چرا حرفهای شهرام ناظری جنجالی شد؟

رویداد۲۴| شهرام ناظری، خواننده مشهور کشورمان در دانشگاه سلجوق ترکیه در سخنانی گفته است: «مسئولین و دولتمردهای ما به مشاهیر و عرفای ما خیلی علاقهمند نبودند. هیچگاه هیچ کدامشان نخواستند یک بار بیایند مولانا را ببینند. یا اصلا راه دور است؛ همان در خود ایران، شاید بزرگترین عرفای کره زمین و عالم بشریت در خاک خودمان ایران خوابیدهاند، مثل بایزید بسطامی، مثل ابوالحسن خرقانی و مثل عطار در نیشابور. هیچ دولتمردی و هیچ مسئولی تا کنون علاقهای نشان نداده که به این بزرگان عرفان و علم سری بزند. خوشبختانه به نظر من ما باید از ترکها، دولت و مردم ترکیه تشکر کنیم که واقعا مولانا را در دل خودشان پرورش دادند و مکتب مولانا را حداقل نگه داشتند. اگر مولانا در ایران بود این هم از بین رفته بود. مطمئن باشید!»
به گزارش ایسنا، در پی منتشر شدن این سخنرانی، میلاد عظیمی، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ادبیات در واکنش به این حرفهای شهرام ناظری با عنوان «اگر مولانا در ایران بود، مکتبش از بین رفته بود؟ْ!» نوشته است: «آقای شهرام ناظری، هنرمند نامور کشورمان که در آثارشان توجه ویژهای به اشعار مولانا جلالالدین دارند، سخنی گفتهاند که عجیب و درخور تأمل است: «خوشبختانه به نظر من ما باید از ترکها و دولت ترکیه و مردم ترکیه تشکر کنیم که واقعا مولانا را در دل خودشون پرورش دادند و مکتب مولانا رو حداقل نگه داشتند. اگر مولانا ایران بود اینم از بین رفته بود. مطمئن باشید!»
در نگاه نخست با خود گفتم شاید این سخن چون در یکی از دانشگاههای ترکیه گفته شده، از باب تعارف و مراعات میزبان بوده باشد. سپس به ذهنم رسید که شاید حاصل خشم و سرخوردگی ایشان از وضعیت امروز ایران باشد.
اما وقتی پای ترکیه در میان است ــ کشوری که در این حوزه بیتردید رقیب فرهنگی ایران است و فرهنگ را آگاهانه ابزار سیاست میداند ــ دیگر نمیتوان بهسادگی از کنار چنین داوریای گذشت.
نمیدانم مراد آقای ناظری از «نگهداشتن مکتب مولانا» دقیقاً چیست و چه باید کرد تا این مکتب زنده بماند؛ اما میدانم با وجود خدمات ارزشمند و شایستهٔ احترام پژوهشگران ترک به مولاناپژوهی، اگر از استاد نیکلسون بگذریم، درخشانترین و بنیادینترین تحقیقات در این حوزه، به قلم پژوهشگران معاصر ایرانی رقم خورده است.
آیا آقای ناظری با آثار بدیعالزمان فروزانفر، جلال همایی، عبدالحسین زرینکوب، محمدعلی موحد و محمدرضا شفیعیکدکنی آشنا هستند؟ افزون بر این، در سالهای اخیر نیز پژوهشهای عمیق، دقیق و بهروز در ایران انجام شده که از نظر روش و محتوا، تکاملیافته و معتبر است.
از سوی دیگر، مولانا در ایران، تنها در کتابخانهها زنده نیست؛ او در میان مردم زنده است. موسیقی سنتی و مدرن ایرانی پر است از تأثیرات مولانا؛ نمایشهای تئاتر و اجراهای صحنهای با الهام از میراث او برگزار میشوند؛ کلاسهای مثنویخوانی در سراسر ایران و فضای مجازی برقرار است و مردم مثنوی میخوانند و میآموزند. صفحات اجتماعی نیز پر است از بیتهای مولانا که زبان دل مردم است؛ گزیدههایی از آثار مولانا و شمس و شرحهای مثنوی و برگردان مثنوی به نثر ساده در دسترس همگان قرار دارد؛ حتی برای کودکان و نوجوانان نیز کتابهایی سودمند و بدیع تهیه شده که مدخلی برای آشنایی آنان با جهان مولاناست.
اگر اینها نشانهٔ زنده بودن «مکتب مولانا» نیست، پس چه نشانهای میتواند باشد؟ تبدیل آرامگاه مولانا به یک جاذبهٔ گردشگری تنها نشانهٔ زنده بودن مکتب مولانا نیست؛ نشانهٔ واقعی، فهم، پژوهش، آموختن و آموزاندن و حضور ذهن و زبان او در زندگی فرهنگی مردم است.
مولانا به بشریت تعلق دارد اما همزبانان او نیز دست طلب از دامن آن زمزمه نگسلانیدهاند. آقای ناظری عزیز! نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند...»
همچنین علیاصغر سیدآبادی، نویسنده و روزنامهنگار در واکنش به این موضوع نوشته است: «سخنان شهرام ناظری احتمالا حاصل زیادهروی در سپاسگویی از میزبانش باشد، وگرنه مولوی در ایران زنده است و آشنایی ناظری نیز با مولوی و آنچه مکتب مولوی میخواند، مدیون پژوهشهای مولویپژوهان ایرانی از بدیعالزمان فروزانفر گرفته تا شفیعی کدکنی و محمدعلی موحد و …. است.
موسیقی ایرانی هم از گذشتههای دور که سنت سماع در خراسان رونق داشته تا دوره صفوی و دوره قاجار و تا روزگار ما پیوندی نزدیک با شعرهای مولوی داشته و دارد.
البته در ترکیه و از جمله دانشگاه سلجوق هم که ناظری سخنرانی کرده، درباره مولوی پژوهش کردهاند، اما بیشتر زاویه گردشگریاش اهمیت دارد.
جلسات مثنویخوانی مردمی در شهرهای مختلف ایران پررونق است و بعید میدانم در چنین گسترهای در جای دیگری به مولوی توجه شده باشد.
بزرگانی از اهل فکر و فرهنگ در ایران کارگاه مولویخوانی و شرح مثنوی و … دارند.
گفتن چنین سخنانی -حتی اگر درست باشد که نیست - بویژه در ترکیه، ناپسند است.
تازه مگر حافظ و سعدی و خیام و عطار و فردوسی و بایزید و خرقانی در ایران از یاد رفتهاند که مولوی از یاد برود؟
اگر میخواهیم چیزی هم بار حکومت کنیم، درست بار کنیم.»
امید طبیبزاده، مدرس دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم نوشته است: «نمیدانم به جناب استاد شهرام ناظری چه بگویم؟ بگویم «چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟»، یا خدایی نکرده بگویم «چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو»! استاد عزیز، مولوی را شما حفظ کردید که در آن «گل صدبرگ» مردانه فریاد زدی:
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قُلْزُم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان، شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون، نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهانبندی در آن دریا کفی افیون
حالا میفرمایی «اگر مولانا ایران بود اینم از بین رفته بود»؟ یعنی چه چیز از بین رفته بود؟ گل صدبرگ؟ یا این همه شرح و تصحیح و تفسیر که از مولوی در فارسی هست؟ نکند حافظ و سعدی و خاقانی را هم ترکیه حفظ کرده، کشوری که حتی خط و فرهنگ قدیم خودش را هم نابخردانه در پای بازی کثیف سیاست به باد داد؟ آیا مولوی خشت و گل است؟ یا شعر است؟ بعد بفرمایید ببینم این شعر به کدام زبان زنده است؟ شما آوازت را به چه زبانی خواندی و مولوی را زنده کردی؟ این چه حرفی است آخر! شما دلخوری قبول، یعنی اصلاً کی دلخور نیست!؟ اما به جان همان مولانا که کار را خرابتر از آنچه هست نکن!»


