تاریخ انتشار: ۱۱:۱۵ - ۰۳ دی ۱۴۰۴
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

در غیاب اطلس؛ دکترین ۲۰۲۵ آمریکا چه بلایی سر جهان می‌آورد؟ | گذار از پلیس دنیا به دشمنی با اروپا و دوستی با روسیه

انتشار سند «راهبرد امنیت ملی ایالات متحده در سال ۲۰۲۵» توسط دولت دوم دونالد ترامپ در حکم یک گسست پارادایمی و زلزله‌ای سیاسی در سنت استراتژیک غرب است.

در غیاب اطلس | گذار آمریکا از پلیس جهان به دشمن اروپا و دوست روسیه

رویداد۲۴| جهانِ پس از جنگ جهانی دوم، برای بیش از هفتاد سال، بر مدار نظمی می‌چرخید که در کانون آن، ایالات متحده به‌عنوان «هژمون لیبرال» و «معمار نظم نوین» ایستاده بود. در این ساختار، واشینگتن وظیفه‌ای تاریخی برای خود تعریف کرده بود: مسئولیت حفظ امنیت آبراه‌های بین‌المللی، تضمین جریان آزاد تجارت و انرژی، و بسط ارزش‌های دموکراتیک. اما سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۲۵ به صراحت حکم پایان این نظم جهانی را امضا کرده است.

شان ملوی، تحلیل‌گر روابط بین‌الملل، در واکاوی لایه‌های زیرین این سند، از استعاره‌ای اساطیری بهره می‌برد که شاید دقیق‌ترین تصویر از روان‌شناسی سیاسی حاکم بر کاخ سفید باشد: «آمریکا دیگر حاضر نیست مانند اطلس، نظم جهانی را بر دوش بکشد.» در اساطیر یونان باستان، اطلس موجودی بود که از سوی خدایان محکوم شد تا ابد بار سنگین آسمان را بر دوش خود نگه دارد تا از فروپاشی کیهان جلوگیری کند؛ استعاره‌ای که برای دهه‌ها، نخبگان سیاست خارجی آمریکا، آگاهانه یا ناآگاهانه، برای توصیف نقش «ضروری»، «اجتناب‌ناپذیر» و «استثنایی» این کشور به کار می‌بردند. آنها معتقد بودند اگر شانه‌های آمریکا بلرزد، سقف جهان فرو می‌ریزد. اما دکترین ۲۰۲۵ پیامی متفاوت دارد: شانه‌های اطلس خسته و مجروح است و او اکنون تصمیم گرفته است این بار را بر زمین بگذارد، فارغ از اینکه چه بر سر آسمان خواهد آمد.

سند راهبرد امنیت ملی آمریکا چیست؟ | از فرمان امپراتوری تا مانیفست شورش

سند راهبرد امنیت ملی آمریکا محصول الزام‌آور قانون مشهور «گلدواتر-نیکولز» مصوب سال ۱۹۸۶ است. در اوج جنگ سرد و پس از آشفتگی‌های استراتژیک ناشی از شکست در جنگ ویتنام، کنگره آمریکا قوه مجریه را مکلف کرد تا برای جلوگیری از تشتت آرا و ایجاد هماهنگی میان ارتش، دستگاه دیپلماسی و نظام بودجه‌ریزی فدرال، به صورت سالانه (یا در ابتدای هر دوره ریاست‌جمهوری)، گزارشی جامع از تهدیدات پیش رو، اهداف کلان و نحوه تخصیص ابزار‌های قدرت ملی ارائه دهد.

در طول نزدیک به چهار دهه، تمامی ساکنان اتاق بیضی، از جمهوری‌خواهانی، چون رونالد ریگان و بوش پدر تا دموکرات‌هایی مانند بیل کلینتون، باراک اوباما و جو بایدن، علی‌رغم اختلافات عمیق تاکتیکی و جنگ‌های حزبی، از این سند برای بازتولید یک «کلان‌روایت» واحد و مقدس استفاده می‌کردند: روایت «استثناگرایی آمریکایی و رهبری جهانی». مروری بر این تاریخچه، پیوستگی حیرت‌انگیز این نگاه را آشکار می‌کند.

جرج دبلیو بوش در سند سال ۲۰۰۲، تحت تاثیر فضای پس از ۱۱ سپتامبر، دکترین تهاجمی «پیش‌دستی» را مطرح کرد، اما همچنان ایالات متحده گسترش دموکراسی و تأمین امنیت جهانی به رهبری آمریکا اعلام شد. پس از او، باراک اوباما در سند ۲۰۱۵، اگرچه بر استراتژی محتاطانه‌تر چندجانبه‌گرایی تاکید ورزید، اما در جوهر کلام، آمریکا را همچنان «کشوری ضروری» می‌دانست که بدون آن مدیریت بحران‌های جهانی ناممکن است. حتی در سند ۲۰۱۷ و دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ، علی‌رغم غلظت شعار‌های «اول آمریکا»، متن نهایی که توسط کادر‌های سنتی و ژنرال‌های جمهوری‌خواه (مانند ژنرال مک‌مستر) تدوین شده بود؛ متنی که همچنان بر رقابت کلاسیک قدرت‌های بزرگ در چارچوب نظم موجود تأکید داشت و تلاش می‌کرد ترامپ را در ریل سنت‌های جمهوری‌خواهان نگه دارد.

اما سند ۲۰۲۵ گسستی کامل از این تاریخچه است. این متن توسط هسته‌ی سخت و وفادار ایدئولوگ‌های «ماگا»(شعار آمریکا اول) نگاشته شده است. نویسندگان این سند با کنار گذاشتن زبان دیپلماتیک معمول، ادبیاتی تهاجمی و عریان را برگزیده‌اند و نخبگان هر دو حزب در چهل سال گذشته را به باد انتقاد می‌گیرند. اتهام اصلی این است: این نخبگان با محاسبات غلط خود، تصور کرده‌اند که مردم آمریکا مایل‌اند تا ابد هزینه‌های امنیت جهانی را از جیب خود بپردازند و تابوت سربازان خود را تحویل بگیرند.

به تعبیر اسکات اندرسون، ویژگی متمایز این سند پرهیز عامدانه از چارچوب رایج و محبوب «رقابت قدرت‌های بزرگ» است که ترجیع‌بند سیاست خارجی دولت‌های پیشین بود. دلیل این پرهیز روشن است: پذیرش پارادایم «رقابت قدرت‌های بزرگ»، آمریکا را ملزم می‌کند برای مهار چین و روسیه، حضوری دائمی، پرهزینه و گسترده در سراسر جهان داشته باشد و شبکه اتحاد‌های خود را تقویت کند.

در عوض، سند ۲۰۲۵ جهان را نه به عنوان یک صفحه شطرنج ژئوپلیتیک یکپارچه، بلکه به عنوان مجموعه‌ای از بازار‌های مجزا و تهدیدات پراکنده می‌بیند. این سند با اعلام پایان دوران «پلیس جهانی»، خط قرمزی جدید ترسیم می‌کند: آمریکا از این پس تنها زمانی دست به ماشه می‌برد که «منافع حیاتی، ملموس و مستقیم» (همچون امنیت فیزیکی مرز‌ها یا تراز تجاری مثبت) در خطر باشد، نه برای مفاهیم انتزاعی مثل حقوق بشر یا دموکراسی در دوردست‌ها. این سند، در حقیقت مانیفستی است که توسط «دولت-ملت» علیه «نخبگان جهانی‌گرا» و ساختار خودساخته‌ی امپراتوری تنظیم شده است؛ شورشی علیه بار سنگین تاریخ.

مرگ «هژمونی» و تولد عصر «برتری»


بیشتر بخوانید:

تنهایی استراتژیک ایران | سند ۲۰۲۵ آمریکا چگونه برگ برنده نفت را بی‌اثر، رویای توافق بزرگ را منتفی و تهران را گرفتار حملات مستمر می‌کند؟

گزارش تکان‌دهنده صندوق بین المللی پول؛ ایران سومین اقتصاد رو به زوال جهان در ۲۰۲۵ | ۸۰ درصد ایرانی‌ها زیر خط فقر جهانی‌اند

ترامپ: بیش از ۲۰۰ کشور مشمول تعرفه‌های جدید آمریکا خواهند شد


یکی از مهمترین و ظریف‌ترین تمایزات نظری که در سند ۲۰۲۵ دیده می‌شود، گذار از مفهوم کلاسیک «هژمونی» به مفهوم نوظهور «برتری» یا تفوق است. بسیاری از ناظران، کاهش تعهدات آمریکا در این سند را به اشتباه به معنای بازگشت به انزواطلبی تعبیر می‌کنند؛ گویی آمریکا قصد دارد در‌های خود را به روی جهان ببندد. اما متن به روشنی نشان می‌دهد که هدف نه گوشه‌گیری، بلکه تغییری بنیادین در جنس و کارکرد قدرت است.

در روابط بین‌الملل هژمونی هرگز صرفا به معنای زور و قدرت عریان نبوده است. هژمونی نوعی از اقتدار است که ریشه در «مشروعیت» و «رضایت» دارد. یک هژمون واقعی، بازیگری است که با صرف هزینه از جانب خود، کالا‌های عمومی جهانی تولید می‌کند: اوست که امنیت آبراه‌ها را برای تجارت همه تضمین می‌کند، بازار‌های خود را به روی دیگران باز نگه می‌دارد و قواعد بازی را اجرا می‌کند. در مقابل این خدمات، سایر کشور‌ها رهبری او را می‌پذیرند و به نظم او تن می‌دهند. این همان قرارداد نانوشته‌ای بود که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم با جهان امضا کرد.

اما سند ۲۰۲۵ با صراحتی بی‌سابقه اعلام می‌کند که این قرارداد اجتماعی فسخ شده است. دونالد ترامپ و نویسندگان سند بر این باورند که آن سبک از سلطه جهانی، توهمی پرهزینه است که منابع ملی آمریکا را بلعیده و طبقه کارگر این کشور را فقیر کرده است. آنها این نوع هژمونی را مترادف با «سواری‌دادن رایگان» به متحدانی ثروتمند، اما خسیس، نظیر اروپا و ژاپن، می‌دانند. در مقابل، این سند به دنبال استقرار پارادایم «برتری» است. تفاوت در چیست؟ در دکترین برتری، هدف این است که آمریکا قدرتمندترین، ثروتمندترین و مهیب‌ترین دولت تاریخ باقی بماند، اما این قدرت دیگر «مسئولیت‌آور» نخواهد بود. آمریکا می‌خواهد همچنان در قله سلسله‌مراتب قدرت بایستد، اما دیگر حاضر نیست نردبان را برای بالا آمدن دیگران نگه دارد.

در واقع ادبیات امنیتی واشینگتن از مفهوم سخاوتمندانه‌ی «تقسیم بار مسئولیت» به مفهوم کاسب‌کارانه‌ی «انتقال بار مسئولیت» تغییر کرده است. آمریکا از جایگاه «ضامن امنیت» به «فروشنده امنیت» تغییر وضعیت می‌دهد، اتحاد‌ها از پیمان‌های مقدس مبتنی بر ارزش‌های مشترک به قرارداد‌های تجاری موقت تنزل می‌یابند و قدرت آمریکا ماهیتی کاملا معاملاتی پیدا می‌کند؛ هر کشوری که خواهان چتر امنیتی است، باید هزینه آن را نقد و به نرخ روز بپردازد.

متمم ترامپ بر دکترین مونرو

پرسش استراتژیک اینجاست: اگر آمریکا دیگر نمی‌خواهد پلیس جهان باشد، پس نگاهش به کجاست؟ سند ۲۰۲۵ پاسخی روشن، تاریخی و البته بحث‌برانگیز ارائه می‌دهد: «بازگشت به خانه». یکی از چرخش‌های خیره‌کننده این متن، زنده کردن «دکترین مونرو» با تفسیری رادیکال است.

دکترین مونرو که در قرن نوزدهم مطرح شد، قاره آمریکا را حیاط خلوت ایالات متحده می‌دانست و هرگونه دخالت قدرت‌های خارجی در این نیمکره را ممنوع می‌کرد. برخلاف دوران اوباما که نگاه‌ها به شرق آسیا برای مهار چین بود، یا دوران‌های قبل که خاورمیانه و اروپا اولویت داشتند، سند جدید اولویت نخست را به نیمکره غربی بازمی‌گرداند. تحلیل‌گران این تفسیر جدید و سخت‌گیرانه را «متمم ترامپ» نامیده‌اند. منطق استراتژیک در اینجا بر پایه مفهوم «امنیت هستی‌شناختی» استوار است؛ به این معنا که امنیت یک کشور تنها مرز‌های فیزیکی نیست، بلکه تداوم هویت آن ملت است. سند هشدار می‌دهد که آمریکا نمی‌تواند در آن سوی دنیا ادعای ابرقدرتی کند، در حالی که «حیاط خلوت خودش و حتی بافت اجتماعی‌اش توسط مهاجرت غیرقانونی، کارتل‌های مواد مخدر و نفوذ خزنده چین» در حال تسخیر شدن است. این سند چین را یک رقیب دوردست نمی‌داند، بلکه به‌عنوان یک «مهاجم نامرئی» می‌بیند که در آمریکای لاتین از طریق پروژه‌های اقتصادی و وام‌دهی، در حال محاصره کردن ایالات متحده در درون قاره آمریکا است.


بیشتر بخوانید: نمایش قدرت آمریکا در کارائیب | حقیقت پشت ادعای «کارتل خورشیدها» چیست؟


«متمم ترامپ» به واشینگتن اجازه می‌دهد تا برای حفاظت از مرز‌های خود، مفهوم حاکمیت ملی همسایگان جنوبی را نادیده بگیرد؛ تا جایی که سند حتی استفاده از نیروی نظامی یکجانبه علیه کارتل‌ها در خاک مکزیک را مجاز می‌شمارد. در بُعد اقتصادی نیز، این استراتژی با ناسیونالیسم اقتصادی تکمیل می‌شود. سند ۲۰۲۵ امنیت اقتصادی را عین امنیت ملی می‌داند و ابزارهایی، چون تعرفه‌ها و جنگ‌های تجاری را نه به عنوان تاکتیک‌های موقت، بلکه به عنوان استراتژی دائمی برای حفاظت از صنایع داخلی معرفی می‌کند. این یعنی پایان نظم اقتصاد جهانی آزاد؛ چرا که خالق و ضامن این نظم، اکنون خود به بزرگترین برهم‌زننده آن تبدیل شده است.

اروپا به‌مثابه «دشمن فرهنگی»

شاید تکان‌دهنده‌ترین بخش سند ۲۰۲۵ ادبیات خصمانه آن در قبال شریک دیرین خود، اروپاست. برای بیش از هفتاد سال، اتحاد دو سوی اقیانوس اطلس قلب تپنده غرب سیاسی بود و ناتو تجلی اتحاد بلوک غرب. اما سند ۲۰۲۵ این پیوند تاریخی را قطع می‌کند. تحلیل گفتمان سند نشان می‌دهد که نویسندگان آن تحت تأثیر کارل اشمیت، فیلسوف وفادار به حزب نازی، سیاست را صرفا در تشخیص قاطع «دوست» از «دشمن» می‌بینند و برای آنها دشمنِ اصلی «نخبگان گلوبالیست» و «بروکرات‌های اتحادیه اروپا» هستند.

اما آنچه بیش از همه جلب توجه می‌کند، فرم بیان و ادبیاتی است که تحلیل‌گران آن را «گفتار اقتدارگرایی» نامیده‌اند: نوعی زبان تحقیرآمیز و تک‌گویانه که جایی برای دیالوگ باقی نمی‌گذارد. در این سند اروپا را به عنوان یک موجودیت در حال زوال توصیف می‌کند که دچار «خودکشی تمدنی» شده است. این زبان با سلب عاملیت و خرد از رهبران اروپایی، آنها را قربانیان بی‌اراده‌ی ایدئولوژی‌های لیبرال معرفی می‌کند که با باز کردن مرز‌ها و دور شدن از سنت‌های مسیحی، هویت خود را باخته‌اند.

آمریکا رسما اعلام می‌کند که متحد طبیعی او در اروپا، نه دولت‌های مستقر، بلکه «احزاب میهن‌پرست» و راست‌گرا هستند. هدف واشینگتن «پرورش مقاومت در برابر مسیر فعلی اروپا» اعلام شده است؛ عبارتی که با همان منطق زبان استبداد، تلاش برای فعالیت سیاسی در خاک متحدان را توجیه می‌کند. با تسلط چنین گفتاری فروپاشی درونی ناتو نیز اجتناب‌ناپذیر است؛ زیرا سازمانی که بر پایه احترام متقابل و ارزش‌های مشترک بنا شده بود، نمی‌تواند با ادبیاتی که شریک خود را تحقیر و تکفیر می‌کند، به حیات ادامه دهد.

روسیه و چین در نظم جدید: هندسه معامله‌گری

نگاه سند ۲۰۲۵ به دو رقیب سنتی آمریکا، یعنی روسیه و چین، دقیقا از همان جهان‌بینی جدید و کاسب‌کارانه سرچشمه می‌گیرد که بر سراسر متن سایه افکنده است. در قبال روسیه، شاهد چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای هستیم. جنگ اوکراین که تا دیروز به عنوان خط مقدم «نبرد مقدس دموکراسی علیه استبداد» معرفی می‌شد، در این سند به سطح یک «درگیری منطقه‌ای پرهزینه» و یک «مسئله اروپایی» تنزل یافته است. واشینگتن با اتخاذ رویکردی که می‌توان آن را «واقع‌گرایی منعطف» نامید، خواهان پایان سریع جنگ است؛ حتی اگر این پایان به معنای پذیرش تلخِ واقعیت‌های میدانی و تثبیت اشغال ارضی اوکراین باشد. اما در پسِ این عقب‌نشینی ظاهری، یک هدف استراتژیک کلان نهفته است: «تکرار معکوس دیپلماسی کیسینجر».

هنری کیسینجر در دهه هفتاد میلادی تلاش می‌کرد ایالات متحده به چین نزدیک شود و از طریق گسترش روابط این دو کشور، اتحاد شوروی تضعیف و منزوی شود. استراتژیست‌های امروزی کاخ سفید نیز قصد دارند با «بازسازی ثبات استراتژیک» و اتحاد با مسکو، از روسیه به عنوان وزنه‌ای برای موازنه در برابر چین استفاده کنند. در این بازی بزرگ، روسیه دیگر یک طردشده‌ی ابدی نیست، بلکه مهره‌ا‌ی قابل معامله است. بی‌جهت نیست که «ماریا زاخارووا»، سخنگوی وزارت خارجه روسیه، با استقبالی محتاطانه از این سند، آنچه را که «تجدیدنظر واشینگتن در تعهد به هژمونی» می‌نامد، ستوده است؛ چرا که این سند عملا فشار ایدئولوژیک را از روی دوش کرملین برمی‌دارد.

در سوی دیگر این مثلث، استراتژی ایالات متحده دربرابر چین نیز دستخوش تغییر شده است. رویکرد واشینگتن از «تقابل همه‌جانبه نظامی و ایدئولوژیک» به «رقابت متمرکز اقتصادی» تغییر فاز داده است. سند ۲۰۲۵ پکن را نه لزوما به عنوان یک تهدید وجودی برای دموکراسی، بلکه به عنوان یک «رقیب اقتصادی» می‌بیند که قواعد بازار را رعایت نمی‌کند. راهکار مقابله نیز نه لشکرکشی پرهزینه برای دفاع از تایوان (مگر در شرایط بسیار خاص و حیاتی)، بلکه استفاده از سلاح‌های اقتصادی نظیر تعرفه‌های سنگین و قطع دسترسی چین به فناوری‌های حساس است. هدف آمریکا در این نبرد جدید، «متوازن‌سازی» رابطه تجاری است، نه لزوما نابودی چین.

جهان در وضعیت طبیعی هابز: تنهایی ملت‌ها

سند استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۵، فراتر از خط‌ مشی‌های سیاسی، اعلام رسمی پایانِ «قرن آمریکایی» با قرائت آرمان‌گرایانه و ویلسونی آن است. این متن جهانی را پیش چشم می‌گذارد که در آن نهاد‌های بین‌المللی تهی و بی‌اثر شده‌اند، حقوق بین‌الملل جای خود را به «حق زور» داده و اتحاد‌های دیرینه قربانی منافع ملی زودگذر شده‌اند.

آمریکا با انتشار این سند، عملا استعفانامه‌ی خود را از نقش «ناظم» و «پلیس جهانی» امضا کرده و جهان را به «وضعیت طبیعی» توصیف‌شده توسط توماس هابز، فیلسوف انگلیسی، بازگردانده است. هابز معتقد بود در غیاب یک قدرت برتر یا «لویاتان» که بتواند قانون را اجرا کند، جهان به جنگلی تبدیل می‌شود که در آن «انسان گرگ انسان است» (یا کشور گرگ کشور است). در این بازار آنارشیک و بی‌قانون، دیگر هیچ چتر حمایتی وجود ندارد و هر کشوری باید به تنهایی و با تکیه بر قدرت خود، امنیتش را خریداری کند.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: ارتش آمریکا
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما