احساس بیقدرتی اجتماعی چیست و چگونه با آن مقابله کنیم؟

رویداد۲۴| در دنیای پیچیده و پرتغییر امروز، یکی از احساساتی که در بسیاری از جوامع و میان طیف وسیعی از افراد رواج یافته، «احساس بیقدرتی اجتماعی» است. احساسی که ریشه در ناتوانی فرد برای تأثیرگذاری بر روندهای اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی دارد و میتواند به بیتفاوتی، انزوا و حتی افسردگی جمعی منجر شود. شناخت دقیق این پدیده و روشهای مقابله با آن برای ساخت جامعهای پویاتر و آگاهتر، امری حیاتی است.
بیقدرتی اجتماعی؛ ناتوانی در اثرگذاری
بیقدرتی اجتماعی زمانی شکل میگیرد که فرد یا گروهی از افراد احساس کنند توان یا ابزار لازم برای تأثیرگذاری بر محیط اجتماعی خود را ندارند. این احساس ممکن است به دلایل مختلفی بروز کند: نبود نهادهای پاسخگو، فضای بسته سیاسی، فقر اقتصادی، تبعیض، یا حتی گسترش نابرابری اطلاعاتی.
در چنین شرایطی، فرد گمان میبرد که «تلاش من بیفایده است»، «هیچ چیز تغییر نمیکند» یا «صدای من شنیده نمیشود». این تفکر رفتهرفته میتواند به یک وضعیت مزمن از انفعال اجتماعی تبدیل شود؛ جایی که دیگر نه مشارکت مدنی، نه اعتراض و نه مطالبهگری معنا و اثر خود را از نگاه فرد حفظ میکنند.
نشانههای بیقدرتی اجتماعی
علائم احساس بیقدرتی اجتماعی ممکن است در سطوح مختلف ظاهر شوند:
بیاعتمادی به نهادها: فرد به نهادهای دولتی، رسانهها، یا حتی سازمانهای مردمی بیاعتماد میشود.
کاهش مشارکت: کاهش مشارکت در انتخابات، فعالیتهای داوطلبانه یا انجمنهای محلی.
بیتفاوتی اجتماعی: نسبت به اخبار جامعه، مشکلات دیگران یا اتفاقات مهم واکنشی نشان نمیدهد.
افسردگی اجتماعی: احساس تنهایی، ناامیدی و بیهدفی در مواجهه با مسائل جمعی.
عوامل شکلدهنده بیقدرتی اجتماعی
تجارب شکستهای قبلی: اگر فرد یا گروهی بارها تلاش کردهاند تغییری ایجاد کنند ولی ناکام ماندهاند، در نهایت به این نتیجه میرسند که تلاشی بیفایده است.
سرکوب آزادی بیان و اعتراض: در جوامعی که فضای باز سیاسی وجود ندارد، مردم دچار خودسانسوری و بیعملی میشوند.
نابرابریهای ساختاری: فقر، تبعیض نژادی، جنسیتی یا طبقاتی میتواند احساس بیعدالتی و ناتوانی را افزایش دهد.
نبود آموزش و آگاهی: اگر مردم از حقوق، ابزارهای مشارکت و تأثیرگذاری آگاه نباشند، طبعاً به جای فعال بودن، منفعل باقی خواهند ماند.
پیامدهای منفی احساس بیقدرتی
بیقدرتی اجتماعی نه تنها موجب آسیبهای روانی برای فرد میشود، بلکه جامعه را نیز از درون تهی میکند. در چنین فضایی، فساد و ناکارآمدی رشد میکند، زیرا هیچ کنترلی از سوی جامعه صورت نمیگیرد. همچنین، نوآوری، مطالبهگری و پیشرفت اجتماعی متوقف میشود.
از منظر روانشناسی اجتماعی، تداوم این احساس میتواند منجر به «درماندگی آموختهشده» شود؛ مفهومی که نخستین بار توسط مارتین سلیگمن مطرح شد و به حالتی اشاره دارد که فرد بهدلیل شکستهای متوالی، حتی زمانی که شانس موفقیت دارد، اقدامی نمیکند.
چگونه با بیقدرتی اجتماعی مقابله کنیم؟
۱. آموزش و افزایش آگاهی اجتماعی
آگاهی از حقوق شهروندی، سازوکارهای قانونی، ابزارهای مشارکت اجتماعی و روشهای تغییر ساختاری، اولین گام برای بازیابی قدرت است. رسانهها، نهادهای مدنی و سیستم آموزشی در این زمینه نقش حیاتی دارند.
۲. توانمندسازی فردی و جمعی
تشویق مردم به مشارکت در امور محلی، فعالیتهای اجتماعی کوچک، تشکیل انجمنها و کمپینهای آگاهسازی میتواند حس مؤثر بودن را تقویت کند. وقتی فرد ببیند که حتی یک اقدام کوچک او نتیجهای به دنبال دارد، دوباره به اثرگذاری ایمان میآورد.
۳. مطالبهگری قانونی و جمعی
قانون، ابزار تغییر است. شناخت و استفاده از ظرفیتهای قانونی مانند شکایت، دادخواست، مکاتبه رسمی با نمایندگان مجلس یا شوراها، میتواند حس اثرگذاری را افزایش دهد، بهویژه اگر این اقدامات در قالب جمعی انجام شود.
۴. ایجاد ساختارهای شفاف و پاسخگو
دولتها و نهادها باید با پاسخگویی، شفافیت و حمایت از رسانههای مستقل، فضای اعتماد را بازسازی کنند. مردم تنها زمانی دوباره اعتماد میکنند که نتیجهی مشارکت خود را در عمل ببینند.
۵. حمایت از نخبگان اجتماعی
افرادی که توانایی تحلیل، آموزش و رهبری اجتماعی دارند (فعالان مدنی، روزنامهنگاران، معلمان، هنرمندان) میتوانند مردم را به حرکت اجتماعی ترغیب کنند. تضعیف این گروهها، خود میتواند به تقویت احساس بیقدرتی دامن بزند.
کلام آخر
احساس بیقدرتی اجتماعی، پدیدهای ساده یا فردی نیست؛ بلکه نتیجه تعامل عوامل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و روانی است. در دنیای امروز که تحولات با سرعت رخ میدهند، نادیده گرفتن این احساس میتواند جامعه را به سوی سکون، استبداد نرم و فروپاشی تدریجی بکشاند. مبارزه با این احساس نیازمند ترکیبی از آموزش، شفافیت، مشارکت فعال و تقویت ساختارهای پاسخگوست. تنها با این مسیر است که میتوان دوباره به شهروندان یادآور شد: «شما مهم هستید، صدای شما شنیده میشود و تأثیر دارد».

