تاریخ انتشار: ۰۰:۴۸ - ۳۰ فروردين ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

تلویزیون سکه‌ای؛ نگاهی دوباره به یک عکس فراموش‌شده

در این تصویر رنگ‌باخته از دهه‌ی ۶۰ میلادی، فرودگاهی را می‌بینیم که آدم‌ها را با تلویزیون‌های شخصی به دنیایی خصوصی فرامی‌خواند؛ وعده‌ی آرامش در میانه‌ی آشوب. اما آیا این لحظه، تولد رؤیای تکنولوژیک بود یا آغاز انزوایی بی‌پایان؟ تصویری که بیش از آنکه متعلق به گذشته باشد، آیینه‌ای‌ست از اکنون ما.

تلویزیون سکه‌ای؛ نگاهی دوباره به یک عکس فراموش‌شده

رویداد۲۴ | در نگاه اول، شاید این تصویر رنگ‌پریده و ازمدافتاده، تنها بخشی از یک فرودگاه قدیمی را نشان دهد. صندلی‌های پهن چرمی، آدم‌هایی با کت و کراوات یا پیراهن‌های رنگی دهه‌های گذشته، و تلویزیون‌هایی با صفحه‌های محدب و رنگ مات؛ همه چیز شبیه خواب دیده‌شده‌ای از آینده‌ای است که هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد. اما در واقع، این عکس از دهه‌ی ۱۹۶۰ یا اوایل دهه‌ی ۷۰ میلادی، فراتر از یک سند بصری صرف است؛ تصویری‌ست از لحظه‌ای تاریخی که انسان در آستانه‌ی ورود به یک رؤیای مدرن ایستاده بود_جایی میان باور به نجات تکنولوژیک و واقعیت کسالت‌بار انتظار در سالن‌های عمومی.

این تصویر که در فرودگاه لس‌آنجلس گرفته شده، ردیفی از صندلی‌های مجلل را نشان می‌دهد که جلوی هرکدام یک تلویزیون بزرگ کار گذاشته شده؛ انگار هر نفر، قلمروی شخصی خود را در میانه‌ی شلوغی‌ها دارد. در این میان، نه خبری از گوشی هوشمند هست، نه هدفون، نه شبکه‌های اجتماعی. هرکس در خلوتی تنیده با تکنولوژی، به صفحه‌ای خیره مانده که احتمالا برنامه‌ای زنده یا فیلمی هالیوودی پخش می‌کند.

اما این عکس چه چیزی را روایت می‌کند؟ فراتر از نوستالژی؟ فراتر از حسرت یک معماری ازبین‌رفته یا طراحی صنعتی باشکوه؟ آیا این تصویر تنها یادگاری از آینده‌ای فراموش‌شده است، یا آینه‌ای است در برابر امروز ما، که هنوز با چشمانی خیره به صفحه‌ها، انتظار می‌کشیم؟

دهه‌ی ۶۰ میلادی، دوران طلایی ایمان به آینده بود. آمریکا در میانه‌ی جنگ سرد، رقابت فضایی، و انفجار تکنولوژی، سعی می‌کرد آینده را در قالب پروژه‌هایی ملموس به مردم نشان دهد. تلویزیون‌های عمومی در فرودگاه‌ها، بخشی از همین پروژه بودند: ایده‌ای که می‌خواست اضطراب پرواز، انتظار‌های طولانی، و بی‌حوصلگی را با تصویر و صدا جبران کند. هر صندلی، مجهز به یک تلویزیون مستقل بود که با پرداخت سکه یا ژتون، روشن می‌شد. چیزی شبیه به پلتفرم‌های استریم امروزی، اما در مقیاسی آنالوگ و مکان‌مند.

کارکرد این تلویزیون‌ها فقط سرگرمی نبود. آنها وعده‌ی آرامش می‌دادند؛ وعده‌ی دنیایی که در آن، فناوری قرار است مشکلات انسانی را حل کند. همانطور که تهویه مطبوع، آسانسورها، یا فریزرها، به‌عنوان معجزه‌های نوین در خدمت آسایش بشر تعریف می‌شدند، تلویزیون‌های شخصی هم وعده‌ی خلوتی آرام در دل ازدحام بودند.

اما اگر با دقت بیشتری به تصویر نگاه کنیم، چیزی غریب در آن پنهان است. هر مسافر، جدا از دیگری نشسته، و تلویزیون بین او و جهان قرار گرفته. صندلی‌ها، مثل صومعه‌های مدرن، آدم‌ها را از هم جدا کرده‌اند. این صحنه، پیش‌درآمدی‌ست بر زندگی امروز ما: هرکس در دنیای خود، خیره به صفحه‌ای شخصی، محصور در سیاهچاله‌ای دیجیتال.

در این‌جا، صندلی دیگر وسیله‌ای برای نشستن نیست؛ ابزاری‌ست برای انزوا. با نگاهی روان‌شناختی یا جامعه‌شناسانه، می‌توان گفت که این عکس، سرآغاز فرآیندی‌ست که مارک فیشر آن را واقع‌گرایی سرمایه‌داری می‌نامد؛ یعنی موقعیتی که در آن، تصور دنیایی متفاوت، عملا غیرممکن می‌شود. صفحه‌ها ما را محصور می‌کنند، نه برای آگاهی، بلکه برای انقطاع.

تصویر مربوط به دهه‌ها پیش است، اما چیزی در آن آشناست. اگر جای تلویزیون‌ها را با تبلت یا گوشی‌های هوشمند عوض کنیم، و لباس‌ها را کمی مدرن‌تر کنیم، صحنه به سادگی می‌تواند تصویری از امروز باشد: ما در فرودگاه‌ها، کافه‌ها، اتوبوس‌ها، در تنهایی دیجیتالی خود غرق شده‌ایم. هنوز به تصویر خیره‌ایم، هنوز منتظریم.


بیشتر بخوانید: پاکستان چگونه تشکیل شد؟


تفاوت، تنها در مقیاس و ابزار است، نه در ماهیت. آن تلویزیون‌های بزرگ و سنگین، جای خود را به نمایشگر‌هایی باریک و قابل‌حمل داده‌اند. اما تجربه‌ی انسان تغییر چندانی نکرده: هنوز تنهایی، هنوز انزوا، و هنوز نیاز به تسلی.

از دیدگاهی فلسفی، این تصویر می‌تواند نماد «یوتوپیای گمشده» باشد. ما در دهه‌های گذشته، رؤیایی جمعی درباره‌ی آینده داشتیم: آینده‌ای که در آن تکنولوژی، انسان را آزاد می‌کند. اما حالا، تکنولوژی اغلب انسان را خسته‌تر، مضطرب‌تر و گسسته‌تر از قبل کرده است. اگرچه پیشرفت‌ها غیرقابل‌انکارند، اما آن رؤیای جمعی، جایش را به ترس، شک، و حتی بدبینی داده.

این صندلی‌ها، با آن طراحی نیمه‌فضایی‌شان، امروز بیشتر شبیه به مصنوعات یک موزه‌اند تا راه‌حل‌های زندگی مدرن. آینده‌ای که آنها وعده‌اش را می‌دادند، هرگز به‌شکلی که تصور می‌شد، نرسید.

این تصویر، در عین حال، جامعه‌ای را نشان می‌دهد که در حال تماشاست_تماشای خود، جهان، جنگ‌ها، سریال‌ها، اخبار، همه از قاب تلویزیون؛ و این تماشا، نه تنها برای آگاهی، که برای بقاست. شاید در این صندلی‌ها، آدم‌ها فقط منتظر هواپیما نبودند؛ بلکه منتظر زندگی بودند، لحظه‌ای بدون اضطراب، لحظه‌ای که با تصویر جایگزین شود، چون تصویر آسان‌تر است از واقعیت.

در فلسفه‌ی ژان بودریار، این موضوع بار‌ها تکرار شده: ما در دنیایی از «نشانه‌ها» زندگی می‌کنیم، نه چیزها. آن‌چه تجربه می‌کنیم، «واقعیت شبیه‌سازی‌شده» است، نه واقعیت. این عکس، تصویری بی‌نقص از آن لحظه است—لحظه‌ای که در آن انسان، خود را به نشانه‌ها سپرده و از جهان عقب نشسته.

بازخوانی چنین تصویری، صرفا تمرینی در نوستالژی یا زیبایی‌شناسی نیست. این عکس، یک هشدار نیز هست. هشداری درباره‌ی تکرار مداوم انتظاری که پایان نمی‌یابد. درباره‌ی هم‌زیستی با تکنولوژی، بی‌آنکه نسبت‌مان با آن روشن باشد. درباره‌ی تمدنی که با هر پیشرفت، کمی بیشتر به درون خود فرو می‌رود.

شاید وقت آن باشد که به این عکس، نه به‌عنوان یک اثر تاریخی، بلکه به‌مثابه پرسشی معاصر نگاه کنیم: ما در حال رفتن به کدام سمت‌ایم؟ آیا تکنولوژی، ما را به رهایی خواهد رساند، یا در صندلی‌هایی مجلل، اما بی‌روح، در حال خفه‌کردن ماست؟

شاید پاسخ ساده نباشد. اما چیزی در چهره‌های خیره‌شده در این عکس هست_ترکیبی از خستگی، کنجکاوی، و تسلیم_که ما را به فکر فرو می‌برد: شاید پاسخ، دقیقاً در همین تردید است.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ جهان
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
United States of America
|
۰۳:۱۶ - ۱۴۰۴/۰۱/۳۱
0
0
عالی بود
نظرات شما