حماس؛ فرزند ناخواستهی اشغال | بازی خطرناکی که از کنترل خارج شد

رویداد۲۴| برای فهم ماهیت گروه حماس باید به ابتدای قرن بیستم بازگشت؛ به سال ۱۹۲۸ در مصر، جایی که حسن البناء، روحانی اسلامگرا، «اخوانالمسلمین» را بنیان نهاد. فلسفهی اخوانالمسلمین ساده و در عین حال وسوسهکننده بود: بازگشت به اسلام اصیل، تنها راه رهایی مسلمانان از شر استعمار غربی و فساد داخلی است. این جنبش اسلام را فراتر از امور معنوی میدانست و معتقد بود که اسلام برای تمام مشکلات و ساحات مختلف حیات بشری، از سیاست و اقتصاد گرفته تا اجتماع، راه حل قاطع و اثربخش دارد. استراتژی آنها بلندمدت و صبورانه بود: ساختن جامعهای اسلامی از پایین به بالا، از طریق شبکهای گسترده از مساجد، مدارس، کلینیکها و موسسات خیریه. آنها به جای انقلاب فوری، به «دعوت» و تربیت نسلی معتقد بودند که خود به خود، جامعه را اسلامی کند.
این ایده به سرعت در سراسر جهان عرب، از جمله در فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا، ریشه دواند. پس از فاجعهی ۱۹۴۸ و تاسیس اسرائیل، که فلسطینیها آن را «روز نکبت» مینامند، شاخهی فلسطینی اخوانالمسلمین نیز، مانند دیگر گروهها، در شوک و سردرگمی فرو رفت. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، در حالی که ملیگرایی سکولار عربی به رهبری جمال عبدالناصر در اوج بود و سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به رهبری یاسر عرفات، پرچم مبارزهی ملی را به دست گرفته بود، اخوانالمسلمین در فلسطین رویکردی محتاطانه در پیش گرفته بود. آنها معتقد بودند که جامعهی فلسطین هنوز به اندازهی کافی «مسلمان» نیست و هرگونه رویارویی نظامی با اسرائیل، پیش از این آمادهسازی معنوی و اجتماعی، به شکست خواهد انجامید. بنابراین، تمرکز خود را بر همان استراتژی کلاسیک اخوان، یعنی فعالیتهای اجتماعی و مذهبی، معطوف کردند.
رهبر اخوانالمسلمین در غزه شیخ احمد یاسین نام داشت؛ فردی که در کودکی و بر اثر حادثه فلج شده و تمام عمرش را بر روی ویلچر گذرانده بود. احمد یاسین با شخصیت کاریزماتک و نفوذ کلامش، شبکهای قدرتمند از نهادهای اجتماعی را تحت عنوان «المجمع الإسلامی» (مرکز اسلامی) سازماندهی کرد. این مرکز که در سال ۱۹۷۹ رسما از سوی مقامات اسرائیلی به ثبت رسید، به سرعت به یک دولت در سایه تبدیل شد و خدمات آموزشی، بهداشتی و مالی به هزاران فلسطینی ارائه میکرد؛ خدماتی که «سازمان آزادیبخش فلسطین» از ارائهی آنها عاجز بود.
در واقع در طی آن سالها یک بازی خطرناک و پیچیده در جریان بود: مقامات اسرائیلی که یک بازی خطرناک و پیچیده و ملیگرایان سکولار را تهدید اصلی میدانستند، فعالیتهای اسلامگرایان را با تسامح نظاره میکردند و حتی گاهی به آن دامن میزدند. منطق آنها ساده بود: دشمنِ دشمنِ من، دوست من است. آنها امیدوار بودند که رشد اسلامگرایان، پایگاه اجتماعی ساف را تضعیف کرده و جامعهی فلسطین را دچار تفرقه کند. چارلز فریمن، سفیر پیشین آمریکا در عربستان، این استراتژی را اینگونه توصیف میکند: «حماس را اسرائیل پدید آورد. شین بت (سازمان امنیت داخلی اسرائیل) میپنداشت حماس میتواند سازمان آزادیبخش را به حاشیه براند.» این یک قمار استراتژیک بود، قماری که دههها بعد، نتیجهای فاجعهبار برای بانیانش به همراه داشت. احمد یاسین و یارانش از این فرصت نهایت استفاده را بردند و در سکوت، زیرساختهای سازمانی و ایدئولوژیک جنبش آیندهی خود را بنا کردند. آنها منتظر یک لحظهی تاریخی بودند، و آن لحظه در دسامبر ۱۹۸۷ فرا رسید.
تولد حماس در خون و آتش
انتفاضه اول، یک زلزلهی سیاسی تمامعیار بود. این قیام که از پایین به بالا و بدون رهبری متمرکز آغاز شد، هم اسرائیل و هم رهبری ساف در تونس را غافلگیر کرد. برای اخوانالمسلمین، این همان لحظهای بود که انتظارش را میکشیدند. جامعه به نقطهی جوش رسیده بود و زمان آن بود که از لاک «دعوت» خارج شده و پرچم «جهاد» را برافرازند. حماس به عنوان بازوی نظامی اخوان، برای کانالیزه کردن این خشم مردمی در یک چارچوب اسلامی تاسیس شد.
یک سال بعد در سال ۱۹۸۸، این جنبش نوپا با انتشار منشور خود، جهانبینیاش را بیپرده به دنیا اعلام کرد. منشور حماس، سندی تکاندهنده و آشتیناپذیر بود که لحن آن بیش از آنکه سیاسی باشد، الهیاتی بود. این منشور، تمام خاک فلسطین را «وقف اسلامی» میخواند که هیچ رهبر مسلمانی حق ندارد حتی از یک وجب آن چشمپوشی کند. راهحلهای مسالمتآمیز، مذاکرات و کنفرانسهای بینالمللی را «اتلاف وقت و تلاشی بیهوده» میدانست و اعلام میکرد: «هیچ راهحلی برای مسئلهی فلسطین جز از طریق جهاد وجود ندارد.»
این سند، برخلاف ادبیات ملیگرایانهی «سازمان آزادیبخش» که بر حقوق و تعیین سرنوشت متمرکز بود، مناقشه را در چارچوبی کاملا دینی تعریف میکرد. این نبرد، نبرد اسلام علیه «صهیونیسم جهانی» بود. منشور با لحنی تند و استفاده از تئوریهای توطئه مانند «پروتکل بزرگان صهیون»، چهرهای تاریک و آخرالزمانی از دشمن ترسیم میکرد. این جهانبینی سیاهوسفید، که هیچ فضایی برای مصالحه باقی نمیگذاشت، دقیقا همان چیزی بود که بسیاری از جوانان فلسطینیِ سرخورده از دههها مذاکرات بینتیجه و اشغال بیپایان، میخواستند بشنوند. حماس خود را بدیل اصیل، سازشناپذیر و اسلامی سازمان آزادیبخشِ سکولار، فاسد و دور از وطن معرفی میکرد. اعضای آن برخلاف رهبران ساف که در ویلاهای تونس و بیروت زندگی میکردند، در همان کوچه پسکوچههای غزه و کرانهی باختری، در کنار مردم و زیر سایهی اشغال زندگی میکردند و همین امر به آنها مشروعیتی مردمی میبخشید.

معامله با شیطان: تبعید و تاکتیکهای جدید
اسرائیل که حالا با هیولایی که در پرورش آن نقش داشت روبهرو شده بود، به سرعت واکنش نشان داد. در سال ۱۹۹۲، در پی کشته شدن یک پلیس مرزی اسرائیلی، دولت اسحاق رابین، در اقدامی بیسابقه، ۴۱۵ نفر از رهبران و کادرهای اصلی حماس را به جنوب لبنان تبعید کرد. این تصمیم، یک اشتباه استراتژیک فاحش بود. تبعیدیان که در منطقهی مرزی بین لبنان و اسرائیل سرگردان شده بودند، به قهرمانان رسانهای تبدیل شدند و توجه جهان را به خود جلب کردند.
اما مهمتر از آن، این تبعید اجباری، فرصتی طلایی برای حماس فراهم آورد تا با یکی دیگر از دشمنان سرسخت اسرائیل، یعنی حزبالله لبنان، ارتباط برقرار کند. حزبالله، گروه شیعهی تحت حمایت ایران، در آن زمان تجربهی سالها جنگ چریکی علیه ارتش اسرائیل در جنوب لبنان را داشت. آنها میزبانان سخاوتمندی برای همقطاران سنی خود بودند. در اردوگاههای جنوب لبنان، اعضای حماس با تاکتیکهای نظامی جدید و مرگبارتری آشنا شدند. آنها از حزبالله، شیوهی ساخت بمبهای کنار جادهای و مهمتر از همه، تکنیک «عملیات استشهادی» یا همان بمبگذاری انتحاری را آموختند. این تبعید، دانشگاهی برای جهاد بود. وقتی تبعیدیان پس از فشارهای بینالمللی به تدریج به فلسطین بازگشتند، با خود سوغاتی مرگبار به همراه آوردند که قرار بود روند صلح را به آتش بکشد.
صلح اُسلو: خیانت یا فرصت؟
در سال ۱۹۹۳، زمانی که جهان با ناباوری و امید بسیار، شاهد دست دادن یاسر عرفات و اسحاق رابین در محوطهی چمن کاخ سفید بود، حماس این صلح و توافقنامه موسوم به «پیمان اسلو» را «بزرگترین خیانت به مردم فلسطینی» خواند. از دید آنها، یاسر عرفات با به رسمیت شناختن اسرائیل و پذیرش یک دولت حداقلی در کرانهی باختری و غزه، آرمان آزادی کل فلسطین را فروخته بود. حماس که حالا به سلاح جدید بمبگذاری انتحاری مجهز شده بود، تصمیم گرفت این «صلح خائنانه» را با خون پاسخ دهد.
بیشتر بخوانید: روایت تلخ ناکامی صلحها در خاورمیانه| رویای منطقه آرام چگونه به شکست انجامید؟
فوریهی ۱۹۹۴، یک شهرکنشین یهودی افراطی به نام باروخ گلدشتاین، با ورود به مسجد ابراهیمی در شهر الخلیل، ۲۹ نمازگزار فلسطینی را به گلوله بست. این کشتار، بهانهای بود که حماس منتظرش بود. آنها اعلام کردند که انتقام خون شهدا را خواهند گرفت و دورهای از حملات انتحاری بیسابقه را علیه اهداف غیرنظامی در داخل اسرائیل آغاز کردند. اتوبوسها، کافهها و مراکز خرید در تلآویو و اورشلیم، یکی پس از دیگری به صحنههای کشتار و وحشت تبدیل شدند.
هدف این حملات دوگانه بود: اول، ایجاد وحشت در جامعهی اسرائیل و تضعیف دولت رابین که پرچمدار صلح بود. دوم، بیاعتبار کردن تشکیلات خودگردان فلسطین به رهبری عرفات، که طبق پیمان اسلو، مسئولیت تامین امنیت اسرائیل را بر عهده داشت. هر انفجار، میخ دیگری بر تابوت روند صلح بود. این استراتژی به طرز غمانگیزی موثر واقع شد.
جامعهی اسرائیل به سمت راستگرایان افراطی که مخالف صلح بودند، سوق داده شد. در سال ۱۹۹۵، اسحاق رابین به دست یک یهودی افراطی ترور شد و با به قدرت رسیدن بنیامین نتانیاهو در سال ۱۹۹۶، روند صلح عملاً متوقف شد. حماس موفق شده بود با خرابکاری در فرآیند صلح، خود را به عنوان تنها نیروی مقاومت واقعی تثبیت کند. این یک همافزایی شوم میان افراطیون دو طرف بود؛ هر دو از تضعیف میانهروها سود میبردند.
انتفاضهی دوم و تسخیر غزه
در سال ۲۰۰۰، با شکست کامل مذاکرات کمپ دیوید و بازدید تحریکآمیز آریل شارون از مسجدالاقصی، «انتفاضه دوم» شعلهور شد. این انتفاضه، برخلاف قیام اول، از همان ابتدا مسلحانه و بسیار خونینتر بود. حماس در مرکز این خشونتها قرار داشت و حملات انتحاری خود را به اوج رساند. اسرائیل نیز با تمام قوا پاسخ داد؛ شهرهای کرانهی باختری دوباره اشغال شدند، زیرساختها نابود و هزاران فلسطینی کشته شدند. در این بحبوحهی خون و آتش، اسرائیل در سال ۲۰۰۴، شیخ احمد یاسین را با شلیک موشک از هلیکوپتر، ترور کرد. اما حذف رهبر معنوی، جنبش را متوقف نکرد.
نقطهی عطف بعدی در سال ۲۰۰۵ رخ داد. آریل شارون، نخستوزیر وقت اسرائیل، در تصمیمی که جهان را شگفتزده کرد، به طور یکجانبه تمام شهرکنشینان و نیروهای نظامی را از نوار غزه خارج کرد. شارون به این نتیجه رسیده بود که حفظ ۸۰۰۰ شهرکنشین در میان ۱.۵ میلیون فلسطینی، از نظر امنیتی و جمعیتی، یک باتلاق است. اما حماس این عقبنشینی را یک پیروزی بزرگ برای «مقاومت مسلحانه» خود تفسیر کرد. آنها به مردم فلسطین گفتند: «ببینید، این زبان زور است که دشمن صهیونیستی میفهمد، نه زبان مذاکره.» این روایت، محبوبیت حماس را به اوج رساند.
یک سال بعد، در سال ۲۰۰۶، حماس با اعتماد به نفس ناشی از این پیروزی، برای اولین بار در انتخابات پارلمانی فلسطین شرکت کرد. آنها در برابر حزب فتح که غرق در فساد و ناکارآمدی بود، با شعار «تغییر و اصلاح» و با تکیه بر شبکهی خدمات اجتماعی گسترده و خوشنامی اعضای خود، به یک پیروزی قاطع و غیرمنتظره دست یافتند. این پیروزی، یک شوک برای اسرائیل، آمریکا و حتی خود حماس بود. جامعهی جهانی، به رهبری آمریکا، از به رسمیت شناختن دولت حماس سر باز زد و تحریمهای فلجکنندهای را علیه تشکیلات خودگردان وضع کرد. آنها از حماس خواستند اسرائیل را به رسمیت بشناسد، خشونت را کنار بگذارد و توافقات قبلی را بپذیرد؛ شروطی که حماس هرگز حاضر به پذیرش آنها نبود.
این فشار خارجی، به همراه اختلافات داخلی بر سر کنترل نیروهای امنیتی، تنش میان حماس و فتح را به نقطهی انفجار رساند. در ژوئن ۲۰۰۷، پس از هفتهها درگیری خونین در خیابانهای غزه، حماس در یک کودتای نظامی، نیروهای وفادار به محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان، را از غزه بیرون راند و کنترل کامل این باریکه را به دست گرفت. از آن روز، فلسطین عملاً به دو بخش تقسیم شد: کرانهی باختری تحت کنترل تشکیلات خودگردان و نوار غزه تحت حاکمیت حماس. این واقعه، عمیقترین شکاف در تاریخ جنبش ملی فلسطین بود.
امارت غزه: زیستن در محاصرهی دائمی
با تسلط حماس بر غزه، اسرائیل و مصر محاصرهی همهجانبهی زمینی، هوایی و دریایی را بر این منطقه اعمال کردند. غزه به بزرگترین زندان روباز جهان تبدیل شد. حماس که حالا از یک گروه چریکی به یک دولت حاکم بر بیش از دو میلیون نفر تبدیل شده بود، با چالشهای عظیمی روبهرو شد: بیکاری گسترده، فقر، کمبود آب و برق و اقتصادی در حال فروپاشی.
در این سالها، حماس چهرهی دوگانهای از خود به نمایش گذاشت. از یک سو، با سرکوب مخالفان داخلی، نقض حقوق بشر و اجرای قوانین اسلامی، یک حکومت استبدادی را پایهریزی کرد. از سوی دیگر، توانایی نظامی خود را به شکلی چشمگیر افزایش داد. با حمایت مالی و نظامی ایران، حماس شبکهی گستردهای از تونلهای زیرزمینی را برای قاچاق اسلحه و کالا حفر کرد و زرادخانهی موشکی خود را که زمانی به راکتهای دستساز قسام محدود بود، به موشکهایی با برد صدها کیلومتر ارتقا داد که میتوانستند تلآویو و اورشلیم را هدف قرار دهند.
بیشتر بخوانید: ببینید| چرا حماس آتشبس را پذیرفت؟
این توانایی نظامی، منجر به چندین دور جنگ ویرانگر با اسرائیل در سالهای ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، ۲۰۱۴ و ۲۰۲۱ شد. هر جنگ، الگویی تکراری داشت: حماس یا گروههای دیگر از غزه به سمت اسرائیل موشک شلیک میکردند و اسرائیل با حملات هوایی و زمینی سنگین پاسخ میداد که نتیجهی آن، هزاران کشته و زخمی، عمدتاً در میان غیرنظامیان فلسطینی، و ویرانی گستردهی زیرساختهای غزه بود. پس از هر جنگ، حماس مدعی «پیروزی الهی» میشد و اسرائیل نیز ادعای «احیای بازدارندگی» میکرد، اما برای مردم غزه، جز مرگ و ویرانی، چیزی باقی نمیماند.
در این میان، یک بازی سیاسی پیچیدهتر نیز در جریان بود. قطر به عنوان یکی از حامیان اصلی اخوانالمسلمین، به مهمترین حامی مالی حماس تبدیل شد و با موافقت ضمنی اسرائیل، ماهانه میلیونها دلار پول نقد را در چمدانهایی به غزه منتقل میکرد تا حقوق کارمندان دولت حماس پرداخت شود. برخی تحلیلگران معتقدند که بنیامین نتانیاهو، با این کار، به طور عمدی حماس را در قدرت نگه میداشت. منطق این استراتژی کلبیمسلکانه این بود که وجود یک حکومت تندرو و متخاصم در غزه، بهترین بهانه برای اجتناب از هرگونه مذاکرهی جدی برای تشکیل دولت فلسطینی و «راه حل دو دولتی» بود. نتانیاهو میتوانست به جهان بگوید: «من شریک صلحی ندارم.» به این ترتیب، تضعیف تشکیلات خودگردان در کرانهی باختری، به هدف مشترک راستگرایان اسرائیل و اسلامگرایان حماس تبدیل شد.
میراث خون و آتش
تاریخ حماس داستانی پر از تناقض است. این جنبش، محصول ناامیدی و یاس ناشی از اشغال است، اما خود نیز با ایدئولوژی آشتیناپذیر و تاکتیکهای خشونتبارش و تبدیل شدنش به سازمانی تروریستی، به یکی از موانع اصلی صلح تبدیل شده است. حماس برای بسیاری از فلسطینیان، نماد مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم است، اما برای بسیاری دیگر، عامل اصلی فلاکت و جنگهای بیپایان در غزه. این جنبش با ارائهی خدمات اجتماعی، خلاء ناشی از ناکارآمدی دیگران را پر کرد، اما با حکومت آهنین خود، هرگونه صدای مخالفی را در نطفه خفه کرد.
حماس یک پدیده است که نمیتوان آن را تنها با برچسب «تروریسم» یا «مقاومت» فهمید. این جنبش، در تار و پود جامعهی فلسطین تنیده شده و ریشه در تاریخ طولانی اشغال، شکستهای سیاسی و جذابیت پایدار اسلام سیاسی دارد. میراث آن، میراثی از آتش است؛ آتشی که بیش از دشمن، خانمان خود مردم فلسطین را سوزانده است. ماجرای حماس همانا تراژدی تلخ و دیرپای این منطقه است: جایی که افراط افراط را میزاید و ایدئولوژیهای ضدانسانی یکدیگر را فربه میکنند؛ و در این چرخه بیپایان خشونت، قربانیان همیشگی همان شهروندان عادی دو سوی دیوارند که سودایی جز زیستن یک زندگی معمولی ندارند.





بیش از 60هزار کشته اعم از زن و مرد و کودک نشان می دهد که چه کسی تروریست است
اگر یک زن یا کودک در یک کشور اسلامی بهر دلیلی کشته شود صدای حقوق بشر ارباب و صهیونیست دنیا را کر می کند ولی برای زن و کودک مسلمان غزه صدایی از ارباب شنیده نشد
تروریست شمایید که مدافع ظلم و خیانت و دروغ هستید
حماس در ۱۰-۱۵ سال اولیه تشکیل سازمان آزادیبحش با یک گردان مسلح، عضو اون بود ولی در سالهای بعد با اعتماد به اون سازمان با یه تقسیم کار غیررسمی، امور نظامی را ول کرد و بر امور اجتماعی تمرکز کرد تا بعداً که بخاطر مواضع سازمان آزادیبخش مجبور شد دوباره کار نظامی رو از سر بگیره!
اینقدرکه در ویکی انگلیسی و فارسی نوشته رو هم تحریف میکنین؟!