تاریخ انتشار: ۱۱:۲۱ - ۰۹ آذر ۱۴۰۴
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

راهنمای جامع بالینی برای مدیریت سوگ

در دنیای مدرن که پناه آیین‌ها و معنویت به‌شدت کمرنگ شده، مواجهه با مرگ به تجربه‌ای سهمگین بدل شده است. این گزارش با اتکا به تحلیل‌های روان‌شناختی و یافته‌های علوم اعصاب توضیح می‌دهد سوگواری چگونه عمل می‌کند و انسان چگونه می‌تواند از دل این رنج راهی برای ادامه زندگی بیابد.

راهنمای جامع بالینی برای مدیریت سوگ

رویداد۲۴ | ما در جهانی زندگی می‌کنیم که عمیقا از پناه امن آیین‌ها و اندیشه‌های ماوراءطبیعی تهی مانده است. در چنین جهانی مواجهه شدن با مرگ تجربه‌ای به‌مراتب دشوارتر از پیشینیان است. در جهان افسون‌زدایی‌شده‌ی امروز، تجربه مرگ و فقدان نزدیکان همچون سقوطی هولناک در دامان نیستی است و می‌تواند عوارض روحی و جسمی سهمگینی برای افراد داشته باشد. این نوشتار تلاشی است برای یافتنِ راهی برای تاب‌آوری این رنج مهلک در جهان مدرن.

رویداد۲۴ ، باید با این نکته آغاز کنیم که اندوه (Grief) با سوگواری (Grieving) تفاوت دارد. اندوه تجربه ابتدایی انسان به درگذشت عزیزان و نزدیکانشان است، همان موج سهمگین درد و رنجی که بر روان انسان وارد شده و او را از پا درمی‌آورد؛ تجربه‌ای شبیه به غرق‌شدن، و آمیخته با هراسی از بی‌پایانی این لحظه و ناممکنی رهایی از آن. اما سوگواری، حکایتی دیگر است. سوگواری (Grieving) به معنای دگرگونی تدریجی این احساس در بستر زمان است، بی‌آنکه هرگز به‌طور کامل محو شود.

اندوه پاسخ طبیعی روان آدمی به فقدان است؛ واکنشی ناشی از این آگاهی دردناک و تراژیک به فقدان فردی که دوستش داریم. وقتی می‌دانیم که او دیگر بر این کرده خاکی قدم نخواهد زد. درمقابل، سوگواری بدین معناست که وقتی آن موج درد و اندوه، مکرر و پرشمار، بر روان فرد فشار آورد، جنس درد برای او آشنا می‌شود. این دردآشنا شدن و خو گرفتن با جراحت ناشی از فقدان عزیزان را، که ناشی از گذر زمان است، سوگواری نامیده‌اند. اما باید توجه کرد که سوگواری به معنای پایان غم نیست و ممکن است که امواج اندوه و دردشدید روانی، حتی پس از گذشت دهه‌ها از تجربه داغ‌دیدگی، دگرباره و به شکل آنی بر سر فرد آوار شوند.

ادراک متناقض مغزی ما؛ حضور و غیاب تومان

هنگامی که یکی از عزیزانمان را از دست می‌دهیم، لحظه‌ی مرگش در ذهنمان حک شده و باقی می‌ماند. او به خاطره بدل می‌شود؛ خواه خاطره‌ روز‌های احتضار و حضور بر بالین او باشد، و خواه یادآوری آن تماس تلفنی شوم که خبر از رفتنش داد.

اما تنها منبع اطلاعاتی مغز ما خاطرات نیستند؛ سرچشمه‌ی دیگری نیز در کار است. مغز ما از طریق پیوند‌های عاطفی، از طریق دوست‌داشتن دیگری، شکل گرفته و تغییر می‌کند. مشاهدات علوم اعصاب نشان داده‌اند که شکل‌گرفتن دلبستگی عمیق، با رویش شاخه‌های عصبی جدید و برقراری اتصالات نوین عصبی در ساختار فیزیولوژیک مغز توام است. این بدان معناست که عزیزان و اطرافیان نزدیک ما، به معنای واقعی کلمه، بخشی از بافت مغز ما هستند؛ بخشی که با مرگشان از میان نمی‌رود. انسان جهان را از دریچه‌ی مغز خود می‌بیند و درک می‌کند، و، چون مغز با دلبستگی به او شکل گرفته، جهان نیز همواره نشانی از او دارد. نوع نگاه، رفتار و ظرفیت دلبستگی و دوست داشتن آدم‌ها، جملگی نشان عزیزان رفته را بر خود دارند.

اما مسئله اینجاست که این دو سنخ از ذخیره اطلاعات در مغز ما، یکی از با سازوکار حافظه و دیگری از طریق دلبستگی، با هم در تعارض‌اند. ما از افراد سوگوار می‌شنویم که می‌گویند: «می‌دانم که مرده است، اما هر لحظه حسش می‌کنم. هر آن چشم به راهش هستم و منتظرم که باز در اطرافم ببینمش».

مغز سوگوار، عرصه‌ی نبرد این دو حقیقت متناقض است و در حیرت می‌ماند که در میانه‌ی این دو حقیقت ناسازگار، چگونه باید جهان را تاب آورد.

سوگواری به‌مثابه‌ی فرآیند یادگیری

از آنجا که مغز درگیر دو جریان متضاد اطلاعات است، فرد داغ‌دیده همچنان رفتار‌های پیشین را تکرار می‌کند؛ تلفن را برمی‌دارد تا پیامی بفرستد، و ناگهان پتک واقعیت فرود می‌آید که «دیگر ممکن نیست.» این تضاد نشان می‌دهد که تغییر عادت‌هایی که با تار و پود وجود عزیز ازدست‌رفته گره خورده، امری بسیار زمان‌بر است. روان‌شناسی یادگیری را کسب دانشی نوین برای رفتاری متفاوت تعریف می‌کند. بنابراین، تنها آگاهی از حقیقت مرگ و نیستی فرد متوفی کافی نیست؛ انسان باید زیستن با مجموعه‌ای از عادت‌های تازه را «بیاموزد».

مغز ما اساسا یک ماشین پیش‌بینی است. نقش آن پیش‌بینی اتفاقات آینده است تا به ما کمک کند برای آنها آماده شویم. وقتی انسان برای بیش از هزاران روز صبح‌ها در کنار همسرش بیدار شده، و یک روز بیدار شده و او را در کنار خود نمی‌یابد، دچار مشکلات شناختی و احساسی خواهد شد. برای بخشی از وجود انسان، او هنوز زنده است. هفته‌ها، ماه‌ها و گاهی سال‌ها تجربه لازم است تا مغز سرانجام پیش‌بینی کند که دیداری در کار نخواهد بود و باید زندگی را با وجود این جای خالی، ادامه دهد.. فرد باید بیاموزد که عناوینی، چون بیوه، یتیم یا داغ‌دیده، دقیقاچه معنایی برای «او» و «زندگی او» دارند.

«ای‌کاش‌ها و اگرها» زندگی ما را مختل می‌کنند


بیشتر بخوانید:

چگونه فکر مردن بدل به انتحار می‌شود | آناتومی روانی خودکشی

در جست‌وجوی آرامش | چگونه بر اضطراب اجتماعی غلبه کنیم؟


بسیاری از سوگواران با هجوم افکار شرطی و حسرت‌بار آشنایند؛ همان اندیشه‌های سمجی که در لحظات غیرمنتظره_ هنگام خواب یا پشتِ چراغ قرمز_ به روان انسان شبیخون می‌زنند: «کاش زودتر به بیمارستان رسیده بودیم»، «پزشک باید آزمایشِ دیگری تجویز می‌کرد...»

مشکل این قبیل از افکار، بی‌پایان بودنشان است. انسان در ذهن خود واقعیت‌های مجازی بی‌شماری می‌سازد که همگی به یک پایان خوش ختم می‌شوند: «و آن‌گاه عزیزم زنده می‌ماند.»، اما جریان بی‌رحمانه و عریان واقعیت این است که او رفته و دیگر بازنمی‌گردد. زیستن در زمان حال، یعنی چشم در چشم این حقیقت ویرانگر دوختن و دریافتن معنای آن برای زندگی امروز.

گریز از زمان حال، فقط برای لحظاتی میتواند اندوه و خشم انسان را تسکین دهد، اما توامان راه ورود شادی، عشق و شوق را نیز مسدود می‌سازد. انسان نمی‌تواند احساسات را گزینش کند؛ اگر راه بر غم بسته شود، شادی نیز پشت در می‌ماند. بسیاری این حالت را «کرختی» یا «مردگی متحرک» توصیف می‌کنند. زندگی یعنی جاری شدن آری گفتن به جریان هستی، با تمام وجوه تراژیک آن.

اما فارغ این این جنبه‌های کلی، مواردی از کنش‌ها و اشکالی از آگاهی روانشناختی برای موقعیت سوگ و داغدیدگی لازم است که ذیلا بدان‌ها می‌پردازیم.

ضرورت ابراز احساسات

انسان‌ها معمول بر اساس ساختار شخصیتی خود سوگواری می‌کنند؛ برخی تمایل به گفت‌و‌گو دارند و برخی دیگر سکوت و درون‌ریزی را برمی‌گزینند. با این حال، تحلیل‌های روان‌شناختی نشان می‌دهد که صرف‌نظر از تیپ شخصیتی، یافتن مجرایی سازنده برای ابراز سوگ یک ضرورت حیاتی است. اگر سوگ ابراز نشود، مکانیسمی شبیه به «دیگ زودپز» در روان شکل می‌گیرد؛ انباشت احساسات سرکوب‌شده به مرور زمان فشار را به قدری بالا می‌برد که سرریز آن می‌تواند تمام جنبه‌های زندگی فرد، از خلق‌وخو و عملکرد روزانه تا سلامت جسمانی را تحت‌الشعاع قرار دهد.

پژوهش‌ها نشان می‌دهند که افراد داغدیده در معرض خطر بالاتری برای ابتلا به مشکلات جسمی و روانی هستند. علائمی نظیر بی‌خوابی ناشی از نشخوار فکری و سوالات بی‌پاسخ، دشواری در تعاملات اجتماعی و شغلی، و حتی گرایش به مصرف الکل یا مواد برای بی‌حس کردن درد، همگی پیامد‌های عدم ابراز صحیح سوگ هستند. بنابراین، ابراز سوگ و برون‌ریزی افکار و احساسات، گامی کلیدی برای حرکت رو به جلو و توسعه رابطه‌ای جدید با متوفی بر پایه خاطرات و معناست.

متخصصان پیشنهاد می‌کنند که افراد داغدیده به جای انتظار منفعلانه برای بهبود، یا همان تبدیل اندون به سوگواری، به شکلی فعالانه به ساخت یک «جعبه‌ابزار» از استراتژی‌ها بپردازند. این جعبه‌ابزار، مجموعه‌ای از روش‌های شخصی‌سازی شده برای باز کردن سوپاپ اطمینان آن تمثیل «دیگ بخار احساسات» است که در ادامه به تشریح مؤلفه‌های اصلی آن می‌پردازیم.

مشروعیت‌بخشی به درد و پارادوکس انتظارات اجتماعی

نخستین مانع در مسیر ابراز سوگ، فشار‌های اجتماعی است. جامعه اغلب از فرد داغدیده انتظار دارد که به سرعت به «حالت عادی» بازگردد؛ انتظاری که ناشی از زندگی در جوامع پرشتابی است که سوگ در آنها پنهان شده است. برای درک بهتر این ناهنجاری، می‌توان قیاس «پای شکسته» را به کار برد. وقتی پای کسی می‌شکند، جامعه به وضوح آسیب را می‌بیند و می‌پذیرد که فرد برای راه رفتن مجدد نیاز به زمان و توانبخشی دارد. اما در مورد سوگ، با وجود اینکه زندگی برای همیشه تغییر کرده است، این صبوری دیده نمی‌شود. بنابراین، فرد باید خود به شکلی فعالانه به خود «مجوز» سوگواری بدهد، به خود حق گریستن بدهد و حتی برای نیاز‌های خود مانند رد کردن درخواست‌های دیگران، وکالت کند. بیان شفاف توانایی‌ها و ناتوانی‌ها به اطرافیان، به تنظیم انتظارات آنها کمک شایانی می‌کند.

روایت به مثابه درمان؛ قدرت کلمات

به اشتراک گذاشتن روایت فقدان عزیزان با افراد مورد اعتماد، کارکردی فراتر از یک گفتگوی ساده دارد؛ این عمل به آزادسازی هیجانات سرکوب‌شده و دریافت همدلی کمک می‌کند. محتوای این گفت‌و‌گو‌ها در طول زمان تغییر می‌کند. در ابتدا، تمرکز ممکن است بر شرایط مرگ و چالش‌های فوری باشد، اما به تدریج احساسات پیچیده‌تری مانند خشم، پشیمانی یا گناه که اگر بیان نشوند به موانع سوگواری تبدیل می‌شوند، باید مورد پردازش قرار گیرند.

ایجاد یک «تیم پشتیبانی» متشکل از دوستان همدل، مشاوران متخصص یا گروه‌های حمایتی، ابزاری قدرتمند برای مقابله با تنهاییِ ذاتیِ سوگ است. نکته حیاتی، دوری گزیدن از افرادی است که سعی در «تعمیر» سریع شما دارند یا با جملات کلیشه‌ای سعی در بستن پرونده غم دارند.

پویایی یادآوری جمعی و آیین‌های سوگواری

ایجاد فضایی برای یادآوری متوفی در جمع، به بازماندگان اجازه می‌دهد اهمیت وی را ابراز کنند و ارتباط خود را با او حفظ نمایند. این یادآوری می‌تواند در قالب آیین‌های نمادین تجلی یابد؛ آیین‌هایی که می‌توانند شکل مذهبی داشته باشند، مانند دادن نذری و خیرات در عصر پنجشنبه، و یا حالت عرفی و غیر مذهبی، مانند ادای احترام زنده‌کردن یاد متوفی با حضور در رستوران مورد علاقه‌اش یا پروژه‌های جمعی مانند گردآوری کتاب خاطراتش و حتی انجام امور خیریه.

بیان بصری؛ یادی فراتر از واژگان

گاهی واژگان برای توصیف عمق درد ناتوان‌اند. در این نقاط، بهره‌گیری از مجاری خلاقانه می‌تواند به لایه‌هایی از احساسات دست یابد که کلمات قادر به لمس آن نیستند. ساختن فهرستی از موسیقی‌های مورد علاقه متوفی، تدوین آلبوم عکس که روایتی بصری از زندگی اوست، یا خلق آثار هنری مانند نقاشی و دوختن لحاف یادگاری از لباس‌های او، همگی روش‌هایی برای تبدیل درد به اثری ملموس و قابل‌اشتراک هستند و طبعا بیشتر در کشور‌های غربی رواج دارند. نوشتن نامه به متوفی در مناسبت‌های خاص یا نگارش ناگفته‌ها در یک ژورنال شخصی، نیز می‌تواند نقش کاتالیزور را در فرآیند رهاسازی ایفا کند.

برنامه‌ای برای بازگشت به روال عادی زندگی

بازگشت به اجتماع و محیط کار یکی از چالش‌برانگیزترین مراحل سوگ است، چرا که اطرافیان اغلب نمی‌دانند چه بگویند و ممکن است با سوالات یا توصیه‌های ناپخته، ناخواسته بر بار غم فرد بیفزایند. داشتن «برنامه قبلی» و بازگشت تدریجی میتواند راهگشا باشد.

اما عدم توانایی در بازگشت به زندگی روزمره و تداوم و شدت فشار روانی، می‌تواند به مرحله‌ای بحرانی برسد و در این موارد نیازمند مداخله تخصصی است. احساس ناامیدی مطلق نسبت به آینده، افکار خودکشی یا آسیب به خود، انزوای شدید و اجتناب از مواجهه با هرآنچه یادآور متوفی است، حملات اضطرابی، اختلالات شدید خواب و خوراک، و پناه بردن به مواد مخدر یا الکل، همگی زنگ خطر‌هایی هستند که نشان می‌دهند فرد در فرایند اندوه «تثبیت شده» و نیازمند کمک روان‌شناس یا روانپزشک است. درک این نکته ضروری است که درخواست کمک نشانه ضعف نیست و هیچ‌کس نباید بار چنین اندوهی را به تنهایی این بار سنگین را بر دوش بکشد.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: روانشناسی
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما