تاریخ انتشار: ۰۸:۳۴ - ۱۶ مرداد ۱۳۹۶
نقد رویداد24 بر تازه‌ترین ساخته افشین هاشمی

گذر موقت؛ فانتزی بی‌رمق

گذر موقت شبیه هیچ فیلمی دیگری در سینمای ایران نیست. یک فانتزی نوستالژیک است که سعی می‌کند با موسیقی لحظات مفرحی را برای تماشاگران فراهم آورد و حرف‌های مهمی هم درباره زندگی، پیری، عشق و هجران بزند.
رویداد۲۴- مازیار وکیلی: گذر موقت شبیه هیچ فیلمی دیگری در سینمای ایران نیست. یک فانتزی نوستالژیک است که سعی می‌کند با موسیقی لحظات مفرحی را برای تماشاگران فراهم آورد و حرف‌های مهمی هم درباره زندگی، پیری، عشق و هجران بزند. 

برای راه‌یابی به دنیای فیلمی مثل گذر موقت چاره‌ای جز تحلیل دو شخصیت اصلی فیلم نداریم. آقای نظمی و آقای بزمی دو پیرمرد در حال احتضار هستند که تصمیم می‌گیرند شب آخر زندگی‌شان را بیرون از بیمارستان بگذرانند. به جای این‌که روی تخت بیمارستان ملول و افسرده ثانیه‌ها را برای فرا رسیدن مرگشان بشمارند، تصمیم می‌گیرند از بیمارستان فرار کنند تا یک شب کامل را به خوش‌گذرانی بپردازند. 

این دو پیرمرد روحیات متضادی دارند. آقای نظمی یک پلیس قدیمی و مبادی آداب و سنتی است که برای هر چیز حریمی قائل است. خشک است و در پس ظاهر شوخ و شنگ و سرحالش می‌توان روحیات یک نظامی قانون‌مدار و منظم را تشخیص داد. آقای بزمی یک خواننده و نوازنده کلبی مسلک است که روحیه‌ای شاد دارد و از هر فرصتی برای آوازخواندن و عیش و طرب استفاده می‌کند.  این دو نفر با این روحیات متضاد، بعد از فرار از بیمارستان به زنی حامله و بی‌کس بر می‌خورند که تنهاست و این دو نفر تصمیم می‌گیرند برای این زن شوهری مناسب پیدا کنند که همراه و یاورش باشد. 

گذر موقت قرار است یک قصه پریان باشد درباره دو پیرمرد که مثل فرشته‌ها درست در موقع خودش سر می‌رسند و به همه آدم‌های دور و برشان خوشبختی و زندگی دوباره هدیه می‌دهند. مشکل اصلی گذر موقت هم از همین‌جا شروع می‌شود، فیلم مدام بین یک فیلم فانتزی با رگه‌های نوستالژیک و یک فیلم واقع‌گرایانه در نوسان است. 

اگر در ابتدای فیلم و بعد از فرار از بیمارستان این دو پیرمرد وارد باغی دلگشا و رویایی می‌شوند که در آن مراسم عروسی برپاست که آقای بزمی در آن زیر آواز می‌زند و همه موزون و مسجع حرف می‌زنند. بعد از پیدا کردن زن حامله لحن فیلم تلخ می‌شود و می‌رسیم به سکانس خیاط خانه که خانم خیاط با حسرت و دریغ از تفاوت زنان و مردان صحبت می‌کند. بعد می‌رسیم به ماجرای آن دو پرستار سرخوش بیمارستان که پرستارهای آقای نظمی و آقای بزمی هستند و بر اثر یک اتفاق این دو نفر را با خود به پارتی می‌برند و ناگهان لحن فیلم تغییر مجددی می‌کند و شاد و سرخوش می‌شود. بعد هم در پی گشتن آقای نظمی و آقای بزمی برای یافتن یک شوهر خوب می‌رسیم به زنی سیگار فروش بنام همدم قدیمی که باز هم با دریغ و حسرت از عشق و فراق و هجران می‌گوید و آقای نظمی و آقای بزمی را ارجاع می‌‌دهد به پسری تنها و نااُمید از زندگی که در نزدیکی سیگار فروشی‌اش زندگی می‌کند.

ماجرا از اینجا به بعد قابل حدس است. آقای نظمی و آقای بزمی جوان را که در حال خودکشی است پیدا می‌کنند، نجاتش می‌دهند، تر و خشکش می‌کنند تا به عنوان یک شوهر پاک و صادق او را نزد همان زن حامله و بی‌کس ببرند. این قسمت فیلم لحنی رمانتیک دارد. در پایان دُز فانتزی فیلم دوباره بالا می‌رود و آقای نظمی که سال‌هاست زن و دخترش او را ترک کرده‌اند، ناگهان دخترش را پیدا می‌کند و به تماشای بازی دخترش که حالا بازیگر شده می‌نشیند. گذر موقت فیلم متشتت و پراکنده‌ای است. 

هر قسمت فیلم، ساز خودش را می‌زند و همین امر باعث شده فیلم انسجام لازم را نداشته باشد. کاش افشین هاشمی به جای وارد کردن این همه پند و اندرز در قصه روی همان تمی که از ابتدا قرار بوده فیلم بر مبنای آن ساخته شود تمرکز می‌کرد. کاش یک فانتزی نوستالژیک باقی می‌ماند. فانتزی پر از نور، رنگ، عشق و موسیقی. کاش فیلم چیزی می‌شد شبیه همان خوابی که دو پیرمرد در ابتدای فیلم در بیمارستان برای هم تعریف می‌کنند. 

جایی از فیلم بعد از این‌که آقای نظمی و آقای بزمی آن پسرک تنها را به حمام می‌برند تا آماده‌اش کنند برای ازدواج آقای بزمی پرده ورودی حمام را می‌اندازد و با حسرت و دریغ زیبایی می‌گوید: عین قصه‌هاس. کاش فیلم به این جمله آقای بزمی وفادار می‌ماند و بدل می‌شد به یکی از آن قصه‌های قدیمی و افسانه‌ای ساده که ما نمونه‌های زیادی از آن قصه‌های ساده اما زیبا را از زبان مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان شنیدیم. قصه دو مردی که به جای این‌که در انتظار مرگ بمانند از بیمارستان بیرون زدند تا شاد باشند. افشین هاشمی احساس کرده آن ماجرای تلاش برای پیدا کردن شوهر برای انسجام‌بخشی به داستان فیلم کافیست. اما این خط باریک و کم‌رنگ داستانی نتوانسته تغییر فازهای لحنی فیلم را در قسمت‌های مختلف توجیه کند. 

اگر شخصیت‌پردازی دقیق و درست دو کاراکتر اصلی فیلم نبود بعید می‌دانم می‌شد چنین فیلم آشفته‌ای را تا پایان تحمل کرد. فیلم قدرت و انرژی خود را از دو شخصیت اصلی‌اش می‌گیرد. پیرمردهای تنهایی که می‌کوشند این روزهای آخر زندگی‌شان را جور دیگری رقم بزنند. و چه انتخاب‌های خوبی هستند مسعود کرامتی و اسماعیل محرابی برای ایفای نقش این پیرمردها. دیدن این دو بازیگر روی پرده سینما در کنار هم خاطرات زیادی را زنده می‌کند. خصوصاً تماشای اسماعیل محرابی فراموش شده که با تمام وجود تلاش می‌کند خوب بازی کند که می‌کند. دیدن چهره این بازیگر کهنه‌کار در حالی که لالایی دوران کودکی‌اش را با حسرت و دریغ کمیابی می‌خواند تماشاگر را احساساتی می‌کند. جفت محرابی هم نقشش را به خوبی ایفا کرده، کرامتی همیشه دوست‌داشتنی در نقش مردی اهل بزم با نگاهی خیام‌وار به زندگی توانسته تنهایی و شکست‌های یک نوازنده ممنوع‌الکار و قدیمی را به خوبی نشان دهد. 

ریسک افشین هاشمی برای انتخاب بازیگران اصلی جواب داده و شیمی بین آقای نظمی و آقای بزمی به خوبی درآمده و همین شیمی است که باعث می‌شود تماشاگر تا پایان فیلم روی صندلی باقی بماند  و سالن را ترک نکند. گذر موقت کوششی ناکام برای روایت داستانی متفاوت است. داستانی که اگر بر محور همان فضای اولیه که فیلم نویدش را به تماشاگر می‌دهد پیش می‌رفت فیلم موفقی می‌شد. اما در شکل فعلی فیلم اسیر تشتت روایی نویسنده کار شده و لحن‌های چندگانه قسمت‌های مختلف فیلم آن را بدل به تجربه‌ای ناکام و ابتر کرده است. افشین هاشمی با گذر موقت نشان می‌دهد به عنوان یک کارگردان ایده‌های خوبی برای ساخت فیلم دارد. اما مشکلش در پرداخت این ایده‌هاست. پرداخت ضعیف باعث می‌شود کل آن ایده اولیه جذاب هم از بین برود و اولین تجربه کارگردانی مستقل هاشمی بدل به فیلم موفقی نشود.

نظرات شما
نظرسنجی
آیا از 26 فروردین تجربه برخورد با گشت ارشاد را داشتید؟
پیشخوان