دوایت آیزنهاور: معمار نظم نوین آمریکا
رویداد۲۴ | آمریکا در دوران ریاستجمهوری آیزنهاور شاهد دورهای از ثبات اقتصادی، گسترش نفوذ جهانی، مهار کمونیسم و آغاز مسابقهی فضایی بود. او فردی عملگرا، نظامیمسلک، اما درعینحال محتاط بود که برخلاف برخی از جانشینانش، از جنگهای پرهزینه پرهیز میکرد و درعوض بر روی بازدارندگی هستهای، دیپلماسی و رشد اقتصادی تمرکز داشت. اما سیاستهای او همواره بدون چالش نبودند: از کودتاهای سازمان سیا در ایران و آمریکای لاتین گرفته تا بحران سوئز و رقابت فضایی با شوروی، دوران او یکی از پرتنشترین دورانهای تاریخ آمریکا بود. این مقاله، نگاهی تحلیلی و جامع به زندگی، سیاستها و میراث او خواهد داشت.
دوران کودکی و ورود به ارتش
دوایت دیوید آیزنهاور در ۱۴ اکتبر ۱۸۹۰ در شهر دنیسون، تگزاس، در خانوادهای فقیر و پرجمعیت متولد شد. او سومین فرزند از هفت برادر بود و در دوران کودکی با سختیهای زیادی روبهرو شد. خانوادهی او مدتی بعد به کانزاس مهاجرت کرد و در شرایط سخت اقتصادی زندگی میکردند. بااینحال، آیزنهاور کودکی کنجکاو، سرسخت و علاقهمند به تاریخ نظامی بود. او ساعتها وقت خود را به مطالعهی جنگهای ناپلئون و جنگ داخلی آمریکا اختصاص میداد. در دوران دبیرستان، استعداد مدیریتی و انضباط شخصی او توجه معلمان و اطرافیانش را به خود جلب کرد.
آغاز راه یک فرمانده
در سال ۱۹۱۱، آیزنهاور به آکادمی نظامی وستپوینت، یکی از معتبرترین مؤسسات نظامی آمریکا، راه یافت. برخلاف بسیاری از همدورهایهایش، او نه از یک خانوادهی نظامی میآمد و نه پیشینهای در سیاست داشت. اما تواناییهایش در تحلیلهای استراتژیک و مدیریت نیروها، موجب شد که بهسرعت در میان همدورهایهای خود پیشرفت کند. او پس از فارغالتحصیلی در سال ۱۹۱۵، وارد ارتش شد. در طول جنگ جهانی اول، به دلیل مهارتهای برجستهی سازماندهی و تحلیلهای نظامی، بهعنوان مربی و طراح استراتژیهای رزمی مشغول به کار شد. این تجربه، پایهای شد برای موفقیتهای آیندهاش در جنگ جهانی دوم.
آیزنهاور چگونه به فرماندهی عالی متفقین تبدیل شد؟
پس از حملهی آلمان نازی به اروپا، ایالات متحده در سال ۱۹۴۱ وارد جنگ شد. آیزنهاور که پیشتر در طراحی عملیات نظامی مهارت خود را نشان داده بود، بهسرعت در میان فرماندهان ارتش آمریکا ارتقا یافت. در سال ۱۹۴۲، رئیسجمهور فرانکلین روزولت و فرماندهان ارشد نظامی تصمیم گرفتند که او را بهعنوان فرماندهی کل نیروهای متفقین در اروپا منصوب کنند. این انتخاب، در ابتدا برای برخی از فرماندهان تعجبآور بود، زیرا آیزنهاور هرگز در نبردهای واقعی فرماندهی نکرده بود. اما دیری نپایید که نبوغ استراتژیک او، تمامی تردیدها را از میان برد.
عملیات نرماندی: مهمترین نبرد قرن بیستم
در ۶ ژوئن ۱۹۴۴، نیروهای متفقین تحت فرماندهی آیزنهاور، عملیات نرماندی را آغاز کردند. این عملیات که بزرگترین حملهی آبی-خاکی تاریخ بود، آغاز شکست نهایی آلمان نازی را رقم زد. این عملیات راه را برای آزادسازی فرانسه و دیگر کشورهای اروپای غربی از اشغال نازیها باز کرد و آلمان را مجبور کرد که در چندین جبهه بجنگد و در نهایت، شکست آن را تسریع کرد. عملیات نرماندی موجب شد که آیزنهاور به یک قهرمان جنگی تبدیل شود و نام او در تاریخ ثبت شود.
پس از جنگ جهانی دوم
آیزنهاور پس از پایان جنگ جهانی دوم، بهعنوان یکی از محبوبترین چهرههای ملی آمریکا مطرح شد. او که در میان مردم به عنوان قهرمان آزادی اروپا و فرماندهای هوشمند شناخته میشد، در موقعیتی قرار گرفت که میتوانست مسیری جدید را در زندگی حرفهای خود انتخاب کند. اما برخلاف بسیاری از فرماندهان نظامی، او تا مدتها به ورود به سیاست علاقهای نداشت. در واقع، ترجیح او ادامهی خدمت در ارتش و کمک به بازسازی ساختارهای نظامی بود. با این حال، شرایط داخلی و بینالمللی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بهگونهای بود که بسیاری از سیاستمداران و رهبران حزب جمهوریخواه او را به عنوان گزینهای ایدهآل برای ریاستجمهوری میدیدند. در آن زمان، ایالات متحده با چالشهای متعددی روبهرو بود:
جنگ کره که آمریکا را درگیر یک نبرد طولانی و پرهزینه کرده بود. افزایش تنشهای جنگ سرد و رقابت تسلیحاتی با شوروی، رشد نفوذ کمونیسم در اروپا، آسیا و آمریکای لاتین، تغییرات اقتصادی و اجتماعی داخلی، و از جمله نگرانیهای مردم نسبت به افزایش مالیات و هزینههای جنگی نیز مشکلات دیگر این دوران بودند.
در چنین شرایطی که حزب جمهوریخواه پس از جنگ جهانی دوم از نظر سیاسی نسبت به دموکراتها ضعیفتر شده بود، به دنبال نامزدی بود که بتواند با نامزد دموکراتها رقابت کند. از سوی دیگر، آیزنهاور که در دوران جنگ همکاری نزدیکی با رهبران آمریکا و اروپا داشت، به عنوان فردی شناخته میشد که هم مورد احترام مردم عادی است و هم سیاستمداران او را بهعنوان فردی معقول و عملگرا قبول دارند.
احیای قدرت حزب جمهوریخواه
در سال ۱۹۵۲، دو جناح درون حزب جمهوریخواه در رقابت بودند: جناح سنتی حزب که از رویکرد محافظهکارانه حمایت میکرد و جناحی که به دنبال تجدید ساختار و ارائهی چهرهای جدید از حزب بود. جناح دوم، که شامل چهرههای بانفوذی همچون سناتور هنری کابوت لاج بود، بر این باور بود که آیزنهاور بهترین گزینه برای احیای قدرت حزب است. در مقابل، جناح سنتی حزب از رابرت تفت حمایت میکرد که یک سیاستمدار سرسخت ضد کمونیست بود و به شدت با سیاستهای دولت فدرال در گسترش برنامههای اجتماعی مخالف بود. اما برخلاف تفت، آیزنهاور معتقد بود که دولت باید نقش فعالتری در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی ایفا کند. این تفاوت در دیدگاهها، رقابت شدیدی را درون حزب جمهوریخواه ایجاد کرد، اما در نهایت، محبوبیت عمومی آیزنهاور و حمایت رهبران کلیدی حزب باعث شد که او نامزد نهایی حزب برای انتخابات ریاستجمهوری شود.
بیشتر بخوانید: مراسم تحلیف رئیس جمهور آمریکا در هواپیما!
در انتخابات ۱۹۵۲، آیزنهاور در برابر آدلی استیونسون، نامزد دموکراتها، قرار گرفت. استیونسون، فرماندار ایالت ایلینوی، فردی باهوش و سخنوری برجسته بود که حمایت زیادی از سوی روشنفکران و طبقهی تحصیلکرده داشت. با این حال، او نتوانست محبوبیت گستردهی آیزنهاور را در میان تودههای مردم به چالش بکشد.
یکی از عواملی که به پیروزی آیزنهاور کمک کرد، وعدهی او برای پایان دادن به جنگ کره بود. در آن زمان، جنگ کره که در سال ۱۹۵۰ آغاز شده بود، به یک بنبست تبدیل شده بود و مردم آمریکا از هزینههای مالی و انسانی آن ناراضی بودند. آیزنهاور در سخنرانیهای انتخاباتی خود بارها اعلام کرد که اگر رئیسجمهور شود، برای پایان دادن به این جنگ راهحلی پیدا خواهد کرد.
رسیدن به مقام ریاست جمهوری
در نهایت، آیزنهاور توانست در یک پیروزی قاطع، با کسب ۵۵ درصد آرا، به عنوان سی و چهارمین رئیسجمهور آمریکا انتخاب شود. این پیروزی نهتنها بازگشت جمهوریخواهان به کاخ سفید را پس از بیست سال حاکمیت دموکراتها رقم زد، بلکه آمریکا را وارد مرحلهی جدیدی از تاریخ خود کرد.
پس از ورود به کاخ سفید در ژانویهی ۱۹۵۳، آیزنهاور بلافاصله با چالشهای سیاست خارجی روبهرو شد. مهمترین مسئلهای که با آن مواجه بود، جنگ کره بود که به یکی از پیچیدهترین درگیریهای جنگ سرد تبدیل شده بود. اگرچه پیش از ورود او به کاخ سفید، مذاکرات برای پایان جنگ آغاز شده بود، اما هیچ پیشرفتی حاصل نشده بود.
تهدید اتمی چین
آیزنهاور که در دوران جنگ جهانی دوم ثابت کرده بود یک فرماندهی عملگرا است، تصمیم گرفت از راهی متفاوت برای پایان دادن به جنگ استفاده کند. در یکی از اقدامات بحثبرانگیز، او به طور غیرمستقیم به چین پیام داد که اگر توافقی برای آتشبس حاصل نشود، آمریکا ممکن است از سلاح هستهای استفاده کند. این تهدید، همراه با فشارهای سیاسی و نظامی، در نهایت باعث شد که کرهی شمالی و چین با توافق آتشبس موافقت کنند و جنگ کره در جولای ۱۹۵۳ پایان یابد. اما جنگ کره تنها بخشی از سیاست خارجی آیزنهاور بود. او در طول دوران ریاستجمهوری خود، سیاستی را دنبال کرد که بعدها به «دکترین آیزنهاور» معروف شد. این سیاست بر پایهی چند اصل اساسی استوار بود:
بازدارندگی هستهای: او معتقد بود که افزایش قدرت تسلیحات هستهای آمریکا، بهترین راه برای جلوگیری از جنگهای پرهزینهی متعارف است. در این راستا، او برنامهی گسترش زرادخانهی هستهای آمریکا را در پیش گرفت.
استفاده از عملیات مخفی به جای جنگهای گسترده: به جای درگیر شدن در جنگهای مستقیم، دولت او از سازمان سیا برای مقابله با نفوذ کمونیسم استفاده کرد. نمونههای بارز این سیاست شامل کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران علیه دولت دکتر محمد مصدق و کودتای ۱۹۵۴ در گواتمالا علیه دولت جاکوبو آربنز بود.
حمایت از کشورهای همپیمان در برابر کمونیسم: آیزنهاور در سال ۱۹۵۷ اعلام کرد که آمریکا آماده است تا از کشورهایی که در معرض تهدید شوروی و کمونیسم هستند، حمایت نظامی کند. این سیاست به طور خاص در خاورمیانه اجرایی شد، جایی که آمریکا برای مقابله با نفوذ شوروی، به برخی از رژیمهای محافظهکار کمکهای اقتصادی و نظامی ارائه داد.
مشکلات سیاست خارجی
اما سیاست خارجی آیزنهاور همیشه بدون چالش نبود. در سال ۱۹۵۶، بحران سوئز رخ داد که یکی از مهمترین بحرانهای بینالمللی دوران او بود. این بحران زمانی آغاز شد که جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، کانال سوئز را ملی کرد. در پاسخ، بریتانیا، فرانسه و اسرائیل تصمیم گرفتند به مصر حمله کنند. اما آیزنهاور که نمیخواست آمریکا درگیر یک جنگ دیگر شود، با این حمله مخالف بود و به شدت به بریتانیا و فرانسه فشار آورد تا نیروهای خود را از مصر خارج کنند. این تصمیم باعث شد که نفوذ آمریکا در جهان عرب افزایش یابد، اما در عین حال، شکافی در روابط آمریکا با متحدان اروپاییاش ایجاد کرد.
همچنین در دوران آیزنهاور، جنگ سرد وارد مرحلهی جدیدی شد. یکی از مهمترین رویدادهای این دوران، آغاز مسابقهی فضایی میان آمریکا و شوروی بود. در سال ۱۹۵۷، شوروی با پرتاب اسپوتنیک ۱، نخستین ماهوارهی جهان، برتری خود را در فناوری فضایی نشان داد. این رویداد، دولت آیزنهاور را شوکه کرد و موجب شد که آمریکا برنامهی فضایی خود را تقویت کند. در نتیجهی این تحولات، دولت او در سال ۱۹۵۸ سازمان ناسا را تاسیس کرد و مسابقهی فضایی میان دو ابرقدرت آغاز شد؛ رقابتی که بعدها به فرود انسان بر ماه منجر شد.
دوایت آیزنهاور در ۲۸ مارس ۱۹۶۹ در سن ۷۸ سالگی بر اثر نارسایی قلبی درگذشت.