تاریخ انتشار: ۱۴:۲۷ - ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴
در رویداد۲۴ بخوانید:

لویی ناپلئون و ایده‌ بناپارتیسم

فرانسه در دوران ناپئون سوم به حدی از شکوفایی اقتصادی و ثبات اجتماعی رسید که تا آن زمان هیچ دولت و حاکمیتی در خاک فرانسه به آن حدود نزدیک هم نشده بود. حکومتی که همّ و غمّ خود را بر «نظم درونی» و «رشد اقتصادی» گذاشته بود، سرانجام آزادی و شکوفایی‌ای را که از زمان انقلاب کبیر فرانسه انتظارش می‌رفت محقق کرد. امّا این سازه‌ی باشکوه در چشم برهم زدنی فرو ریخت؟ در این گزارش به علل این واقعه می‌پردازیم.

لویی ناپلئون و ایده‌ی بناپارتیسم

رویداد۲۴ | می‌دانیم که در سالیان اخیر انواع جنبش‌ها و دولت‌های پوپولیستی در کشور‌های مختلف جهان پا گرفته‌اند و جهان کا اکنون در آستانه نوعی گردش به راست قرار گرفته است. تحلیل‌هایی که درباب انواع مختلف این جنبش‌ها نگاشته می‌شوند، واجد اهمیت خاص خودشان هستند. اما تحلیل جذاب‌تر و راهگشاتر آن است که به دل تاریخ برویم و به نمونه‌های اولیه و لحظات تکوین این خکومت‌ها بنگریم و مسیر تکاملش را پی بگیریم. با این وصف می‌توان گفت که یکی از بدیع‌ترین نمونه‌های این حکومت‌ها، دوران حکومت ناپلئون است؛ امّا نه آن ناپلئون کبیر که شهره‌ی میدان‌های جنگ بود، بلکه برادرزاده‌اش، لویی ناپلئون.

برای فهم علل موفقیت لویی ناپلئون، باید دید او چگونه بنای امپراتوری خود را بنیاد نهاد؛ خاصّه از منظر اقتصادی و پس از سلسله‌انقلاب‌هایی که مردم درمانده فرانسه را به تنگ آورده بود.

انقلابی که دستاوردش جز گیوتین و اعدام نبود

تاریخ فرانسه از سال ۱۷۸۹ تا سال ۱۸۵۲، چیزی نبود جز رشته‌ای از اعدام‌های فله‌ای و امید‌های بر باد رفته. انقلاب کبیر قرار بود «آزادی، برابری، اخوت» به ارمغان آورد، حال آنکه جز خونریزی و نسل‌کشی کاتولیک‌ها حاصلی نداشت. خزانه تهی شد، انقلابیون به چاپ بی‌محابای اسکناس روی آوردند و ارزش پول ملی نود درصد از ارزش خود را از دست داد. کسانی که به بهبود معیشت خود چشم دوخته بودند، سخت خشمگین بودند و احساس می‌کردند فریب خورده‌اند. شاتوبریان یکی از این افراد بود که با جسارت تمام از انقلابیون پرسید: «آیا این است آن آزادی که وعده داده بودید؟»

در چنین فضای تیره‌ای بود که ناپلئون بناپارت با نبوغ نظامی و فرماندهی بی‌نظیر خود، نظم را به فرانسه بازگرداند و دشمنان قدرتمندش را شکستن داد. از اینرو تا سال‌ها شور و غرور ملی را احیا کرد و همچون یک قهرمان افسانه‌ای در خاطره جمعی مردم فرانسه ماندگار شد. اما این نظم میلیتاریستی هزینه‌ای گزاف داشت: مردان جوان به جبهه‌های دوردست اعزام می‌شدند، اقتصاد اسیر صنعت جنگی بود و ثروت مردم در خدمت تامین هزینه‌های ارتش قرار می‌گرفت. شکست نهایی ناپلئون در نبرد واترلو و بازگشت دوباره‌ی پادشاهی بوربُن‌ها، امید به آینده را بیش از پیش کمرنگ کرد. سلطنت بوربُن، با وجود ثباتی نسبی، نتوانست اقتصاد فرانسه را از رکود نجات دهد و محصولات ارزان و باکیفیت بریتانیا، بازار‌های فرانسه را تسخیر کرد. تعرفه‌های سنگین نتوانستند صنعت نوپای کشور را حمایت کنند، چرا که اساسا صنعتی وجود نداشت که نیازمند حمایت باشد.

در دهه‌های بعد، با وقوع انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ و روی کار آمدن لویی فیلیپ، امیدی دوباره به اصلاحات سیاسی و اجتماعی پدید آمد، اما باز هم وعده‌های آزادی و لیبرالیسم تحقق نیافت. سیاستمداران بیشتر سرگرم نزاع‌های قدرت بودند تا دغدغه‌ی زندگی مردم. جمهوری دوم در سال ۱۸۴۸ و در فضایی متولد شد که مردم از دهه‌ها آشوب خسته و از نان شب بی‌نصیب بودند. آنان بدل به تماشاگران جدل سیاستمدارانی شدند که بر سر «جمهوری اجتماعی و دمکراتیک» یا «جمهوری لیبرال» می‌ستیزیدند، در حالی که دیگ معیشت مردم خالی بود. در این وضعیت اسفناک، امید به ظهور یک منجی نیرومند به بخشی از ناخودآگاه جمعی فرانسویان بدل شده بود.

ظهور ناپلئون سوم

در این بزنگاه تاریخی، لویی ناپلئون، برادرزاده‌ی ناپلئون بناپارت کبیر، وارد صحنه شد. او کودکی و جوانی‌اش را سراسر در تبعید گذرانده بود؛ اما این رنج و آوارگی باعث شد تا با نگاهی نو به معادلات سیاسی بنگرد. لویی ناپلئون به خوبی فهمیده بود که مشروعیت را نمی‌توان تنها از شجره‌نامه سلطنتی یا شعار‌های انقلابی به‌دست آورد؛ بلکه باید پیوندی میان اقتدار دولت، حمایت مردم و کارآمدی اقتصادی برقرار کرد. این همان جوهره‌ای است که بعد‌ها با عنوان «بناپارتیسم» شناخته شد.

بناپارتیسم چیست؟

بناپارتیسم، اصطلاحی سیاسی است که به‌ویژه برای توصیف الگوی حکومتی ناپلئون بناپارت و لویی ناپلئون سوم به‌کار می‌رود. این الگو تلاشی است برای آشتی دادن قدرت قاطع دولت (اغلب در شکل شخصی یک رهبر کاریزماتیک) و حمایت مردمی با روش‌های مدرن اداره و توسعه اقتصادی. در بناپارتیسم، دولت هم بر رای عمومی تکیه می‌کند، هم از سازوکار‌های دموکراتیک بهره می‌برد، و هم اقتداری متمرکز دارد که امکان تصمیم‌گیری سریع و اجرای اصلاحات بنیادین، بدون اینکه کنگره و دیگر نهاد‌های دموکراتیک سد راهش شوند، را فراهم می‌سازد. نظام بناپارتی نه سلطنت مطلق است، نه جمهوری صرف، بلکه نوعی راه سوم است که از هر دو سنت تغذیه می‌کند.

لویی ناپلئون با طرح چنین ایده‌ای، در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۸۴۸، با شعار نظم، توسعه، مقابله با شورش‌ها و صنعتی‌سازی، بیش از سه‌چهارم آرا را به‌دست آورد. او با استفاده از محبوبیت نام بناپارت، هم نظر اشراف و طبقات بالای جامعه را جلب کرد و هم امید طبقات پایین و کارگران و کشاورزان را زنده ساخت. مدت کوتاهی پس از برنده شدن لویی ناپلئون، او و یاران نزدیکش دست به کودتایی هوشمندانه زدند و در دوم دسامبر ۱۸۵۱، نظام جمهوری را ملغی کردند و دومین امپراتوری فرانسه را بنیان نهادند؛ امپراتوری‌ای که تا ۱۸۷۰ دوام داشت.

عصر ناپلئون سوم؛ اصلاحات بزرگ، شهر نو و جامعه جدید

ناپلئون سوم، بر پایه آموزه‌های سوسیالیست‌های معتدل و اندیشه‌های صنعت‌محور عصر خود، دولت را به موتور اصلی توسعه بدل کرد و همچنین با دادن امتیاز به گروه‌های مختلف، دو طبقه سابقا متخاصم، یعنی اشراف و بورژوازی از یک سو، و کارگران و دهقانان از سوی دیگر، با یکدیگر آشتی داد. از اینرو کشور فرانسه در سال‌های زمامداری او دگرگونی‌های ژرفی را تجربه کرد.


بیشتر بخوانید: ناپلئون بناپارت کیست؟


امپراتور جوان پس از خواباندن شورش‌ها، نقشه اقتصادی خود را به‌پیش برد. تب طلا در کالیفرنیا و استرالیا بالا گرفته بود و خریدارانِ زر به سراسر اروپا گسیل شده بودند و می‌خواستند پول خود را در مکانی امن به امانت بسپارند. از اینرو نیاز به بانک‌های مطمن، در سراسر اروپا احساس می‌شد سرمایه‌گذاری بود. لویی ناپلئون نخستین بانک‌های نوین فرانسه را_ از جمله بانک سوسیته ژنرال؛ بانکی که هنوز پابرجاست_ بنیان نهاد تا اعتبار لازم برای صنایع نوپا فراهم شود. تولید صنعتی جهش کرد و مصرف داخلی فزونی یافت. با استقرار صنعت، تعرفه‌های سنگین بوربُنی کاهش یافتند و در‌های صادرات به جهان گشوده شد.

جمعیت شهر پاریس از سال ۱۸۱۵ حدود دو برابر شده بود و کمبود مسکن به شدت احساس می‌شد. در نتیجه این امر بسیاری از مردم مهاجرا و بومی در خیابان‌ها می‌خوابیدند و شهر به لجن‌زاری بدل شده بود که وبا در آن می‌تاخت. با این اوصاف، شاید بتوان گفت برجسته‌ترین میراث ناپلئون سوم بازسازی پاریس باشد. او به کمک ژرژ اوژن هوسمان، طرحی گسترده برای نوسازی شهر آغاز کرد. خیابان‌های عریض و راست، میدان‌های بزرگ، پارک‌های شهری، سیستم فاضلاب پیشرفته، ساختمان‌های مدرن و چراغ‌های گاز، چهره پاریس را دگرگون کرد. این بازسازی نه‌تنها سیمای شهر را بهبود بخشید، بلکه با ارتقای بهداشت و ایمنی، شورش‌های شهری را نیز کنترل‌پذیرتر کرد.

نه! هنوز تمام شده. نتایج فعالیت لویی ناپلئون خیره‌کننده بود: خطوط راه‌آهن از ۲۲۰۰ کیلومتر در ۱۸۵۱ به ۱۲۵۰۰ کیلومتر در ۱۸۷۰ رسید؛ سالانه صدهزار مسافر جا‌به‌جا می‌شدند. ناوگان تجاری به دومین رتبه جهان _ پس از بریتانیا _ رسید. تولید صنعتی دو برابر، تجارت خارجی سه برابر شد. دستمزد‌ها بالا رفت و محل خرج دستمزد‌ها نیز فروشگاه‌های بزرگی، چون «بون مارشه» که در ۱۸۵۲ گشوده شد، بودند. فرانسه از سرزمینی نیمه‌قرون‌وسطایی به کشوری صنعتی بدل شده بود.

امپراتور از منظر سیاسی نیز گام به‌گام فضا را آزاد کرد: تبعیدیان را فراخواند، مطبوعات را آزاد گذاشت و به پارلمان اختیار‌های بیش‌تر بخشید. جامعه‌ای که تا پیش از آن بر اساس روابط ارباب و رعیت تعریف می‌شد، جای خود را به طبقه متوسط و جامعه کارگری داد.

همچنین دوران ناپلئون سوم عصر شکوفایی ادبیات، موسیقی، هنر‌های زیبا و فرهنگ عمومی بود. او فضا را برای آزادی مطبوعات و بازگشت تبعیدیان سیاسی گشود. حتی در زمینه رفاه اجتماعی، اقداماتی همچون حمایت از تعاونی‌های کارگری و بیمه‌های اولیه پایه‌گذاری شد. اما سوال اینجاست که پسبا این کارنامه درخشان، راز سقوط ناپلئون سوم چه بود؟

سقوط یک دولت موفق

با همه دستاورد‌های درخشان، ناپلئون سوم مرتکب خطایی شد که سراسر امپراتوری‌اش را به نابودی کشاند. در واقع نکته مهم دیگری در نسخه پوپولیسم وجود داشت که ناپلئون سوم آن را از یاد برده بود: پرهیز از جنگ خارجی.

لویی ناپلئون سرمایه اجتماعی خود را در کریمه، ایتالیا، مکزیک اتلاف کرد و سرانجام از پروس شکست خورد. جنگ فرانسه و پروس در ۱۸۷۰ رخ داد و با شکست سخت فرانسه در سدان و اسارت خود ناپلئون سوم به پایان رسید؛ و بدین‌گونه فاتحه کامیاب‌ترین رژیم تاریخ فرانسه خوانده شد.

در پی این شکست، فرانسه وارد دوران جمهوری سوم شد، اما میراث ناپلئون سوم باقی ماند. زیرساخت‌های مدرن، شهرسازی پیشرفته، نظام بانکی و صنعتی نیرومند، و حتی برخی جنبه‌های سیاست اجتماعی او، پایه‌های فرانسه معاصر را شکل دادند. از سوی دیگر، الگوی بناپارتیسم الهام‌بخش بسیاری از دولت‌ها و رهبران قرن بیستم شد؛ رهبرانی که می‌کوشیدند با اتکا به رای مردم و اقتدار شخصی، مسیر توسعه و ثبات را پیش ببرند.

مورخان نسل‌های بعد، مطالب فراوانی درباره ناپلئون سوم نوشته‌اند. این مورخان دو دسته شدند: عده‌ای او را «امپراتور اجتماعی» خواندند که فرانسه را از فقر فئودالی به آستانه سرمایه‌داری پیشرفته برد؛ گروهی دیگر، خطای استراتژیک او در جنگ با پروس را گناه نابخشودنی دانستند که اروپا را به‌سوی خصومت‌های خونین و دامنه‌داری در سده بیستم کشاند که آخرین مورد آن جنگ جهانی دوم بود.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما