تاریخ انتشار: ۱۹:۳۹ - ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
در رویداد۲۴ بخوانید:

ستارخان؛ مبارزی که لرزه بر اندام استبداد انداخت

وقتی که صحبت از انقلاب و دگرگونی سیاسی می‌شود، یکی از اولین چیز‌هایی که به ذهن هر ایرانی می‌آید انقلاب مشروطه و سردار بزرگ آن ستارخان است. مبارز وطن‌دوستی که دلیرانه و با سخت‌ترین شرایط ممکن علیه استبداد جنگید و جنبش مشروطیت ایران را از شکست حتمی نجات داد. در این گزارش به زندگی و مبارزات سردار ملی می‌پردازیم.

ستارخان؛ مبارزی که لرزه بر اندام استبداد انداخت

رویداد ۲۴| علی نوربخش: «ما ستارخان را با رئیس ستادش ملاقات کردیم. او در اتاق کوچکی زندگی می‌کرد که حتی فرش هم نداشت او مردی موقّر، خوش‌سیما و نافذ است؛ با چهره عام هر ایرانی. ۴۵ساله به‌نظر می‌رسد، با صورتی آراسته و اصلاح شده به‌جز سبیل‌های مشکی‌اش، اصل‌ترین شاخص او چشمانش می‌باشد او چشمان یک رهبر را دارد. با رنگ فولادی خاکستری و از زیر ابروان کشیده‌اش نگاه نافذ خود را به طرف مقابل می‌دوزد. ما او را هم در شرایط عادی دیده‌ایم و هم در شرایطی بحرانی. در هر دو حال جذابیت شخصیت او به‌خوبی بارز بود. او دارای شخصیتی خاص است». توصیف فرستاده‌ی ویژه روزنامه تایمز آمریکا ستارخان، ۲۳ سپتامبر ۱۹۰۸

«مشروطه از همه شهر‌های ایران برخاست و تنها در تبریز باز‌ماند. از تبریز هم برخاسته تنها در کوی کوچک امیرخیز بازپسین ایستادگی را می‌نمود. در سایه‌ی دلیری و کاردانی ستارخان، بار دیگر به همه کوی‌های تبریز بازگشته، سپس نیز به همه شهر‌های ایران بازگردید». احمد کسروی، تاریخ هجده ساله آذربایجان

زندگینامه ستارخان

ستارخان در ۲۸ مهر ماه سال ۱۲۴۵ در روستای بیشک آذربایجان به دنیا آمد. وی فرزند سوم حاج حسن قره‌داغی بود. پدر ستارخان پارچه‌فروش دوره‌گردی بود که از بازار تبریز پارچه می‌خرید و در میان ایلات مختلف می‌فروخت.

وقتی ستارخان نوجوان بود، برادرش اسماعیل به خاطر پناه دادن به یکی از مخالفان حکومت قاجار به قتل رسید و این واقعه تاثیری دیرپا در روحیات ستار داشت؛ و او را در مبارزه با استبداد قاجار مصمم کرد. ستار در دوره‌گردی به پدر خود کمک می‌کرد. شرایط معیشتی هیچ‌گاه به او فرصت نداد که به مکتب‌خانه برود و سوادآموزی پیشه کند، اما همراهی با پدر و زندگی در شرایط خاص جغرافیایی آذربایجان او را بدل به مردی مقاوم و مبارز کرد. او از طبیعت آذربایجان صبر، سرسختی و مبارزه‌جویی را فرا گرفت. ستار خان از همان ایام نوجوانی و جوانی با افراد ولیعهد یعنی مظفرالدین میرزا درگیری داشت. ستار خان بعد از فوت برادر خود همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد و در زمره لوطیان و عیاران قرار گرفت. لوطیان تبریز دو مرام داشتند؛ شیخیه و شرعیه که ستار خان جز دسته لوطیان شیخیه بود؛ یعنی مذهبی از شیعه دوازده امامی که توسط شیخ احمد احسایی بنیانگذاری شده است.

ستار خان در سنین جوانی به دسته‌ی تفنگچیان خراسان پیوست و در همین ایام به سفر عتبات رفت و در بازگشت به تبریز مباشر املاک محمدتقی صراف شد. مدتی بعد به توصیه رضا قلی خان سرتیپ وارد ژاندارمری شد و حفاظت از راه مرند به خوی را بر عهده گرفت. در این سمت تازه و در انجام وظایف آنقدر از خود رشادت و تبحر نشان داد که مظفرالدین میرزا با فراموش کردن اقدامات قبلی او را از تفنگداران خود در تبریز قرار داد. ستار خان به دلیل روحیه سرکشی نتوانست در چنین سمت‌هایی دوام آورد. او یکبار به خاطر دفاع از مظلومان با نیرو‌های محمد علی میرزا، ولیعهد وقت درگیر شد و موجب شد ستار خان از شهر بگریزد و راهزنی و عیاری پیشه کند. البته او در راهزنی و عیاری هم هیچ‌گاه اصول خود را زیرپا نگذاشت. او از فقرا می‌گرفت و به ضعفا می‌بخشید. بعد از مدتی او با وساطت برخی بزرگان به شهر بازگشت و به دلالی اسب مشغول شد. ستار خان در تبریز به درستکاری و امانتداری مشهور بود و همین مسئله باعث می‌شد مردم تبریز به وقت سفر یا بروز اتفاقات دیگر اموال خود را به او بسپارند تا ستار خان از آن اموال محافظت کند. به تعبیر احمد کسروی، او هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی‌اش، او را به سردار ملی تبدیل کرد. وی از سال‌های جوانی مبارزه علیه ستم و استبداد را آغاز کرد. ستار و دوستانش به انبار غله محتکران و دولتمردان حمله می‌کردند و گندم و دیگر مواد خوراکی را از انبار‌ها به سرقت برده و درمیان فقرا تقسیم می‌کردند.

ستارخان پس از صدور فرمان مشروطیت

نام ستارخان از همین ایام بر سر زبان‌ها افتاده بود و مردم روایات بسیاری از رشادت‌های وی نقل می‌کردند. ستارخان از روز‌های اول انقلاب مشروطه، فعالانه در آن شرکت کرد. به عضویت انجمن تبریز انتخاب شد، دسته‌های فدائیان را تشکیل داد و به‌زودی پیشوای مورد احترام انقلابیون تبریز گردید. م. س. ایوانف در کتاب تاریخ مشروطیت ایران می‌نویسد: «مطبوعات روسیه و اروپای غربی، ستارخان را «پوگاچف آذربایجان» و «گاریبالدی ایران» می‌نامیدند.»

از همان ابتدای آغاز جنبش مشروطیت، تبریز مرکز ثقل و کانون اصلی مبارزات مشروطه بود. بعد از این‌که مردم تبریز خبر مخالفت برخی درباریان با صدور فرمان مشروطیت را شنیدند، دست به اعتصابی گسترده زدند و در کنسولگری انگلستان تحصن کردند. در عرض یک ماه پس از صدور فرمان مشروطیت، مرکز غیبی و انجمن ایالتی در آذربایجان تشکیل شد و دسته مجاهدین به وجود آمد. خیلی زود هم روزنامه انجمن تاسیس شد تا به مردم اطلاع رسانی کند. احمد کسروی حال و هوای آن روز‌های تبریز را چنین وصف می‌کند: «در این میان فروردین ۱۲۸۶ فرا رسید و بهار آغازید... نخستین بهار آزادی... همگی کار می‌کردند و... آرزوی پیشرفت کشور به همگی آن‌ها چیرگی می‌داشت. در تبریز در این بهار، یک کار گرانمایه بزرگی پیش می‌رفت و آن مشق سپاهی‌گری و تیراندازی کردن می‌بود. این کار از زمستان آغاز شده بود... به دستور انجمن، روز‌های آدینه بازار‌ها بسته می‌شد و مردم به سخنان سخنرانان گوش می‌دادند.. اینان سخن از قانون و برابری و همدستی می‌گفتند و... مردم را به گرفتن تفنگ و آموختن تیراندازی و سپاهی‌گری بر می‌انگیختند... بسیاری کسان تفنگ و فشنگ خریدند و روز‌های آدینه در بیرون شهر گرد می‌آمدند و تیراندازی می‌نمودند و یا به اسب دوانی می‌پرداختند... این شور... به همه جا رسیده و در بیشتر شهر‌ها این آرزو در میان می‌بود، لیکن جز از تبریز و اندکی هم در رشت، در هیچ شهر دیگری پیش برده نشد... در تهران نیز دو تن به این کار برخاستند، اما مجلس به آن خرسندی نداد... در تبریز مرکز غیبی این کار را هوشیارانه پیش می‌برد و می‌کوشید و راستی را یک سپاهی از میان توده می‌آراست».

ستارخان پس از استبداد صغیر

اما درخشش واقعی ستارخان از دوران استبداد صغیر آغاز شد. محمدعلی شاه قاجار با کمک روسیه و عده‌ای از روحانیون، کمر به نابودی مشروطه بست و مجلس را با توپ لیاخوف روسی ویران کرد. بسیاری از مشروطه‌خواهان نیز دستگیر و شدند و تعدادی نیز به دست اوباش محمدعلی شاه به شهادت رسیدند. به تعبیر کسروی، دوم تیرماه در تاریخ مشروطه روز بی‌مانندی بود: کشاکش آزادیخواهی و استبداد که از دو سال پیش از آن درمیان بود، آن روز به جنگ و خونریزی تبدیل شد و مجلس و مشروطه پس از دو سال ایستادگی از پا افتاد.
محمدعلی شاه موفق شد که با کمک روس‌ها تهران را در دست بگیرد و بر اوضاع چیره شود. حال باید فکری به حال تریز می‌کرد چرا که تبریز مرکز اصلی مشروطیت بود. روزنامه تفلیسکی لیستوک در ۲۵ فوریه ۱۹۰۷ درباره این شهر نوشت: «تبریزکه گهواره اولیه شاه بود، پیشگام جنبش است. چشم دیگر شهر‌ها به آن دوخته شده و همه انتظار حوادث بزرگی را در اینجا دارند.»

محمدعلی شاه قاجار برای تبریز از قبل نقشه‌ای کشیده بود و آن اینکه روحانیون و سرکردگان آذربایجانی را در مقابل مشروطه خواهان قرار داد؛ لذا همان روزی که مجلس را در تهران بمباران کردند، در تبریز نیز به آزادی‌خواهان حمله ور شدند. روحانیون فتوا دادند که مشروطه‌خواهان بابی هستند و جان و مالشان حلال است. مخالفین مشروطه نیز از شنیدن این فتوا‌ها جسارت پیدا کرده به خانه‌ی آزادی‌خواهان یورش برده و همه چیز را تاراج می‌کردند.

مقاومت جانانه ستارخان علیه استبداد

تصور محمدعلی شاه و دولتمردانش این بود که که تبریز هم مانند تهران سریعا تسلیم و تسخیر خواهند شد؛ اما به زودی متوجه شدند که این تصورشان بی‌بنیاد است و تبریز سر تسلیم شدن ندارد. به تعبیر احمد کسروی، تمام شهر‌ها دوباره مقابل استبداد زانو زده بودند و فقط تبریز ایستادگی می‌کرد. حال آنکه در تبریز هم نصف مردم به سمت حکومت رفته بودند و فقط یک عده مبارز باقی مانده بود هر روز اوضاع برعلیه مشروطه‌خواهان تبریز سخت‌تر می‌شد. بعلاوه اینکه نیرو‌های تازه نفس حکومت به تبریز رسیده و مردم در وحشت فرو رفته بودند و اکثر آزادیخواهان اسلحه را زمین گذاشته بودند. اما، باه تعبیر کسروی، «ستارخان به این مسائل اهمیتی نمی‌داد و همچنان با اطرافیان خود به جنگ و ایستادگی ادامه می‌داد. همه تصور می‌کردند ستارخان یا تسلیم می‌شود و یا فرار می‌کند. اما کاملا در اشتباه بودند، زیرا او با عده‌ی اندکی، مردانه و تنها به مبارزه ادامه می‌داد. در تاریخ مشروطه ایران، هیچ کاری به این بزرگی و ارزشمندی نیست. ستارخان که فقط بیست نفر نیرو برایش باقی مانده بود، تسلیم نشد و مردم تبریز وقتی شجاعت و ایستادگی او را دیدند دوباره به خروش افتادند و با یکدیگر متحد شدند.»


بیشتر بخوانید:

چه گوارای ایران | حیدرخان عمواوغلی که بود؟

یپرم خان ارمنی که بود؟ | مردی که استبداد را دوبار شکست داد


پس از این واقعه، محمدعلی شاه برای نابودی آزادی‌خواهان، عین‌الدوله (فرمانفرمای کل آذربایجان) و سپهدار (رئیس کل نظام آذربایجان) را به تبریز فرستاد. از سوی دیگر، دسته‌های سواره و پیاده با توپخانه از تهران حرکت کرده و به عین‌الدوله می‌پیوستند. مشخص بود که می‌خواهند جنگ بزرگی برای شکست مشروطه خواهان براه اندازند. درواقع برای پایان بخشیدن به کار تبریز، قوای استبداد با هزار سوار و سه عراده توپ به نزدیکی شهر آمد. در برابر چند هزار هوادار مسلح دولت، بیش از صد مجاهد برجا نمانده بودند. رحیم‌خان وارد شهر شد و در باغ شمال، محله‌های نوبر و خیابان را برای سکونت خود و افرادش برگزید. او از تبریزی‌ها خواست که ۹۰ مشروطه‌خواه را به وی تحویل بدهند. چنین به نظر می‌رسید که کار تبریز تمام شده است. رحیم‌خان در سرکوب تبریزی‌ها زیاده‌روی کرد و سواران او دست به غارت مردم و خانه‌ها و مغازه‌ها زدند. مقتدرالدوله، نایب‌الایاله منصوب دولت، به شاه شکایت کرد که «تبریز و اطراف به‌کلی خراب و تمام شد.» جان مشروطه‌خواهان در خطر بود. چند تن از آن‌ها به دست سواران رحیم‌خان و اوباش شهر افتادند و به طرزی فجیع کشته شدند. سبعیت استبدادخواهان، تبریزی‌ها را برانگیخت که برای حفظ هستی خود ایستادگی کنند. اما برای آن‌که چنین مقاومتی شکل بگیرد، باید جرقه‌ای زده می‌شد که آن جرقه را ستارخان با عمل خود برافروخت.

سهراب یزدانی در کتاب مجاهدان مشروطه می‌نویسد: «ستارخان با گروه اندکی مجاهد که از محله‌های مختلف به یاری وی آمده بودند برجا ماند. آنان سرسخت‌ترین رزمندگان مشروطیت تبریز بودند، پولی در بساط خود نداشتند، گرسنه بودند و بر اثر فشار جنگ و خستگی از پا درمی‌آمدند. با همه این‌ها، تنها کانون مقاومت شهر را سرپا نگاه داشتند. به همین علت فرماندهی قوای استبداد یکی از هدف‌های خود را درهم شکستن آنان می‌دانست. او به کمک توپخانه خود به امیرخیز حمله برد، اما نتوانست مجاهدان را از این محله بیرون براند.»

ستارخان سپاه استبداد را تارومار کرد و مشروطه‌خواهان جان تازه‌ای گرفته و موفق شدند دربرابر قوای استبداد مقاومت کنند. قوای استبداد مشروطه خواهان را دست کم گرفته بودند. اما وقتی حمله کردند، دیدند با انسان‌های جان بر کف مواجه هستند؛ لذا با آنکه تعدادشان بیشتر بود، فرار کردند. نتیجه‌ی پیروزی مشروطه خواهان تبریز بر سپاه استبداد عبارت بود از خروش سراسر کشور و به راه افتادن جنبش ضداستبدادی در دیگر شهرها.

حرکت ستارخان یکی از رویداد‌های شگرف عصر مشروطه بود. به گزارش سوسیال دموکرات ارمنی، واسو خاچاتوریان، اگر عمل ستارخان نبود، تبریز نیز سرنوشتی مانند شهر‌های دیگر ایران می‌یافت. به این ترتیب، رشته‌های دربار استبدادی در تبریز پنبه شد. مجاهدان نیروی دولتی را گریزاندند و پیروزی روحی بزرگی به‌دست آوردند.

امان دادن به ستارخان!

قوای استبداد که از شکست دادن ستارخان عاجز بود دست به دامن دیپلمات‌های روس شد. در روز ۲۵تیر سرکنسول روس در تبریز به محله امیرخیز پیش ستارخان آمد و از او خواست که بیرق روسی بر سردر خانه خود برافرازد تا از کینه نیرو‌های دولتی درامان بماند. احمد کسروی ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «کنسول، چون درآمد، پس از نشستن و حال پرسیدن گفت: امروز به خیابان رفتم و به دوچی رفتم و اکنون نیز به اینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که به جنگ پیشدستی نکنید تا پیش‌آمد با گفتگو پایان پذیرد!
ستارخان گفت: ما هیچ‌گاه به جنگ پیشدستی نمی‌کنیم و همیشه از آن سوی به ما می‌تازند و ما جلوشان می‌گیریم.
کنسول: چگونه است بیرقی از کنسول‌خانه روسیه فرستاده شود شما به در خانه خود زده در زینهار دولت روس باشید؟!
ستارخان: جنرال کنسول! من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»

ستارخان؛ مبارزی که لرزه بر اندام استبداد انداخت

ستارخان یک روز بعد، در ۲۶تیرماه، به ابتکار شورانگیزی دست زد. او سوار بر اسب با همان گروه اندک به محلاتی که بر سردر خانه هاشان بیرق سفید زده بودند تاخت و بیرق‌ها را از سردر خانه به زمین انداخت. ستارخان پرچم‌های سفید را از فراز خانه‌ها برافکند. او با گروهی کوچک که بیش از هفده نفر نمی‌شدند، تا ارک پیش رفت و پرچم‌ها را از روی بام‌ها و سر در خانه‌ها روفت. آن کار شوری عظیم در دل افسرده تبریزی‌ها دمید. مجاهدان از خانه‌ها و نهانگاه‌های خود بیرون آمدند. در میان اهالی محلاتی که از خواری تسلیم شرمنده بودند، جنبشی پدیدار شد.

انقلابیون تبریز با رهبری ستارخان، به مدت نه ماه با نیرو‌های استبداد جنگیدند. در برابر آن‌ها نه تنها نیرو‌های شاه و مرتجعان محلی، بلکه دسته‌های غارتگر قره‌داغچی به سرکردگی رحیم‌خان چلیپان‌لو، دسته‌های شاهسون زیر فرمان نصرت‌الخان یورتچی و دسته‌هایی از مرند به ریاست فئودال معرف شجاع نظام، نبرد می‌کردند. ارتش شاه و گروه اوباش فئودال‌های منطقه، تبریز را محاصره کردند. مردم تبریز، اما با وجود قحطی و گرسنگی مقاومت کرده و نهایتا حملات را دفع کردند.

مقاومت ستارخان و یارانش کلیه‌ی نیرو‌های ارتجاعی را برای نبرد به تبریز کشاند و باعث افروختن شعله‌ی امید در میان مشروطه‌خواهان سراسر ایران شد. در رشت گروهی به رهبری یپرم‌خان ارمنی تشکیل شد که کمیته‌ای به عنوان کمیته ستار تشکیل دادند و با سوسیال دموکرات‌ها متحد شدند. یپرم‌خان رشت را تصرف کرد و سپس پرچم سرخ خود را بر ساختمان شهرداری انزلی برافراشت. سپس با چریک‌های قفقازی هم‌پیمان شد و با لشکریانش به سمت تهران حرکت کرد.

سردار اسعد بختیاری نیز از جنوب با صمصام‌السلطنه متحد شد و پس از تصرف اصفهان نیروهایش را به سمت تهران حرکت داد. انقلابیون کرمانشاه نیز نیرو‌های ارتجاع را از شهر بیرون راندند و در مشهد، اصناف بازار دست به اعتصابی سراسری زدند. با این جوشش و خروشی که در سراسر ایران به وجود آمده بود، جبهه سلطنت‌طلبان به شدت تضعیف شد و بسیاری از اشراف و تجار به سفارت عثمانی گریختند. سرانجام در ۲۲ تیرماه، یپرم‌خان و صمصام‌السلطنه به تهران رسیدند و پایتخت را تصرف کردند. انقلابیون اکنون بر مرتجعان پیروز شده بودند و استبداد صغیر به پایان رسیده بود. مشروطه‌خواهان محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند و فرزند ۱۲ ساله‌اش احمد را به سلطنت گماشتند.

ملک‌الشعرای بهار در شعر زیبایی این دقایق تاریخی را چنین وصف کرده است:
«یک چند شد از جفای اشرار.
بنیاد بقای ما نگونسار.
یک چند بهر دیار و هر شهر
گشتیم قتیل تیغ اشرار
تا آنکه مجاهدین دانا
ما راگشتند ناصر و یار
از خطه‌ی مردخیز تبریز
بر بست میان، گزیده ستار
ازکشور رشت نیز برخاست
آوازه حضرت سپهدار
صمصام برآمد از صفاهان
سید عبدالحسین از لار
از شاه حقوق خویشتن را
کردند طلب به جهد بسیار»

پس از استبداد صغیر و پایان زندگی

در روز‌های پایانی اسفندماه سال ۱۲۸۸، ستارخان و باقرخان در راس مبارزان مسلح خود عازم تهران شدند و در روز ۴ فروردین مورد استقبال دولت مشروطه‌خواه و مردم تهران قرار گرفتند. ولی پس از اندکی اختلافات با مجلس بالا گرفت. مشکل اصلی از جایی شروع شد که مجلس شورای ملی برای جلوگیری از ادامه مبارزات، طرحی را تصویب کرد که مورد پسند ستارخان نبود. بر پایه این طرح مجلس، اسلحه از تمام مردم باید بازپس‌گرفته می‌شد. مجاهدین که احساس خطر کرده بودند به باغ اتابک رفته و پشت ستارخان ایستادند. سرداراسعدبختیاری (فاتح تهران) به ستارخان پیغام داد که: «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.».

اما ستارخان و هم‌رزمانش بنا بر دلایلی از اطاعت از این دستور و تحویل سلاح‌های خویش سر باز زدند. چندی بعد که مجلس شورای ملی دستور خلع سلاح در سراسر کشور را صادر کرد، ستارخان و باقرخان از پذیرش مصوبه مجلس سرباز زدند و وزارت کشور (به کمک بختیاریان) ناچار شد اسلحه‌ها را به زور از دست آن‌ها بگیرد.

ستارخان پس از این واقعه، در تهران ماند و خانه‌نشین شد. او پنج سال پایانی حیات خود را در انزوا زیست و نهایتا در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ درگذشت.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
Ahmad
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۰۲ - ۱۴۰۳/۰۵/۲۴
0
2
روحش شاد
اماحکومت بعدکودتاتوسط بختیاری ها اداره میشد،حتی به سرداراسعدهم پیشنهادپادشاهی داده بودندکه نپذیرفت
نظرات شما