا گفت اینجا ، جای رفیق من است که الان می آید. ما چیزی نگفتیم و چون جا برای همه نبود ، همه ما سر پا ماندیم. چند دقیقه ای گذشت و تلفن این آقا زنگ خورد. ایشان پشت تلفن رکیک ترین فحشها را به شوخی به طرف مقابلش می داد. همین قدر بگویم که همه فحشهایش «کش دار» بود. من از تعجب دهانم باز مانده بود. پس از آن که تلفنش تمام شد ، یکی از صندلی هایی که می شد روی آنها دراز کشید ، خالی شد. ایشان وسایلش را برداشت و رفت روی آن صندلی دراز کشید. معلوم شد هیچ رفیقی در کار نیست و ایشان نخواست کیف و کاپشنش زا بردارد تا ما بنشینیم. این شد دومین بی اخلاقی. بالاخره هواپیما آمد و همه سوار شدیم و عازم تهران شدیم. موقع پیاده شدن ، مهماندار با بلندگو تذکر می دهد که تا توقف کامل هواپیما از جای خود بلند نشوید. اما آن آقا بدون توجه به همه ، بلند شد و در صف اول کسانی قرار گرفت که در راهرو منتظر توقف هواپیما هستند. فکر می کنید این شخص ، چه کسی بود؟ جناب آقای مسعود فراستی. این بی اخلاقیها و بی فرهنگیها اگر چه از هر کسی سر بزند زشت است اما از ایشان که متعلق به برترین عناصر فرهنگی جامعه هستند ، بسیار زشت تر است. پیاز فروشی در میدان تره بار به شخصیت ایشان بیشتر جور در می آید. در تعجبم که چگونه به چنین شخصی اجازه داده شده که بر صندلی صدا و سیما بنشیند و به نقد سینما بپردازد؟