تصویر شفقت | دستی که به جای اسلحه، زندگی را گرفت

رویداد۲۴| تصویری که پیش روی ماست «یاری پدر روحانی» نام دارد. کشیشی که در تصویر دیده میشود «لوئیس پادیلا»، مراسم آخرین دعا را برای سربازی که در جریان شورشی در ونزوئلا توسط تکتیرانداز زخمی شده بود، بهجا میآورد. او با به خطر انداختن جان خود، در خیابانهایی که مملو از گلوله و آتشاند قدم گذاشت تا به در حال مرگها دعا دهد. در این میان، به سربازی زخمی برخورد کرد که با چنگ زدن به ردای کشیش تلاش میکرد خود را بالا بکشد، در حالی که گلولهها بتنهای اطراف آنها را خرد میکردند.
این تصویر در عین سادگی ظاهری، سرشار از جلوههای گوناگون انسانی و تاریخی است. گویی لحظهای یگانه از تاریخ تیره و تار جنگ و آشفتگی را فریاد میزند. تصویر یک از انسانی خسته و زخمخورده که در آغوشِ مردی دیگر، شاید نماد مهربانی، ایمان و آرامش_پناه جسته است. این دو چهره انسانی در بطن فضایی نامطمئن و ناامن، گویی با گرفتن دست یکدیگر، دنیایی متفاوت میسازند؛ دنیایی که در آن اندوه و خشونت برای لحظهای رنگ میبازند و بهجایش تصویری از مهر و همدلی سربرمیآورد. در عینِ اینکه گلولهها در اطرافشان بر زمین نشسته، آن پدر روحانی، چون شمعی در تاریکیِ هراس و جنگ، نور همدلی میتاباند.
این عکس اگرچه در نخستین نگاه شاید تنها روایتگر یک صحنه جزئی از جنگی بزرگ باشد، اما همچون آینهای، هزاران ماجرای ناگفته بشری را به رخ میکشد. سنّت روایتهای عکاسانه، بهویژه در بستر جنگ، ریشهای ژرف در تاریخ معاصر دارد. خاطرههایی که در عکسها منجمد میشوند، برای فراموشی نمیمیرند؛ بلکه مانند صفحههای حکاکیشده بر سنگ، سالها بعد بازگوکننده رازی ژرفترند: راز همدلی و انسانیت در بطن تیرگی و انفجار.
برخورد نخست با تصویر
در این عکس، روحانیای را میبینیم که لباس سیاه و سادهاش، تضادی پرمعنا با محیط سربیرنگِ اطراف دارد. مردی نظامی، شاید سربازی مجروح یا ازنفسافتاده، چونان کودکی در آغوش او پناه گرفته است. تفنگ روی زمین افتاده؛ گویی سرباز از جدال بیرونی دست کشیده و حال در گیرودار طوفانی درونی است. نگاهی که پدر روحانی به اطراف میاندازد_نگرانی موجود در چشمانش_به نوعی یادآورِ رسالت اوست: پناه دادن به ترسیدگان در دل شبی تاریک.
این صحنه نمادی است از تقابل دو وجهِ غالبِ تاریخ بشری: خشونت و همدلی. از یک سو تفنگی بر زمین و انسانهایی که درگیر نبردند؛ از سوی دیگر، آغوشی گشوده و تمثیلی از آرامش معنوی. این ایجازِ تصویری گویی ما را به یاد گفتهای از ایلیا ارنبورگ میاندازد که میگفت: «جنگ، خاکستری بیرنگ است؛ اما حتی در خاکستر شبهای خونین، گاه شراره دوستی برمیخیزد.» در این میان، چه چیزی از شراره «مهر» روشنتر و درخشانتر؟ شاید این آغوش روحانی همان شرارهای باشد که ارنبورگ توصیف میکند.
بستر تاریخی
عکسی از این دست معمولا در بستر جنگی گرفته شده است؛ زمانی که حکومتها، گروهها یا ملل مختلف در بحرانهای طاقتفرسا گرفتار میشوند و انسانیت مابین صفیر گلولهها و غرش توپها گم میشود. روحانیای که در عکس میبینیم، میتواند نمادی فراگیر باشد برای نقش دین و معنویت در کوران آشوب. این نقش، هرچند در تاریخ گاه با سیاست درآمیخته و منجر به خونریزیهای فرقهای شده، اما رویِ دیگر سکه، سرشار از لحظات نابِ رحم و شفقت است.
در طول تاریخ، کم نبودهاند روحانیانی که در خط مقدم جنگ حضور داشتهاند. گاه بر سر شهدا نماز گزارده و گاه زخم مجروحان را بستهاند. روزنامهنگارانی، چون جان هرسی در گزارشهایشان از جنگ جهانی دوم بارها به چنین صحنههایی اشاره کردهاند که چگونه روحانیان یا پزشکان ارتش، فارغ از جناحِ طرفین، به انسانِ مجروح رسیدگی میکردند. «یاری از سر عشق»؛ شاید این خلاصهترین توصیف برای کاری باشد که در این عکس شاهدیم.
زبان نمادین-اسلحهای بر زمین
یکی از عناصر نمادین این عکس، تفنگی است که روی زمین افتاده است. این تفنگ آنگونه که به چشم میآید نه در دستان سرباز است و نه در بند خشمی کور. گویی آگاهانه کنار گذاشته شده و از کار افتاده است. این صحنه یادآور سخن گاندی است: «در جهانی که عشق کافی باشد، نیازی به هیچ سلاحی نیست.» به بیان دیگر، این تصویر نشان میدهد آن لحظهای که انسان با گوشت و خون خویش، سنگینیِ جنگ را حس میکند، ممکن است به بازنگری در نقش خشونت دست بزند. در این تصویر، تسلیم و رضای سرباز نه تسلیم در برابر دشمن، بلکه تسلیم در برابر احساس همدلی و احتیاج به یاری است. به جای خشونت و انتقام، «آغوشی» رقم میخورد. چنین تأویلی، دامنه شگرفی از پیامهای اخلاقی و اجتماعی را در بر دارد.
بیشتر بخوانید: مارتین لوتر؛ نخستین انقلابی بزرگ عصر جدید
لحظهای از تاریخ؛ پنجرهای رو به تمام جهان
اگرچه این عکس از بستر تاریخی خاصی (احتمالا جنگ داخلی یا شورش نظامی) گرفته شده، اما بازتاب جهانی دارد. چرا؟ چون لحظه تصویری، جهانی است. «انسان» در مرکز این قاب ایستاده؛ انسانی که هراسان است، در آغوش انسانی دیگر که پذیرنده و آرام است. تاریخ عکاسی جنگ، مشحون از تصاویری است که یا لحظههای سهمگین درگیری را نشان میدهند یا اوج شهامت سربازان را. اما این تصویر، جلوهای متفاوت دارد: قهرمانیاش در پناه دادن و پناه آوردن است؛ در آغوشی که به جای تهدید و زور، سراسر همدلی است.
این رویکرد ما را به یاد سخن داستایفسکی میاندازد: «هریک از ما مسئول تمام خطاهای تمام انسانهاست.» در حقیقت، این جمله ما را بر آن میدارد که رویدادهای تاریخیِ دوردست نیز میتواند در ساحت انسانی ما طنینانداز شود. وقتی میبینیم انسانی در دل بمباران و آتش، دست مهر به دیگری میدهد، گویی همهٔ ما نفسی راحت میکشیم که این رشته از انسانیت هنوز نگسسته است.
تضاد سیاه و سفید
عکسی که از جنگ گرفته میشود، اغلب در زمینی خاکستری و بیرنگ دیده میشود. این عکس نیز متناسب با دوران خود، حالت سیاه و سفید دارد. در قاب سیاه و سفید، جزئیات رنگی محو میشود و نگاه بیننده بیشتر به نور و سایه، وام میگیرد. اما شاید همین مسئله، تأکیدی دوچندان بر معنویت روحانی_که لباسش سیاه و ساده است_و بر لحظه در آغوش گرفتن باشد. در اصل، حذف رنگها باعث میشود که خطوط صورتها، حالت بدن، و ژستِ دستهای دو نفر جلوه قویتری بیابد.
رنگ سیاه لباس روحانی، که گاه تیرهتر از محیط خاکستری پیرامون است، به شکل بصری او را برجسته کرده و نشان میدهد که گویی او قطب مخالفی است در برابر اضطراب محیط. این حالت ما را به یاد تعبیر مارتین لوتر کینگ جونیور میاندازد: «در تاریکترین شبها نیز میتوان تنها با یک شمع، تاریکی را به چالش کشید.» این روحانی، با رنگ تیره لباسش، در نگاه اول جزئی از تاریکی مینماید، اما در معنایی نمادین، چراغ مهربانی است؛ تضادی است در برابر ظلمتِ جنگ.
گفتوگوی نگاهها
عکس یادشده، صدایی ندارد. اما ساکت هم نیست. فریادهای بیصدای تصویر را میتوان شنید: فریاد گلولهها، فریاد زخمهایی که بر دیوار شهر حک شده است، فریاد نفسبریده سرباز. در دل این غوغا، پدر روحانی با نگاهش به اطراف، ما را دعوت میکند تا عمق حادثه را حس کنیم. نگاهش پر از تشویش است، اما در عین حال سعی دارد آرامش خود را حفظ کند. شاید میخواهد مطمئن شود که خطری فوری در کمین نیست. شاید هم در جستجوی راه نجاتی است؛ دستی یاریگر؛ یا آنکه تنها میخواهد یقین یابد در این لحظه مهرآمیز، تیرِ دشمنی رخنه نکند.
این سکوتِ عکس ادامه فریادها در فضایی خالی» است. گویی سکوتِ تصویر پاسخی است به همهمه دنیای بیرون: فریاد را آن کسی میشنود که چشمش را برای دیدن و دلش را برای حس کردن بازگذارد.
انسانیت در مصاف مرگ و زندگی
این قاب حاوی پیامی قوی از انسانیت است؛ انسانیتی که در وضعیتی بحرانی خود را نشان میدهد. بسیاری از فیلسوفان، از هگل تا سارتر، بر این باور بودند که «بحران»، انسان را به شناخت بهتر از خود وامیدارد. در لحظههای بحرانی، لایههای پنهان رفتار ما آشکار میشود: یا خشمناکترین جلوه خویش را نشان میدهیم، یا زیباترین تجلی را. عکس «یاری از پدر روحانی» نشانگر همان وجه زیباست که در میانه بحران سر بر میآورد.
به سخن رابیندرانات تاگور بازمیگردیم که میگفت: «اگر انسانها هر روز ارزش یکدیگر را بدانند، جهان جشن بیپایانی خواهد شد.» این تصویر نشان میدهد حتی در دلِ جنگ، میتوان روزنهای از این جشن انسانی را دید. البته این «جشن»، به معنای شادمانی سادگیطلب نیست؛ بلکه همان لحظه پذیرش انسانیت است.
قدرت و تاثر ناشی از «نزدیکی»
شهروندان عادی، آنهایی که شاید هیچگاه اسلحه به دست نگرفتهاند و از نزدیک صدای جنگ را نشنیدهاند، با دیدن این عکس میتوانند گامی در فهم رنجی بردارند که در دنیا جریان دارد. به تعبیر عکاس معروف جنگ، رابرت کاپا، وقتی میگویند عکس جنگی بهاندازه کافی خوب نیست، یعنی بهاندازه کافی نزدیک وقایع نبودی.» این عکس «نزدیک» است؛ در میدان درگیری و خطر واقع میشود و به بطن احساسات یک مجروح جنگی و ناجی وی نقب میزند. تاثیر عاطفی تصویر نیز شاید از این رو باشد.
قدرت رسواگر تصویر
همیشه پرسش تکراری در هنر عکاسی این است که آیا عکسها حقیقت را نشان میدهند؟ شاید در قاب عکسی، نمایی صحنهپردازیشده یا لحظهای خاص که در ظاهر چیز دیگری میگوید. اما تأثیر گذاری و پیام عکس «یاری از پدر روحانی» فراتر از احتمال تحریف است. حتی اگر صحنهای بهصورت اتفاقی رقم خورده باشد یا ژستی گذرا بوده، پیام انسانیاش از دل تصویر پدیدار است.
به بیان میشل فوکو، «قدرت نهفته در تصویر، از بیثباتی اجتماعی میکاهد و با ایجاد نوعی همذاتپنداری، مارا به بازنگری در نقش خود در مناسبات بشری وا میدارد.» در این قاب، تصویری صادقانه از درگیری و فروپاشی نظامهای اخلاقی را شاهدیم که با عملی ساده ولی ژرف، قد علم میکند: کمکی از سر شفقت که هر دروغی را رسوا میکند.




