تاریخ انتشار: ۰۰:۳۰ - ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
تعداد نظرات: ۲ نظر
روایت فوکویاما از بازگشت پدرسالاری به آمریکا در دوره ترامپ؛

جهانی امن برای جنایتکاران

مهمترین بحثی که در در این روزها در نشریات تراز اول جهان و میان تحلیلگران سیاسی دست اول دیده می‌شود ماهیت دولت دونالد ترامپ است. در این گزارش، متن کامل مقاله‌ا‌ی که فرانسیس فوکویاما در مورد این مسئله نوشته است ترجمه شده و خلاصه‌ی دو مقاله مهم دیگری که در متن فوکویاما به آنها اشاره می‌شود در قسمت توضیحات مترجم آمده اند.

جهانی امن برای جنایتکاران

رویداد ۲۴ | مقدمه مترجم: در سال‌های اخیر تحلیل‌گران سیاسی به دنبال درک ماهیت واقعی حکومت دونالد ترامپ و تاثیرات آن بر آینده‌ی دموکراسی در ایالات متحده بوده‌اند. در این زمینه، اخیرا دو مقاله‌ی مهم از استیو هنسن و جف کوپستاین در نشریه Persuasion و جاناتان راوخ در The Atlantic منتشر شده‌اند که دیدگاه جدیدی درباره‌ی ترامپیسم ارائه می‌دهند. آنها این پدیده را نه صرفا نوعی اقتدارگرایی، بلکه شکلی از حکومت «پدرسالارانه» (patrimonialism) توصیف کرده‌اند. این مفهوم، که ریشه در نظریه‌های ماکس وبر دارد، نشان می‌دهد که چگونه حکومت‌ها می‌توانند از ساختار‌های مدرن و غیرشخصی به سمت نظام‌هایی برگردند که در آن، قدرت در دست یک رهبر مستبد متمرکز شده و بر اساس روابط شخصی و منافع فردی عمل می‌کند.

استیو هنسن و جف کوپستاین در مقاله‌ی خود، با بررسی ماهیت حکومت ترامپ، استدلال می‌کنند که این نظام را نباید به سادگی یک رژیم اقتدارگرا یا پوپولیستی دانست، بلکه بهتر است آن را نوعی بازگشت به پدرسالاری سیاسی توصیف کنیم. پدرسالاری سیاسی حالتی از حکومت است که در آن، دولت نه به‌عنوان یک نهاد مستقل بلکه به‌عنوان امتداد شخصی رهبر در نظر گرفته می‌شود. در چنین ساختاری، رهبر کشور قدرت خود را نه از طریق قوانین رسمی، بلکه از طریق روابط شخصی، امتیازات خاص، و پیوند‌های خانوادگی و اقتصادی حفظ می‌کند.

هنسن و کوپستاین با بررسی الگو‌های تاریخی، نشان می‌دهند که چنین سیستم‌هایی در گذشته نیز وجود داشته‌اند. آنها به فرانسه‌ی قبل از انقلاب ۱۷۸۹ اشاره می‌کنند، جایی که پادشاه امتیازات اقتصادی، مانند حق جمع‌آوری مالیات، را به اشخاص نزدیک به خود واگذار می‌کرد. همچنین، امپراتوری عثمانی در قرن هفدهم نمونه‌ای از چنین نظامی بود، جایی که منصب‌ها و مقامات مهم دولتی عمدتاً بر اساس روابط شخصی و نه شایستگی تخصیص داده می‌شدند.

به عقیده‌ی این نویسندگان، دونالد ترامپ نیز به‌طور مشابه حکومتی را ایجاد کرده که در آن، مقامات دولتی نه بر اساس صلاحیت، بلکه بر اساس وفاداری شخصی به او انتخاب می‌شوند. نمونه‌ی روشن این مسئله، حذف مقامات دولتی مستقل، از جمله بازرسان کل و دادستان‌هایی است که به دنبال بررسی فساد در دولت او بودند. هنسن و کوپستاین بر این باورند که ترامپ، برخلاف رهبران اقتدارگرای کلاسیک مانند موسولینی یا هیتلر، از هیچ ایدئولوژی مشخصی پیروی نمی‌کند، بلکه هدف او صرفاً حفظ قدرت از طریق گسترش شبکه‌ای از روابط شخصی و امتیازات اقتصادی است.

این مقاله همچنین به نقش شرکت‌های بزرگ فناوری و سرمایه‌داران در این نظام پدرسالارانه اشاره می‌کند. ترامپ از قدرت خود برای اعطای امتیازات ویژه به دوستان و حامیان اقتصادی‌اش استفاده کرده و در مقابل، از آنها حمایت سیاسی و مالی دریافت می‌کند. به گفته‌ی این دو نویسنده، این شیوه‌ی حکمرانی باعث تضعیف نهاد‌های دموکراتیک و افزایش فساد دولتی شده و آمریکا را به سمت یک ساختار شبیه به حکومت‌های ماقبل مدرن سوق داده است.

جاناتان راوخ در مقاله‌ی خود در The Atlantic این تحلیل را یک گام فراتر می‌برد و نشان می‌دهد که چگونه حکومت ترامپ نمونه‌ای از یک روند گسترده‌تر است که در بسیاری از کشور‌های جهان در حال وقوع است. او استدلال می‌کند که ما در عصر جدیدی از اقتدارگرایی زندگی می‌کنیم، که برخلاف رژیم‌های اقتدارگرای قرن بیستم، دیگر بر پایه‌ی ایدئولوژی‌های بزرگ مانند فاشیسم یا کمونیسم عمل نمی‌کند، بلکه به‌شدت منفعت‌محور و مبتنی بر ثروت‌اندوزی شخصی است.

راوخ توضیح می‌دهد که در قرن بیستم، حکومت‌های اقتدارگرا اغلب بر اساس یک ایدئولوژی شکل می‌گرفتند. برای مثال، نازی‌ها و فاشیست‌ها به دنبال تحقق یک نظم جهانی بر پایه‌ی ایدئولوژی‌های نژادی بودند، درحالی‌که کمونیست‌ها به‌دنبال سرنگونی سرمایه‌داری و برپایی یک جامعه‌ی بی‌طبقه بودند. اما رهبران اقتدارگرای امروزی، از جمله ترامپ، هیچ هدف ایدئولوژیکی مشخصی ندارند. آنها در عوض، نهاد‌های قانونی را مانعی برای دستیابی به قدرت و ثروت شخصی می‌بینند و از همین رو، به دنبال تخریب این نهاد‌ها هستند.

راوخ در مقاله‌ی خود به نمونه‌هایی از حکومت‌های پدرسالارانه‌ی مدرن اشاره می‌کند. او به ونزوئلا اشاره می‌کند، جایی که رژیم سوسیالیستی نیکلاس مادورو به‌جای تلاش برای تحقق آرمان‌های مارکسیستی، به یک شبکه‌ی پیچیده‌ی فساد و قاچاق تبدیل شده است. همچنین، گروه فارک در کلمبیا که روزی یک جنبش مسلحانه‌ی چپ‌گرا بود، اکنون بیشتر به یک کارتل مواد مخدر شباهت دارد تا یک گروه ایدئولوژیک. راوخ همچنین به کره‌ی شمالی اشاره می‌کند، که علاوه بر سرکوب سیاسی، درگیر فعالیت‌های گسترده‌ی جنایتکارانه مانند قاچاق اسلحه و اخاذی از کشور‌های دیگر است.

نکته‌ی کلیدی مقاله‌ی راوخ این است که این روند جهانی، نه‌تنها تهدیدی برای دموکراسی‌های غربی، بلکه یک تغییر اساسی در ماهیت سیاست مدرن است. او معتقد است که امروز جهان دیگر بر اساس جنگ‌های ایدئولوژیک تقسیم نمی‌شود، بلکه به یک نبرد میان باند‌های قدرت تبدیل شده است که هر کدام به‌دنبال افزایش نفوذ و ثروت خود هستند.

هر دو مقاله‌ی یادشده، تصویری تاریک از آینده‌ی دموکراسی ترسیم می‌کنند. آنها نشان می‌دهند که حکومت ترامپ و سایر رژیم‌های مشابه در جهان، نه تنها از ارزش‌های دموکراتیک فاصله گرفته‌اند، بلکه به‌شدت به ساختار‌های پدرسالارانه‌ی پیشامدرن شباهت دارند. در چنین سیستم‌هایی، قانون جای خود را به روابط شخصی داده، فساد به امری عادی بدل شده، و نهاد‌های دولتی به ابزار‌هایی برای افزایش قدرت و ثروت رهبر تبدیل شده‌اند.

این تحلیل‌ها مقدمه‌ای برای درک مقاله‌ی فرانسیس فوکویاما با عنوان جهانی امن برای جنایتکاران هستند. فوکویاما با تکیه بر این دیدگاه‌ها، روند بازپدرسالاری در ایالات متحده را بررسی کرده و نشان داده است که چگونه دولت ترامپ به‌طور علنی فساد را ترویج می‌دهد و قوانین دموکراتیک را به نفع شبکه‌ی قدرت شخصی خود از میان برمی‌دارد. او این مسئله را در چارچوبی تاریخی قرار داده و نشان می‌دهد که چگونه دولت‌های مدرن ممکن است به دلیل گرایش‌های طبیعی انسان به سمت روابط شخصی و منافع فردی، دوباره به ساختار‌های سنتی پدرسالارانه بازگردند.

در ادامه مقاله‌ی فرانسیس فوکویاما را می‌خوانید که این روند را با بیان منحصر‌به‌فرد خود تحلیل می‌کند.

فرانسیس فوکویاما: پیش از انتخابات ۲۰۲۴ در ایالات متحده، بحث‌هایی درگرفت دربارهٔ این‌که آیا دونالد ترامپ را می‌توان «فاشیست» نامید یا خیر. من (نویسنده) فکر می‌کردم این برچسب اشتباهی است، چراکه واژهٔ فاشیسم یادآور نسل‌کشی و قدرت توتالیتر است و ما هنوز با آن شرایط فاصله زیادی داشتیم. فاشیسم همواره با یک ایدئولوژی معین هدایت می‌شود؛ حال‌آن‌که به گمان من ترامپ در عمرش هیچ‌گاه از چیزی شبیه به یک «ایدهٔ فکری» راهبردی پیروی نکرده است. اما به وضوح می‌توان او را «اقتدارگرا» (authoritarian) دانست، زیرا او و متحدانش (مانند ایلان ماسک) عمداً در پی برچیدن سازوکار‌های مهار قدرت اجرایی در چارچوب نظام قانون اساسی ایالات متحده هستند. ترامپ حتی یک‌بار هم نخواست از راه کنگره – که آن زمان در کنترل جمهوری‌خواهان بود – سیاستی را به تصویب برساند؛ بلکه خودآگاه ترجیح داد همه چیز را از طریق فرمان‌های اجرایی پیش ببرد، گویی که پادشاهی است که فرمان می‌دهد.


بیشتر بخوانید: پیش‌بینی اقدامات آینده ترامپ بر اساس توصیه‌های ماکیاولی !


اما واژه‌ی «اقتدارگرا» به‌تنهایی پدیده‌ی ترامپ را توضیح نمی‌دهد. استیو هنسون و جف کوپستین در مقاله‌ای دیدگاهشان را دربارهٔ «پدرسالارانه» (patrimonial) بودن ترامپیسم شرح داده‌اند. جاناتان راوش هم اخیرا در مقاله‌ای در آتلانتیک (The Atlantic) بر پایهٔ همین استفاده از واژهٔ پدرسالارانه نوشته است. به عقیدهٔ من، این صفت، یعنی پدرسالاری (patrimonial)، توصیف بهتری است و ماجرا را در چارچوب صحیح تاریخی قرار می‌دهد.

ماکس وبر اصطلاح «پدرسالاری» را برای توصیف تقریبا تمامی حکومت‌های پیشامدرن به کار می‌برد، یعنی حکومت‌هایی که پس از گذار بشریت از نظام‌های قبیله‌ای غیرمتمرکز، پدید آمدند. در این حکومت‌ها، دولت در واقع امتداد خانواده فرمانروا بود. این سیستم‌ها از طریق فتح نظامی و غارت شکل می‌گرفتند؛ به این ترتیب که رئیس یک گروه جنگجو، زمین، منابع و زنان را میان همراهان خود تقسیم می‌کرد، و این امتیازات به نسل‌های بعدی آنان نیز منتقل می‌شد.

در چنین نظامی، هیچ تمایزی میان عرصه‌ی عمومی و خصوصی وجود نداشت. همه‌چیز، از نظر تئوریک، متعلق به فرمانروا بود، و او می‌توانست استانی را همراه با تمام ساکنانش به‌عنوان هدیه‌ی ازدواج به فرزند خود ببخشد. جدایی اموال فرمانروا از اموال دولت، نخستین بار در عصر مدرن و توسط نظریه‌پردازانی همچون توماس هابز و ژان بودن مطرح شد. آنان بر این باور بودند که «حاکمیت» (sovereignty) در چارچوب یک «دولت مشترک‌المنافع» (commonwealth) تعریف می‌شود، نه در وجود فرد پادشاه. این تحول نیز به نوبه خود به مفهومی جدید موضوعیت داد: مفهوم فساد. در این چارچوب، هنگامی که یک مقام دولتی منابع عمومی را برای منافع شخصی خود به کار می‌برد، مرتکب فساد شده بود.

یکی از مضامین مهم دو جلد کتاب «نظم سیاسی» (Political Order) من، دشواریِ شکل‌گیری دولت مدرنِ «غیرشخصی» (impersonal) است؛ دولتی که در آن جایگاه افراد بر اساس شهروندی تعیین می‌شود و نه بر اساس روابط شخصی آنان با حاکم. اقتصاد مدرن نیز فقط تحت همین شرایط امکان شکل‌گیری دارد؛ چرا که در چنین سیستمی دولت از مالکیت خصوصی حمایت کرده و به‌طور بی‌طرفانه میان مناقشات داوری می‌کند.

مشکل دولت مدرن در این است که پدیده‌ای «بی‌ثبات» است. انسان‌ها ذاتا موجوداتی اجتماعی‌اند، اما این اجتماعی‌بودن در گام اول بیشتر معطوف به نزدیکان و اعضای خانواده است. این تمایل طبیعی بشر به خویشاوندان خود، سبب بازگشت به الگو‌های «خویشاوندسالاری» می‌شود. «بازپدرسالاری‌سازی» اصطلاحی است برای همین وضعیت؛ اصطلاحی که به معنای عقب‌گرد از دولت مدرن مبتنی بر روابط غیرشخصی به سمت نظام‌های پدرسالارانه‌ی قدیمی است. این پدیده بسیاری از جوامع پیشین را درگیر کرده بود؛ مانند چین در دوره‌ی دودمان تانگ، امپراتوری عثمانی در قرن هفدهم، یا فرانسه پیش از انقلاب کبیر. در هریک از این دوره‌ها، دولتی که در مسیر مدرن‌شدن حرکت می‌کرد، در نهایت اسیر الیگارش‌ها و متنفذین قدرتمندی شد که به حاکم نزدیک بودند. برای مثال در فرانسهٔ آن دوران، پادشاه «رانت» و امتیازاتی نظیر حق گردآوری مالیات را به بالاترین پیشنهاددهنده می‌فروخت.

نیازی به توضیح نیست که ایالات متحده نیز در حال تجربه‌ی بازگشت به پدرسالاری است. آنچه در مورد دولت ترامپ برجستگی دارد این است که فساد آن بسیار آشکار و علنی است. دولت ترامپ بازرسان کل (Inspectors General) را که وظیفه‌شان نظارت بر سلامت عملکرد نهاد‌های اجرایی و جلوگیری از فساد است، اخراج کرد؛ از اجرای قانون مقابله با فساد در خارج از کشور (Foreign Corrupt Practices Act) سر باز زد؛ و تصمیماتی گرفت که عملاً به نفع منافع اقتصادی همدستانی، چون ایلان ماسک تمام شد. غول‌هایی در دنیای فناوری (مانند مارک زاکربرگ و جف بزوس) با ارائهٔ هدایای چند صد میلیون دلاری در مراسم تحلیف ترامپ حاضر شدند، به این امید که «شاه» بر آنها نظر لطفی افکند. حال‌که ترامپ بر بسیاری از کشور‌های جهان تعرفهٔ گمرکی وضع کرده، سیل جدیدی از متقاضیان معافیت راهی دربار او شده‌اند و چه‌بسا بتوانند با «پرداخت‌های جانبی» شخصی، به این معافیت‌ها دست یابند.

این شکل از فساد ویژگی بارز اقتدارگرایی مدرن است. برای مثال، در حکومت‌های بلشویکی، نازی یا مائوئیست‌ها، هدف اصلی «ثروت‌اندوزی شخصی» نبود؛ بلکه ایدئولوژی انقلابی یا نژادی تعیین‌کننده بود. اما دشمنان دموکراسی لیبرال در روزگار ما، عمدتاً از سر منفعت‌طلبی شخصی با نهاد‌های قانونی مخالفت می‌کنند و دیگر ادعای تئوریک یا ایدئولوژیک قوی ندارند. حاکمان ونزوئلا یا نیرو‌های فارک کلمبیا ممکن بود با گرایش چپ یا مارکسیستی آغاز به کار کنند، اما در نهایت به گروه‌های جنایتکار تبدیل شدند. کره شمالی هم از قاچاق اسلحه و مواد مخدر گرفته تا اخاذی، در انواع جرایم دست دارد.

پس ایالات متحده نیز همان مسیری را طی می‌کند که پیش از آن بسیاری از جوامع دیگر طی کردن و در حال تجربه‌ی بازگشت به پدرسالاری است. در گذشته، جهان درگیر جنگ‌های ایدئولوژیک بود؛ اما جهان امروز بیشتر شبیه نزاع میان گروه‌های جنایتکاری است که برای قلمرو و شبکه‌های اخاذی (protection rackets) با هم می‌جنگند.

این تحولات، «رؤیای دانمارک» (نماد دولت سالم و مدرن) را بیش از پیش دور از دسترس جلوه می‌دهد.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: دونالد ترامپ
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
Sam
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۵۰ - ۱۴۰۳/۱۲/۱۷
0
1
چه مقاله دردناکی بود.
Jam
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۴۷ - ۱۴۰۳/۱۲/۱۷
0
0
و ایران کشوری امن برای رکورد شکنی در فساد اقتصادی به برکت نظام مقدس.
نظرات شما