تاریخ انتشار: ۱۰:۱۹ - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹

به افتخار تولد احمدرضا احمدی؛ شاعر شمعدانی‌ها + فیلم

احمدرضا احمدی از آخرین بازماندگان نسلی است که شعر نوین ایران را بنیان گذاشتند؛ با صدای جادویی‌اش و با کلمات عاشقانه‌اش…

احمدرضا احمدی

رویداد۲۴  امروز  در کرمان ساعت ١٢ ظهر، پسری متولد می‌شود. پسرکی که خواهرش پوران او را بر بوته‌های پنبه می‌خواباند. پسری که در هفت سالگی بعد از نابینا شدن پدرش، از کرمان به تهران کوچ می‌کند. در تهران با لهجه‌ی کرمانی درس می‌خواند و بیشتر نمی‌خواند. پسری که محبوب دایی و خاله‌جان زهرا خانم است و عبدالرحیم احمدی (پسر خاله‌اش) بر او تاثیر فراوان دارد. اولین شغل‌اش شاگردی یک کتاب فروش در نشر اندیشه است به‌مدیریت صاحب نشر یعنی عمویش. خانواده‌اش اهل کتاب هستند و او از نوجوانی کتاب می‌خواند. پسر بزرگ می‌شود و از این دبیرستان به آن دبیرستان می‌رود و آخر سر در دارالفنون آرام می‌گیرد پسر شاعر می‌شود و جهان شعر فارسی را متحول می‌کند.
 
 


اولین کتابش را با پول تو جیبی خودش و رفیقش مسعود کیمیایی چاپ می‌کند. طرح روی جلد کتاب را خودش می‌زند و اسم کتاب را طرح می‌گذارد و حالا نوبت دشنام‌هاست؛ اما پسرک تصمیم دارد بماند، تصمیم ندارد شاعر باشد که شاعر متولد شده است. عاشق مادرش اختر است. بعد از مرگ پدرش برای گذران زندگی به هر در می‌زند. کار تبلیغاتی می‌کند. کتاب می‌فروشد، شعر می‌گوید و سر از کانون پروش فکری کودکان و نوجونان در می‌آورد. پسرک برای ما که هنوز به دنیا نیامده‌ایم موسیقی ضبط می‌کند. ردیف موسیقی ایران را روی ریل ثبت می‌کند. اولین کتاب کودکان را چاپ می‌کند و کتابش خمیر می‌شود. پسرک هر روز کار می‌کند و عاشق کارش است. کتاب دوم و سوم هم چاپ می‌شود. حالا پسرک برای دوستانش که می‌خواهند کار کنند آماده می‌شود. کنار بهرام بیضایی قرار می‌گیرد و به ساخت فیلم رگبار کمک می‌کند. کنار امیر نادری، مسعود کیمیایی. انقلاب می‌شود. عبدالرحیم مهاجرت می‌کند، مادرش از دنیا می‌رود، پسرک تنهای تنها می‌شود  پسرک غمگین و تنها، ازدواج می‌کند. باز کتاب چاپ می‌کند. خاله جان زهرا هم می‌میرد. پسرک صاحب فرزند می‌شود. پسرک کتاب چاپ می‌کند. جنگ شروع می‌شود و پسرک با همسرش و دختری روی شانه، از این شهر به آن شهر می‌روند. پسرک هر شب رادیو گوش می‌دهد. دوستی از کانادا می‌آد و او را دعوت به مهاجرت می‌کند، اما پسرک عاشق سرزمین‌اش است. جایی نمی‌رود. جنگ تمام می‌شود. دیوار‌های سرزمین‌اش را رنگ می‌زنندد، جادوی صدایش شناخته می‌شود و حالا جز کتاب‌هایش صدایش هم محبوب می‌شود. پسرک سکته می‌کند و دختر و همسر و پوران خواهرش هر شب را بدون حضورش سپری می‌کنند. پسرک از بیمارستان به خانه برمی‌گردد و کتاب چاپ می‌کند. پسرک دوست قدیمی‌اش نادر ابراهیمی را بازیافته. قصه‌ی کودکانه می‌نویسد و چاپ می‌کند.
 
 
در زیر شعر خوانی احمدرضا احمدی را می بینید: 
 
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: احمدرضا احمدی
نظرات شما
پیشخوان