تاریخ انتشار: ۲۰:۰۰ - ۲۱ بهمن ۱۴۰۰

راه اصلی بازگشت به مردم

در سالگرد پیروزی انقالب اسلامی که یک حرکت مردمی بود ناگزیریم نگرش آسیب شناسانه‌ای به آنچه در ٣٤ سال گذشته اتفاق افتاده داشته باشیم.

انقلاب اسلامیرویداد۲۴ دکتر جهانبخش خانجانی؛ فعال سیاسی: وقتی به رابطه حكومت، جامعه و جريانات سياسی نگاه می كنيم به اين نتيجه می رسيم كه مردم، حكومت و جريانات سياسی ناگزير هستند رفتارهاي خود را در طول اين ٣٤ سال بررسی كنند و براساس يك مدل جامعه شناسانه و منطقی به كاووش بپردازند تا ببيند چقدر از اهداف انقالب را جامه عمل پوشانده اند؛ آيا

آنچه آن زمان به عنوان ضروريات انقالب مطرح می شد امروز محقق شده است؟ آيا انقالب پديده درستی
بوده يا نه؟ اين سوال ها براي اينكه جامعه در مسير درستی قرار بگيرد ضرورت بررسی دارد.

با اين حال اگر فرض بگيريم انقالب پديده درستی بوده كه از سوي مردم شكل گرفته است و همچنين قبول
داشته باشيم كه جمهوري اسالمی متكی به اراء مردم بوده و يكی از سالم ترين راي هاي مردمی در طول
تاريخ به جمهوري اسالمی مربوط به مبدا انقالب بوده است , اما با اين حال به نظر می رسد هر چه از
سرمنشا انقالب فاصله گرفته ايم رابطه بين مردم و حكومت در ابعاد مختلف دچار اختالل شده است. چه در
رابطه با مسايل سياسی و اجتماعی و چه در حوزه مسايل فرهنگی و مذهبی .

شكاف هاي اصلی اين اختالل بيش از همه در حوزه هاي فرهنگی و مذهبی قابل رويت بود. زيرا حاكميت
فكر می كرد بايد مسير ديندار شدن مردم را براي آنان تعيين كند. برخی در درون حاكميت اين تصور را
داشتند ) و يا هنوز دارند( كه واسطه بين خدا و اديان الهی و مردم هستند. اين بزرگترين اشتباه حكومت به
لحاظ فرهنگی، حكمرانی و مذهبی بود. در اين سالها به دليل آنكه ما در اين حوزه ها نگرش هاي بی كرانه
اي كه در حوزه مذهب و دين داريم، دو روش مهم برخورد با آن را شاهد بوديم. اول رويكردهاي اوليه انقالب
و امام )ره( كه تعامل گرايانه بود و رويكردهاي زمان حال كه از بنگاه هاي رسمی كشور تبليغ می شود
تندخويانه، جزم انديشانه و به نوعی طالب گرايانه است.

در حوزه سياسی هم تقريبا وضع به همين منوال پيش رفت. به اين معنا كه در سال هاي اوليه انقالب يك
نوع آزادي مداراجويانه اي برقرار بود. در مرحله بعد برحسب رفتارهاي غلط برخی احزاب و اشتباهات
حاكميت در آن فضاي نامطلوبی در جامعه شكل گرفت و از سوي ديگر جنگ نيز باعث ايجاد يك دوره
انسدادي شد. اما پس از جنگ چه در دوره آيت اهلل هاشمی رفسنجانی و خصوصا در دوره سيدمحمد خاتمی
و ساير دولت هاي تجدد خواه وضعيت احزاب و فعاليت هاي سياسی تغيير عمده اي كرد. در دولت آقاي
هاشمی به واسطه اهميتی كه به موضوع تحزب قايل بودند و سوابقی كه در حزب جمهوري و تشكل گرايی
در پيش از انقالب داشت، فعاليت هاي سياسی تاحدودي رونق يافت و در دولت اصالحات نيز با توجه به
فضاي باز سياسی ايجاد شده نه فقط احزاب اصالح طلب بلكه احزاب جريان هاي اصولگرا هم نزد مردم مورد
توجه و اقبال قرار گرفتند و جامعه به آنها توجه می كرد.

در اين فرآيند نبايد از نقش ويژه اي كه انتخابات ٦٤٣١ يعنی برآمدن دولت سيدمحمد خاتمی و دوره
اصالحات، و دو انتخابات سال ٦٤٣١ و ٦٤٣١ كه در آن حسن روحانی به قدرت رسيد از نظر دور نگه داريم.

حتی در ميانه اين انتخابات هاي رياست جمهوري نقشی كه برخی از مجالس ايفا كردند، كمتر از نقشی نبود
كه دولت ها در فضاي سياسی كشور ايجاد كردند.

نمی توان همه طبقات اجتماعی كشور را حذف كرد و فقط يك طبقه نزديك به خود و اقتدارگرا را حاكم
كرد و انتظار پيشرفت و مشروعيت بيشتر اجتماعی هم داشت. اين در شرايطی است كه عملكرد دولت فعلی
نشان داده است كه نه دانش الزم براي اداره كشور را دارند و نه توانسته اند به طور موقت هم شده بر
مشكالت فايق آيند .در همين مدت در همه حوزه ها ضعف وجود دارد. اين وضعيت نيز سرگشتگی و حرمان
مردم را مضاعف نموده است. اين وضعيت نمی تواند به يك وضعيت پايدار و دائمی تبديل شود و پذيرش
مردمی يابد لذا حاكميت ناگزير خواهد شد كه همه مردم و آحاد جامعه را در ساخت قدرت و سازمان
تصميم گير نظام سهيم گرداند.

در نتيجه به نظر می رسد چنانچه از منظر حفظ منافع ملی بنگريم بايستی به اين مشكالت هم نگاه آسيب
شناسانه داشت تا بتوانيم مشكالت جامعه را حل كنيم.

جامعه ايران يك جامعه راديكال مذهبی نيست , بلكه مذهبی نرم انديش است و سخت انديش و صلب
نيست، به همين دليل در فراگرد زمان شما می بينيد كه جريانات تند و افراطی اگرچه در مقطعی ممكن
است حاكم شوند، اما در بازه زمانی كوتاهی منعزل و حذف می شوند. به همين دليل به نظر می رسد كه
حكومت و جامعه بايد در آينده به يك تعامل روادارانه و سازشكارانه اي برسند و از تفكرات تند راديكال
مذهبی دوري بجويند تا بتوانند قاطبه مردم را زير چتر حكومت نگه دارند.

امروز بخش هايی از حاكميت با رفتارهاي تند و راديكال زندگی مردم را سخت تحت تاثير قرار داده اند و به
نوعی نگرش تندخويانه را در ابعاد مختلف علمی , ادبی , فرهنگی و اجتماعی حاكم كرده اند و عمده مسائلی
كه می تواند سبب آسايش و آرامش مردم شود را سلب كرده و يا با استفاده از فتاواي فقهی بسياري از
مكنونات قلبی مردم را ايجاد محدوديت نموده اند . اين مساله در بلند مدت می تواند تعارض بين جامعه،
مذهب، حكومت و حاميان حكومت را ايجاد كند. سئوال اين است كه اين تعارض در نهايت وزنه تعادل را به
كدام سمت چرخش خواهد داد . بدون شك بايد گفت كه اين تعارض به نفع مردم تمام خواهد شد ،چون
حكومت نمی تواند با صلب انديشی و جزم انديشی مردم را وادار به رفتارهاي راديكال كند. اگر اين وضعيت
در نظام ها وحكومت هاي غير مردمی منطقه مانند افغانستان و عربستان شايد بتوان براي ميان مدت حفظ
كرد و آنها را با روش هاي جزم انديشانه تحت كنترل در آورد اما در ايران كه از ديرباز مردمش به آزادي و
آزادگی باور داشتند و براي آن كوشيده اند، حتی براي ميان مدت هم قابل تجربه كردن نيست.

به همين دليل بهتر است كه تعامل روادارانه بين مردم، حكومت و مذهب ايجاد شود.

در زمينه سياسی هم اگر منطقی به مسائل نگاه كنيم می بينيم كه اوال احزاب سياسی آنقدر قوي نشده اند
كه بتوانند در جامعه تاثيرگذاري ويژه اي داشته باشند و . از سوي ديگر درمجموعه حاكميت هم اين اراده
وجود ندارد كه بتواند هم ديدگاه هاي خود حاكميت را پوشش دهد و هم ديدگاه هاي مردم را نمايندگی
كند در عين حال بدون توجه به حاكميت هم متوجه می شويم كه نه آلترناتيو قوي و جامعی در جامعه
وجود دارد و نه اپوزيسيون قوي كه جامع االطراف باشد و بتواند براي خواسته هاي مردم همپوشانی ايجاد
كند و محبوبيت بين مردم داشته باشد . لذا تغيير اساسی در بنيان هاي جامعه و حكومت بيشتر از آنكه
كشور به سوي توسعه و رفاه هدايت كند، به سمت بی دولتی خواهد برد.

ازسوي ديگر مردم با توجه به اتفاقاتی كه در كشورهاي همسايه مانند عراق و سوريه و يا يمن و ليبی افتاده،
نمی خواهند كشور دچار ناامنی شود به همين دليل احساس می شود كه نوعی سردرگمی بين حكومت،
جامعه و جريانات سياسی برقرار است. اگر چه حكومت خود را مستظهر به قوه قاهره و اراده پنهان نهادهاي
حاكميتی می داند ليكن در ارزيابی كلی ناتوان از حل مسايل جامعه در شرايط فعليست و با توجه به
ساختاري كه دارد نمی تواند با خواسته هاي مردم همپوشانی مناسبی داشته باشد.

با تغيير شرايط جامعه جهانی و فروپاشی نظام دوقطبی نگاه هاي ايدئولوژيك در سياست هاي داخلی
وخارجی رفته رفته جاي خود را به نگاه ها و رويكردهاي تعاملی داده است. می بينيم كه امروز ديدگاه هاي
راديكالی )از سوي هر جريانی كه درجهان عرضه شود( با استقبال روبه نميشود. چه اين ديدگاه ها در طالبان
و داعش نمايش داده شود و چه در فلسطين و كشورهاي عربی.

جريان هاي تندروي داخلی هم اثربخشی خود را در جامعه از دست داده اند. در عين حال مردم هم احساس
می كنند كه بايد زندگيشان تغيير كند و اين شرايط موجود هم شرايط نااميدكننده اي است. اوج مهاجرت
به خارج از كشور، نااميدي در بين جريانات سياسی، نااميدي در ميان توليدكنندگان و كارآفرينان كشور،
همه اين ها باعث شده تا بی هنجاري نسبت به آينده به وجود آيد. در نتيجه بايد تحولی رخ دهد.

حاال در اين ميان هرگونه حركت شورشگرايانه با برخورد تند حاكميت رو به رو می شود و حركت هاي موثر
هم سركوب می شوند، حركت هاي سياسی هم به اندازه كافی قوي نيست و شخصيت هاي سياسی جامعه
بيش از آن كه به مسائل جامعه فكر كنند در فكر موضوعات شخصی هستند.

از طرفی اين وضعيت به گونه اي است كه حكومت ناچار است براي زدودن اين نارضايتی ها اقدام كند و اگر
اقدام مناسبی صورت نگيرد، طبيعتا بايد انتظار فروپاشی درونی را داشت. اين وضعيت هم نه به نفع حاكميت
است و نه جامعه و هر دو طرف ضرر خواهند كرد.

پس بهترين راه اين است كه حاكميت از جزم انديشی سياسی دوري كند و فضاي بازي را براي اقشار
مختلف جامعه ايجاد كند و دايره خودي ها را بر مبناي ملت وفادار تقويت كند.

از سوي ديگر هم احزاب سياسی هم بايد حق حاكميت را در برخی امور ملی به رسميت بشناسند و گفتگوي
تعاملی بين مردم و حكومت صورت بگيرد.

چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه بپذيريم و چه نه , مردم از رويكرد بيش از ٣٤ ساله ما راضی نيستند. در
پاره اي از موارد نتوانستيم مشكالت مردم را برطرف كنيم و در جامعه جهانی هم نتوانستيم ارتباط موثري
ايجاد كنيم. رويكردهاي اقتدارگرايانه ما را به سمت كشوري مرفه پيش نبرده است و بيش ازاينكه به رفاه
مردمخود توجه كنيم با رويكرد )به زعم نگارنده( غلط به مسائل ژئوپليتيك و سوق الجيشی نظامی فكر كرده
ايم. فقط بخش خاصی از جريانات سياسی را تحت پوشش قرار داديم و در شرايط فعلی هم كه همه
نهادهاي حكومت دست نهادهاي اقتدارگراي نظامی افتاده است. با اين حال باز هم مشاهده می كنيم كه
نتوانستند مشكالت كشور را حل كنند. در نتيجه ناگزير هستيم به سوي سازشی بين حكومت، جامعه و
جريانات سياسی پيش رويم.

در مود مسائل بين الملل هم نبايد نگاه يكسويه به شرق داشته باشيم بلكه بايد با همه كشورهاي دنيا تعامل
كنيم تا بتوانيم منافع خود را تامين كنيم. اين نگاه غلط كه جريانی در داخل در زمينه شرق گرايی ايجاد
كرده است، تنها خطرات كوتاه مدت توافقهاي پنهانی را به دنبال ندارد. بلكه زمينه ساز ايجاد روحيه
وابستگی در كشور را فراهم می كند. فراموش نكنيم كه »استقالل« از اساسی ترين شعارهاي انقالب اسالمی
بود كه هنوز هم مردم آن را نوعی ارزش مورد وفاق همگانی تعريف می كنند.

در صورتی كه اين احساس درجامعه تقويت شود كه جريانی در داخل حتی با نيت هاي سالمی همچون
افزايش كارآمدي، می توانند به كشوري )چه شرقی چه غربی( وابسته شوند، راه براي از بين رفتن اساسی
ترين شعار انقالب 7٣ فراهم ميشود. آنها كه شعار شرق گرايی سر می دهند متوجه نيستند كه ناخواسته
زمينه را براي دادن شعارغربگرايی از سوي ديگران فراهم می كنند. حال آنكه اساس شعار استقالل در
جمهوري اسالمی، ايجاد عدم وابستگی به هيچ كشور خارجی بود. آنچه در بهمن 7٣ پايه گذاري شد، تكيه
بر توان توده هاي مردم داخل و قطع وابستگی به هر قدرتی در خارج از مرزهاست. اين مهم هم به دست
نمی آيد مگر با تكيه بر مداراي حاكميت با مردم و قرار گرفتن اكثريت مردم در سبد حمايت از نظام. در
طول ٣٤ سال گذشته نيز چند بار اين سياست اجرايی شده است و بركات آن را هم مردم مشاهده كردند.
آخرين مورد آن سال ٣١ بود كه از همه مردم )حتی آنها كه جمهوري اسالمی را هم قبول ندارند( درخواست
شد تا »به خاطر ايران« پاي صندوق راي بيايند و در سايه همان همدلی بود كه آمريكا حاضر شد امتيازاتی
كه ما سالها به دنبال آن در برنامه هسته اي بوديم به ايران واگذار كند. لذا هنوز هم راه اصلی بازگشت به
مردم است. مردمی كه »استقالل« و »آزادي« دو ركن اساسی خواسته هاي بين نسلی آنهاست و به هيچ
قيمتی از آن دست نخواهند كشيد.

نظرات شما
نظرسنجی
آیا از 26 فروردین تجربه برخورد با گشت ارشاد را داشتید؟
پیشخوان