رهبران بزرگ تاریخ؛ اسکندر کبیر| فرمانده شکست ناپذیری که شاگرد ارسطو بود

رویداد۲۴ | «استعداد نظامی او چیزی را نشان میدهد که شاید در ابتدا غیرمنطقی به نظر برسد؛ سرشت زنانه یک نابغه نظامی در بالاترین سطح آن. این فرمانده برجسته و بسیار موفق کاری به افتخارات مردانه نظیر بیرحمی، خودستایی، قدرتنمایی، تکبر، یا حتی رشادت نداشت. شاید گهگاه تنها در مواردی به آن متوسل میشد که برای تبلیغ این خصوصیات و الهام بخشیدن به سپاهیان ضرورت داشت. بیشتر با آنچه ممکن است ویژگیهایی زنانه پنداشته شود سروکار داشت؛ حساسیت، ظرافت، شهود، زمانبندی، رهیافتهای غیرمستقیم، توانایی ارزیابی بیسروصدای قدرت و ضعف (شاید بر اساس درک بیواسطه رفتار محتمل دشمن تا اطلاعات مبتنی بر واقعیت) برای اجتناب و بینتیجه کردن مقاومت، چرخیدن دور آن، گرفتن نیروی آن و وارد آوردن ضربه غیرمنتظره به نقطه ضعیف آن درست در لحظه مناسب. تاریخ نظامی بارها و بارها نشان داده که رفتار مردانه پیشبینیپذیر، حملات آشکار رو در رو و اتکای صرف به قدرت در بهترین حالت مایه دردسر است و در بدترین حالت در سطح فرماندهی امری فاجعهبار محسوب میشود. حداکثر کارآیی نیروی نظامی فقط با ترکیب شیوههای کاملاً زیرکانه و چیزی به دست میآید که ممکن است رویکرد زنانه نامیده شود.» / مایکل آکسورثی، کتاب امپراتوری اندیشه
شاه مقدونی، اسکندر کبیر، سرداری درخشان بود که پیش از سیسالگی در ایجاد یکی از برجستهترین امپراتوریهای جهان کلاسیک شهرتی پایدار یافت. او که سرشار از انرژی بود، در اول اکتبر ۳۳۱ پیش از میلاد، شاه اسکندر مقدونی همه شجاعت و هوش استراتژیک خود را که به آن معروف بود نشان داد و سوارهنظام برگزیدهاش را در حملهای به مرکز خط جنگی ایرانیان رهبری کرد. گارد سلطنتی ایران در هم شکست؛ شاه داریوش سوم گریخت و پیروزی روز از آنِ اسکندر شد.
پیروزی در نبرد گوگمل که در نزدیکی موصل امروزی در عراق کنونی رخ داد، منجر به فروپاشی امپراتوری عظیم هخامنشی شد. در بیستوپنجسالگی، اسکندر که پیشتر رهبر یونانیان، فرمانروای آسیای صغیر و فرعون مصر بود، لقب شاهنشاه (شاه شاهان) ایران را به دست آورد. او از پا ننشست. در هشت سال بعد، او سپاهش را برانگیخت تا همراهش در لشکریکشیای به مسافت حدود ۱۱هزار مایل (۱۷هزار کیلومتر) پیش بروند و امپراتوریای را شکل دهند که از یونان در غرب تا پنجاب هند در شرق امتداد داشت و از جنوب تا مصر و از شمال تا رود دانوب گسترده بود.
رهبری که الگو شد
اسکندر وفاداری شدیدی در پیروانش برمیانگیخت. او در دشواریها با سربازانش شریک میشد. بنا بر روایت تاریخنگار یونانی، پلوتارک: هنگامی که سپاه اسکندر در جریان یورش به ایران به وضعیتی فرساینده رسیده بود و پس از یازده روز تعقیب داریوشِ گریزان، خود اسکندر به شدت تشنه بود، رهگذری کلاهی پر از آب به او تقدیم کرد. اما اسکندر به اطراف نگاه کرد و چشمان سپاهیان را دید که با حسرت به آن آب مینگرند. او کلاه را پس داد و از نوشیدن خودداری کرد و از رهگذران تشکر کرد و گفت اگر فقط خودش آب بنوشد، دیگران دلسرد خواهند شد. این همدلی باعث شد سربازانی که تا پیش از آن آمادهٔ دست کشیدن از ادامهٔ راه بودند، دوباره انرژی بگیرند و از اسکندر بخواهند پیشاپیش آنان حرکت کند. آنها میگفتند با چنین فرماندهای، قادرند بر تشنگی و خستگی چیره شوند. پلوتارک اشاره میکند که شیوهٔ رهبری اسکندر، در دل مردانش حسی ایجاد کرده بود که انگار شکستناپذیر و جاودانهاند. در سیزده سال پُرمشقت لشکرکشی که تمام دوران فرمانروایی او را پر کرد، نیروهای اسکندر با شور و وفاداری در سختترین شرایط از او پیروی کردند—اینکه فقط یک بار وادارش کردند به جای پیشروی در هند، به وطن بازگردد، واقعاً خیرهکننده است.
فرمانده شکستناپذیر
اسکندر هرگز در نبردی شکست نخورد، حتی با اینکه اغلب از لحاظ شمار نفرات از دشمن کمتر بود. او از سوارهنظام و فالانژ پیادهنظام ممتاز مقدونی با مهارت و هوش تاکتیکی استفاده میکرد. نیروهایش را به کار میگرفت تا ارتباطات درونی سپاه دشمن را مختل کند، عمدتاً با یورش به مرکز فرماندهی دشمن. در گوگمل، او نبرد را طوری برنامهریزی کرد که حملهای تعیینکننده به مرکز خط دشمن صورت گیرد، جایی که میدانست داریوش حضور دارد. اسکندر ارتش خود را طوری آرایش داد که بالهای آن در دو سوی مرکز پیادهنظام به عقب متمایل بودند، سپس همراه با سواران زبدهاش، «یاران» (Companions)، به سوی راستترین بخش میدان تاخت تا سوارهنظام ایرانی را به پیشروی وادارد، و سپس بازگشت تا ضربهٔ قاطع خود را در مرکز وارد سازد.
بیشتر بخوانید: نگاهی به شخصیت تاریخی و میراث کوروش کبیر| چهرهای که با غرور و تعصب میشناسیم
او همچنین برای محدود کردن توان دشمن، برنامهریزی دقیق تاکتیکی را در دستور کار داشت. در نبرد جیکسارت در اکتبر ۳۲۹ پیش از میلاد، او رو در روی سواران مهیب سَکایی قرار گرفت که به سبب سرعت و تحرک غیرقابل پیشبینی در جنگ مشهور بودند؛ تا آن زمان هیچکس نتوانسته بود ارتشی از کوچنشینان را شکست دهد. اسکندر طوری نبرد را طراحی کرد که توان مانور سَکاییها را محدود کند: او نخست سواران نیزهدار خود را فرستاد تا سَکاییها را درگیر کنند، و آماده بود تلفات بدهد، چون میدانست همین حمله موضع دشمن را تثبیت میکند؛ به محض اینکه سَکاییها، سواران نیزهدار را محاصره کردند، اسکندر توانست با پیادهنظام و کماندارانش آنان را به دام بیندازد. نتیجه یک پیروزی چشمگیر بود—۱۲۰۰ نفر از سَکاییها کشته شدند و ۱۸۰۰ رأس اسب به غنیمت گرفته شد. اسکندر در اینجا الگویی الهامبخش به رهبران نشان میدهد که چگونه با تمرکز حملات بر نقطهٔ قوت کلیدیِ حریف، از منابع محدود بیشترین بهره را ببرند.
اهمیت دادن به تصویر عمومی
اسکندر به اهمیت شهرت و چهرهٔ عمومی آگاه بود. از آنجا که تندیس ساختهشده توسط پیکرتراش یونانی، لِسیپوس، مورد پسندش بود، او دستور داد هیچ هنرمند دیگری حق ندارد تصویرش را بسازد. او روایتهای پرآبوتابی را دربارهٔ دلاوریهای خود ترویج میکرد، از جمله اینکه مدعی بود فرزند زئوس، ایزد یونانی، است. وقتی تاریخنگار رسمی او، کالیستنس، از ستایش اسکندر به انتقاد از او رسید، اسکندر با قاطعیت همیشگیاش او را از میان برداشت. گرچه سرکوب انتقاد به این شیوه قابل ستایش نیست، اما توجه به تصویر عمومی و برداشت دیگران امروزه نیز برای هر رهبر مدرنی کلیدی است.
اسکندر به این دلیل که در جوانی، اینچنین جسورانه و مبتکرانه به موفقیت رسید و از تاکتیکهای جدید و هوشمندانه بهره برد، الهامبخش فرماندهان نظامی نسلهای بعد شد و تاکتیکهای او به طور منظم در دانشکدههای نظامی تدریس میشد. در دورهٔ روم، فرماندهانی مانند پومپه کبیر و ژولیوس سزار سعی داشتند از او الگوبرداری کنند. استراتژی زیرکانهٔ اسکندر و رویکردش در ادارهٔ سرزمینهای پهناور – از راه پذیرش آداب محلی و به کارگیری شکلهای موجود حکومت – نیز درسی مهم بود. این جنبه از دستاوردهای اسکندر الهامبخش ژنرال فرانسوی، ناپلئون بناپارت، هم شد. او اذعان کرد آنچه بیشتر در اسکندر تحسین میکند، نه لشکرکشیهای او بلکه «شم سیاسی» اوست. ناپلئون نوشت که اسکندر «هنر جلب محبت مردم» را میدانست.
تقدیرباوری
ظاهرا اسکندر باور داشت که از جوانی برای عظمت آماده شده است. مادرش، المپیاس، برایش روایت میکرد که روزی پسرش بر جهان حکمرانی خواهد کرد. او ذهن اسکندر را با افسانههای جنگجوی افسانهای یونان، آشیل، که ادعا میکرد نیاکانشان بودهاند، آکنده میساخت.
افزون بر این، آموزگار اسکندر در دورهٔ نوجوانی، کسی نبود جز ارسطو، فیلسوف بزرگ یونان. تأثیر ارسطو بسیار حائز اهمیت بود: او به شاهزادهٔ جوان آموخت که چطور بیطرف بماند، عواطف خود را مهار کند، عواقب کارهایش را بسنجد، و گاه برای رسیدن به هدف بلندمدت از مواضع خود کوتاه بیاید. در اسکندر، اعتمادبهنفسِ یک شاهزاده، ذهن شفافِ یک فیلسوف و تیزهوشیِ یک استراتژیست با هم ترکیب شده بود.
امپراتوری پهناور اسکندر مدت زیادی پس از مرگش دوام نیاورد، اما میراث اصلی او در تأثیر ماندگار فرهنگ و سنتهای یونانی نهفته است که او به دوردستترین مناطق تحت تصرفش منتقل کرد. او دستکم ۲۰ شهر جدید با نام خود بنا نهاد که مشهورترین آنها شهر اسکندریه در شمال مصر است. حتی در زمان حیاتش نیز موضوع روایتهای پرآبوتاب قرار گرفت و پس از مرگش شهرت او از طریق افسانهها و رمانهای قهرمانی که در سراسر قرون وسطی محبوب بود، گسترش یافت. در این داستانها، بر جسارت، انرژی و رهبری برانگیزندهٔ او در کنار دستاوردهای شگفتانگیزش، و نیز ترکیب قدرت فکری و شجاعت بدنیاش تأکید میشد.
در یکی از سریعترین و جسورانهترین فتوحات نظامی تاریخ، اسکندر کبیر، شاه جوان مقدونیه در بالکان، بخش بزرگی از جهان شناختهشدهٔ زمان خود را زیر سلطه برد و فرایند هِلِنیزه شدن (گسترش فرهنگ یونانی و آمیختن آن با سنتهای شرقی و غیریونانی) را به جریان انداخت که قرنها دوام آورد.
پدر اسکندر، فیلیپ دوم، این دولت حاشیهای را به یک قدرت نیرومند نظامی دگرگون کرده بود و در جنگهایی که با همسایگانش داشت، کار را به جایی رسانده بود که مقدونیه بر همهٔ یونان چیره شد. وقتی در سال ۳۳۶ پیش از میلاد ترور شد، فیلیپ در تدارک لشکرکشی به غرب آسیا بود تا شهرهای یونانی پیشین را که اکنون زیر فرمان بزرگترین ابرقدرت جهان، یعنی امپراتوری ایران، بودند، آزاد کند. اسکندر پس از سرکوب مدعیان تاجوتخت مقدونیه، راه پدر را در پیش گرفت و البته عطش خود برای شکوه و افتخار را نیز سیراب کرد.
اسکندر پس از وادار کردن سایر شهرهای یونانی به پذیرش اقتدارش، در سال ۳۳۴ پیش از میلاد با سپاهی متشکل از ۴۳هزار پیادهنظام و ۵۵۰۰ سوارهنظام وارد آسیای کوچک (ترکیه امروزی) شد. هستهٔ اصلی سپاهش را فالانژ مقدونی تشکیل میداد؛ گروهی متشکل از ۱۵هزار مرد آموزشدیده و منسجم که به سلاح ساریسا مجهز بودند، نیزهای که طول آن به ۲۳ فوت (حدود ۷ متر) میرسید. هنگامی که این فالانژ با یورش غافلگیرکنندهٔ سوارهنظام گارد شخصی شاه، یعنی «یاران»، ترکیب میشد، نیرویی توقفناپذیر پدید میآمد.
پس از نخستین پیروزی بر ایرانیان در کنار رود گرانیکوس در شمال غربی، اسکندر مسیرش را در سراسر آسیای کوچک ادامه داد. در گوردیوم، در پادشاهی مرکزی فریگیه، توقف کرد؛ بر اساس سنتی قدیمی، هرکس میتوانست گره پیچیدهای را که بنیانگذار شهر زده بود، بگشاید، سراسر این قاره را فتح میکرد. اسکندر به شیوهٔ همیشگیاش، بیدرنگ گره را با شمشیر برید. او سپس دو بار نیروهای بسیار برتر داریوش سوم، شاه ایران، را شکست داد—در ایسوس (ساحل جنوبی آسیای کوچک) در سال ۳۳۳ پیش از میلاد و در گوگمل (در عراق امروزی) در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، درحالیکه در این فاصله مصر را نیز تحت فرمان درآورد. پس از وادار کردن ایرانیان به تسلیم، اسکندر سربازانش را به سوی شرق راند؛ از کوهستانها، بیابانها و رودخانهها در افغانستان و آسیای میانه گذشت و به پنجاب هند رسید و هر مقاومتی را بهشدت در هم کوبید. او شاید بیش از این هم در هند پیش میرفت، اما در سال ۳۲۵ پیش از میلاد سربازان خستهاش از ادامهٔ راه سر باز زدند.
میراث
اسکندر اکنون پادشاه امپراتوری پهناور و گوناگونی بود که ۷۰ شهر جدید در آن تأسیس شده بود، همگی با فرهنگ، آداب و زبان مشترک یونانی به هم پیوند میخوردند و از مسیرهای تجاری منتفع میشدند؛ گرچه فرایند هلنیزه شدن در نیمهٔ غربی ایران حتی پیش از لشکرکشی اسکندر آغاز شده بود، او به گسترش آن در سراسر خاورمیانه شتاب داد. در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، اسکندر درگذشت—احتمالاً بر اثر بیماری، اما شاید هم با مسمومیت—بیآنکه جانشینی برگزیده باشد. امپراتوری او به دست سردارانش تجزیه شد، اما برخی از دودمانهای هلنیستیای که آنها بنیان گذاشتند، از جمله سلسلهٔ سلوکی در سوریه و بابل و سلسلهٔ بطلمیوسی در مصر، تا روزگار رومیان ادامه یافتند.


بی شک شماها جز نوادگان همان اجنبی های هستید که به این سرزمین تاختند و جان و مال و خاک این کشور را به زور گرفتند