تاریخ انتشار: ۱۰:۲۶ - ۱۳ آذر ۱۴۰۴
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد:

نمایش قدرت آمریکا در کارائیب | حقیقت پشت ادعای «کارتل خورشیدها» چیست؟

نمایش قدرت در سواحل ونزوئلا، نه تلاشی برای شکار قاچاقچیان، بلکه واکنشی عصبی و استراتژیک به فروپاشی هژمونی سنتی آمریکا در نیمکره غربی است. ونزوئلا دیگر تنها یک کشور تحت تحریم نیست؛ بلکه به نقطه کانونی برخورد دو عصر تاریخی تبدیل شده است: پایان دوران تک‌قطبی آمریکا و آغاز دردناک جهان چندقطبی.

آمریکا - ونزوئلا

رویداد۲۴| «کهنه در حال احتضار است و نو ناتوان از زاده شدن؛ در این فترت، بی‌شمار هیولا‌ها ظهور خواهند کرد.» آنتونیو گرامشی

در روز‌های اخیر آب‌های دریای کارائیب بدل به صحنه نمایش تصاویری شده‌اند که فضای دوران جنگ سرد را تداعی می‌کنند، با این تفاوت که ابعادشان بسیار پیچیده‌تر و نگران‌کننده‌تر است. اعزام ناو هواپیمابر «یو. اس. اس جرالد فورد»، این غول ۱۰۰ هزار تنی که پیشرفته‌ترین و گران‌ترین سازه نظامی تاریخ بشر محسوب می‌شود، به همراه اسکادرانی از ناوشکن‌های کلاس آرلی‌برک و جت‌های جنگنده به سواحل ونزوئلا، آرایشی نظامی است که از زمان تهاجم سال ۱۹۸۹ به پاناما و حتی مقدمات جنگ عراق، در این منطقه بی‌سابقه بوده است.

وقتی چنین حجم عظیمی از قدرت آتش بر آب‌های نزدیک به یک کشور بحران‌زد‌ه سایه می‌اندازد، پرسش بنیادین دیگر این نیست که «چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟»، بلکه این است که «چرا اکنون؟» و «چرا به این شیوه؟». مقامات کاخ سفید و پنتاگون با لحنی بوروکراتیک و قاطع اصرار دارند که این لشکرکشی عظیم، تنها یک عملیات پلیسی برای مبارزه با کارتل‌های مواد مخدر است. اما غرش موتور‌های جت در آسمان کارائیب، برای ناظران و تحلیلگران تیزبین، صدایی متفاوت دارد؛ صدایی شبیه به ترک خوردن ستون‌های یک عمارت قدیمی.

افسانه‌سازی استراتژیک: کالبدشکافی روایت «نارکو-تروریسم»

در سیاست بین‌الملل، هیچ جنگ یا مداخله نظامی بدون یک «روایت» مشروعیت‌بخش آغاز نمی‌شود. دولت ترامپ با مهارتی که یادآور تبلیغات دوران جنگ سرد است، روایتی هولناک از ونزوئلا ساخته است: «یک دولت نارکو-تروریست که سیل مواد مخدر را به خیابان‌های آمریکا روانه می‌کند.»، اما وقتی لایه‌های این داستان‌پردازی کنار زده می‌شود، واقعیت‌های آماری و میدانی چهره‌ای کاملا متفاوت از خود نشان می‌دهند.

نخستین شکاف در این روایت، منشأ بحران مواد مخدر در خودِ ایالات متحده است. آمار‌های رسمی مرکز کنترل و پیشگیری بیماری‌ها و گزارش‌های خودِ اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا به وضوح نشان می‌دهند که عامل اصلی مرگ‌ومیر ناشی از مواد مخدر در آمریکا، نه کوکائین سنتی، بلکه مواد افیونی صنعتی نظیر فنتانیل است. زنجیره تأمین این مواد مرگبار، مسیری کاملا متفاوت را طی می‌کند: مواد اولیه غالباً در آزمایشگاه‌های چین تولید شده و از طریق کارتل‌های مکزیکی وارد خاک آمریکا می‌شوند. در نقشه واقعی قاچاق مواد مخدر، ونزوئلا یک بازیگر حاشیه‌ای است، نه قلب تپنده ماجرا.


بیشتر بخوانید: بازی قدرت در آمریکای لاتین | مادورو رفتنی است؟

تحلیل احمد زیدآبادی از وضعیت مادورو در ونزوئلا


حتی اگر بر کوکائین تمرکز کنیم، داده‌های سازمان ملل متحد حقیقتی تلخ را برای استراتژیست‌های واشنگتن آشکار می‌کند: کلمبیا و پرو، دو متحد نزدیک آمریکا در منطقه، همچنان کانون اصلی کشت کوکا و تولید کوکائین در جهان هستند. مسیری که کوکائین طی می‌کند تا به بینی مصرف‌کنندگان در نیویورک یا لس‌آنجلس برسد، عمدتاً از طریق اقیانوس آرام و آمریکای مرکزی است، نه دریای کارائیب. بنابراین، تمرکز آتشین بر سواحل ونزوئلا، با منطق مبارزه با مواد مخدر همخوانی ندارد.

اوج این افسانه‌سازی، در خلق هیولایی به نام «کارتل خورشیدها» (Cartel de los Soles) نهفته است. تحلیلگران اطلاعاتی و کارشناسان آمریکای لاتین سال‌هاست تذکر می‌دهند که این عبارت، در اصل یک اصطلاح عامیانه در ونزوئلا برای اشاره به فساد پراکنده در میان برخی افسران نظامی بوده است. اما دستگاه تبلیغاتی کاخ سفید، با جادوی واژگان، این اصطلاح مبهم را به یک سازمان مخوف، سلسله‌مراتب‌دار و تروریستی تبدیل کرده است تا بتواند از منظر حقوق بین‌الملل، بهانه‌ای برای محاصره دریایی و اقدام نظامی علیه یک دولت مستقل بتراشد. نتیجه عملیاتی این سیاست تاکنون، نه دستگیری سران کارتل‌ها، بلکه تراژدی‌های انسانی بوده است.

گزارش‌های موثق حاکی از آن است که در جریان برخورد‌های اخیر، قایق‌های تندروی آمریکایی و حملات هوایی، جان ماهیگیران فقیر یا قاچاقچیان خُردی را گرفته‌اند که برای تأمین نان شب در اقتصاد فروپاشیده ونزوئلا، تن به دریا زده‌اند. این «کشتار فراقضایی» در آب‌های آزاد، پیامی خونین برای نیکولاس مادورو دارد: ماشین جنگی آمریکا برای ضربه زدن نیازی به دادگاه ندارد.

حیات و ممات دکترین مونرو

برای درک عمیق آنچه در کارائیب می‌گذرد، باید از سطح حوادث روزمره عبور کرد و به زیربنای استراتژی کلان ایالات متحده در دو قرن اخیر نگریست. در مرکز این تحلیل، شبح «دکترین مونرو» ایستاده است؛ سندی که در سال ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو امضا شد و نیمکره غربی را رسماً «حیات خلوت» و منطقه نفوذ انحصاری ایالات متحده اعلام کرد. برای نزدیک به دویست سال، این دکترین خط قرمز واشنگتن بود: هیچ قدرت خارجی بزرگی حق ورود به قاره آمریکا را ندارد.

جان مرشایمر استدلال می‌کند که قدرت هژمونیک آمریکا همواره بر توانایی‌اش در دیکته کردن این قانون استوار بوده است. اما جهان تغییر کرده است. لشکرکشی اخیر به کارائیب، تلاشی مذبوحانه برای احیای دکترینی است که سال‌ها پیش عملاً مرده است. مرشایمر تاریخ دقیق مرگ نمادین این دکترین را سال ۲۰۰۸ می‌داند؛ لحظه‌ای که ناو‌های جنگی روسیه، در واکنش به گسترش ناتو در اروپا، در بنادر ونزوئلا لنگر انداختند. سکوت و انفعالِ ناگزیرِ دولت بوش در آن زمان، که در باتلاق عراق و افغانستان گرفتار بود، به جهان مخابره کرد که دیوار حیات خلوت آمریکا فروریخته است.


بیشتر بخوانید: واشنگتن پشت خط کاراکاس؛ آغازِ معامله بزرگ یا پیش‌درآمدِ حمله؟

اولتیماتوم ترامپ به مادورو؛ یا خروج فوری یا عواقب سنگین


امروز ونزوئلا به آزمایشگاهی برای جهان چندقطبی تبدیل شده است. برخلاف تصور واشنگتن که گمان می‌کرد با «فشار حداکثری» رژیم مادورو را در چند هفته ساقط می‌کند، کاراکاس با تکیه بر یک «اکوسیستم بقا» که توسط رقبای آمریکا طراحی شده، دوام آورده است. این اکوسیستم سه ضلع دارد: چین که با خرید‌های نفتی و وام‌های کلان، مانع از ایست قلبی اقتصاد ونزوئلا شده است؛ روسیه که با ارسال مشاوران نظامی، پیمانکاران امنیتی (مانند گروه واگنر) و تسلیحات پیشرفته، چتر امنیتی رژیم را تضمین کرده است؛ و ایران که نفتکش‌های خود را درست از زیر دماغ ناوگان آمریکا عبور داده و سوخت و تکنولوژی حیاتی را به پالایشگاه‌های ونزوئلا رسانده است. این همگرایی رقبا در حیات خلوت آمریکا، نشان می‌دهد که دوران «امپراتوری بی‌رقیب» به پایان رسیده و تلاش برای بازگرداندن عقربه‌های ساعت با زور ناو‌های هواپیمابر، تلاشی محکوم به شکست است.

سیاست خارجی در گروگانِ صندوق‌های رای

تحلیل رفتار ایالات متحده در ونزوئلا بدون در نظر گرفتن پویایی‌های سیاست داخلی واشنگتن، تحلیلی ناقص است. در عصر قطبی‌شدن سیاست در آمریکا، مرز میان «منافع ملی» و «منافع حزبی» چنان محو شده که گاه سیاست خارجی مستقیما در خدمت کمپین‌های انتخاباتی قرار می‌گیرد. بحران‌سازی در ونزوئلا را می‌توان از دریچه نیاز‌های داخلی دولت ترامپ نیز بازخوانی کرد.

در کاخ سفید، جنگی پنهان بر سر کنترل پرونده ونزوئلا در جریان بوده است. چهره‌های تندرو و ایدئولوژیک، نظیر سناتور مارکو روبیو، که پایگاه رأی قدرتمندی در میان مهاجران کوبایی و ونزوئلایی در فلوریدا دارد، و استیون میلر، ونزوئلا را نه یک چالش دیپلماتیک، بلکه فرصتی طلایی برای پیروزی در ایالت کلیدی فلوریدا می‌بینند. برای این طیف، سرنگونی مادورو نه تنها یک هدف استراتژیک، بلکه ابزاری برای ارضای پایگاه رأی‌دهندگان دست‌راستی است.

علاوه بر این، مکانیسم کلاسیک «انحراف افکار عمومی» را نباید نادیده گرفت. دولت‌هایی که در داخل با بحران‌های مشروعیت، ناکارآمدی اقتصادی یا رسوایی‌های سیاسی دست‌وپنج نرم می‌کنند، همواره وسوسه می‌شوند تا با خلق یک هیولای خارجی و کوبیدن بر طبل جنگ، پدیده‌ی روانی «گرد آمدن دور پرچم» (Rally 'round the flag) را فعال کنند. در ماه‌های منتهی به انتخابات و در میانه‌ی بحران‌هایی، چون همه‌گیری کرونا و رکود اقتصادی، تصویر ناو‌های جنگی آمریکا که در حال «مبارزه با قاچاقچیان» هستند، می‌تواند حس میهن‌پرستی را تحریک کند و توجه‌ها را از مشکلات داخلی منحرف سازد. البته نباید از عامل نفت غافل شد؛ ونزوئلا صاحب بزرگترین ذخایر اثبات‌شده نفت جهان است. اما تقلیل تمام ماجرا به نفت، ساده‌انگاری است. شرکت‌های نفتی آمریکا نظیر شورون همچنان در ونزوئلا حضور دارند. هدف اصلی آمریکا فراتر از نفت، کنترل ژئواستراتژیک و جلوگیری از تبدیل شدن ونزوئلا به یک «کوبا»‌ی مدرن و پایگاه نظامی برای روسیه و چین در قرن بیست و یکم است.

فرسایش قدرت نرم و ظهور نظم جدید

آنچه بحران ونزوئلا بیش از هر چیز نمایان می‌کند، فرسایش «قدرت نرم» و اعتبار اخلاقی ایالات متحده است. قدرت یک امپراتوری تنها با تعداد موشک‌هایش سنجیده نمی‌شود، بلکه به توانایی آن در اقناع دیگران و ایجاد مشروعیت برای اقداماتش وابسته است. میراث جنگ عراق و دروغ بزرگ «سلاح‌های کشتار جمعی»، حفره‌ای عمیق در اعتبار آمریکا ایجاد کرده است. به همین دلیل است که امروز، وقتی واشنگتن از «نارکو-تروریسم» سخن می‌گوید، حتی متحدان اروپایی‌اش نیز با دیده تردید به آن می‌نگرند. جهان دیگر چک سفیدامضا برای ماجراجویی‌های آمریکا صادر نمی‌کند.


بیشتر بخوانید: واکنش فلاحت‌پیشه به تحولات ونزوئلا و احتمال فرار مادورو


جان مرشایمر تعبیری درخشان دارد: «رهبری بدون باورپذیری، دیگر رهبری نیست؛ قلدری است؛ و قلدری همیشه مقاومت تولید می‌کند.» سیاست «فشار حداکثری» و استفاده افراطی از ابزار تحریم، نتیجه‌ای پارادوکسیکال داشته است. آمریکا با تبدیل کردن سیستم مالی جهانی (دلار) به یک سلاح جنگی، رقبای خود را ناخواسته به سمت اتحاد سوق داده است. چین، روسیه، ایران و ونزوئلا در حال ایجاد ساختار‌های موازی مالی، بیمه‌ای و لجستیکی هستند تا بتوانند بدون نیاز به غرب زنده بمانند. در واقع، آمریکا با تلاش برای حفظ هژمونی تک‌قطبی خود از طریق فشار، معمار تسریع نظم چندقطبی شده است.

کشتی‌های جنگی ایالات متحده که اکنون در افق کارائیب پرسه می‌زنند، بیش از آنکه نمادی از قدرت مسلط باشند، نشانه‌ای از «اضطراب استراتژیک» یک ابرقدرت در حال افول هستند. آنها به منطقه‌ای اعزام شده‌اند که زمانی حیاط خلوتِ امن و آرام‌شان بود، اما اکنون آینه‌ای است که واقعیت‌های تلخ جهان جدید را منعکس می‌کند. آمریکا در ونزوئلا بر سر یک دوراهی تاریخی ایستاده است: آیا همچنان بر مسیر فرسایشیِ «بسط بیش از حد» (Imperial Overreach) و مداخله‌گری اصرار خواهد ورزید، یا واقعیت تکثر قدرت در جهان را خواهد پذیرفت و به سمت نوعی «خویشتن‌داری استراتژیک» حرکت خواهد کرد؟ پاسخ به این پرسش، نه در عرشه ناو جرالد فورد، بلکه در درک این واقعیت نهفته است که دکترین مونرو مرده است و هیچ نیروی دریایی در جهان توان زنده کردن مردگان را ندارد.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: ونزوئلا
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما