تاریخ انتشار: ۱۳:۲۳ - ۲۸ مهر ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

آریل شارون جنگجوی بی‌رحم و «بولدوزر» اسرائیل

آریل شارون، ملقب به «بولدوزر»، فردی سرکش و عنان‌گسیخته در تاریخ اسرائیل بود؛ کسی که با بی‌اعتنایی کامل به قواعد، چشم‌انداز سیاسی خاورمیانه را برای همیشه تغییر داد. او نماد کامل آن دسته از رهبرانی است که معتقدند تاریخ نه بر سر میز مذاکره، که با خون و بتن بر روی زمین رقم می‌خورد. زندگی شارون روایتی است از کاربرد بی‌پرده زور برای تحمیل خواسته‌های سیاسی و گروهی است.

آریل شارون جنگجوی بی‌رحم و «بولدوزر» اسرائیل

رویداد۲۴ | آریل شارون در سال ۱۹۲۸ در روستای «کفار ملال» و در خانواده‌ای مهاجر از امپراتوری روسیه به دنیا آمد. محیط زندگی او در دوران قیمومیت بریتانیا، جامعه‌ای ایدئولوژیک و به شدت جمع‌گرا بود که در آن، کیبوتص‌ها و جنبش‌های سوسیالیستی حرف اول را می‌زدند. اما خانواده شارون، افرادی سرسخت و به شدت فردگرا بودند که خود را از این جریان اصلی جدا نگه می‌داشتند.

این روحیه انزواطلب و طغیانگر، سنگ بنای شخصیتی شد که بعد‌ها در تمام طول زندگی نظامی و سیاسی‌اش، با سلسله مراتب و قواعد سر جنگ داشت. «آریک» جوان در زمینی سخت و در همسایگی اعرابی که این تازه‌واردان را غاصب می‌دانستند، بزرگ شد و خیلی زود آموخت که بقا در گروی کار طاقت‌فرسا و آمادگی بی‌وقفه برای خشونت است.

او در ۱۴ سالگی به «هاگانا»، سازمان شبه‌نظامی اصلی جامعه یهودیان، پیوست و در جنگ ۱۹۴۸ برای استقلال اسرائیل، به عنوان یک فرمانده پیاده‌نظام جوان، شجاعت فوق‌العاده‌ای از خود نشان داد. زخمی شدن شدید او در نبرد لطرون _که در جریان آن حس کرد توسط فرماندهانش رها شده است_ بی‌اعتمادی عمیق وی به کادر‌های رهبری را تشدید کرد و این باور را در او تقویت نمود که در لحظات بحرانی، تنها می‌توان به قضاوت و اراده خود تکیه کرد؛ درسی که بعد‌ها بار‌ها آن را با عواقبی مرگبار به کار بست.

 واحد ۱۰۱ و بنیان‌گذاری فرهنگ قصاوت

در سال‌های اولیه پس از تأسیس اسرائیل، ارتش نوپای این کشور در برابر نفوذ فزاینده فدائیان فلسطینی که از مرز‌های اردن و مصر عملیات می‌کردند، مستأصل شده بود. پاسخ‌های ارتش، کند، بوروکراتیک و بی‌اثر بود. در این بستر بود که دیوید بن‌گوریون، نخست‌وزیر وقت، به دنبال راه‌حلی رادیکال بود و آن را در شخصیت جسور و بی‌باک آریل شارون یافت. در سال ۱۹۵۳، شارون مأمور تشکیل «واحد ۱۰۱» شد؛ یک نیروی کماندویی مستقل که مستقیماً به ستاد کل ارتش گزارش می‌داد و وظیفه‌اش عبور از مرز‌ها و انجام عملیات‌های تلافی‌جویانه ویرانگر بود.

فلسفه واحد ۱۰۱، که به سرعت به دکترین غالب ارتش اسرائیل تبدیل شد، مبتنی بر «بازدارندگی از طریق انتقام نامتناسب» بود. این واحد، فرهنگ نظامی اسرائیل را از یک نیروی تدافعی به یک نیروی تهاجمی بی‌رحم تغییر داد. نقطه اوج این بی‌رحمی، کشتار روستای «قِبیه» در کرانه باختری در اکتبر ۱۹۵۳ بود. در پاسخ به یک حمله، نیرو‌های شارون شبانه وارد روستا شدند و پس از بیرون راندن برخی از ساکنان، بیش از ۴۰ خانه را بر سر باقی‌مانده اهالی، که عمدتاً زنان و کودکانی بودند که پناه گرفته بودند، منفجر کردند.

بیش از ۶۰ غیرنظامی در این حمله کشته شدند. این واقعه که توسط ناظران سازمان ملل مستند شد، یک رسوایی بین‌المللی به بار آورد. اما در داخل اسرائیل، این اقدام اگرچه با انتقاداتی همراه بود، اما پایه‌های شهرت شارون را به عنوان مردی که «کار را تمام می‌کند» محکم کرد. قبیه تنها یک حادثه نبود؛ بلکه بیانیه‌ای خونین بود که اعلام می‌کرد اسرائیل برای بقای خود، هیچ خط قرمز اخلاقی را به رسمیت نمی‌شناسد و اصل «مجازات دسته‌جمعی» را به عنوان یک ابزار مشروع نظامی پذیرفته است.

جاه‌طلبی و سرکشی شارون در جنگ سوئز در سال ۱۹۵۶ بار دیگر خود را نشان داد. او به عنوان فرمانده تیپ چتربازان، برخلاف دستور صریح فرماندهانش مبنی بر عدم درگیری، نیرو‌های خود را به کام مرگ در گذرگاه کوهستانی «میتلا» فرستاد. این نبرد غیرضروری، اگرچه به عنوان یک پیروزی تاکتیکی تبلیغ شد، اما به قیمت جان ده‌ها سرباز اسرائیلی تمام شد و خشم رهبران ارتش را برانگیخت. آنها شارون را فردی می‌دیدند که برای افتخار شخصی، حاضر است جان سربازانش و استراتژی کلی جنگ را به خطر اندازد. این الگوی رفتاری - نبوغ تاکتیکی آمیخته با جاه‌طلبی مرگبار و سرپیچی از مافوق _ در تمام کارنامه نظامی او تکرار شد.

جنگ‌های ژنرال: ناجی و شورشی

پس از سال‌ها به حاشیه رانده شدن، جنگ شش روزه ۱۹۶۷ فرصتی برای بازگشت شارون بود. او به عنوان فرمانده یک لشکر زرهی در صحرای سینا، با مانور‌های سریع و خلاقانه، نقشی کلیدی در پیروزی برق‌آسای اسرائیل ایفا کرد و توانایی‌های خود را به عنوان یک فرمانده میدانی برجسته به اثبات رساند.

اما نقطه اوج کارنامه نظامی او، جنگ یوم کیپور در ۱۹۷۳ بود؛ جنگی که اسرائیل را تا آستانه نابودی پیش برد. در حالی که ارتش مصر با عبور غافلگیرانه از کانال سوئز، خط دفاعی «بارلو» را در هم شکسته بود و روحیه فرماندهان ارشد اسرائیل متزلزل بود، شارون با اراده‌ای پولادین و برخلاف نظر اغلب ژنرال‌های مافوق، طرح عبور از کانال و کشاندن جنگ به خاک مصر را پیش برد.

در میانه آنچه که به «جنگ ژنرال‌ها» معروف شد - درگیری‌های لفظی و تاکتیکی شدید میان شارون و فرماندهانش - او کار خود را کرد. لشکر او با عبور شبانه از کانال سوئز و محاصره سپاه سوم مصر، سرنوشت جنگ را به طور کامل تغییر داد. این مانور که یکی از درخشان‌ترین عملیات‌های نظامی تاریخ معاصر به شمار می‌رود، شارون را به «ناجی اسرائیل» تبدیل کرد. اما این پیروزی، یک حقیقت خطرناک را نیز در فرهنگ نظامی اسرائیل نهادینه کرد: اینکه یک ژنرال شورشی و قانون‌شکن، بهتر از یک سیستم فرماندهی محتاط و بوروکراتیک نتیجه می‌گیرد. شارون نشان داد که برای پیروزی، می‌توان و حتی باید قوانین را زیر پا گذاشت.

خلق واقعیت‌های برگشت‌ناپذیر

شارون پس از ورود به سیاست، همان انرژی و بی‌رحمی را به عرصه‌ای جدید منتقل کرد. او به عنوان یکی از بنیان‌گذاران حزب راست‌گرای لیکود و بعد‌ها در مقام وزیر کشاورزی و دفاع، به معمار اصلی پروژه شهرک‌سازی در سرزمین‌های اشغالی ۱۹۶۷ تبدیل شد. او با درکی عمیق از اهمیت جغرافیا، شهرک‌ها را نه به صورت پراکنده، بلکه به شکل شبکه‌ای استراتژیک طراحی کرد که هدف آن تکه‌تکه کردن مناطق فلسطینی‌نشین، قطع ارتباط شهر‌ها و روستاهایشان و غیرممکن ساختن ایجاد یک دولت فلسطینی مستقل و دارای تمامیت ارضی بود. او با این کار، مفهوم «واقعیت‌های روی زمین» را به اوج خود رساند؛ واقعیاتی که دیگر نمی‌شد بر سر میز مذاکره آنها را نادیده گرفت یا تغییر داد.


بیشتر بخوانید: مناخیم بگین؛ سیاستمداری جنجالی و پیچیده


این فلسفه در جنگ اول لبنان در سال ۱۹۸۲ به شکلی فاجعه‌بار به نمایش درآمد. شارون به عنوان وزیر دفاع، کابینه اسرائیل را با وعده یک عملیات محدود ۴۰ کیلومتری برای پاکسازی جنوب لبنان از نیرو‌های ساف، فریب داد. اما در ذهن او، نقشه‌ای بسیار بزرگتر وجود داشت: رسیدن به بیروت، نابودی کامل ساف و روی کار آوردن یک دولت مسیحی دست‌نشانده.

این جنگ، که با فریبکاری آغاز شد، اسرائیل را در باتلاق لبنان گرفتار کرد و به اوج بی‌رحمی خود در سپتامبر ۱۹۸۲ رسید. پس از اشغال بیروت توسط ارتش اسرائیل، متحدان مسیحی فالانژ این کشور وارد اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی «صبرا و شتیلا» شدند. ارتش اسرائیل به فرماندهی شارون، این اردوگاه‌ها را محاصره کرده بود، شب‌ها با منور آسمان را برایشان روشن می‌کرد و راه هرگونه فرار را بسته بود. در طول دو روز، فالانژ‌ها با اطلاع و امکاناتی که ارتش اسرائیل فراهم کرده بود، صد‌ها (و به روایتی هزاران) غیرنظامی بی‌دفاع را سلاخی کردند.

این کشتار، وجدان بخشی از جامعه اسرائیل را بیدار کرد و بزرگترین تظاهرات تاریخ این کشور را رقم زد. کمیسیون تحقیق «کاهان»، شارون را به دلیل نادیده گرفتن خطر انتقام‌جویی فالانژ‌ها و عدم انجام اقدامات لازم برای جلوگیری از آن، دارای «مسئولیت شخصی غیرمستقیم» دانست. این حکم، یک تعبیر حقوقی محتاطانه برای توصیف یک حقیقت هولناک بود: کشتار در سایه سرنیزه‌های ارتش اسرائیل و با چراغ سبز ضمنی فرماندهی آن رخ داده بود. شارون مجبور به استعفا شد و به چهره‌ای منفور در سطح جهان بدل گشت.

تحول نهایی: از انتفاضه تا دیوار و خروج از غزه

پس از سال‌ها انزوا، شارون با اقدامی تحریک‌آمیز در سال ۲۰۰۰، یعنی بازدید از محوطه مسجدالاقصی، بازگشتی طوفانی به قدرت داشت. این اقدام، جرقه‌ای بود که آتش «انتفاضه دوم» را شعله‌ور کرد؛ قیامی که با موجی از بمب‌گذاری‌های انتحاری و خشونت بی‌سابقه همراه بود. در چنین فضای رعب و وحشتی، جامعه اسرائیل به دنبال یک رهبر قدرتمند و بی‌رحم می‌گشت و چه کسی بهتر از آریل شارون.

او در سال ۲۰۰۱ با وعده سرکوب قاطعانه انتفاضه، به نخست‌وزیری رسید. او به وعده‌اش عمل کرد: ارتش اسرائیل شهر‌های کرانه باختری را دوباره اشغال کرد، عملیات «سپر دفاعی» را به راه انداخت و ساخت «دیوار حائل» را آغاز نمود؛ دیواری که بخش‌های بزرگی از خاک کرانه باختری را ضمیمه اسرائیل می‌کرد و زندگی فلسطینیان را به کابوسی از ایست‌های بازرسی و محدودیت‌های بی‌پایان تبدیل نمود؛ و سپس، در اوج قدرت و در حالی که به نظر می‌رسید در حال تحقق رویای «اسرائیل بزرگ» است، شارون چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای و غیرقابل تصور انجام داد.

او، پدر معنوی شهرک‌ها، در سال ۲۰۰۵ طرح «خروج یک‌جانبه» از نوار غزه را به اجرا گذاشت. ارتش اسرائیل تمامی شهرک‌های یهودی‌نشین را از غزه برچید و به اشغال نظامی ۳۸ ساله آن پایان داد. این اقدام، نه یک چرخش به سوی صلح‌طلبی، بلکه اوج عمل‌گرایی استراتژیک و یک‌جانبه‌گرایانه شارون بود. او به این نتیجه رسیده بود که کنترل مستقیم بر حدود دو میلیون فلسطینی در غزه، یک تهدید جمعیتی و امنیتی برای آینده اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی است.

با خروج از غزه، او این بار سنگین را از دوش اسرائیل برداشت، بدون آنکه امتیازی به طرف فلسطینی بدهد یا وارد هیچ‌گونه مذاکره‌ای شود. این اقدام در حقیقت، نه گامی به سوی صلح، بلکه تثبیت اشغال در کرانه باختری و اورشلیم شرقی بود. او با این کار، مرز‌های منازعه را به صورت یک‌جانبه و به نفع اسرائیل بازترسیم کرد و عملاً ایده تشکیل کشور فلسطین بر اساس مرز‌های ۱۹۶۷ را از بین برد.

میراث و فرجام؛ واقعیت‌های برگشت‌ناپذیر

در ژانویه ۲۰۰۶، پیش از آنکه بتواند پروژه سیاسی جدید خود را تکمیل کند، شارون دچار سکته مغزی شد و به کمایی فرو رفت که هشت سال بعد به مرگ او انجامید. او هرگز فرصت نیافت تا منطق کامل آخرین و بزرگترین قمار زندگی‌اش را توضیح دهد.

میراث آریل شارون، میراثی از ویرانی است. او بولدوزری بود که خانه‌های فلسطینیان، اردوگاه‌های پناهندگان، قوانین بین‌المللی و حتی ساختار‌های سیاسی و نظامی کشور خودش را در هم کوبید تا چشم‌انداز مورد نظر خود را بسازد. او به عنوان یک فرمانده نظامی، اسرائیل را از شکست قطعی نجات داد، اما به عنوان یک سیاستمدار، با گسترش شهرک‌ها، موانعی تقریبا غیرقابل عبور بر سر راه صلح ایجاد کرد.

چرخش نهایی او در غزه، نه نشانه تغییر عقیده، بلکه آخرین و هوشمندانه‌ترین کاربرد همان فلسفه همیشگی‌اش بود: خلق واقعیت‌های برگشت‌ناپذیر از طریق اقدام یک‌جانبه. او منازعه را حل نکرد، بلکه شکل آن را برای نسل‌های آینده تغییر داد. آریل شارون در تاریخ نه به عنوان یک صلح‌جو، بلکه به عنوان معمار بی‌رحم و کارآمدترین سازنده واقعیت‌های تلخی ثبت خواهد شد که امروز خاورمیانه با آن دست به گریبان است.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۲۷ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۸
0
0
قساوت
نظرات شما