کودتا با اسکناس در قوطی بیسکویت انگلیسی | چگونه سازمان سیا با پیشنهاد حصر بدون دادگاه علنی، جلوی قهرمان سازی از مصدق را گرفت؟

رویداد۲۴| اسناد بریتانیایی درباره کودتای ۲۸ مرداد نسبت به نمونههای آمریکایی خود، تاخیر بسیار بیشتری منتشر شدهاند، اما در کنار تحلیلهای تاریخی، تصویری بیپرده از انگیزه اصلی لندن برای مقابله با نهضت ملی ایران ارائه میدهند: استیصال اقتصادی یک امپراتوری ورشکسته.
امپراتوری شکستخورده، اقتصاد جنگزده و چشم امید به نفت ایران
بریتانیای پس از جنگ جهانی دوم، شبحی از قدرت سابق خود بود. اسناد اقتصادی آن دوران، روایتی هولناک را بازگو میکنند: خسارتهای جنگی حدود ۳ میلیارد پوند برآورد میشد و تا سال ۱۹۴۶، کشوری که روزگاری بزرگترین طلبکار جهان بود، با بدهی سرسامآور ۲۴.۷ میلیارد پوندی دستوپنجه نرم میکرد؛ رقمی معادل دو و نیم برابر کل تولید ناخالص داخلیاش. صنایع داخلی مانند نساجی و سفالگری که روزگاری سودآور بودند، در خدمت ماشین جنگی قرار گرفته و برای بازگشت به بهرهوری سابق، نیازمند زمان و سرمایهگذاری هنگفت بودند. در چنین شرایطی، دولت کارگری کلمنت اتلی برای بقا، چشم به داراییهای خارجی خود دوخته بود.
در میان این داراییها، هیچکدام به اندازه «شرکت نفت ایران و انگلیس» حیاتی نبود. این شرکت، که دولت بریتانیا مالک اکثریت سهام آن بود، تنها یک بنگاه تجاری نبود؛ بلکه شریان اصلی اقتصاد و امنیت امپراتوری به شمار میرفت. پالایشگاه عظیم آبادان، که در گزارشهای کابینه جنگ «جایگزینناپذیر» توصیف شده بود، بزرگترین تأمینکننده بنزین هواپیما با اکتان ۱۰۰ برای متفقین بود و تولید نفت خام ایران در طول جنگ بیش از دو برابر شد. ارنست بِوین، وزیر خارجه وقت، نفت ایران را «یکی از مهمترین منافع راهبردی ما» میخواند.
اسناد جدید نشان میدهند که شرکت نفت انگلیس در ایران صرفا یک شرکت تجاری نبود، بلکه نوعی «دولت در دولت» بود. این شرکت بزرگترین کارفرما و منبع درآمد مالیاتی ایران بود. زیرساختها را نه دولت ایران، که شرکت نفت انگلیس تامین میکرد: شبکهای از جادهها، خانهها، مدارس و بیمارستانها. اما این توسعه، چهرهای تاریک نیز داشت. شرکت با تکیه بر شبکههای امنیتی خصوصی خود و با همکاری ارتش بریتانیا، هرگونه اعتراضی را سرکوب میکرد. این قدرت مطلق، فضایی از استثمار و تحقیر ملی ایجاد کرده بود که سیاستمدار آمریکایی، لوئیس دریفوس، را واداشت تا بگوید «هیچ کشوری در جهان امروز» به اندازه ایران برای «آموزشهای سوسیالیستی» «رسیدهتر» نیست.
اسناد بریتانیا چه میگوید؟ | از قدرتنمایی تودهایها تا سرکوب سازمانیافته لندن
همزمان با افول اقتصادی بریتانیا، فضای سیاسی ایران پس از اشغال متفقین و تبعید رضاشاه، جانی دوباره گرفته بود. اسناد آن دوره، از شکوفایی یک جنبش کارگری قدرتمند و نوپا حکایت دارند. حزب توده و شاخه اتحادیهای آن، «شورای متحد مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان» (CUC)، به سرعت به نیرویی قابل توجه بدل شدند. در سال ۱۹۴۵، سفارت آمریکا برآورد کرد که CUC میتواند وفاداری صدهزار کارگر را جلب کند. قدرتنمایی این جنبش در اعتصابات متعدد، زنگ خطر را برای بریتانیا به صدا درآورد. آنها این جنبش را نه یک حرکت اصیل برای حقوق کارگران، که «عروسک خیمهشببازی شوروی» میدیدند.
واکنش بریتانیا، که در اسناد وزارت خارجه و گزارشهای دیپلماتیک ثبت شده، الگویی از سرکوب و کنترل را نشان میدهد که بعدها علیه دولت مصدق نیز به کار گرفته شد. پس از اعتصاب بزرگ در میدان نفتی آغاجاری در سال ۱۹۴۶ که با خشونت نیروهای دولتی و امنیتی شرکت سرکوب شد، لندن به این نتیجه رسید که باید جنبش کارگری را از درون مهار کند.
یک سند وزارت سوخت و نیروی بریتانیا با صراحتی بیرحمانه استراتژی آنها را فاش میکند: «ایرانیان مردمی ضعیف و سستاند، برای دموکراسی آماده نیستند... این هدف با بازسازی جنبش کارگری ایران و بهبود روابط کارگر و کارفرما بر اساس خطوط کارپراتیستی محقق خواهد شد.»
نتیجه این تفکر، تأسیس یک اتحادیه دستنشانده و فرمایشی به نام «اتحادیه کارگران نفت» (OWU) در ژانویه ۱۹۴۷ بود. این اتحادیه که با بودجه و حمایت کامل AIOC شکل گرفت، در مرامنامه خود به کارگران هشدار میداد: «این اتحادیه جدید ما هیچ ربطی به سیاست ندارد... به دولت و شرکت که همیشه برای رفاه شما کار میکنند توهین نکنید.» این تلاش برای ساختن یک بدیل فرمایشی با شکست کامل مواجه شد و تعداد اعضای آن هرگز از دو هزار نفر فراتر نرفت. اما همزمان، با تشویق بریتانیا، موجی از سرکوب و دستگیری فعالان مستقل کارگری آغاز شد و ظرف چند ماه، حضور سازمانیافته توده در خوزستان تقریباً ریشهکن شد.
این اسناد بهروشنی نشان میدهند که بریتانیا، سالها پیش از ملی شدن نفت، فعالانه در سرکوب جنبشهای دموکراتیک و مردمی ایران برای حفظ منافع اقتصادی خود دست داشته است. این پیشزمینه، واکنش هیستریک آنها به ملی شدن نفت را قابل فهم میسازد.
معماران توطئه| دانشگاهیانی که مصدق را زمین زدند
بیشتر بخوانید:
ایرانِ بدون نفت و کابوسی که غرب تاب نیاورد | انگیزه حقیقی کودتای ۲۸ مرداد چه بود؟
ریشههای کودتای ۲۸ مرداد؛ از شکلگیری صنعت نفت تا حصر مصدق
مشکل اسلامگرایان با دکتر مصدق چه بود؟
آیا دکتر مصدق دشمن اسلام و فردی لامذهب بود؟
با ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۹۵۱، بریتانیا خود را در برابر یک عمل انجامشده دید. اسناد از طبقهبندی خارجشده نشان میدهند که ایده سرنگونی دولت مصدق از همان ابتدا در لندن شکل گرفت، مدتها پیش از آنکه واشنگتن به صورت جدی وارد ماجرا شود. شگفتانگیزتر آنکه نظریهپردازان و معماران اصلی این توطئه، نه سیاستمداران حرفهای یا نظامیان، بلکه دو تن از برجستهترین دانشگاهیان و ایرانشناسان زمانه بودند.
شخصیت اول، آن لمبتون، استاد زبان فارسی در مدرسه مطالعات مشرقزمین و آفریقا (SOAS) بود. لمبتون، که از خاندانی اشرافی میآمد، یک ایرانشناس معمولی نبود. او در طول جنگ جهانی دوم به عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در تهران خدمت کرده و به پاس خدماتش در زمینه پروپاگاندای جنگی، نشان امپراتوری بریتانیا را دریافت کرده بود. اسناد نشان میدهند که کرسی استادی او در دانشگاه با حمایت مالی مستقیم AIOC تأمین میشد و او نقشی کلیدی در آموزش کارمندان شرکت نفت و دیپلماتهای اعزامی به ایران داشت.
ذهنیت لمبتون که در یادداشتها و توصیههایش به وزارت خارجه بازتاب یافته، آمیزهای از دانش عمیق آکادمیک و پیشداوریهای عمیقا استعماری بود. او به وجود یک «ذهنیت فارسی» معتقد بود و ایرانیان را ذاتا فاقد توانایی تفکر مستقل و آگاهی ملی میدانست. از نظر او، محمد مصدق، این اشرافزاده تحصیلکرده اروپا، یک متعصب خطرناک و غیرمنطقی بود که امپراتوری را به سخره گرفته بود. تنها دو ماه پس از نخستوزیری مصدق، در ۱۵ ژوئن ۱۹۵۱، لمبتون در یادداشتی کلیدی به وزارت خارجه، رسما نظریه براندازی پنهانی دولت او را مطرح کرد. او استدلال میکرد که بریتانیا باید سرسختانه در برابر مصدق بایستد، از هرگونه مصالحه، بهویژه با میانجیگری آمریکا، خودداری کند و همزمان «تلاشهای غیررسمی برای تضعیف او» را به پیش ببرد.
شخصیت دوم، رابرت چارلز زینر، همکار و دوست لمبتون و استاد دانشگاه آکسفورد بود. زینر، متخصص ادیان باستانی و زبان سانسکریت، چهرهای نامتعارف و یک «جیمز باند دانشگاهی» بود. او که در طول جنگ جهانی دوم در سرویسهای اطلاعاتی خدمت کرده بود، به توصیه لمبتون مأموریت یافت تا به ایران بازگردد و استراتژی او را عملیاتی کند. مأموریت زینر، فعالسازی شبکهای از ایرانیان طرفدار بریتانیا برای ایجاد بیثباتی و زمینهسازی برای «تغییر رژیم» بود.
اسناد بهروشنی نشان میدهند که مهرههای اصلی زینر در این عملیات، برادران رشیدیان (اسدالله، سیفالله و قدرتالله) بودند. این خانواده که در دنیای تبهکاری و سیاست زیرزمینی تهران قدرت و نفوذ گستردهای داشتند، از زمان جنگ جهانی دوم برای بریتانیا جاسوسی میکردند. از اوت ۱۹۵۱، بریتانیا ماهانه دههزار پوند (مبلغی هنگفت در آن زمان) برای فعالیتهای ضدمصدق به آنها پرداخت میکرد. زینر خود بعدها اذعان کرد که این پولها، که گاه در بستههای اسکناس از یک قوطی بیسکویت بیرون میآمد، صرف خریدن روزنامهنگاران، پخش شایعات بیاساس، سازماندهی تظاهرات خشونتآمیز و مهمتر از همه، ایجاد شکاف در جبهه ملی شد.
جدایی چهرههای کلیدی مانند آیتالله کاشانی، حسین مکی و مظفر بقایی از مصدق، به گفته خود زینر، «نتیجه عواملی بود که رشیدیانها ایجاد و هدایت کردند.» این شبکه با استخدام اراذل و اوباش و ارتباط با گروههای افراطی مانند گروه نونازی «سومکا»، فضای سیاسی کشور را به آشوب کشاندند و زمینه را برای کودتا فراهم کردند. این اسناد بهطور قطع ثابت میکنند که کودتا، پیش از آنکه آمریکایی باشد، یک طرح بریتانیایی بود که توسط نخبگان آکادمیک این کشور تئوریزه و توسط شبکههای جاسوسی قدیمی آن در ایران کلید خورد.
از شکست تا اقناع | چگونه آمریکا وارد بازی شد؟
نقشههای اولیه بریتانیا با یک شکست تحقیرآمیز مواجه شد. در ژوئیه ۱۹۵۲، تلاش آنها برای برکناری مصدق و جایگزینی او با احمد قوام، با قیام خودجوش مردم در ۳۰ تیر و بازگشت قدرتمندانه مصدق به قدرت، ناکام ماند. این رویداد، که در اسناد دیپلماتیک آن دوره به تفصیل شرح داده شده، برای لندن دو پیام روشن داشت: اول، مصدق از حمایت مردمی گستردهای برخوردار است و دوم، بریتانیا به تنهایی قادر به سرنگونی او نیست. از این نقطه به بعد، استراتژی بریتانیا چرخشی اساسی کرد: تمام تلاشها بر متقاعد کردن ایالات متحده برای ورود به توطئه متمرکز شد.
دولت هری ترومن تا آن زمان سرسختانه با ایده کودتا مخالف بود و مصدق را، با تمام مشکلاتش، یک ملیگرای غیرکمونیست و سدی در برابر نفوذ شوروی میدانست. اما پیروزی دوایت آیزنهاور در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۵۲ و روی کار آمدن برادران دالس (جان فاستر در وزارت خارجه و آلن در ریاست سیا)، فرصتی طلایی برای بریتانیا فراهم کرد. این دو برادر، ضدکمونیستهایی سرسخت بودند و جهان را از منظر دوقطبی جنگ سرد میدیدند.
اسناد تازه منتشر شده از سیا و وزارت خارجه آمریکا، کارزار هوشمندانه و حسابشده بریتانیا برای کشاندن پای آمریکا به این ماجرا را به تصویر میکشند. در نوامبر ۱۹۵۲، بلافاصله پس از پیروزی آیزنهاور، کریستوفر مونتیگ وودهاوس، رئیس ایستگاه MI۶ در تهران، به واشنگتن سفر کرد. اسناد سیا از این دیدار نشان میدهد که وودهاوس آگاهانه استراتژی خود را تغییر داد. او دیگر بر سر «مسئله نفت» و منافع تجاری بریتانیا پافشاری نکرد. در عوض، او تصویری هولناک از ایران در آستانه سقوط به دامان کمونیسم ترسیم کرد. او استدلال کرد که ضعف و بیثباتی دولت مصدق، حزب توده را قدرتمند کرده و ایران در خطر تبدیل شدن به یک قمر شوروی است. این تغییر روایت، کلیدی بود. آلن دالس، که پیشتر تمایلی به دخالت نداشت، «علاقه فزایندهای» به ایده عملیات پنهانی نشان داد.
این روایتسازی در ماههای بعد نیز ادامه یافت. در مارس ۱۹۵۳، آنتونی ایدن، وزیر خارجه بریتانیا، در دیداری با مقامات وزارت خارجه آمریکا، همین استدلال را تکرار کرد. اسناد این دیدار نشاندهنده یک تفاوت ظریف، اما مهم در انگیزههاست: «برای ایدن و دولتش، سیاستهای مصدق به اعتبار، نفوذ و منافع حیاتی تجاری بریتانیا آسیب میزد. برای آمریکاییها، مصدق نماینده ایرانی ضعیف و بهطور فزایندهای آسیبپذیر در برابر سلطه شوروی بود.» بریتانیا با موفقیت توانست مشکل خود را به مشکل آمریکا تبدیل کند. آنها با زیرکی، انگیزه استعماری خود را در لفافه نگرانیهای جنگ سردی پیچیدند و به آمریکاییها فروختند. سرانجام آیزنهاور در ژوئیه ۱۹۵۳ مجوز نهایی اجرای عملیات مشترک MI۶ و سیا، موسوم به آژاکس را صادر کرد.
سند بسیار مهمی با عنوان «زندهباد، شاه!»
در سال ۲۰۱۷ بخشهایی از یک سند بسیار مهم از طبقهبندی خارج شد. این منبع برای فهم مکانیسم درونی کودتا بسیار راهگشاست و توسط یکی از تاریخنگاران خود سازمان به نام اسکات کوخ نوشته شده است.
یکی از شگفتانگیزترین افشاگریهای این سند، وجود شکافی عمیق_تقریبا مشابه گسست_ میان بخش عملیاتی سازمان سیا (که مسئول اجرای کودتا بود) و بخش تحلیلی آن است. تحلیلگرانی که وظیفه داشتند برآوردهای اطلاعاتی دقیق را برای رئیسجمهور و سیاستگذاران ارشد تهیه کنند، از جزئیات آنچه ماموران میدانی در تهران انجام میدادند، کاملا بیخبر نگه داشته میشدند. سند تأکید میکند که «هیچ شواهدی» در دست نیست که تیم کرمیت روزولت در مقطعی از عملیات با تحلیلگران سازمان مشورت کرده باشد. در واقع آلن دالس، رئیس وقت سیا، عامدانه شاخه تحلیلگران سازمان را نادیده میگرفت و ترجیح میداد اطلاعاتش را از منابع شخصی مانند مکس تورنبرگ، یک مدیر اجرایی شرکت نفتی، دریافت کند. این بدان معناست که گزارشهای اطلاعاتی که به دست رئیسجمهور آیزنهاور میرسید، دستکم در مراحل اولیه، «در بیخبری از فعالیتهای فزایندهی آمریکا» در ایران تهیه میشد. این افشاگری تصویری از یک سازمان دوقطبی و یک فرهنگ عملیاتی بیمحابا را ترسیم میکند که در آن، ماموران میدانی بدون نظارت و تحلیل راهبردی، دست به اقدامات پرمخاطره میزدند.
تغییر استراتژی در میانه میدان
سند «زندهباد، شاه!» روشن میسازد که طرح اولیه آژاکس یک کودتای نظامی کلاسیک بود. هدف این بود که با استفاده از فرمانهای امضاشده شاه برای عزل مصدق و انتصاب ژنرال زاهدی، ارتشیان وفادار به شاه کنترل اوضاع را در دست بگیرند. اما این طرح در شب ۱۵ اوت، با دستگیری سرهنگ نصیری و هوشیاری مصدق، با شکست کامل مواجه شد. از دید واشنگتن و سفارت آمریکا در تهران، عملیات تمام شده بود.
آنچه در ادامه رخ داد صرفا یک تصمیم فردی و جسورانه از سوی کرمیت روزولت بود. او برخلاف دستورات تصمیم گرفت عملیات را ادامه دهد و «عامدانه» مافوقهایش را در بیخبری نگه داشت. مهمتر از آن، او ماهیت عملیات را به کلی تغییر داد. با از دست رفتن حمایت ارتش، کودتای نظامی دیگر ممکن نبود. استراتژی جدید، یک «کارزار جنگ روانی سریع، متمرکز و بهطور موثر بداههپردازیشده» بود. هدف دیگر تصرف نظامی نبود، بلکه مشروعیتزدایی از مصدق و ایجاد این تصور بود که او در برابر فرمان قانونی شاه تمرد کرده و دولتش دیگر قانونی نیست. فرمانهای شاه، که در تلاش اول بیاثر بودند، اکنون به سلاح اصلی پروپاگاندا تبدیل شدند. آنها به تعداد زیاد تکثیر و در سراسر تهران پخش شدند تا این پیام را القا کنند که یک «قیام ملی» در حمایت از شاه و قانون اساسی مشروطه در جریان است.
ابهام در مورد نقشآفرینان
سند سازمان سیا در مورد اینکه چه کسی مسئول نهایی موفقیت کودتا بود، روایتی پیچیده ارائه میدهد. از یک سو، نویسنده تاکید میکند که بدون آمریکا، براندازی مصدق ممکن نبود. او ادعا میکند که پس از شکست ۱۵ اوت، «چهرههای اصلی ضد مصدق شجاعت خود را از دست دادند» و این روزولت بود که تکهها را دوباره به هم چسباند. از سوی دیگر، سند اذعان میکند که روزولت «نه پولش را داشت و نه عواملش را که تظاهراتی با گستره آنچه در شهرهای دور از هم ایران رخ داد به راه اندازد.» این نشان میدهد که موفقیت نهایی، محصول همگرایی میان عملیات هدایتشده سیا (بهویژه در تهران) و شبکههای داخلی ناراضی از مصدق (شامل بخشی از روحانیون، بازاریان و افسران ارتش) بود که توسط MI۶ و سیا تحریک و تأمین مالی شده بودند. در نهایت، سند نتیجه میگیرد که این کارزار روانی روزولت بود که با ایجاد یک بدیل به نام زاهدی و جلب حمایت عمومی برای شاه، توانست خلأ قدرت را پر کند.
میراث مکتوب| شکستهایی که به تجربه بدل نشد
اسناد جدید منتشر شده، تصویری روشن از نقش سیا در مدیریت وقایع پس از کودتا نیز ارائه میدهند. ماموران سیا که اکنون در موقعیت قدرت قرار داشتند، در مورد سرنوشت مصدق به شاه و دولت زاهدی مشاوره میدادند. یک تلگراف سیا نشان میدهد که آنها شاه را از برگزاری یک دادگاه علنی برای مصدق برحذر داشتند تا «از هر اقدامی که ممکن است مصدق را به شهید بدل کند» پرهیز شود. آنها بودند که «حصر اجباری در روستایی کوچک تحت مراقبت سخت» را به عنوان مجازات نهایی پیشنهاد کردند. این در حالی است که به گفته منابع دیگر، ژنرال زاهدی و شاه در ابتدا خواهان اعدام فوری مصدق بودند و احتمالاً فشار آمریکا مانع از این کار شد.
یکی از تکاندهندهترین یافتههای تاریخچه داخلی سیا این است که سازمان پس از چنین عملیات عظیمی، «هیچ تحقیق یا بررسی و تحلیلی پس از عملیات انجام نداد تا معلوم کند چه کار را غلط و چه کار را درست انجام داد.» این فقدان خودانتقادی، به یک نتیجهگیری فاجعهبار منجر شد. خود کرمیت روزولت در گزارشی به آیزنهاور و کابینهاش هشدار داد که موفقیت در ایران به این معنا نیست که آمریکا میتواند «همهجا بر روی آب راه برود» (یعنی معجزه کند) و خواستار خویشتنداری و احتیاط در آینده شد.
اما، به گفته اسناد، نه سازمان و نه دولت آیزنهاور به این هشدار گوش ندادند. آنها «درس نادرستی گرفتند که سازمان میتواند رویدادهای جهان سوم را به دلخواه و با هزینه اندک دگرگون کند.» این توهم خطرناک، مستقیما به عملیات مشابهی در سال بعد در گواتمالا و در نهایت به شکست تحقیرآمیز در خلیج خوکها در کوبا در سال ۱۹۶۱ منجر شد. مهمترین میراث کودتا، در ساختار قدرت داخلی بود. این عملیات «جایگاه سیا را در درون دولت بهعنوان ابزار سیاست تثبیت کرد و مسئولیت آن برای فعالیتهای سری را تحکیم بخشید.» موفقیت ظاهری و کمهزینه در ایران، سیا را از یک سازمان جمعآوری اطلاعات، به بازوی عملیاتی پنهانی رئیسجمهور تبدیل کرد و راه را برای دههها عملیات مخفیانه دیگر در سراسر جهان هموار ساخت.





از نظر برخی دانشمندان ایرانی؟ سلسله ی معلوم الحال قجر بد بودند ولی محمد مصدق السلطنه شون خوب و ملی بوده است.
ایشان همش در حال تمارض به بیماری در بستر یا در حالت چرت به صورتی که مشکوک؟ به مصرف تریاک بوده است
اونا نبودن مصدق ایران دوست بیگانه ستیز شکست نمیخورد
در ادامه هم همین عده باعث تسهیل کار خونخواران شرق و غرب شدند ....
روحانیت و کاشانی خیانت کردند به مصدق و کشور و با امیکا و شاه همدست شدند .
شما زندگی کاشانی را مطالع کنید تا بفهمید کاشانی باعث ادامه حکومت شاه شد .
ولی الان ما کاشانی را حلوا حلوا میکنیم .