موشه دایان؛ معمار روح تهاجمی ارتش اسرائیل

رویداد ۲۴| زندگی موشه دایان از همان ابتدا با ایدئولوژی و خشونت در هم آمیخته بود. او در سال ۱۹۱۵ در «دگانیا»، نخستین کیبوتص (دهکده اشتراکی) که بر اساس آرمانهای سوسیالیستی بنا شده بود، به دنیا آمد. والدینش مهاجرانی از امپراتوری روسیه بودند که با رویای ساختن یک «خانه ملی یهود» به فلسطین آمده بودند. نام او، «موشه»، به یاد یکی از اعضای کیبوتص انتخاب شد که در حین آوردن دارو برای پدر بیمار دایان، در کمین اعراب کشته شده بود. این حادثه، پیشدرآمدی نمادین بر زندگیای بود که همواره در سایه درگیری و بقا شکل میگرفت.
خانواده دایان بعدها به «نهلال»، یک موشاو (دهکده تعاونی) نقل مکان کردند. این منطقه، محل چرای دامهای قبایل بادیهنشین بود و درگیری میان کشاورزان یهودی و چوپانان عرب بر سر زمین و منابع آب، امری رایج بود. این نزاعها، به گفته تحلیلگران، ریشههای ملیگرایانه یا مذهبی نداشتند، بلکه تکرار همان کشمکشهای باستانی میان یکجانشینان و کوچنشینان بودند. دایان نوجوان، در این محیط خشن، شجاعت و کنجکاوی از خود نشان داد. او نه تنها در مقابل بادیهنشینان میایستاد، بلکه به فرهنگ و شیوه زندگی آنها علاقهمند شد، با آنان دوست شد و زمان زیادی را در چادرهایشان گذراند. این دوگانگی_احترام به فرهنگ عربی و همزمان جنگیدن برای منافع یهودیان_ به یکی از ویژگیهای اصلی شخصیت او در تمام طول عمرش تبدیل شد.
نقطه عطف در زندگی نظامی دایان، «شورش بزرگ اعراب» (۱۹۳۶-۱۹۳۹) بود. نیروهای بریتانیایی که قیمومیت فلسطین را بر عهده داشتند، برای سرکوب شورش با کمبود نیرو مواجه بودند و به همین دلیل از نیروهای شبهنظامی یهودی، «هاگانا»، به عنوان نیروی کمکی استفاده کردند. دایان به این نیروها پیوست و خیلی زود از ناکارآمدی ارتش کلاسیک بریتانیا در مقابله با جنگهای چریکی سرخورده شد. او متوجه شد که روالهای خشک و قابل پیشبینی ارتش، در برابر دشمنی نامنظم و سیال، بیاثر است.
در همین زمان بود که یک افسر بریتانیایی به نام «اورد وینگیت» وارد زندگی دایان شد. وینگیت، یک مسیحی صهیونیست و متفکری نامتعارف در امور نظامی بود که تأثیری عمیق و ماندگار بر دایان گذاشت. او با تشکیل «جوخههای ویژه شبانه» که از سربازان بریتانیایی و اعضای هاگانا تشکیل شده بود، تاکتیکهای جنگ نامنظم را به یهودیان آموزش داد. وینگیت بر اصولی، چون تهاجم پیشدستانه، عملیات در شب، غافلگیری و رهبری از خط مقدم تأکید داشت؛ اصولی که بعدها به ستون فقرات دکترین نظامی دایان و کل ارتش اسرائیل تبدیل شد. دایان، شاگرد ممتاز وینگیت بود و از او آموخت که چگونه ابتکار عمل را از دست دشمن برباید و با جسارت، قواعد نبرد را به نفع خود تغییر دهد.
با پایان شورش اعراب، ورق برای یهودیان مسلح برگشت. بریتانیاییها که دیگر به آنها نیازی نداشتند، حمل سلاح توسط آنان را غیرقانونی اعلام کردند. دایان و همرزمانش دستگیر و به زندان افکنده شدند. اما چرخ روزگار در خاورمیانه همواره سریع میچرخد. با شروع جنگ جهانی دوم و پیشرویهای ژنرال رومل در شمال آفریقا، بریتانیا بار دیگر به کمک نیروهای یهودی احتیاج پیدا کرد. دایان از زندان آزاد شد تا این بار علیه نیروهای «فرانسه ویشی» (تحت کنترل آلمان نازی) در لبنان بجنگد. در یکی از همین عملیاتها در ژوئن ۱۹۴۱، در حالی که با دوربین دوچشمی در حال دیدهبانی بود، گلولهای به دوربین اصابت کرد و خردههای فلز و شیشه، چشم چپ او را برای همیشه از بین برد. این زخم، چشمبند سیاهی را به او هدیه داد که به نماد جهانی او بدل شد؛ ترکیبی از آسیبپذیری و سرسختی.
مهار اسب سرکش
پس از جنگ جهانی دوم و با خروج بریتانیا، اسرائیل در سال ۱۹۴۸ اعلام استقلال کرد و بلافاصله جنگی تمامعیار با کشورهای عربی همسایه آغاز شد. دایان که در ابتدا جایگاه فرماندهی مهمی نداشت، با تشکیل «گردان تکاوران ۸۹»، یک واحد کماندویی متحرک و تهاجمی، تواناییهای خود را به اثبات رساند. این گردان که از جیپهای مسلح استفاده میکرد، یادآور واحدهای کماندویی بریتانیایی در صحرای آفریقا بود و عملیاتهای جسورانهای در عمق خطوط دشمن انجام میداد.
در همین دوران بود که «دیوید بنگوریون»، اولین نخستوزیر و بنیانگذار اسرائیل، استعداد منحصربهفرد دایان را کشف کرد. بنگوریون در دایان چیزی فراتر از یک افسر معمولی میدید؛ او یک رهبر عملگرا، جسور و غیرایدئولوژیک بود که میتوانست ارتش نوپای اسرائیل را متحول کند. رابطه میان این دو به یک رابطه مربی و شاگردی عمیق تبدیل شد و بنگوریون، دایان را به سرعت در مدارج ترقی بالا کشید و او را به عنوان فرمانده جبهه اورشلیم منصوب کرد. در این مقام، دایان نه تنها جنگید، بلکه مهارتهای دیپلماتیک خود را نیز به نمایش گذاشت و شخصاً با ملک عبدالله، پادشاه اردن، برای آتشبس مذاکره کرد.
وقتی بنگوریون در سال ۱۹۵۳ ریاست ستاد کل ارتش را به دایان پیشنهاد داد، دایان با فروتنی پاسخ داد که فاقد تحصیلات نظامی کلاسیک برای چنین مقامی است. او خود را در حد یک فرمانده گردان میدانست. با این حال، به اصرار بنگوریون این سمت را پذیرفت و برای تکمیل دانش خود، در یک دوره فرماندهی ارشد در بریتانیا شرکت کرد. او در آنجا تحت تأثیر فرماندهان باتجربه جنگ جهانی دوم، از جمله فیلد مارشال مونتگومری، قرار گرفت و برای اولین بار با مفاهیم برنامهریزی و هدایت عملیاتهای بزرگ نظامی آشنا شد.
دایان پس از بازگشت، انقلابی در ارتش اسرائیل به پا کرد. ارتش در آن زمان با دو چالش عمده روبهرو بود: تهدید یک جنگ تمامعیار دیگر با کشورهای عربی به رهبری مصرِ ناصری، و مشکل فوریترِ نفوذ فدائیان فلسطینی از مرزها برای انجام عملیاتهای خرابکارانه. روحیه ارتش پس از جنگ ۱۹۴۸ تحلیل رفته بود و بسیاری از فرماندهان کارآزموده، ارتش را ترک کرده بودند. دایان برای مقابله با این وضعیت، دکترین «عملیاتهای تلافیجویانه» را پایهریزی کرد. هدف این عملیاتها تنها پاسخ به حملات نبود، بلکه کارکردی مهمتر داشت: بازسازی «روح جنگندگی» ارتش. دایان معتقد بود که از طریق این حملات کوچک و مداوم، میتواند نسلی از فرماندهان و سربازان جسور، مبتکر و تهاجمی تربیت کند که برای جنگ بزرگ آینده آماده باشند.
فلسفه او در این جمله معروفش خلاصه میشود: «بهتر است درگیر مهار کردن یک اسب نجیب سرکش باشی تا اینکه مجبور به هُل دادن یک قاطر تنبل شوی.» او فرماندهانی میخواست که ابتکار عمل داشته باشند و نیازی به دستورات جزئی نداشته باشند. او بر اصل «رهبری از خط مقدم» اصرار داشت؛ فرمانده باید در کنار سربازانش باشد تا هم به آنها الهام ببخشد و هم نبض واقعی نبرد را از نزدیک حس کند، نه از طریق گزارشهای ستادی. این فرهنگ تهاجمی و مبتنی بر ابتکار عمل که دایان در ارتش نهادینه کرد، به یکی از مشخصههای اصلی نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) تا به امروز تبدیل شده است.
اوج نبوغ استراتژیک دایان در «بحران سوئز» در سال ۱۹۵۶ به نمایش درآمد. زمانی که بریتانیا و فرانسه برای پس گرفتن کانال سوئز از جمال عبدالناصر به دنبال بهانهای برای مداخله نظامی بودند، از اسرائیل خواستند تا با حمله به صحرای سینا این بهانه را فراهم کند. بنگوریون از این میترسید که پس از شروع حمله اسرائیل، قدرتهای غربی به وعده خود عمل نکنند و اسرائیل را در مقابل مصر تنها بگذارند. دایان طرحی مبتکرانه و فریبنده ارائه داد: به جای یک حمله زمینی تدریجی، یک واحد چترباز را در نزدیکی کانال فرود بیاوریم. به این ترتیب، بهانه لازم برای مداخله فوری فرانسه و بریتانیا فراهم میشد. اگر هم آنها مداخله نمیکردند، اسرائیل میتوانست ادعا کند که این تنها یک عملیات شناسایی محدود بوده که اشتباهاً در عمق خاک مصر انجام شده و نیروهایش را بازگرداند. این طرح که گفته میشود بر روی یک پاکت سیگار کشیده شد، نمونهای کامل از تفکر جسورانه و غیرمتعارف دایان بود و به یک پیروزی قاطع برای اسرائیل منجر شد.
اوج و غرور: جنگ شش روزه و پیامدهای آن
در آستانه جنگ ژوئن ۱۹۶۷، فضای یأس و وحشت بر اسرائیل حاکم بود. ارتشهای مصر، سوریه و اردن در مرزها مستقر شده بودند و لفاظیها برای نابودی اسرائیل به اوج خود رسیده بود. در چنین شرایطی، تنها چهار روز پیش از آغاز جنگ، موشه دایان به عنوان وزیر دفاع منصوب شد. این انتصاب، تأثیری شگرف بر روحیه ملت و ارتش داشت. مردم او را همچون یک «مسیحا» میدیدند که برای نجات اسرائیل آمده است.
بیشتر بخوانید: آریل شارون جنگجوی بیرحم و «بولدوزر» اسرائیل
دایان سه نقش حیاتی در پیروزی برقآسای اسرائیل ایفا کرد. نخست، او با شخصیت کاریزماتیک خود، اعتماد به نفس را به ارتش و مردم بازگرداند. دوم، او با قاطعیت، تمرکز اصلی جنگ را بر نابودی ارتش مصر در صحرای سینا قرار داد و از پراکندگی نیروها در جبهههای دیگر جلوگیری کرد. سوم و از همه مهمتر، او به دولت مرددِ وقت، شجاعت و اعتماد لازم را داد تا با یک «حمله پیشدستانه» موافقت کند. عملیات «فوکوس»، حمله غافلگیرانه نیروی هوایی اسرائیل به فرودگاههای مصر، سوریه و اردن که در همان ساعات اولیه جنگ، بخش اعظم نیروی هوایی اعراب را بر روی زمین نابود کرد، کلید اصلی پیروزی در جنگ شش روزه بود. این تصمیم، محصول مستقیم تفکر استراتژیک تهاجمی بود که دایان سالها برای آن زمینهسازی کرده بود.
پیروزی در این جنگ، اسرائیل را با واقعیت جدیدی روبهرو کرد: کنترل کرانه باختری، نوار غزه، بلندیهای جولان و صحرای سینا، و مهمتر از آن، تسلط بر میلیونها فلسطینی. دایان به عنوان وزیر دفاع، مسئول اداره این مناطق شد. او با درکی عملگرایانه از وضعیت، سیاست «پلهای باز» را با اردن به اجرا گذاشت. این سیاست به فلسطینیان کرانه باختری اجازه میداد تا روابط اقتصادی و خانوادگی خود را با جهان عرب حفظ کنند. دایان معتقد بود که از طریق رفاه اقتصادی میتوان از تنشهای ملیگرایانه کاست و نوعی همزیستی را مدیریت کرد.
با این حال، پیروزی خیرهکننده ۱۹۶۷، بذر یک غرور خطرناک را در میان رهبران اسرائیل، از جمله خود دایان، کاشت. آنها به این باور رسیده بودند که برتری نظامی اسرائیل مطلق است و ارتشهای عربی توانایی به چالش کشیدن آن را ندارند. این خوشبینی بیش از حد، به شکلگیری یک دکترین اطلاعاتی موسوم به «کونسِپتسیا» منجر شد که معتقد بود مصر تا زمانی که به برتری هوایی کامل دست نیابد، وارد جنگ نخواهد شد.
سقوط: غافلگیری یوم کیپور
در ۶ اکتبر ۱۹۷۳، در مقدسترین روز تقویم یهودی، یوم کیپور، ارتشهای مصر و سوریه حملهای هماهنگ و غافلگیرکننده را به اسرائیل آغاز کردند. مصر از کانال سوئز عبور کرد و خط دفاعی «بارلِو» را در هم شکست و سوریه در بلندیهای جولان پیشروی کرد. اسرائیل و رهبرانش، از جمله وزیر دفاع موشه دایان، کاملاً غافلگیر شده بودند.
دایان، که نماد امنیت و شکستناپذیری اسرائیل بود، در روزهای اول جنگ در آستانه فروپاشی روانی قرار گرفت. او که به تحلیلهای سازمان اطلاعات نظامی اعتماد کرده بود، خطر را دستکم گرفته بود. او در یکی از جلسات کابینه، با بدبینی از «نابودی معبد سوم» (کنایه از نابودی اسرائیل) سخن گفت و حتی پیشنهاد استفاده از سلاح هستهای را مطرح کرد. اعتراف تکاندهنده او در روز دوم جنگ، عمق این شکست را نشان میدهد: «ما کاملاً در اشتباه بودیم. ما خودمان را بیش از حد و دشمنانمان را کمتر از حد تخمین زدیم.»
اگرچه ارتش اسرائیل در نهایت توانست خود را بازسازی کرده، ضدحملهای موفقیتآمیز انجام دهد و موازنه را به نفع خود تغییر دهد، اما تلفات سنگین (بیش از ۲۵۰۰ کشته) و ضربه روانی ناشی از غافلگیری اولیه، اسطوره شکستناپذیری دایان را برای همیشه در هم شکست. او به همراه نخستوزیر گولدا مئیر، مسئول اصلی این فاجعه شناخته شد و اگرچه کمیسیون تحقیق «آگرانات» او را از مسئولیت مستقیم تبرئه کرد، اما وجهه عمومی او به شدت آسیب دید و مجبور به کنارهگیری شد.
رستگاری در قامت صلحجو
پس از جنگ یوم کیپور، دایان به یک شخصیت سیاسی منزوی تبدیل شده بود. اما در سال ۱۹۷۷، در یک چرخش سیاسی غیرمنتظره، «مناخیم بگین»، رهبر حزب راستگرای لیکود که برای اولین بار در تاریخ اسرائیل به قدرت رسیده بود، از دایان که به جناح چپ تعلق داشت، دعوت کرد تا به عنوان وزیر خارجه به کابینه او بپیوندد. بگین به اعتبار بینالمللی دایان نیاز داشت و دایان نیز این فرصت را غنیمت شمرد تا بزرگترین هدف استراتژیک خود را پس از جنگ ۱۹۷۳ محقق کند: صلح با مصر.
دایان به این نتیجه رسیده بود که مصر کلید ثبات منطقه است و با خروج آن از دایره درگیری، هیچ ائتلاف عربی دیگری قادر به تهدید جدی اسرائیل نخواهد بود. همزمان، انور سادات، رئیسجمهور مصر، نیز با سفر تاریخی خود به اورشلیم، اراده خود برای صلح را نشان داده بود. دایان در مذاکرات پیچیده و فرسایشی صلح که به «پیمان کمپ دیوید» در سال ۱۹۷۹ منجر شد، نقشی حیاتی ایفا کرد. او که زمانی نماد جنگ بود، اکنون به عنوان یک «حلال مشکلات» خلاق و عملگرا در مذاکرات شناخته میشد. آمریکاییها و مصریها او را فردی میدانستند که میتوانست بنبستها را بشکند و راهحلهای نوآورانه بیابد. پیمان صلح با مصر، که اولین پیمان صلح میان اسرائیل و یک کشور عربی بود، بزرگترین دستاورد دیپلماتیک در تاریخ اسرائیل محسوب میشود و دایان یکی از معماران اصلی آن بود. این چرخش از یک جنگسالار به یک صلحجو، آخرین و شاید بزرگترین پارادوکس زندگی او را به نمایش گذاشت.
فلسفه فرماندهی؛ استراتژی پدیدارشونده
پروفسور ایتان شامیر، زندگینامهنویس دایان، استراتژی او را در قالب نظریه «استراتژی پدیدارشونده» تحلیل میکند. این رویکرد در مقابل «استراتژی سنجیده» قرار میگیرد که مبتنی بر برنامهریزی متمرکز، سلسلهمراتبی و دقیق از بالا به پایین است. استراتژی پدیدارشونده، برعکس، منعطف، غیرمتمرکز و مبتنی بر یادگیری و انطباق با واقعیتهای متغیر است. دایان تجسم کامل یک رهبر نظامی با استراتژی پدیدارشونده بود. این استراتژی چند ویژگی دارد: یکم اینکه چشمانداز بلندمدت جای برنامه دقیق را میگرفت است. دایان یک هدف کلی داشت (امنیت اسرائیل)، اما هیچگاه خود را به یک نقشه از پیش تعیینشده محدود نمیکرد. او از فرماندهانش انتظار داشت که با درک «روح مبارزه»، خودشان بهترین راه را در میدان نبرد پیدا کنند. دوم اینکه تعهدی به ایدئولوژی نداشت. او به راحتی میان اردوگاههای سیاسی چپ و راست حرکت میکرد و تصمیماتش بر اساس عملگرایی و نیاز لحظه بود، نه وفاداری به یک مکتب فکری خاص. سوم، اینکه تغییر مداوم واقعیت را میپذیرفت. او میدانست که در خاورمیانه هیچ چیز ثابت نیست و همیشه باید آماده انطباق بود. چهارم اینکه تاکیدی ویژه بر زمینه و بافت موقعیت داشت. دایان به «اصول جنگ» اعتقادی نداشت. برای او، هر موقعیتی منحصربهفرد بود و راهحل آن را باید بر روی نقشه و در همان شرایط خاص پیدا میکرد. او از نقاط ضعف خود آگاه بود و همیشه خود را با افرادی احاطه میکرد که در زمینههایی، چون برنامهریزی، سازماندهی و لجستیک (که خود به آنها علاقهای نداشت) تخصص داشتند و میتوانستند او را به چالش بکشند.

