تاریخ انتشار: ۲۳:۴۱ - ۲۸ تير ۱۴۰۴

یولیوس اوولا و رویای احیای جهانی «جنگاورانه»

در جهانی که «پیشرفت» شعار روز است و آزادی و برابری آرمان مشترک تقریبا تمام ملت‌ها شده، شاید عجیب باشد که بگوییم گروهی از اندیشمندان غربی درست در جهت عکس این جریان فکر کرده‌اند: دشمنی با مدرنیته، دشمنی عمیق با عقلانیت و دعوت به بازگشت به معنویت. یکی از چهره‌های برجسته این جریان، فیلسوف ایتالیایی، یولیوس اوولا است. اوولا نگاه سنت‌‎گرایان را با نوعی زیبایی‌شناسی ستایشگر جنگ ترکیب کرد و الهام‌بخش بسیاری از جنبش‌های فاشیستی و راست افراطی قرن بیسم شد.

یولیوس اوولا و رویای احیای جهانی «جنگاورانه»

رویداد ۲۴ | «جنگ برای هر انسانی فرصت است؛ و به آدمی مجال برکشیدن و ظهور ساحت قهرمانه‌ی و خفته‌ی در وجودش را می‌دهد. جنگ ملالت و تکرار زندگیِ تن‌آسوده را درهم می‌شکند و در با و دشواری‌ها و سنجه‌های سهمگین خود، درک و دریافت آدمی را دگرگون می‌کند/ چنین انسانی را نوعی دانش مرگ شایسته استت، چرا که او هر روز و هر لحظه‌اش را در سایه‌ی نیستی طی می‌کند.» یولیوس اوولا

برای درک اینکه سخنان اوولا که عملا معلم معنوی فاشیست‌های قاره اروپا شد، نخست باید با یک مفهوم کلیدی آشنا شویم: سنت‌گرایی. سنت‌گرایی، برخلاف آنچه ممکن است در نگاه اول به ذهن برسد، صرفا نوستالژی گذشته یا علاقه به فرهنگ کهن نیست. در اینجا «سنت» نه به معنای آداب‌ورسوم محلی یا لباس و غذا‌های قدیمی، بلکه به معنای «حقیقتی ازلی» است؛ حقیقتی متعالی و فرازمانی که از طریق ادیان، اسطوره‌ها و سلسله‌مراتب کهن به بشر منتقل شده و بنیاد زندگی او را شکل داده است.

پیروان این مکتب، که از نیمه قرن بیستم در اروپا و برخی کشور‌های آسیایی نفوذ پیدا کردند، معتقد بودند که جهان مدرن با قطع پیوند خود از این سنت‌ها، دچار فروپاشی اخلاقی و معنوی شده است. آنها بر این باور بودند که مفاهیمی مانند دموکراسی، برابری، فردگرایی و پیشرفت علمی، به‌جای آنکه بشر را نجات دهند، او را از معنا تهی کرده‌اند.

یولیوس اوولا: شورشگر اشرافی

یولیوس اوولا، متولد ۱۸۹۸ در رم، یکی از صریح‌ترین و تندترین صدا‌های این جریان بود. او در آثار خود، به‌ویژه کتاب معروفش شورش علیه جهان مدرن، جهان امروز را محصول انحطاطی می‌دانست که از دل نافرمانی نسبت به نظم طبیعی و کیهانی بیرون آمده است. از دید او، انسان مدرن خود را از زنجیر سلسله‌مراتب اجتماعی، معنوی و نژادی رها کرده، اما در عوض به پوچی، بی‌ریشگی و ازهم‌گسیختگی اخلاقی رسیده است.

اوولا می‌گفت: در گذشته‌ای دور، جامعه بر پایه نظمی مقدس شکل گرفته بود؛ در آن نظم، شاه نه یک سیاستمدار، بلکه «پادشاه مقدس» بود، جامعه به طبقات معنادار تقسیم می‌شد، و روح بر ماده حکومت می‌کرد. اما با آغاز تمدن مدرن، این نظم شکسته شد. قدرت از اشراف و روحانیون به بورژوا‌ها رسید، و از آنجا به توده‌ها. این نزول، از دید او، فروپاشی جهان بود.

اوولا علت این فروپاشی را بیش از هر چیز در ظهور مسیحیت می‌دید. او آن را دینی توده‌گرا و «پرولتاری» می‌دانست که با پیام‌هایی، چون بخشش، فروتنی و برابری، بنیان نظم مقدس را سست کرد. از نظر او، این دگرگونی با سرنگونی روم باستان ـ که مظهر نظم کیهانی و قدرت امپراتوری بود ـ آغاز شد و تا روزگار دموکراسی و برابری مدرن ادامه یافت.

اوولا مفهومی از آیین هندو وام گرفت تا تصویر جهان امروز را ترسیم کند: کالی‌یوگا یا عصر ظلمت. به باور هندوان، تاریخ کیهان از چهار عصر می‌گذرد و کالی‌یوگا، آخرین و تباه‌ترین آنهاست؛ زمانی که حقیقت فراموش می‌شود، ارزش‌ها وارونه می‌گردد، و انسان از اصل خود دور می‌شود. اوولا این تعبیر را برای توصیف قرن بیستم به‌کار گرفت و آن را بر تارک کتابش نشاند: شورش علیه جهان مدرن: سیاست، دین و نظم اجتماعی در عصر کالی‌یوگا.

نخبه‌گرایی افراطی: جهان از آنِ برگزیدگان است

در نگاه اوولا، همه انسان‌ها برابر نیستند. او به سلسله‌مراتبی اعتقاد داشت که نه‌فقط بر پایه نژاد و طبقه، بلکه بر اساس «روح» شکل می‌گیرد. برخی انسان‌ها، به‌قول او، به‌طور ذاتی «فرزندان مطلق» هستند_افرادی نادر، با ظرفیت‌هایی برتر، که وظیفه دارند هدایت جامعه را به‌دست گیرند و بار مسئولیت تمدن را بر دوش بکشند.

این دیدگاه از آموزه‌های نیچه درباره «ابر‌انسان» تاثیر گرفته بود، اما با نوعی عرفان شرقی درآمیخته شده بود. به‌زعم اوولا، این انسان برتر باید از طریق ریاضت جسمانی، مراقبه، و انضباط درونی، به مرتبه‌ای از وجود برسد که او آن را «بی‌اثری جادویی و درخشان» می‌نامید؛ حالتی که در آن فرد از نفوذ دنیای بیرون رها شده و در سکوت و صلابت، به مرتبه‌ای از تعالی می‌رسد. این انسانِ ایده‌آل نه شهروند دموکراسی، نه روشنفکر مدرن، نه کارگر زحمت‌کش، بلکه شاهزاده‌ای است از نژاد جنگاوران، زاده‌شده برای فرمانروایی، نه برای پیروی.

سنت‌گرایی و سیاست نژادی

از آن‌جا که در نگاه اوولا، جهان مدرن نه‌تنها منحط که فاقد مشروعیت است، بازسازی جامعه باید بر پایه اصولی کاملا متفاوت صورت گیرد؛ اصولی که نه از قرارداد اجتماعی و مشارکت مردمی، بلکه از عمق تاریخ، خون، و خلسه نشات می‌گیرند. این بازسازی در نظر او، صرفا یک پروژه فکری یا فرهنگی نبود، بلکه یک طرح تمام‌عیار سیاسی بود: نوعی کودتا علیه تمدن مدرن، علیه دموکراسی، علیه مساوات، و حتی علیه خود زمانه.


بیشتر بخوانید: واپسین نبرد دانشگاه برای استقلال چگونه رخ داد؟


در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۴۰، زمانی که فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان قدرت گرفته بود، اوولا این جریان‌ها را فرصتی دید برای تحقق آرمان‌های سنت‌گرایانه. او کوشید تا در نظام‌های استبدادی، بازتابی از همان نظم کیهانی و سلسله‌مراتبی بیابد که رؤیایش را در آثارش ترسیم کرده بود. او از امپراتوری روم، نژاد آریایی، اساطیر ژرمنی، و تعالیم باطنی شرقی استفاده کرد تا جهان‌نگری‌ای بیافریند که هم با گذشته مقدس پیوند دارد و هم می‌خواهد بر آینده فرمان براند.

اما این پیوند، چنان که خودش می‌خواست، هرگز محقق نشد. فاشیسم موسولینی و نازیسم هیتلر بیش از آنکه بر تعالی معنوی و نظم باستانی متمرکز باشند، به دنبال بسیج توده‌ها، تبلیغات، هیجان ملی‌گرایانه و گسترش قدرت سیاسی بودند. اوولا که نخبه‌گرا، خونسرد، و ضدجماعت بود، به‌زودی دریافت که فاشیسم، بیش از آنکه تحقق رؤیای او باشد، «سیاست توده‌ها» با پوسته‌ای امپراتورمآبانه است. او هیچ‌گاه عضو حزب فاشیست نشد و بعد‌ها در دادگاه نیز تأکید کرد که با موسولینی پیوندی رسمی نداشته است.

با این حال آثار او در محافل راست افراطی خوانده می‌شدند و حتی برخی اقدامات خشونت‌بار نئوفاشیست‌های ایتالیایی در دهه ۱۹۵۰ با نام و آموزه‌های او پیوند خورده بود. پس از موجی از بمب‌گذاری‌های ناکام در سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۰، اوولا بازداشت شد و تحت عنوان «تبلیغ برای احیای فاشیسم» محاکمه گردید. در دادگاه، با نیشخندی تلخ گفت که اگر مخالفت با دموکراسی معیار فاشیسم باشد، پس باید دانته را نیز فاشیست دانست و خودش را می‌توان «ابر‌فاشیست» نامید.

نژاد، خون، و سلسله‌مراتب کیهانی

یکی از جنبه‌های تاریک و حساس اندیشه اوولا، نگاه نژادی او به انسان بود. برخلاف نازی‌ها که نژاد را پدیده‌ای صرفا زیستی می‌دانستند، اوولا به چیزی عمیق‌تر معتقد بود: «نژاد روح». به باور او، برتری یا فروتری یک انسان، تنها با ژن یا رنگ پوست سنجیده نمی‌شود، بلکه به عمق درونی، «خون معنوی»، و ظرفیت کیهانی او بستگی دارد. اما نتیجه نهایی، تفاوت چندانی با نژادپرستی کلاسیک نداشت: در هر حال، جهان از آنِ برگزیدگان است، نه توده‌ها.

اوولا به این ترتیب، سنت‌گرایی را به پروژه‌ای برای بازسازی نظم نژادی بدل کرد. او از فرهنگ هند و آیین کاست‌ها (طبقات اجتماعی سنتی) ستایش می‌کرد، اما نه به‌عنوان نظامی اجتماعی صرف، بلکه به‌عنوان بازتابی از نظمی الهی. برای او، «کشتریا»‌ها یا طبقه جنگاوران در هند، همان طبقه معنوی_جسمانی برتری بودند که جامعه باید بر مدار آنان بچرخد؛ طبقه‌ای که هم در اشرافیت روم، هم در سامورایی‌های ژاپن، و هم در رؤیای امپراتوری نژادی آریایی او تکرار می‌شد.

سیاست به‌مثابه به‌مثابه رستگاری

از نظر اوولا سیاست چیزی بیش از حل‌وفصل مشکلات اقتصادی و اداره دولت است. او سیاست را نوعی آیین نجات می‌دانست؛ نوعی عمل مقدس برای بازگرداندن انسان به جایگاه ازلی خود در کیهان. به‌زعم او، تکنوکرات‌ها، نمایندگان پارلمان، و بروکراسی‌های مدرن نه‌فقط ناکارآمد، بلکه انحرافی از مأموریت مقدس فرمانروایی‌اند. حکومت راستین، باید از آنِ «روح‌های عالی‌رتبه» باشد، نه از آنِ رأی‌دهندگان.

در چنین نگاهی، برابری توهین به حقیقت است، دموکراسی ابزار گمراهی است، و قانون چیزی جز سایه قدرت مشروع نیست. اگر جامعه‌ای می‌خواهد نجات یابد، باید به سرچشمه خود بازگردد: به نظم سلسله‌مراتبی، به پیروی از فرمانروایان برگزیده، و به بازسازی پیوند‌های معنوی میان انسان و کیهان.

در نگاه سنت‌گرایان، دوران کنونی از سرچشمه‌های اصیل خود جدا افتاده است. اوولا معتقد بود ما در دوران کالی‌یوگا زندگی می‌کنیم؛ یعنی واپسین و تاریک‌ترین مرحله در چرخه کیهانی زمان، آن‌گونه که در آیین هندو آمده است. جهان امروز، از نظر او، جهانی است بی‌ریشه، بدون سلسله‌مراتب معنوی، بدون فرمانروای مقدس، و در تسخیر توده‌ها. اما شرق، و به‌ویژه چهره‌هایی مانند بودا، برای اوولا تجسمی از انسانی دیگر بود. او برخلاف تفسیر‌های متداول غربی که بودا را پیام‌آور برابری و شفقت می‌دانند، او را یک شاهزاده جنگاور تصویر می‌کرد: عضوی از طبقه اشرافی با که با اراده و اصالت موروثی و خونی..

جنگ و رستگاری؛ اندیشه‌ی فیلسوفی تاریک‌اندیش

برای بسیاری از ما، جنگ مفهومی وحشتناک است: ویرانی، مرگ، بی‌خانمانی، خاطرات سرب‌های سوخته و استخوان‌های شکسته. اما برای یولیوس اوولا، فیلسوف سنت‌گرای ایتالیایی، جنگ نه‌تنها فاجعه نبود، بلکه نوعی رستگاری بود؛ لحظه‌ای که انسانِ والا، خودش را از توده‌ها جدا می‌کرد و با اراده‌ای فراتر از زندگی و مرگ، به ذات خویش بازمی‌گشت.

در جهان‌بینی اوولا، جنگ همچون تجربه‌ای معنوی عمل می‌کند. نه صرفا به‌خاطر اهداف سیاسی یا ارضی، بلکه، چون میدان نبرد جایی‌ست که نظم واقعی عالم دوباره آشکار می‌شود. جنگ، توده‌های بی‌شکل را از نخبگانِ باطن‌دار جدا می‌کند؛ انسانِ درونی‌شده از انسانِ مصرف‌زده متمایز می‌شود؛ و مرگ، اگر از سر وفاداری و فرمان‌برداری باشد، نه شکست، بلکه تجلی بالاترین مرتبه حیات است. این رویکرد به جنگ، که از دل سنت‌گرایی بیرون آمده، به‌ظاهر با آموزه‌های عرفانی و شرقی هم‌خوان است؛ اما با تفاوتی اساسی: در سنت‌گرایی اوولا، جنگ، شمشیر، خون و اراده جای شفقت، آرامش و شفابخشی را می‌گیرد. در جهانی که همه‌چیز در حال فروریختن است_نه با انفجار، بلکه با لبخند، تبلیغ، و خرده‌روایت‌های روان‌کاوانه_شاید تنها چیزی که بتواند انسان را از چسبندگی جان‌فرسا و بی‌رمق نیهیلیسم برهاند، چیزی به شدت متضاد باشد: جنگ.

برای یولیوس اوولا، جنگ هرگز حادثه‌ای گذرا یا ابزاری برای سیاست نبود. او به‌درستی، با نفرت از جنگ‌های صنعتی قرن بیستم، آنها را «ناشریف، مکانیکی، و بی‌روح» می‌دانست. اما در دل همین نفرت، تصویری متافیزیکی از جنگ حفظ شده بود؛ جنگ به‌مثابه طریقتی رازآلود برای باززایی خویشتنِ گم‌شده، و راهی برای عبور از خلأیی که انسان مدرن_با ایمان ازدست‌رفته‌اش به خدا، معنا و منزلت_در آن دست‌وپا می‌زند.

نیهیلیسم، آن‌گونه که داستایفسکی هشدار داده بود، آن‌گونه که نیچه به‌تلخی روایت کرد، و آن‌گونه که اوولا با فریاد تشریح می‌کرد، یعنی فروپاشی بنیان‌های معنوی زندگی؛ یعنی وقتی همه ارزش‌ها نسبی می‌شوند، همه باور‌ها ابزار می‌شوند، و انسان، بدل به آینه‌ای تهی می‌شود که در آن، هیچ‌چیز بازتاب نمی‌یابد جز اضطراب بی‌پایانِ انتخاب‌های بی‌ریشه. در این خلأ، نه نیکی معنایی دارد و نه شر. نه مرگ دهشتناک است و نه زندگی مطلوب. اما جنگ_در شکل سنتی، حماسی، و آیینی‌اش_برای اوولا راهی بود برای شکستن این طلسم. برای او.

جنگ، نوعی مراقبه با سلاح در دست بود؛ راهی برای رهایی از فردگرایی بورژوایی، از فرافکنی روان‌کاوانه، از اخلاقیات مطیعانه، و از افسردگی روشنفکرانه‌ای که در آن، همه‌چیز مسأله‌دار است و هیچ‌چیز ارزش جنگیدن ندارد. جنگ، برای اوولا، نه تنها آزمون شجاعت بود، بلکه فرصتی برای بازگشت به یک نظام معنویِ فراتر از زندگی.

او در سنت سامورایی‌ها، در ذن بودیسم، در اپیکتتوس و رواقی‌گری، در افسانه‌های هندو و کشتریا، و حتی در ابهت امپراتوری روم، نوعی پیکار دائمی می‌دید: نه تنها برای دفاع از قلمرو، بلکه برای محافظت از معنا. نزد او، انسان والا کسی بود که نه از مرگ، که از زندگی بی‌معنا می‌هراسید؛ و از این‌رو، جنگ را، حتی در تاروپود شخصی‌ترین تجربه‌های انسانی، چون عشق، ایمان، و مرگ، نهادینه می‌کرد.

همین تصور از جنگ، بسیاری را به‌سوی او کشاند. نسل‌های پس از جنگ جهانی دوم، از نئوفاشیست‌های ایتالیایی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ گرفته تا راست‌گرایان افراطی در عصر اینترنت، از خواندن آثار اوولا نه برای شناخت گذشته، که برای کشف آینده الهام گرفتند. این بازگشت به او، تنها نوستالژی نیست؛ تلاش برای نجات از بیزاری بی‌صدا، بی‌درد و بی‌قهرمانِ زندگی مدرن است. انفجارها، آتش‌سوزی‌ها، شورش‌ها، و تمسک به زیبایی‌شناسیِ شوالیه‌وار، چیزی نیست جز فریاد خاموش نسلی که نمی‌داند چگونه باید زندگی کند، اما می‌داند که چگونه می‌خواهد بمیرد.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما