تاریخ انتشار: ۱۱:۴۸ - ۲۸ خرداد ۱۴۰۴

مناخیم بگین؛ سیاستمداری جنجالی و پیچیده

مناخیم بگین، ششمین نخست‌وزیر اسرائیل، شخصیتی است که در تاریخ پرتلاطم خاورمیانه همچون یک معما باقی مانده است. زندگی او روایتی است از تضاد‌های عمیق: انقلابی تحت تعقیبی که به نماد دموکراسی و قانون‌مداری بدل شد؛ فرمانده یک گروه شبه‌نظامی زیرزمینی که نامش با عملیات‌های تروریستی گره خورده بود و در عین حال کسی که جایزه صلح نوبل دریافت کرد؛ ایدئولوگ سرسخت «اسرائیل بزرگ» که پایدارترین پیمان صلح را با بزرگ‌ترین دشمن اسرائیل منعقد ساخت؛ و سرانجام، دولتمرد قدرتمندی که در اوج اقتدار، در سکوت و انزوایی خودخواسته فرو رفت و تا پایان عمر خاموش ماند.

مناخیم بگین؛ سیاستمداری جنجالی و پیچیده

رویداد ۲۴| درک شخصیت سیاسی و ایدئولوژیک مناخیم بگین، بدون فهم زمینه‌های تاریخی و ایدئولوژیکی که او را پروراند، ناممکن است. او محصول دوران خود بود؛ وارث یک ایدئولوژی تندروی تروریستی که از دل هولوکاست برآمد، وارث گولاگ‌های استالین و وارث مبارزه‌ای بی‌رحمانه و نژادگرایانه برای تاسیس یک کشور.

میراث ژابوتینسکی و آتش جنگ: تولد یک انقلابی

مناخیم بگین در سال ۱۹۱۳ در شهر برسْت-لیتوفسک (که در آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود) در خانواده‌ای یهودی و تحصیل‌کرده چشم به جهان گشود. بگین از نوجوانی مجذوب جنبش‌های صهیونیستی شد و در دوران دانشجویی به یکی از افراطی‌ترین آنها گرایش پیدا کرد: صهیونیسم تجدیدنظرطلب. این جریان تندرو و رادیکال، که در ۲۵ آوریل ۱۹۲۵ در پاریس توسط ولادیمیر ژابوتینسکی بنیان نهاده شد، از همان ابتدا راه خود را از جریان اصلی صهیونیسم جدا کرد. آنها را از آن رو «تجدیدنظرطلب» می‌خواندند که با احتیاط و دیپلماسی رهبران سازمان جهانی صهیونیسم مخالف بودند و عقایدشان تفاوتی اساسی با دیگر صهیونیست‌ها داشت. تجدیدنظرطلبان، با صراحتی بی‌پرده و بدون هیچ پنهان‌کاری، مدعی مالکیت بر کل سرزمین فلسطین در دو سوی رود اردن بودند و برخی از تندروترین عناصرشان، از لزوم پاکسازی منطقه از ساکنان بومی عرب سخن می‌گفتند.

ژابوتینسکی، که خود شخصیتی کاریزماتیک و نویسنده‌ای پرکار بود، بر نسل جوانی از یهودیان اروپای شرقی تاثیری عمیق گذاشت. او معتقد بود که تنها راه تاسیس یک دولت یهودی، نه از مسیر مذاکره با قدرت‌های استعماری، بلکه از طریق «دیوار آهنین» و یک نیروی نظامی قدرتمند یهودی است که اعراب را مجبور به پذیرش واقعیت دولت یهود کند. بگین جوان که در لهستان در رشته حقوق تحصیل می‌کرد، شیفته این ایدئولوژی قاطع و سازش‌ناپذیر شد. او به سرعت در صفوف سازمان جوانان این جنبش، «بتار»، رشد کرد. بتار که نام کامل آن «سازمان جوانان صهیونیست» بود و توسط خود ژابوتینسکی در دهه بیست میلادی تاسیس شده بود، سازمانی برای تربیت جوانان یهودی با انضباط نظامی و ایدئولوژی ناسیونالیستی بود که هدفش کشتار اعراب بومی منطقه عنوان شده است. بسیاری از دولتمردان آینده اسرائیل، از جمله اسحاق شامیر و ایهود اولمرت، در جوانی عضو این سازمان بودند.

با آغاز جنگ جهانی دوم، جهان بگین فرو ریخت. او پس از تهاجم آلمان به لهستان به شرق گریخت، اما در سال ۱۹۴۰ توسط پلیس مخفی شوروی، دستگیر و به جرم «فعالیت صهیونیستی» به هشت سال کار اجباری در گولاگ‌های سیبری محکوم شد. به گفته‌ی خود بگین، تجربه‌ی هولناک گولاگ استقامت او را بالا برد و ایمانش به ضرورت بقای قوم یهود از طریق قدرت نظامی را بیش از پیش استوار ساخت. در همین ایام تراژدی شخصی بزرگی برای بگین روی داد و خانواده‌اش_ پدر و مادر و برادرش_ در لهستان قربانی هولوکاست شدند.

بگین در سال ۱۹۴۱، به عنوان بخشی از توافق میان دولت در تبعید لهستان و شوروی، از گولاگ آزاد شد و به ارتش آندرس (ارتش لهستانی تحت فرماندهی متفقین) پیوست. وی از این طریق موفق شد که خود را به فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا برساند. ژابوتینسکی در سال ۱۹۴۰ درگذشته بود و جنبش او به فرمانده‌ای جدید نیاز داشت. بگین، با تجربه‌ی گولاگ و عزمی راسخ، بهترین نامزد برای این جایگاه بود. او فرماندهی سازمان «ایرگون» را بر عهده گرفت؛ گروهی که در واقع نسخه تکامل‌یافته و مسلحانه‌تر بتار بود و خود ژابوتینسکی پیش از مرگش آن را تاسیس کرده بود. از این لحظه، فصلی نوین و خونین در زندگی او و در تاریخ منطقه آغاز شد. بگین دیگر یک فعال سیاسی نبود؛ او یک فرمانده نظامی زیرزمینی بود که هم با بریتانیایی‌ها و هم با اعراب می‌جنگید و حتی گاهی در برابر رقبای صهیونیست خود در سازمان «هاگانا» نیز می‌ایستاد.

از فرماندهی ایرگون تا اپوزیسیون پارلمانی

دوران فرماندهی مناخیم بگین بر ایرگون از سال ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۸، یکی از جنجالی‌ترین و خونین‌ترین فصل‌های مبارزه برای تاسیس اسرائیل است. بگین با به ارث بردن فرماندهی از ژابوتینسکی، این سازمان را به یک نیروی تهاجمی تمام‌عیار تبدیل کرد که استراتژی‌اش نه تنها مقابله با حملات اعراب، بلکه وارد آوردن ضربات پیش‌دستانه و تهاجمی به نیرو‌های بریتانیایی بود تا آنها را وادار به ترک فلسطین کند.

مشهورترین و در عین حال ویرانگرترین عملیات ایرگون تحت فرمان بگین، انفجار هتل «کینگ دیوید» در اورشلیم در ژوئیه ۱۹۴۶ بود. این هتل مقر فرماندهی نظامی و اداری بریتانیا در فلسطین بود و ایرگون با کار گذاشتن حجم عظیمی از مواد منفجره در زیرزمین هتل، کل ضلع جنوبی آن را فرو ریخت. در این انفجار ۹۱ نفر، شامل بریتانیایی‌ها، اعراب و یهودیان، کشته شدند. بگین و ایرگون همواره ادعا کرده‌اند که پیش از انفجار، هشدار‌های تلفنی به هتل و روزنامه‌ها داده شده بود تا ساختمان تخلیه شود، اما مقامات بریتانیایی این هشدار‌ها را نادیده گرفتند. با این حال، این عملیات چهره ایرگون و بگین را در سطح بین‌المللی به عنوان یک گروه تروریستی تثبیت کرد و خشم دولت بریتانیا را برانگیخت.

با تاسیس اسرائیل در مه ۱۹۴۸، بگین بر سر یک دوراهی تاریخی قرار گرفت. دیوید بن‌گوریون، رهبر حزب کارگر و اولین نخست‌وزیر اسرائیل، خواستار انحلال تمام گروه‌های شبه‌نظامی و ادغام آنها در یک ارتش واحد ملی، یعنی «نیرو‌های دفاعی اسرائیل» بود. این موضوع برای بگین و تجدیدنظرطلبان، که ارتش اسرائیل را تحت فرمان حزب رقیب یعنی کارگر می‌دیدند، بسیار دشوار بود. بن‌گوریون به شدت با بگین و گروهش مخالف بود و آنها را فاشیست می‌خواند. تنش میان این دو رهبر در ماجرای کشتی «آلتالنا» به اوج خود رسید. این کشتی که توسط ایرگون خریداری شده بود، حامل سلاح و مهاجران یهودی بود و در ژوئن ۱۹۴۸ به سواحل اسرائیل رسید. بن‌گوریون دستور داد که سلاح‌ها به ارتش تحویل داده شوند، اما بگین این را تلاشی برای خلع سلاح نیروی وفادار به خود می‌دانست. پس از شکست مذاکرات، بن‌گوریون فرمانی تاریخی صادر کرد و ارتش اسرائیل به کشتی آلتالنا شلیک کرد. کشتی در آتش سوخت و ۱۶ عضو ایرگون کشته شدند.

در آن لحظه‌ی بحرانی و در حالی که کشور نوپای اسرائیل در آستانه یک جنگ داخلی قرار داشت، بگین تصمیمی گرفت که مسیر آینده او و جناح راست را تغییر داد. برخلاف انتظار برخی از نیروهایش که خواهان انتقام و حتی کودتای نظامی علیه دولت بودند، بگین با کودتا مخالفت کرد و از طریق رادیوی مخفی ایرگون به نیروهایش دستور داد که آتش را متوقف کنند. او اعلام کرد: «جنگ داخلی هرگز!» این تصمیم، اگرچه به قیمت از دست دادن سلاح‌ها و انحلال نهایی ایرگون تمام شد، اما بگین را به عنوان یک چهره سیاسی که به وحدت ملی پایبند است، مطرح کرد. او پذیرفت که سلاح‌های باقی‌مانده را تحویل دهد و دستور داد جنگجویان ایرگون در ارتش اسرائیل ادغام شوند.

پس از انحلال ایرگون، بگین و یارانش «حزب حروت» (آزادی) را تأسیس کردند که وارث مستقیم ایدئولوژی تجدیدنظرطلبی بود. اما این آغاز دورانی طولانی و طاقت‌فرسا در اپوزیسیون بود. برای نزدیک به سه دهه، از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۷، حزب کارگر و متحدانش قدرت را در اسرائیل به دست داشتند و حروت به رهبری بگین، یک اپوزیسیون طرد شده و منزوی بود. در سال‌های اولیه، جناح راست افراطی از چند گروه زیرزمینی کوچک تشکیل شده بود و از حمایت گسترده برخوردار نبود. حروت در این سال‌ها عمدتاً نقش اپوزیسیون دولت‌ها را بازی می‌کرد و گرایش آن راست محسوب می‌شد، نه راست افراطی. رؤیای اصلی آنها تأسیس دولت یهودی در دو سوی رود اردن و مخالفت با سیاست‌های سوسیالیستی و رفاهی حزب کارگر بود. در تمام این مدت، بگین با وفاداری به اصول پارلمانی، در کنست (پارلمان اسرائیل) ماند و با سخنرانی‌های آتشین خود، ایدئولوژی ژابوتینسکی را زنده نگه داشت. او منتظر لحظه‌ای بود که تاریخ به نفع او ورق بخورد.

انقلاب در قدرت: نخست‌وزیری، کمپ دیوید و تناقض صلح

در ۱۷ مه ۱۹۷۷، رویدادی رخ داد که سیاست اسرائیل را برای همیشه دگرگون کرد و به «ماخاپاخ» (انقلاب) مشهور شد. برای اولین بار در تاریخ اسرائیل، حزب لیکود (که در سال ۱۹۷۳ از ادغام حروت با احزاب کوچکتر دیگر تشکیل شده بود) به رهبری مناخیم بگین در انتخابات پیروز شد. این پیروزی به نزدیک به سه دهه سلطه بلامنازع حزب کارگر پایان داد و مردی را به قدرت رساند که زمانی «تروریست شماره یک» تحت تعقیب بریتانیا بود. این رویداد، پنجاه و دو سال پس از آنکه ژابوتینسکی شاخه تجدیدنظرطلبی را بنیان نهاده بود، به انزوای طولانی مدت افراطیون پایان داد.


بیشتر بخوانید: سازمان‌های امنیتی اسرائیل با کدام ایده پایه‌ریزی شده‌اند؟


پیروزی بگین تنها یک تغییر دولت نبود؛ بلکه یک زلزله اجتماعی و فرهنگی بود. او توانست حمایت گسترده یهودیان مزراحی (شرقی‌تبار) را جلب کند که برای سال‌ها توسط نخبگان اشکنازی (اروپایی‌تبار) حزب کارگر به حاشیه رانده شده و تحقیر شده بودند. بگین با بیگانگی آنها از ساختار قدرت همدردی کرد و با گفتمان پوپولیستی و تأکید بر سنت‌های یهودی، خود را به عنوان نماینده «اسرائیل دوم» معرفی کرد.

با این حال، بزرگترین شگفتی نخست‌وزیری بگین، نه در سیاست داخلی، بلکه در عرصه دیپلماسی رقم خورد. در نوامبر ۱۹۷۷، انور سادات، رئیس‌جمهور مصر، در اقدامی بی‌سابقه به اورشلیم سفر کرد و در کنست سخنرانی کرد و خواستار صلح شد. این سفر راه را برای مذاکراتی دشوار و پیچیده هموار کرد که در سپتامبر ۱۹۷۸ در کمپ دیوید، استراحتگاه ریاست‌جمهوری آمریکا، به اوج خود رسید. به مدت سیزده روز، بگین، سادات و جیمی کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، در مذاکراتی فشرده شرکت کردند.

این مذاکرات برای بگین در حکم نوعی شکنجه ایدئولوژیک بود. او که تمام عمر خود را صرف دفاع از ایده «سرزمین کامل اسرائیل» کرده بود، اکنون با خواسته‌ای رو‌به‌رو بود که هسته اصلی باورهایش را به چالش می‌کشید: بازگرداندن کامل شبه‌جزیره سینا به مصر در ازای صلح. سینا نه تنها یک منطقه استراتژیک وسیع بود که در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ تصرف شده بود، بلکه برای بگین و پیروانش، بخشی جدایی‌ناپذیر از سرزمین مقدس و توراتی بود. با این حال، بگین در نهایت تصمیمی تاریخی گرفت. او میان «سرزمین کامل اسرائیل» و «صلح کامل با بزرگترین همسایه عرب»، دومی را برگزید. پیمان صلح اسرائیل و مصر در سال ۱۹۷۹ امضا شد و بگین و سادات مشترکا جایزه صلح نوبل را دریافت کردند.

این اقدام، بزرگترین تناقض زندگی سیاسی بگین بود. مردی که با ایدئولوژی سازش‌ناپذیر به قدرت رسیده بود، بزرگترین سازش تاریخ اسرائیل را رقم زد. اما این صلح برای او هزینه‌های سنگینی داشت. این اقدام باعث ناامیدی «بنیادگرایان مذهبی» از جناح راست شد و شکافی عمیق در اردوگاه خود او ایجاد کرد. تندروترین اعضای حزب لیکود، که واگذاری سینا را خیانتی به «آرمان‌های ژابوتینسکی» می‌دانستند، از او جدا شدند. آنها نمی‌توانستند بپذیرند که نخست‌وزیری از جناح راست، سرزمینی را که بخشی از «اسرائیل بزرگ» بود، واگذار کند؛ به خصوص که خود بگین پیشتر اعلام کرده بود که پس از بازنشستگی در یکی از شهرک‌های سینا زندگی خواهد کرد. این مخالفان، حزب راست‌گراتر «تهیا» (رستاخیز) را تاسیس کردند و از آن پس، جناح راست افراطی به عنوان یک نیروی مستقل وارد پارلمان اسرائیل شد. در واقع، صلح بگین با مصر، ناخواسته فضایی را برای رشد راست افراطی‌تری باز کرد که حتی از خود لیکود نیز رادیکال‌تر بود. او که با پایان دادن به انزوای جناح راست به قدرت رسیده بود، خود بذری را کاشت که در دهه‌های بعد به شکل‌گیری ائتلاف‌های راست‌گرای افراطی در اسرائیل منجر شد.

جنگ لبنان و پایان راه: میراث یک سیاستمدار پیچیده

موفقیت پیمان صلح با مصر، آخرین نقطه اوج زندگی سیاسی مناخیم بگین بود. دوره دوم نخست‌وزیری او، که پس از انتخابات ۱۹۸۱ آغاز شد، تحت‌الشعاع یکی از تاریک‌ترین و فاجعه‌بارترین فصل‌های تاریخ اسرائیل قرار گرفت: جنگ اول لبنان در سال ۱۹۸۲. این جنگ که با هدف اعلام‌شده‌ی بیرون راندن سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) از جنوب لبنان و تامین امنیت مرز‌های شمالی اسرائیل آغاز شد، به سرعت به یک باتلاق نظامی و اخلاقی تبدیل شد.

ارتش اسرائیل به فرماندهی آریل شارون، وزیر دفاع جاه‌طلب و تندروی بگین، بسیار فراتر از محدوده ۴۰ کیلومتری اولیه پیشروی کرد و تا بیروت، پایتخت لبنان، پیش رفت. محاصره بیروت، بمباران‌های سنگین و تلفات غیرنظامیان، تصویری به‌شدت منفی از اسرائیل در جهان به نمایش گذاشت و جامعه اسرائیل را عمیقاً دچار تفرقه کرد. برای اولین بار در تاریخ این کشور، اعتراضات گسترده‌ای علیه یک جنگ در جریان، برگزار شد.

نقطه حضیض این جنگ و ضربه نهایی بر روح و روان مناخیم بگین، کشتار صبرا و شتیلا در سپتامبر ۱۹۸۲ بود. پس از ترور بشیر جمیل، رئیس‌جمهور منتخب لبنان و متحد اسرائیل، شبه‌نظامیان فالانژ مسیحی لبنان برای انتقام وارد اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی صبرا و شتیلا در بیروت غربی شدند و طی دو روز، صد‌ها (و به برخی روایت‌ها، هزاران) غیرنظامی فلسطینی، از جمله زنان و کودکان را به طرز فجیعی به قتل رساندند. ارتش اسرائیل که کنترل آن منطقه را در دست داشت، در این کشتار مستقیما دخالت نکرد، اما با محاصره اردوگاه‌ها و روشن کردن آسمان شب با منور، عملا راه را برای فالانژ‌ها باز کرد و چشم بر جنایات آنها بست.

خبر این کشتار، جهان را در شوک فرو برد و موجی از انزجار را علیه اسرائیل برانگیخت. در داخل اسرائیل نیز، ۴۰۰ هزار نفر در تل‌آویو در بزرگترین تظاهرات تاریخ اسرائیل، خواستار تحقیق در این باره شدند. کمیسیون تحقیق دولتی (کمیسیون کاهان) در نهایت بگین را از مسئولیت مستقیم تبرئه کرد، اما به دلیل «بی‌تفاوتی و عدم درک» آنچه در حال وقوع بود، او را دارای «مسئولیت غیرمستقیم» دانست. این لکه ننگ برای مردی که همواره خود را قهرمان اخلاق و مدافع جان یهودیان می‌دانست، غیرقابل تحمل بود. او هرگز خود را از بار این مسئولیت رها نکرد.

همزمان با این بحران ملی، بگین با یک تراژدی شخصی نیز رو‌به‌رو شد. همسر محبوبش، آلیزا، در نوامبر ۱۹۸۲، زمانی که او در سفر رسمی در واشنگتن بود، درگذشت. این دو ضربه، یعنی فاجعه لبنان و مرگ همسرش، روح او را در هم شکست. بگین که زمانی سخنوری پرشور و رهبری مسلط بود، به مردی شکسته و افسرده تبدیل شد. او به تدریج از انظار عمومی کناره گرفت و در سپتامبر ۱۹۸۳، با اعلام جمله‌ی کوتاه و مشهور «دیگر نمی‌توانم ادامه دهم»، به طور ناگهانی از نخست‌وزیری استعفا داد.

مناخیم بگین هشت سال و نیم پایانی عمر خود را در انزوای کامل در آپارتمانش در اورشلیم سپری کرد. او تقریبا با هیچ‌کس جز خانواده‌اش صحبت نمی‌کرد، مصاحبه‌ای انجام نداد و هیچ‌گاه درباره دلایل سکوت خود توضیحی ارائه نکرد. مردی که زندگی‌اش در مرکز هیاهوی تاریخ سپری شده بود، خاموشی مطلق را برگزید. او در سال ۱۹۹۲ از دنیا رفت و بنا به وصیت خودش، به عوض اینکه نه در قطعه «بزرگان ملت» در تپه هرتسل دفن شود، در کنار همسرش و کشته‌شدگان ایرگون (واقع در کوه زیتون) به خاک سپرده شد.

میراث مناخیم بگین همچون زندگی‌اش، سرشار از تناقض است. او معمار ورود جناح راست به قدرت در اسرائیل بود و راه را برای عادی‌سازی ایدئولوژی‌ای هموار کرد که زمانی در حاشیه قرار داشت. او با سیاست‌های شهرک‌سازی در کرانه باختری و غزه، مانعی جدی بر سر راه صلح آینده با فلسطینیان ایجاد کرد. اما همین فرد، صحرای سینا را در ازای صلح بازگرداند و نشان داد که حتی سرسخت‌ترین ایدئولوگ‌ها نیز می‌توانند در برابر واقعیت‌های سیاسی ناچار به انعطاف باشند.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: اسرائیل
نظرات شما